عصر امروز: امام رضا علیه السلام از
خراسان نامه هایی را برای فرزند خود ، امام جواد علیه السلام فرستاده است
که در ادامه به دو نامه آن اشاره می کنیم:
نامه اول
محمد بن عیسی نقل می کند: در دفتر (محل
کتابت و نامه نگاری) ابی عَبّاد بودم که دیدم نامه ای را رونوشت می کند.
از او پرسیدم که این نامه کیست؟ به من گفت: این نامه امام رضا علیه السلام
به فرزندش امام جواد علیه السلام است که از خراسان برای او ارسال کرده بود.
از او خواستم نامه را به من بدهد تا بخوانم. در آن نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ أَبْقَاكَ اللَّهُ طَوِیلًا وَ أَعَاذَكَ مِنْ عَدُوِّكَ یَا وَلَدِ فِدَاكَ أَبُوك ...
به نام خداوند بخشنده مهربان ، خداوند
به تو عمر طولانی عنایت فرماید و تو را از دست دشمنانت مصون دارد . ای
فرزندم پدرت فدایت شود. اموال من از آنِ توست من برای تو اندوهبار و
دلخستهام تو هم برای حفظ حیثیت و جان و مال خودت از شرور دشمن ، هر کس از
چپ و راست تو آمد او را به صله و جایزه خوشحال ساز ، دوستان و موالی و
بستگان و فرزندان امام موسی و جعفر را برای قرابت آن دو بزرگوار به مال
فراوان، صله رحم کن و از نیکان دودمان آنان دختری با اراده برگزین ، بخیل و
ممسک نباش و با او ازدواج نما. خداوند در قرآن میفرماید:
هر کس به خداوند قرض دهد خداوند آن را
چند برابر به او بر میگرداند . (۲۴۵/بقره) و نیز میفرماید : هر کس به زن و
فرزند و کسان خود وسعت بدهد خداوند به او وسعت و نعمت عنایت فرماید و هر
کس از رزق و روزی خود که خداوند به او عنایت فرموده انفاق کند ، خداوند بر
وسعت و نعمت و رزق او میافزاید. (۷/طلاق) … ای فرزندم پدرت فدایت گردد این
پدر تست که دل به چیزی نبست ، تو هم چنان باش.[۱]
نامه ای دیگر
شیخ صدوق ره در عیون الاخبار از بزنطی نقل می کند:
حضرت رضا علیهالسلام نامهای برای
فرزند گرامیش حضرت جواد الائمه علیه السلام نوشت و به مدینه فرستاد که من
آن را خواندم. متن آن نامه بدین شرح بود:
یَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِی أَنَّ الْمَوَالِیَ إِذَا رَكِبْتَ أَخْرَجُوكَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِیر ...
پیش از آنکه بپرسی من به تو خبر
میدهم؛ میخواهی درباره امام بپرسی. عرض کردم: به خدا سۆال من همین است.
پس فرمود: : منم امام. عرض کردم علامتش چیست ؟ ناگهان دیدم عصایی که در دست
حضرت بود به سخن در آمد و گفت : ان مولای امام هذا الزمان و هو الحجة ؛
مولای من امام این زمان است و اوست حجت خدا فرزندم به من خبر دادهاند که
چون از منزل بیرون میروی غلامانت بخل و حسادت میورزند تا چیزی از تو به
کسی نرسد. برای همین تو را از درب کوچک اندرونی بیرون می برند تا مبادا کسی
از تو بهرهمند گردد. این نامه را به تو مینویسم، به همان حقی که بر تو
دارم قسمت میدهم با رفت و آمد از درب بزرگ بیرونی و عمومی؛ رفت و آمدت را
علنی و آشکار کن و هنگام خروج از خانه ، درهم و دینار همراه خود بردار تا
اگر کسی از تو درخواستی کرد ، به او چیزی ببخشی و مردم از خیر تو بهرهمند
شوند و به عطایای تو خوشحال و مسرور گردند و دوستدار تو باشند.
