سرویس جامعه جهان- علی رضایی: چهره حاج عبدالله والی که بی هیچ توضیحی یادگار آفتاب سوزان تابستان هرمزگان را بر چهره دارد. بیست و سه سال زیر آن آفتاب ماندن و عشق ورزیدن، بیست و سه سال ماندن و عبادت کردن میان کپرها و نوازش حرم سوزاننده محرومیت های هرمزگان، بیست و سه سال خون دل خوردن و تلخی چشیدن، بیست و سه سال ساختن و ساختن و ساختن خشت روی خشت گذاشتن ...
حاج عبدالله والی را می توان یکی از اسوههای برتر زندگی جهادی دانست. او در لبیک گوئی به اشاره حضرت امام(ره) که فرموده بودند: "به داد بشاگرد برسید!" جبهه هائی که با آن انس گرفته بود را در سال ۶۱ رها کرد و به منطقه دورافتاده و محروم بشاگرد هجرت می کند.
حاجی والی بشاگردی ها موهایش را در بشاگرد سفید کرد، قد کشیدن کودکان بشاگرد را بیشتر حس کرد تا فرزندان خودش را و با بشاگردیها پیر شد، با بشاگردیها نفس کشید، نشست، برخاست، خورد، خوابید، و لبّ کلام «حاجی والی» با بشاگردیها زندگی کرد. این چنین او در بیست و سه سال خدمت و تلاش در سمت مسئول کمیته امداد حضرت امام (ره)، با کمک خیرین، بسیار فراتر از مسئولیتهای سازمانی، این دیار محروم را به آبادانی نسبی رساند و حال می توان او را پدر اردو های جهادی با سبک امروزی دانست.
تقدیر مقام معظم رهبری از خانواده حاج عبدالله والی نشان داد جهاد فقط در جبهه ها نبوده و علاوه بر بزرگانی مانند همت ها و باکری ها و خرازی ها می توان مردان بزرگ دیگری مانند حاج عبدالله والی را یافت که زندگی خود را وقف انقلاب و رفع محرومیت ها کرده اند.
سه تا سد، هزار و صد کیلومتر راه، بیست دبستان و 4 مجتمع دبیرستان و راهنمایی و حوزه علمیه و درمانگاه و بیست و سه تا مسجد و سر و سامان دادن پانزده هزار نفر و خدمت و خدمت و جهاد و.... والی دلها بود حاج عبدالله. خالصانه خدمت میکرد و گاهی ناسزا هم میشنید؛ بی ریا عرق می ریخت و توطئه هم می دید؛ پرونده
” وقتی از او پرسیده بودند: تو چه میکنی اینجا؟ گفته بود: "دنبال یاور برای آقا میگردم..." که به حق خودش یاور راستین حضرت بود، که الحق و الانصاف رفت و بی توقع، انتظار را برای ما بیست و سه سال هجی کرد شاید یادش بگیریم.... به خصوص مایی که داعیه جهاد داریم. "
هم برایش درست کرده بودند! که شاید اگر تفقد امام نبود این روحیه را نمی داشت که این طور پیامبر گونه بایستد و دم برنیاورد.
وقتی از او پرسیده بودند: تو چه میکنی اینجا؟ گفته بود: "دنبال یاور برای آقا میگردم..." که به حق خودش یاور راستین حضرت بود، که الحق و الانصاف رفت و بی توقع، انتظار را برای ما بیست و سه سال هجی کرد شاید یادش بگیریم.... به خصوص مایی که داعیه جهاد داریم.
حاج عبدالله خواست نشانمان بدهد که جهاد و انتظار دو واژه ی مترادف اند. پیوسته اند هم خانواده اند. هم جهادی بود هم ولایی. هم "شنوا" بود و هم "عامل" که اگر هرکدام از این دو فضیله را کم داشت والی نمی شد؛ جهادی نمی شد؛ ناجی نمی شد؛ اگر شنوای فرمان ولی نبود والی نبود و به بیراهه می رفت اگر "عامل " نبود جز تسبیح گرداندن کار دیگر نمی کرد و حالا شاید اصلا بشاگردی نبود.
گزارشی از زندگی پیامبر بشاگرد
هشت اسفند 1327 مداح معروف محله دولاب تهران، «مرشد نصراله»، صاحب نخستین فرزند خود شد؛ «عبدالله». عبدالله با نان روضه اباعبدالله بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای اسلامی گذراند. در دوران تحصیل، اهلِ درس بود و در کنار درس، اهل مسجد و قرآن و دعا ... نوجوانی پرتلاش، که با راهاندازی «هیأت جوانان حسینی» راهنما و هادیِ بچههای محل شده بود؛ جوانی که به توصیه پدر، همیشه با وضو بود و اهل خواندن قرآن. چنان وارسته و خودساخته بود که اهل محل او را امین میدانستند.
