برای ارائهی تعریفی مشخص از شرایط مطلوب غرب در ایران، بایستی به چند پرسش کلیدی پاسخ دهیم. نخست آنکه آیا غربیها به این قطعیت رسیدهاند که برای دستیابی به آیندهی مطلوبشان در جمهوری اسلامی باید به تغییر راهبرد تن در دهند؟اگر جواب این سؤال مثبت باشد، طبیعتاً پرسش دوم این گونه مطرح خواهد شد که مختصات راهبرد جدید غربیها چیست و آنها دقیقاً بر کدام بخش از فضای سیاسی ایران تمرکز کردهاند؟ بر اساس مفروض اول، سؤال سوم این خواهد بود که در راهبرد جدید، چه نقاط ضعف و قوتی میتوان پیشبینی کرد؟
ورود به این بحث، مستلزم آن است که بدانیم مجموعهی فرصتهای غرب در داخل کشور، در طول سال 88 و 89، بین دو طیف سیاسی جابهجا شده است. سال 88، سال شکلگیری و بروز فتنهی آمریکایی-اسرائیلی و خرج شدن ظرفیتهای پیرامونی آن و سال 89، سال جریان انحرافی و خرج شدن ظرفیتهای این جریان بود در نهایت مقاومت نرم نظام و مدیریت هوشمندانهی بحران در قبال هر دو جریان موفق از آب درآمد و ظرفیتهای غرب در داخل کشور، تبدیل به ظرفیتهای سوخته یا نیمهسوخته شدند.
بر این اساس، این که غربیها به اتخاذ راهبرد جدید برای سال 91 و بهویژه انتخابات سال 92 فکر کنند، منطقی و قطعی است. این راهبرد جدید ممکن است متفاوت از آن چیزی باشد که تا به حال در مورد جمهوری اسلامی فکر و طراحی شده است و یا این که تلفیقی از گزارههای پیشین و ناظر به رفع اشکالات و اشتباهاتی باشد که در سیستمهای قبلی تکرار و تمرین شدهاند.
در این میان، نکتهی کلیدی آن است که سرمایهگذاری اصلی غربیها در راهبرد جدید، معطوف به استفاده از کدام ابزار، کانال و جریان سیاسی است؟ برای پی بردن به درک راهبردی غرب از بهترین گزینههای داخلی بایستی به تاریخ سیاسی پس از انقلاب مراجعه کرد. پر واضح است که در طول سالهای بعد از حیات حضرت امام(ره)، بیشترین تمرکز غربیها بر جریان تجدیدنظرطلب بوده است؛ جریانی که به اساس گفتمان امام(ره) و انقلاب پایبند نبودهاند.
تمرکز این جریان در سالهای اول دههی 70 بر نوعی گفتمانسازی قرار گرفت که مختصات آن تفاوتهایی با گفتمان اصیل انقلاب داشت. نقطهی عطف این گفتمانسازی خردادماه 1376 و پیروزی دولت اصلاحات بود که باعث پررنگ شدن گفتمان اصلاحطلبی در ایران شد. نوع نگاهغربیها به دولت اصلاحات یک نگاه رجعتگونه از شرایط انقلابی به شرایط قبل از انقلاب بود.
البته آنها تفاوتهایی میان این دو قائلاند، از جمله این که، رویکرد سکولاریستی جریان تجدیدنظرطلب باید پشت نقابی از ظواهر دینی پنهان شود. اما این که چرا جریان اصلاحات همچنان در نظر غرب یک برگ برنده و یک گفتمان پیروز محسوب میشود مسألهای است که اگر به همه ابعاد آن بپردازیم، میتوان ارزیابی به نسبت دقیقی از راهبرد جدید غرب در قبال جمهوری اسلامی ارائه کرد.
سرمایهگذاری غرب بر شکاف اصولگرایان
از نظر اتاقهای فکر غربی، جریان اصلاحات حامل عقبهی فکری و ظرفیتهایی است که جریانهای معارض دیگر فاقد آن هستند. در واقع عقبهی تئوریک و پراتیک جریان اصلاحات در هیچ کدام از جریانهای دیگر، از جمله جریان انحراف، دیده نمیشود. به همین دلیل، بهخصوص بعد از سال 89 و 90 که بخش عمدهای از ظرفیتهای جریان انحراف تبدیل به ظرفیتهای سوخته شد امید غربیها برای اثرآفرین بودن هر جریان جدیدی در معارضهی با جمهوری اسلامی بیش از پیش تضعیف شد.
