دو دلم اول خط نام خدا بنویسم یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم
به نام خدایی که تو را آفرید...
ما را سری است با توکه گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم
رهبر عزیز و سید و سالارم؛
سلام
اینکه قلم ارادت به دست و اندیشه در اقیانوس عشقت دارم رخصت می طلبم تا هیاهوی پر طراوت درونم را که درونیست مالامال از عشق شما با سطرهای عشق آگین این نامه سرگشوده-هرچند به بیان نمی آید- واگویم تا نمایانگر سینه ای شرحه شرحه از فراقتان باشد. فراقی که رخم زرد کرده و تسکینی جز وصل رویت نمی یابد.
شب فراق تو هر شب که هست یلدایی است...
آن روز که از عرش الهی و کرسی سلطنت دائمش نور شعور مرموز الهام برقلب خبرگان دل آگاه امت تابیدن گرفت و از هیاهوی انجمن شان نام مبارک سیّدی از خاندان حسین بن علی(علیه السلام)بر تارک عالم نشست و سید علیحسینی خامنه ای جانشین خمینی کبیر شد، آنروز من عالم را نه از مردمک چشمانم که از عالم ذر و درعمق جانم میدیدم.
به صدر مصطبه ام مینشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
می دیـدم که پچ پچ های دژخیـمان عنود و بدگهر در گوش امّتم زنگ می نـوازد و بذر ترس جنگ قدرت می کارد. میدیدم وقتی را که دلمردگان داخلی در گوش فرزند مهربان و مشاور امین رهبر کبیر انقلاب، چون ابوسفیان قصه تصاحب حق برباد رفته می خواندند.می دیدم وقتی را که احـمد خمینینشان، چون امیرمومنان مشت محکمی بر دهان یاوه گویان کوبید و گفت: مردم، امام و نظام و رهبرشان را دوست دارند.
می دیدم وقتی را که آزادگان دشمن خسـته کرده واز چنگ ســتیزگران رسته با آب اشک وضوی عشـق می کردند و تمثال نایب المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)را چون فرزندان نادیده شان در آغوش می گرفتند و فریاد "السلام علیک یابن رسول الله" سر می دادند و با شما بیعت جاوید وناگسستنی می کردند.
از آستان پیرمغان سر چرا کشیم دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
می دیدم روزهای پس از حماسه و خون را که یادگاران آن صحنه های عشق و جنون را مردمان نادان و مفتون می خواندند و عدالت و ارزش های اسلامی را به مسلخ دموکراسی لیبرال و توسعه غربی می بردند و شما فریاد"هیهات ان یغلبنی هوای" سردادید و نفس أمّاره ی خواص در راه مانده را پتک کوبنده شدید و تشت فساد فکری شان را از بام انداختید. فسادی فکری که خاستگاهی جز فساد اخلاقی نداشت.
از زلیخای درونت بگریز ای یوسف شرم این پیرهن پاره فروریختنی است
این روزها من کودکی 6-7 ساله بودم و گرچه عقلم برخلاف قلبم کوتاه قد بود اما عشق شما برایم چون بدیهیات واضح و پررنگ بود.
بودم آن روز من از طایفه ی دردکشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان
و خوشحال بودم از اینکه چون بسیاری موسپید کرده های شمشیر بر فطرت از رو بسته صورت از خورشید تابنده برنمی گردانم.
آقاجــان ...
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان شما را بسیار دوست می داشتم!
دست عشق از دامن دل دور باد می توان آیا به دل دستور داد؟
از همان روز هابود که زلال سخنانتان را می نوشیدم و در جان خود می نشاندم و با آن سلسال گوارا خستگی از روح و جان میزدودم.
آن را که دل از عشق پر آتش باشد هر نکته که گوید همه دلکش باشد
یادم هست روزهای پس از دوم خرداد76 و چند صباحی پس از مشخص شدن رییس جمهور منتخب، شما چگونه او را به سان امام (رحمه الله)که بنی صدررا از حبّالدنیا که رأس کل خطیئه است بر حذر می داشت، از دشمنان در لباس دوست بیم می دادید و به او گوشزد می فرمودید که مبادا در سناریوی آمریکا نوشته ی فروپاشی جمهوری اسلامی نقش گورباچف ایرانی را بازی کنی! نمایشنامه ای که قهرمان نهایی آن یلیتسین باشد!
این است نخست موعظه8ی پیرمیفروش که از مصــاحب ناجنس احتراز کنید
یادم هست چون پدری که فرزند خطاکارش را با مهربانی و عطوفت در دامان خویش نگاه می دارد تا اسیر گرگان و دیوان نشود چگونه با او مهربانانه مدارا می کردید تا در راه بماند.
یادم هست وقتی شـماری به اصطلاح نماینده به شـما ـ رویم سیاه ـ جام زهر تعارف کردند با صـولت حیدری تان چون شیر خروشیدید که مرعوب دشمن ضعیف مشوید.
اظهار عجز پیش ستمگر ز ابلهی است اشک کباب باعث طغیان آتش است
و وقتی با تحصّن آمریکا پرداخته شان مواجه شدیدبار دیگر با عزت و صلابت وصف ناشدنیتان فرمان دادید که "انتخابات باید در موعد خود در روز اول اسفند (81) بدون حتی یک روز تاخیر انجام بگیرد."