مردی که در دوران ستمشاهی به فقر مردم اطراف تهران میاندیشید و نیمههای شب، به کمک آنان میشتافت. در این دوران، يكي از فعّاليتهاي اصلیش، رسيدگي به خانوادههاي ايتام و نيازمند و كمكرساني و پخش ارزاق بين آنها شده بود و در اين زمينه، با بسياري از خيّرين و مؤسسات خيريه ارتباط پیدا کرده بود.
كمكم با نزديك شدن روزهای انقلاب، همزمان با اشتغال در يكي از شعب بانك صادرات، مبارزه سیاسی و انقلابی حاجعبدالله در جريانات انقلاب به صورت جدّي آغاز شد. در یاری مقتدای خود، امام خمینی، به جمع مبارزان علیه رژیم طاغوت پیوست و در بهمن سال 1357 در کمیته استقبال از حضرت امام قرار گرفت. هنوز چندي از پیروزی انقلاب نگذشته بود كه حاج عبدالله آن گاه که دید کردستان به امثال او نیازمند است، راهي كردستان شد و با ياري برادران خود، در بحبوحه غایله كردستان، در دفتر عمران حضرت امام به خدمت در حين دفاع پرداخت.
سال
” حاجی عاشق و مرید امام بود، حال که معشوق خواسته بود که به داد بشاگرد برسد، بشاگرد معرکه عشق بازی او شده بود تا به امید لبخند رضایت امام، خود را به آب و آتش بزند. "
1361، نقطه عطف زندگی حاج عبدالله به شمار می رود. در یکی از شبهای جبهه، دست تقدیر او را با نام «بشاگرد» و محرومیت های شدید این منطقه آشنا ساخت؛ آشنایی جالبی که داستانش شنیدنی است.
با سماجتهای آقای ملکشاهی، معاونت امور استان های هلال احمر، حاج عبدالاه راضی شده بود فقط برای پانزده روز، جبهه جنگ را رها کند و به بشاگرد برود؛ اما... میدانی که لاجرم راه کمال انسان از میدان جهاد میگذرد و خواست خدا بر آن بود تا راه کمال عبدالله والی، از راه پر پیچ و خم، سخت، و دشوار «بشاگرد» بگذرد. حاج عبدالله، خود را وقف جبهههای غریب کرد. بیست وسه سال، «بشاگرد» را مأمن گمنامی خود کرد و بدون هیچ چشمداشتی بیست وسه سال، نَفَسهای خود را یکایک، قربانی راه حق کرد؛ راهی که سختی اش میارزید به شیرینی لبخندِ کودکِ یتیم و گرسنه «جوتی» پوش بشاگردی!
آغاز هجرت بیست وسه ساله والی به بشاگرد، اسفند 1361 بود، که به همراه تيمي براي بررسي اين منطقه به استان هرمزگان رفت. جالب اينجاست كه در اين سفر، سی نفر به سمت بشاگرد حركت کردند، ولی در همان اوايل راه با دیدن سختيها و خطرات منطقه، بیشتر آنها سفر را نیمهکاره رها کردند و بازگشتند و تنها حاج عبدالله و دو نفر ديگر به بشاگرد رسیدند.
حاج عبدالله در سخنان و رفت و آمدهايي، به امر حضرت امام خمینی ـ که فرمودند: به داد بشاگرد برسید!ـ مسئوليت كميته امداد امام خمینی بشاگرد و نجات مردم آن منطقه را پذیرفت. نسیم عشق به امام، دل دریایی عبدالله را به تلاطم کشاند و عشق به امام، سرِّ پذیرش این مسئولیت سخت و سنگین بود. حاجی عاشق و مرید امام بود، حال که معشوق خواسته بود که به داد بشاگرد برسد، بشاگرد معرکه عشق بازی او شده بود تا به امید لبخند رضایت امام، خود را به آب و آتش بزند.
اين هجرت و جهاد عظيم، سال 1361 آغاز و در هشت اردیبهشت 1384 با ارتحال او و آرمیدن در بهشت زهرا ـ سلام الله علیها ـ پایان گرفت.
حاج عبدالله والی نمرده ست. مادامی که جهاد زنده است والی هم هست. تا وقتی میان خانه های -حالا نو نوار و آجرنما شده- بشاگرد چراغی روشن است و مادامی که در آن حوالی زندگی جریان دارد والی هم هست. نام حاج عبدالله حالا سال هاست که با نام بشاگرد گره خورده. او میان تک تک نخل ها و خانه ها ومدرسه ها و جویبارهای بشاگرد جریان دارد.