همین مهم سبب ایجاد نوعی اجماع در نگاههای متنوع غرب به فرمولهای پیشرو برای حل مسئلهی ایران شد و آنها را به این نتیجهی واحد رساند که اندک امیدشان برای ایجاد تغییرات بنیادین در نظام جمهوری اسلامی را باید «بر ظرفیتهای احیا شدهی جریان اصلاحطلبی» با مختصات جدید معطوف کنند تا بتوانند از «فرصتهای حداقلی» آن بهره گیرند.از نظر اتاقهای فکر غربی، جریان اصلاحات حامل عقبهی فکری و ظرفیتهایی است که جریانهای معارض دیگر فاقد آن هستند.
همین مهم سبب شد آنها را به این نتیجهی واحد برساند که برای ایجاد تغییرات بنیادین در نظام جمهوری اسلامی باید «بر ظرفیتهای احیا شدهی جریان اصلاحطلبی» معطوف کنند تا بتوانند از «فرصتهای حداقلی» آن بهره گیرند. درک راهبردی غرب در حال حاضر آن است که اصلیترین این ظرفیتها وجود «رگههایی از اختلاف و شکاف در بافت جریان اصولگرایی» است. این ظرفیت فرصتی مقتضی را برای غربیها در جهت احیا و تجدیدنظر در استراتژیهای گفتمان اصلاحطلبی مهیا میکند.
تا به این جا، پاسخ سؤال اول داده شد. در واقع غربیها هماکنون، قطعاً به نتیجهای مبنی بر اتخاذ راهبرد جدید در قبال جمهوری اسلامی رسیدهاند و فرمولهای سابق را ناکارآمد ارزیابی میکنند. ضمن آنکه راهبرد جدید، مبتنی بر یک فرمول قدیمی بازسازی شده است. این بازسازی بر اساس مقتضیات موجود، فرصتهای جدید و نوعی درک هوشمندانه و اقتضایی شکل میگیرد که در رأس آن شکاف و ضعف ساختاری جریان اصولگرا قرار دارد؛ به تعبیر دیگر، فرصت تنفس مجدد جریان اصلاحات، از این محل رقم خواهد خورد.
اما برای کشف، این که مختصات راهبرد جدید چیست، باید به نکاتی توجه داشت. مهمترین این نکات آن است که طرف غربی تجربهی اصلاحات را موفقترین تجربهی تاریخ سیاسی مدرن ایران میداند. البته با توجه به این نکته کلیدی که غربیها با مقایسهی میان هزینهها و دستاوردهای گفتمان اطلاحطلبی مولود سال 76، متوجه شدهاند بسیاری از هزینههایی که در طول یک دهه برای این گفتمان به عنوان یک گفتمان برانداز پرداخت شد، «کم فایده» و «پر دردسر» بوده است، از اینرو «انتخاب مسیرهای کم هزینه» در راهبرد پیشرو منطقیتر است.
به همین دلیل، در اندیشهی طراحی راهبردی جدید با مختصاتی متفاوت هستند.گزینه مهم دیگری که در مسیر پیشرو برای طرف غربی حائز اهمیت است تجربه این مسئله است که هر راهبرد جدیدی مستلزم هزینههای فراوانی است. بنابراین اگر بخواهند به جریان اصلاحطلبی بازگردند، باید به هزینههای تغییر راهبرد نیز فکر کرده باشند؛ طبیعتاً اصلیترین هزینه چنین اقدامی زمانبر بودن و مشقت فراوانی است که حاملان راهبرد برای عدم ریزش هواداران در طول این زمان طولانی متحمل میشوند.