و اینگونه جامع الأضداد بودید ورأفت فاطمیو صولت حیدری و اقتدار علوی و مظلومیت حسینی را در معجونی الهی گرد آورده بودید و ازین روی همیشه تنها بودید.
باید بچشد عذاب تنهایی را مردی که ز عصر خود فرا تر باشد
سالها پی در پی سپری می شد و گرد سپید پیری برسرو روی شما هر روز بیش از پیش می نشست.
حزب الله، استخوان در گلو و خار در چشم، مظلومیت شما را می دید و دم بر نمی آورد تا مبادا صیاد در کمین نشسته از آب گل آلود اختلاف ما ماهی اغتشاش و ناامنی بگیرد.
گرچه از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون می خورم و می جوشم
دیـری نپایید که فروردین 84 سـررسید و شما که چون همیشه در خشت خام، در آیـنه نادیده های ما را می دیدید این سال را سال همبستگی ملی و مشارکت عمومی نام نهادید. تا به رغم مدعیانی که افزایش مشارکت عمومی را به سود معاندان می دانستند انتخابات پیش روی آبستن تولد فکری باشد که ناشی از دغدغه های آحاد ملت باشد نه روشنفکرهای بالای ایوان نشسته ومنور الفکرهای به اسم آزادی کمر به قتل اسلام بسته.
ودرمان بیماری انحراف ازخط امام را "نشاط جوانانه" در دستگاه اجرایی کشور دانستید تا رویش های مبارک انقلاب به صحنه بیایند و انقلاب را به مسیر اصلی خود بازگردانند.
بدین سان شد که رویشی مالک اشتر گونه سربرآوردو دکتر محمود احمدی نژادرئیس جمهور منتخب جمهور شد؛ جوانی که زیر لوای خیمه های حسینی ادب از عباس بن علی(علیه السلام) آموخته بود و بر دست سید و مقتدای امت بوسه زد تا ملت پس از سالها نفس راحتی بکشند و بدانند انقلاب به راه امام بازگشته است.
شوق بوسه بر دستت مانده بر لب از آغاز...
پیاده نظام داخلی غرب بار دیگر دست به کار شدند و به بهانه انتقاد از دولت نهم تمام ارزش های انسان ساز اسلامی و اندیشه های نورانی و دل آرای امام راحل را به سخره گرفتند و آماج نقدهای نامنصفانه قراردادندو چنین ناشیانه تیشه بر ریشه درختی زدند که خود بر شاخسار آن بیتوته کرده بودند. و شما بار دیگر برای دفاع از ساحت دین، پشت نقاط قوت دولت قد علم کردید و بی بند و باری های رسانه ای علیه دولت را بسیار خطرناک خواندید و این آیه مبارکه را قرائت فرمودید: "واتقوا فتنه لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصه".
فتنه ای که دشمنان در سال 88 به پا کردند همان فتنه ای بود که شما دیده بان بصیر ملت از آن تحذیر کرده بودید.فتنه ایکه با درایت شما و هوشیاری ملت در روزهای 9 دی و 22 بهمن برای همیشه به زباله دان تاریخ فرستاده شد.
سرکشان را فکند تیغ مکافات ز پای شعله را زود نشانند به خاکستر خویش
اینها شمه ای بود از آنچه در این 22 سال بر شما گذشته است...
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست آن حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده اند
سخن به درازا کشید؛ هرچند از 18 تیر 78و شارلاتانیزم مطبوعاتی دوران به اصطلاح اصلاحات و بسیاری از زخم های نشسته بر پیکر روح بلندتان سخن نراندم و گفتنی ها بسیارند، که خود بارها گفته اید:یک سینه حرف موج زند در دهان ما ...
سید و سالار و مقتدای ما !
این واگویه مرور تاریخ نبود؛ تاریخِ برای تاریخ نبود؛ برای آن بود که بدانید حقایق را می فهمیم و قدرتان را می دانیـم.برای آن بـود که از ژرفای دل فـریاد بزنیم که نسـل متولد شده یبعد از جـنگ و بـعداز خمینی آمدگان قدر این رشادت ها را می دانند. اهمیت این گردنه ی صعب العبور تاریخی را می دانند و تا آخرین قطره ی خون خود پای آرمان های انقلاب ایستاده اند.برای آن بود که بدانید این نسل بصیرت دارد؛ مرعوب دشمن نشده؛ در راه نمانده؛ به خمینی پشت نکرده و بر خون شهدا قدم ننهاده والبته خودتان بهتر از همه ی ما این را می دانید.
این نسل، همچون شما صدای پای اسب سوار سبز پوش را می شنود، میداند که هر روز نزدیک و نزدیکتر می شود و نیز میداند که تا «آغاز» راهی نمانده.
انّهم یَرونه بعیداً و نریه قریباً
محمد امیر قدوسی
طلبه پایه 3 حوزه علمیه قم
مگر صاحبدلی روزی ز رحمت کند از بهر درویشان دعایی