[ارسال به کلوب]
Share/Save/Bookmark
کد مطلب : 228669
۱۳۹۱-۰۳-۲۷ ۱۳:۳۷:۳۶
حاج حسین یکتا: عبدالله والی، پیر میکده جهادیان
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
بیانات حاج حسین یکتا در غرفه موسسه جهادی در نمایشگاه کتاب 91
ما با بچه های دانشگاه امام صادق (ع) بشاگرد رفتیم. همان بچههایی که ماه عسل مجردها را نوشتند. من فقط به نیت بشاگرد به منطقه رفتم و حاج عبدالله والی را نمیشناختم. وقتی به آنجا رسیدیم به بنده گفتند مسئول بشاگرد حاج عبدالله والی هست. قرار بود دو یا سه روز بمانم. آقای والی هم میخواست به تهران برگردد. برای من چندین چیز عجیب بود یکی این که من را در این دو روز همه جا برد و چرخاند. خمینی شهر و سیل بند و آن باغها، کارگاهها، همه را برد و به من نشان داد و برای من توضیح داد. من هم چند خاطره از جنگ و جبهه تعریف کردم و ایشان یک دل سیر گریه کرد. برای من از حرفها و حدیثها و تهمتهایی که از گوشه و کنار شنیده بود تعریف کرد ولی از زمین و زمان پول جمع کرده بود که بشاگرد را درست کند.
دومین چیزی که برای من عجیب بود، این آدم خسته نشده بود. خب میتوانست بگوید این همه خدمت کردم، بقیهی آن را کسی دیگری انجام دهد. تا زمان مرگ ایستاد. در مورد حاج عبدالله والی بنده به معنایی واقعی در مقابل کارهایی که میکنم احساس حقارت کردم و هنوز هم بعد از دیدن عکس ایشان این احساس را دارم. چون ما خیلی ادعا داریم. چون جنگ و جبهه و جنگ نرم و گرم و راهیان نور و خاتم و ...
عبدالله والی را من همان یک بار دیدم ولی کاملاً دل من را برد. با اینکه کمتر کسی دل من را میبرد. به معنای اینکه بنده دو زانو روبروی ایشان بنشینم. انسانهایی که اخلاص، تقوا، پشت کار، معصومیت، مظلومیت، محرومیت، مقبولیت، مشروعیت داشته باشند، یعنی کارش مورد تایید آقا باشد واقعاً کم پیدا میشود. در اندازه حاج عبدالله را میگوییم. این انسان در این منطقه ایستاده به دور از دوربین. مگر میشود بنده کسی را نشناسم. پیداست که جلوی دوربین نرفته و کنفرانس مطبوعاتی نداشته. امروز اگر دل شما را برده، اخلاص ایشان در پشت کوه های میناب بوده.
موسی را برای خدا به رود نیل بینداز تا خدا کاری کند که سالهای سال به خودت برگرداند. آوینی به میدانهای مین و رملهای فکه، سید شهیدان اهل قلم میشود. حاج عبدالله، پیر میکده جهادیا نمیشود. اینطور نیست که خدا نبیند. ما دوست داریم همه ببینند، خدا ندید ندید. آدمها خدای ما هستند. احساس میکنم عبدالله والی خیلی بر من تأثیر گذاشت.
روزی رفته بودم اردوی جهادی با بچهها بیرجند و بجنورد. بعد از اردو فرماندار آنجا آمده بود بچهها انتقاد میکردند که ای فرماندار این روستا جاده ندارد و امکانات ندارد. جلوی فرماندار و بخش دار همه را ساکت کردم. گفتم هر کسی میتواند مثل عبدالله والی بماند همین الآن ساکش را زمین بگذارد و در روستا بماند. هیچ کدام حاضر نیستید مثل ایشان در اینجا بمانید. ما مشکلمان این است که کسی اینجا نمیماند. ما میخواهیم هر روز یک جایی باشیم و نشانه ای کسب کنیم. زیر نباشیم. همیشه رو باشیم.
ما قرار بود زیر یار خدا باشیم، روی موجها باشیم. بعد خدا میبیند. بعد آن طور تشییع میشود. آن طور هیئتی کفن و دفن میشود. این طور زیبا است. هرجا غریبتر شد بدانید نزد خدا عزیز تر شد. نمیگویم اگر خدا چیزی داد بد هست، فقط شیطان آنجا بیشتر هست. هر موقع روی سن رفتیم برای گرفتن لوح تقدیر باید آنجا بترسیم. هر موقع زدند و بی احترامی کردند و خودت هم میدانستی اینجا حق است آن روز است که خدا به ما محبت میکند. چون هر کسی که اهل ولایت میشود و با خدا میشود اهل بلا میشود. هر کسی اهل بلا بشود اهل کربلا میشود. هر کسی اهل کربلا بشود از ما میشود.
به نقل از سايت موسسه جهادي
jahadi.ir