استراتژیهای سهگانه اصلاحطلبان
گاهی در دورهی تغییرات راهبردی، حتی برای چند سال نوعی از درونگرایی، سکون و خلأ سیاسی پدید میآید. با لحاظ ظرفیتهای تحلیلرفته و فرسودگی ساختاری جریان اصلاحات در حال حاضر در خطرپذیری این جریان نسبت به چنین مسئلهای تا حدی غیر محتمل به نظر میرسد. «عباس عبدی» در مقالهای، برای تبیین این موضوع، مثال گروههای معارض با رژیم پهلوی را مطرح کرده و نوشته است:«از زمانی که این گروهها سکوت کردند تا وقتی که به مشی مسلحانه رسیدند، سالها احساس میشد که هیچ جریان معارضی با رژیم وجود ندارد؛ در حالی که آنها در حال تغییر راهبرد بودند.»[1]
همچنین بین سال67، یعنی سال آخر زندگی مبارک حضرت امام(ره)، تا سال 75 این درونگرایی از ناحیهی جریان تجدیدنظرطلب دیده میشد که به یکباره به شکل انسجامیافتهای در سال 1375 ظهور پیدا کرد. طبیعی است که این قیاس برای جریان نیمه جان کنونی اصلاحطلب قابل تطبیق با شرایط کنشگران سیاسی اول انقلاب و یا ابتدای دهه 70 نیست.فارغ از موانع و فرصتهای پیش گفته به نظر میرسد، استراتژی طرف غربی برای دور جدید فعالیتهای جریان اصلاحات شامل 3 سرفصل کلیدی است:
1. خلق موقعیتهای مطلوب؛
2. بهرهبرداری از موقعیتهای موجود؛
3. تغییر موقعیتهای نامطلوب.
نتیجه منطقی تحلیل محتوای 3 گزینه فوق آن است که غربیها، در یک سال حیاتی پیش رو، بایستی هم استراتژیک فکر کنند و هم استراتژیک عمل کنند؛ چرا که احتمالاً فرصت موجود به آسانی و در کوتاه مدت تکرار نخواهد شد و در آن صورت آخرین برگ برنده غربیها در ایران خواهد سوخت. به همین خاطر طرف غربی باید طرح منسجمی روی میز گذاشته و در عملیاتی کردن آن دقیق باشد علاوه بر آن که اجرای چنین طرحی بایستی با رویکرد فرآیند محور صورت پذیرد.
بهرهبرداری از 3 راهبرد فوق و تضمین پیروزی این استراتژیها، متضمن یک پروژه یا نیروی سیاسی پشتیبان است با این تفاصیل پاسخ به پرسشهای دیگری برای طراحان پروژه تغییر راهبرد ضروریست مثل آنکه؛ آیا عقبهی اجتماعی یا حمایتی جریان اصلاحطلب به همان قوت سال 76 است؟ آیا در حال حاضر برنامهی مدونی که به عملیات منجر شود و این عملیات به فرآیند تبدیل شود وجود دارد؟ آیا اتفاق نظری در سطح برنامهریزان خارجی و عوامل داخلی بر این راهبرد وجود دارد یا خیر؟
سختی پاسخ دقیق و منطبق با واقعیت به این سؤالها، در زمره چالشهایی است که غرب را برای طرح راهبرد جدید برای اصلاحطلبان با مشکلات جدّی روبهرو میکند.طرح عباس عبدی نیز در زمینهی راهبرد جدید جریان اصلاحات با این مشکلات و سؤالهای کلیدی مواجه است. در واقع ابهامهایی در خصوص ظرفیتهای جریان اصلاحات- چه در سطح الیت سیاسی و چه در سطح اجتماعی- وجود دارد، ضمن این که هنوز کسی نتوانسته است، برآورد دقیقی از ضعفها و قوتهای ساختار سابق اصلاحطلبان ارائه کند.
گامهای استراتژیک غرب
عملیاتی کردن راهبرد اول و سوم یعنی خلق موقعیتهای مطلوب و گذر از موقعیتهای نامطلوب با لحاظ تجربه 8 ساله اصلاحطلبان کاری ناممکن است؛ چرا که، واسازی ظرفیتهای اصلاحطلبی در ایران، از منظر غربیها، مستلزم پیمودن چند گام است.گام اول، این است که اصلاحطلبها برای بازتولید موقعیتهای از دست رفته نیازمند واسازی گفتمان خود هستند؛ در واقع بنیادهای معرفتی جریان اصلاحطلب بایستی بازتعریف شوند. به خصوص بعد از فتنهی 88، توده مردم شاهد تنوع و تکثر انتقادهایی بودند که از ناحیهی ایدئولوگهای جریان اصلاحات نسبت به گفتمان اصلاحطلبی بروز کرد.
در همین رابطه، افرادی نظیر«محمدرضا تاجیک»، «سعید حجاریان»، «عباس عبدی»، «حسین بشیریه» و ... به عنوان پایههای فکری جریان اصلاحطلب و در سطح نازلتر افرادی مانند: «اکبر گنجی»، «علویتبار» و «جلالیپور» سِیلی از انتقادهای گفتمانی و معرفتی را به سمت جریان اصلاحطلب جاری کردند.
بنابراین اگر غربیها بخواهند راهبرد جدیدی وضع کنند، نیاز به واسازی این گفتمان دارند. در واقع صورتبندی جدید آنها باید در قالب و محتوایی متفاوت انجام شود. ضمن آنکه، این صورتبندی جدید باید استعداد، قدرت اقناعی و اشباعی بالا و مفصلبندی محکمی داشته باشد. در شرایط کنونی اما، گفتمان اصلاحطلبی به یک بافت پارادوکسیکال تبدیل شده است که فرآیندی فرسایشی را به دنبال آورده است.
در حال حاضر، یک طرف طیف اصلاحطلبان در برش زمانی چند ماهه، تبدیل به گفتمان برانداز و خارجنشین شدهاند و طرف دیگر، شامل اصلاحطلبان معتدلی هستند که فعالیت درونساختاری را عاقلانهتر یافتهاند. بدیهی است که سلوک سیاسی این دو طیف همدیگر را نقض میکنند.آسیبشناسی این وضعیت غربیها را به این سو سوق داده است که شرط حیاتی پیشروی جریان اصلاحطلب، تهیهی راهبردی برای رسیدن به یک مفصلبندی جدید و البته محکم است و غربیها به خوبی میدانند که این همه به راحتی ممکن نخواهد بود.
گام دوم، غربیها استراتژی بازسازی و بازتولید اقتدار جریان اصلاحطلب است که پیشنیاز آن تدارک یک پایگاه اجتماعی منسجم است. از نگاه غربیها، این هدف از رهگذر بهرهگیری از قدرت موجود و تقاضاهای طبقات اجتماعی در این زمینه محقق خواهد شد. همان طور که بیان شد، نقشهی راه اصلاحطلبان سه سرفصل دارد که استراتژی بهرهبرداری از موقعیتهای موجود گزینهی دوم آن است.
بخشیاز موقعیتهای موجود معطوف به شکاف به وجود آمده در گفتمان اصولگرایی است.اساساً غربیها معتقدند برای هر گونه تغییر در ساختار حاکمیت باید دژها و کانونهای متعدد و متکثر قدرت تسخیر شوند. به همین دلیل، از نظر آنها نگاه برونساختاری لازم هست، ولی کافی نیست؛ چرا که آنها میدانند تا زمانی که به منابع قدرت دسترسی پیدا نکنند، نباید انتظار یک تغییر مؤثر را داشته باشند.
تجربهی فتنهی 88 نیز همین پیام را به آنها مخابره کرد که اگر از بیرون هستهی قدرت هر سطحی از فشار اجتماعی را به وجود آورند، لزوماً به اهداف مطلوبشان نخواهند رسید و قدرت نرم نظام آن قدر هست که بتواند قدرت نیمهسخت آنها را خنثی کند. از این رو بخشی از فرآیند نفوذ به درون ساختار و تقویت وزن سیاسی اصلاحطلبان، سرمایهگذاری روی شکافهای درون حاکمیتی و همافزایی تاکتیکی با ظرفیتهای جدا شده از جریان اصولگرایی است. این ظرفیتها که از آنها با عنوان جریان «نواصولگرا» یاد میشود در دور جدید فعالیت اصلاحطلبان با اقبال ویژهای روبهرو شده و نوعی همسویی رو به تزاید را بنا نهاده است.
گام سوم، استراتژی جدید غربیها، ایجاد نخ تسبیح، برای جذب و انسجام هویتهای متمایز در گفتمان اصلاحات است. نام دقیقتر این گام را میتوان «بسیج کارناوالیستی» گذاشت؛ چرا که کارناوال طیف گسترده و متنوعی از سلایق را در خود جای میدهد و لیدر کارناوال به مثابه نخ تسبیح عمل میکند. البته این شعار، در دوران اصلاحات هم مطرح شده ولی عملی نشد و امروز خود اصلاحطلبان معترفاند که در دوران اصلاحطلبی نوعی استبدادِ در نظر و اقتدارِ در عمل وجود داشت که غیر را برنمیتافت.
در واقع در طول 8 سال دولت اصلاحات یک نگاه حزبی، بخشی و سلبی بر هستهی مرکزی جریان اصلاحات حاکم بود که شعار تحمل مخالف را مطرح میکرد، اما حتی موافقان سلایق دیگر را هم تحمل نمیکرد. با توجه به این موضوع، اگر قرار باشد راهبرد جدیدی برای احیای گفتمان اصلاحطلبان وضع شود، به طور حتم باید با اصلاح این رفتار باشد که عوامل بسیاری مانع از آن خواهند بود. مهمترین این عوامل بروز رفتارهای آپارتایدگونهای است که همچنان احزاب پدرسالار اصلاحطلب دچار آنند.
گام چهارم، برای تحقق استراتژی 3 محوری غرب، طراحی یک استراتژی یا ضداستراتژی برای مقابله با هجمههای شالودهشکن سیاسی، روانی و شبهنظامی رقیب است. عباس عبدی در مطالبش به نکتهای دقیق اشاره کرده و میگوید؛ «ما در دوران اصلاحات دچار یک توهم اغراقآمیز از قدرت خودمان و کمبینی قدرت حریف شدیم».
بنابراین آنها میدانند که تدوین این استراتژی یا ضداستراتژی که در پی مقابله با جریانهای رقیب است باید معطوف به واقعنگری باشد؛ یعنی، باید ارزیابی دقیقی از توان خودشان و رقیب داشته باشند.در همین راستا، عباس عبدی میگوید که ما باید در این استراتژی تعامل با قدرت و مناسبات با آن را تعریف کنیم و برخورد حذفی یا متکبرانه نداشته باشیم... ما باید بپذیریم که وزنی داریم و نیازمند حیات هستیم و این وزن و حیات حداقلی اگر بخواهد بقا داشته باشد، متضمن ارتباط و تعامل است و البته در دل این پذیرشباید راهبردی برای مقابله و دفع استراتژی حریف در نظر بگیریم که اگر دوباره با اقبال اجتماعی مواجه شدیم، توان و استراتژی برخورد را داشته باشیم.
گام پنجم، برای اصلاحطلبان، ناظر به رفع چالشهایی است که وجود آنها تداوم حرکت سیاسی را ناممکن میسازد؛
گامهای استراتژیک غرب: 1- واسازی گفتمان اصلاحطلب، 2- بازسازی و بازتولیداقتدار جریان اصلاحطلب از طریق تقویت پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان، 3- ایجاد انسجام درونی در گفتمان اصلاحات از طریق تقویت لیدر اصلاحات، 4- ارائه ارزیابی دقیق ازتوان خود و رقیب، 5- رفع چالشهای درونی جریان اصلاح طلب.بنابراین طراحی جدید از نظر غربیها باید حامل مفاهیم کلیدی ذیل باشد:
1. ایجاد قابلیتهای تئوریک و پراتیک متوازن و همسطح که کسب اهداف و رسیدن به مقاصد را تضمین کند؛
از آن جا که عقبهی تئوریک جریان اصلاحات و مفاهیمی که از اتاقفکرهای این جریان در طول حکمرانی اصلاحطلبان عرضه میشد چندان تناسبی با حوزهی عمل آنها نداشت، تئوریهای تصویبشده بر کاغذ باقی ماند. علت این امر را باید در «نبود کادرسازی و شبکهسازی مستحکم» و عوامل اجرایی سالم در جریان اصلاحات جستوجو کرد، معضلی که اصلاحطلبان کماکان و بیش از گذشته دچار آنند.
2. پیدایش قابلیتهای تضمینشده برای بهکارگیری نیروهای اجتماعی؛
این موضوع در دورهی اصلاحات در سطح شعار باقی ماند و شعار «ایران برای همهی ایرانیان» به مثابه نماد استفاده از ظرفیتهای اجتماعی در عمل محقق نشد. همان طور که بیان شد، در دوران اصلاحات، منابع قدرت و ثروت ذیل سیطره یک الیت سیاسی محدود بود که امکان مشارکت عمومی و انتفاع جمعی را منتفی میساخت. به همین خاطر، عقبهی اجتماعی این الیت به سرعت ریزش کرد و در پی آن، سرمایهی رأی اصلاحطلبان را به وضعیت بحران رساند.
3. انعطاف و سازگاری با تحولات جهانی؛
از نظر غربیها تحولات جهانی به سمتی رفته است که با شرایط سال 76 تفاوت دارد. نمونهی بارز این امر تحولات منطقهای است. در این تحولات بیش از آن که اصلاحطلبی و دموکراسیخواهی وجود داشته باشد، اسلامخواهی مطرح است. در واقع این تحولات بیشتر از بنیانهای اصیل معرفتی امام(ره) الهام گرفتهاند. بنابراین راهبرد جدید اصلاحطلبها باید به گونهای انعطافپذیر باشد تا آنها بتوانند با تحولات جدید جهانی همراه شوند.
4. نواختن ساز منعطف در دستگاههای مختلف؛
فراز دیگری از راهکار جدید غرب برای اصلاحطلبان توجه به این نکته است که همچون موسیقیدانی ماهر که قابلیت نواختن ساز منعطف در دستگاههای مختلف را داراست و میتواند با هنرمندی و با توجه به گرایش و شرایط متغیر مخاطب، به طور هوشمندانه و سریع، دستگاه موسیقیاش را عوض کند، اصلاحطلبان نیز بتوانند توانمندی انعطاف در ساختار و راهبرد جدید خود را بهگونهای ایجاد کنند که قابلیت تطبیق و سازگاری با شرایط متفاوت در مقابل حاکمیت را دارا باشد.
5. نکتهی مهم دیگر، یافتن «کاتالیزورهای سیاسی» برای «ترمیم بافت فرسودهی اصلاحطلبان» است؛
به معنای دقیقتر، پاسخ این پرسش مهم که چه امری میتواند شرایط را به گونهای رقم بزند که عقبهی اجتماعی لازم را برای راهبرد جدید اصلاحطلبان مهیا کند؟ و چه عواملی با آن در تضاد است؟به نظر میرسد طرحی سه مرحلهای از سوی غربیها برای حل این مسئله اندیشیده شده است: در این طرح، اگر گام اول ایجاد نارضایتی باشد- که عمدتاً از جنس ایجاد نارضایتی اقتصادی است- ضرورتاً گام دوم، گسترش نارضایتیها در سطوح مختلف است و گام سوم و انتهایی میتواند سیاسی کردن نارضایتیها باشد. این موضوع میتواند مقدمهی ابراز وجود جریان اصلاحطلب به عنوان یک گفتمان آلترناتیو را مهیا سازد.
در این زمینه، راهبرد غرب، افزایش حجم منازعات داخلی با هدف به حاشیه رفتن دشمن خارجی و به طور همزمان، کنترل مشکلات اقتصادی و معیشتی کشور است به گونهای که نقش ارادهی عامل خارجی را در این امر برجسته سازد.در آستانهی اجلاس بغداد و بعد از اجلاس استانبول به نحو کاملاً محسوس، نوعی رفاه نسبی همراه با افت قیمت کالا، سکه و ارز و ... از این دست مشاهده شد که نشان میدهد چنانچه نرمشی از سوی حاکمیت ایران در برابر غرب وجود داشته باشد، ارادهی عامل خارجی بر این قرار میگیرد که فشار معیشتی از روی مردم برداشته شود.
غرب درصدد است این پیام فریب را به افکار عمومی منتقل کند که همهی این مسائل، تابعی از ارادهی عامل خارجی است. ارتباط منطقی این موضوع با احیای جریان اصلاحطلب هم در همین نکته نهفته است که در حال حاضر بین دوران اصلاحات و سیاست اعتمادسازی و تنشزدایی خاتمی و فشار به نسبت اندک مشکلات معیشتی آن دوران، با ادبیات مقاومتی همراه با فشار مشکلات معیشتی موجود، مقایسههایی صورت میگیرد.در واقع غرب در صدد است با عملیات روانی گسترده این موضوع را به افکار عمومی القا کند که کاهش سطح مشکلات اقتصادی و معیشتی داخل کشور، نتیجهی احیای مجدد گفتمان اصلاحطلبی و چراغ سبز غرب است.
طرح سه مرحلهای غربیها برای اجرای راهبرد جدید: 1- ایجاد نارضایتی که عمدتاً از جنس ایجاد نارضایتی اقتصادی است. 2- گسترش نارضایتیها در سطوح مختلف 3- سیاسی کردن نارضایتیها. غرب در صدد است باعملیات روانی گسترده به افکار عمومی القا کند که کاهش سطح مشکلات اقتصادی و معیشتی، نتیجهی احیای مجدد گفتمان اصلاحطلبی و چراغ سبز غرب است.بنابراین در حال حاضر، معیار و شناسهی قرار داشتن در بازی دشمن، به روشنی قابل احصاست؛ بر این اساس، هر چه حجم مواجههی خودیها با یکدیگر بالاتر باشد، به همان نسبت، مواجههی خودیها با دشمن کمتر خواهد بود. نتیجهی منطقی این مسئله این خواهد بود که دشمن، در افزایش حجم منازعات داخلی در راستای کمرنگتر کردن خطر دشمن خارجی، موفق بوده است.
امیدهای اصلاحطلبان برای آینده نزدیک
اصلاحطلبها شرایط موجود را برای خود، شرایطی امیدآفرین میدانند، چرا که به زعم آنها اول؛ قدرت رانت اقتصادی دولت-نفت- به علت تشدید تحریمها، در حال کاهش است.دوم، حضور آمریکا در منطقه به دلیل تغییرات منطقهای در حال افول است. فقدان حضور مؤثر یک ابرقدرت در منطقه- به طور مشخص در عراق و افغانستان- دست نظام برای مواجههی با اپوزیسیون داخلی را خالی میکند.
نکتهی سوم، این که بنا به دلایلی که اشاره شد، با توجه به این که که دو رانت نظام-نفت و حضور نظامی آمریکا در منطقه- در حال از دست رفتن است، چنانچه در شرایط موجود اصلاحطلبان بتوانند ایده و برنامهای مشخص، ارادهی مستحکم همراه با بسیج نیروها را به صحنه بیاورند، نوعی توازن قوا شکل گرفته و در نتیجه توان چانهزنی آنها با نظام بالا میرود.
چنانچه این زنجیره به طور پیوسته اتفاق افتد، در نهایت، وضع به نفع منتقدین نظام، تغییر خواهد کرد. البته همانطور که گذشت، اختلافهای درون گفتمانی حاکمیت، میتواند فرصتهای مضاعف و مغتنمی را برای اصلاحطلبان، مهیا کند.اصلاحطلبان بر این باورند که برای کارآمدی راهبرد جدید، میبایست هم به «گرهی سلبی» به عنوان نقطهی آغاز تحول، هم به «گرهی ایجابی» بیندیشند. آنها ساختار موجود حاکمیت را «گرهی سلبی» مقابل خود میدانند و «گرهی ایجابی» از نظر ایشان، راهبردهایی است که برای دور جدید فعالیتهایشان اعلام خواهند کرد.
نکته پایانی
«نگاه معطوف به انتخابات» اصلیترین تاکتیک ذیل استراتژی جدید برای احیای راهبرد جدید اصلاحطلبان محسوب میشود. تمرکز ویژه بر انتخابات عملاً راهکاری مسالمتآمیز، کمهزینه و کارآمد است. علاوه بر این، «نگاه معطوف به انتخابات» میتواند تحرک سیاسی را برای کالبد نیمهجان اصلاحطلبان ایجاد کند.در فرصت انتخابات طرح بهتر مطالبات، ارائهی زبان مشترک سیاسی و شبکهسازی به راحتی صورت میگیرد. اینها مواردی هستند که در فرصت انتخابات نهفته است. بنابراین با توجه به مجموعه دلایلی که اشاره شد، فرصت انتخابات 92 به عنوان فرصتی تکرار نشدنی برای اصلاحطلبان و جریان غربگرا مطرح است.
در فرصت انتخابات به صورت جدّی نگاه آنها به سه نکتهی کلیدی است:یکم، موضوع رد صلاحیتهاست، دوم، موضوع سلامت انتخابات و سوم، موضوع نهاد برآمده از انتخابات است. البته این طرح، ناظر به همهی انتخاباتها بوده است و اصلاحطلبان تا کنون در هر شرایطی به همین موضوع اندیشیدهاند.در مجموع طرف غربی به این قطعیت رسیده است که احیای جریان تجدیدنظرطلب در ایران با محوریت جنبش اصلاحات ضرورتی انکارناپذیر است،البته ظرفیتهایی مانند ظرفیت جریان انحراف نیز میبایست با جریان اصلاحات همافزایی شوند.
در واقع از دید جریان اصلاحطلب، انحرافیها در حکم جادهصافکن و تأمین کنندهی شرایط اولیه هستند.بنابراین اولین پیششرط،، به عنوان پیششرط حیاتی برای احیای گفتمان اصلاحات، «افزایش درگیریهای داخلی حاکمیت» است. این تقسیم کاری است که میان جریان انحراف و اصلاحات صورت گرفته است و نکتهی دوم، این که این راهبرد در صورتی میتواند راهبرد موفقیتآمیزی باشد که ناظر به رفع آسیبهای دوران 8 سالهی اصلاحطلبان در دورهی قبل باشد.در این صورت میتوان انتظار احیای مجدد جریان اصلاحات را داشت. در واقع در صورت موفقیت این راهبرد، جریانی پا به عرصهی سیاسی کشور میگذارد که اسماً جریان اصلاحطلب نامیده میشود، اما جریانی تحولیافته است که با سازوکار جدید به میدان آمده است.
جمعبندی
صحنهی انتخابات اصلیترین فرصت وزنکشی جریانهای سیاسی است. با توجه به عدم اقبال مردمی در انتخابات متعدد به جریان اصلاحطلب و سطح نازل پایگاه اجتماعی آنها، اصلیترین چالش فراروی آنها جهت ورود و حضور در صحنهی سیاسی، تقویت پایگاه اجتماعی است. در این زمینه اصلیترین راهبرد اصلاحطلبان، بهرهگیری از فرصتهای موجود است.فرصتها و موقعیتهای موجود آنها عبارتاند از:
1. افزایش سطح درگیریها و شکافهای سیاسی داخلی حاکمیت در راستای کاهش اعتماد مردم به گفتمان غالب؛
2. افزایش فشارهای معیشتی. تلقی اصلاحطلبان آن است که در صورت سرمایهگذاری روی این ظرفیتها، نارضایتی موجود، تعمیق یافته و میتوان نارضایتیهای اجتماعی و اقتصادی را به مرور به نارضایتی سیاسی تبدیل کرد. در این شرایط، طرح مجدد جریان اصلاحطلب به عنوان جریان منجی، برای طبقات مختلف اجتماعی امیدآفرین بوده و با سازوکار جدید، میتواند نقطه عطفی باشد.
ناگفته پیداست که اصلاحطلبان دچار توهماتی اساسی هستند،آنها مدعیاند که: نخست، در تاریخ سیاسی مدرن ایران، اصلاحطلبان موفقترین تجربهی سیاسی ایران هستند، دوم، اقبال عمومی به اصلاحات به صورت زیرپوستی همچنان وجود دارد، اما شرایط باید به گونهای مهیا شود که حاکمیت اجازهی ظهور و بروز آن اقبال را فراهم نماید.
سوم، جریان حامی و مدعی اصلاحات باید به نحوی هنرمندانه و مقتدرانه وارد عرصهی سیاسی کشور شود تا بتواند اعتماد مجدد افکار عمومی را رقم بزند.این توهمات همه در حالی رقم خوردهاند که جریان نیمه جان اصلاحات درگیر معضلاتی فراگیر است که اهم آنها بدین شرح است:
- ریزش گستردهی اعتماد عمومی در جریان فتنهی 88؛
- شکاف ساختاری عمیق؛
- ضعف در هدفگذاری (پرداختن به موضوع توسعهی سیاسی بدون توجه به توسعهی اجتماعی و اقتصادی)؛
- ضعف در خط مشی؛
- ضعف در شعارها؛
- ضعف در رویکرد.
پینوشت:
[1].عبدی، عباس. «پیشنهاد یک راهبرد اصلاح طلبانه برای طرفداران تغییر» سایت جرس 27/1/91
محمد عبدالهی