جواد عزیزم! اگر عموهایت از تو چیزی
بخواهند به هر یک کمتر از پنجاه اشرفی نبخش! و اگر عمههایت از تو درخواستی
کنند به هر کدام از آنها کمتر از بیست و پنج اشرفی نده! ولی نسبت به
زیادتر از آن خود دانی و بدان با بخششی که می کنی ، حق تعالی مرتبهات را
بلند گردانده و تو را محبوب خویشاوندانت می گرداند. در بذل و بخشش مداومت
کن و از فقر و تهیدستی ترسی نداشته باش.[۲]
چرا مأمون دخترش را به همسری امام جواد علیهالسلام درآورد؟
مأمون پس از شهادت امام رضا
علیهالسلام در سفری از خراسان به بغداد آمد. در آنجا دید که نه تنها اهل
خراسان؛ بلکه شیعیان در بغداد و عراق هم او را قاتل امام خود میدانند و در
هر کجا که مینشینند او را مورد لعن و سرزنش قرار میدهند. این امر سبب شد
تا به این فکر افتاد که خود را از آن جرم و گناه بری کند و نظر شیعیان و
علویان را نسبت به خود جلب نماید. این بود که نامهای برای امام جواد
علیهالسلام نوشت و با اکرام و احترام او را به بغداد خواست.
او می دانست ازدواج دخترش با امام جواد
علیهالسلام در ترمیم چهره اش بسیار مفید است و از طرفی هم مطمئن بود
عباسیان بزرگان دستگاه حکومت او را از این کار منع خواهند کرد. مامون که
انسان بسیار حیله گری بود و به علم و فضل اهل بیت علیهم السلام هم به خوبی
واقف بود تصمیم گرفت تا علم و دانش امام جواد علیهالسلام را بهانه برتری
قرار داده و بستگان و درباریان را در این امر ساکت کند.
همین هم شد؛ وقتی تصمیم خود را بیان
کرد آنها مخالفت کردند و در نهایت تصمیم بر این شد که امام را در علم و
دانش امتحان کنند. چنانچه در برابر عالمان منتخب به پیروزی رسید، حرف حرف
مامون باشد و ازدواج صورت گیرد.
مجلس مفصلی برپا شد و امام جواد
علیهالسلام همان گونه که از قبل برای امام شناسان مسَلم بود به پیروزی
کامل رسید و در همان مجلس مامون فرصت را غنیمت شمرد و تصمیم خود را عملی
ساخت.
یعقوبی در تاریخ خود مینویسد :
زوج محمد بن الرضا ابنته ام الفضل و
امر له بالفی الف درهم و قال انی احببت ان اکون جداً لمرء ولده رسول الله و
علیبن ابیطالب فلم تلد منه: مأمون دخترش امالفضل را به ازدواج محمد بن
رضا علیهماالسلام درآورد و فرمود تا دو میلیون درهم به وی دهند و گفت : من
دوست دارم که جد مردی (نوه ای) باشم که پیامبر خدا و علی بن ابیطالب
پدران او باشند. لیکن ام الفضل از آن حضرت فرزندی نیاورد.[۳]
به همان حقی که بر تو دارم قسمت میدهم
با رفت و آمد از درب بزرگ بیرونی و عمومی؛ رفت و آمدت را علنی و آشکار کن و
هنگام خروج از خانه ، درهم و دینار همراه خود بردار تا اگر کسی از تو
درخواستی کرد ، به او چیزی ببخشی و مردم از خیر تو بهرهمند شوند و به
عطایای تو خوشحال و مسرور گردند و دوستدار تو باشند شیخ مفید ره میگوید :
روایت شده که امّالفضل از مدینه نامهای به پدرش نوشت و در آن نامه از
حضرت جواد علیهالسلام شکایت کرد که کنیز میگیرد و آنان را هووی من میکند
؟ مأمون در پاسخ نوشت : دخترم ما تو را به همسری ابوجعفر جواد در نیاوردیم
که حلالی را بر او حرام کنیم ، از این پس چنین شکوهها را از وی نکنی.
اعتراف یکی از دانشمندان وقت به امامت جوادالأئمه
از روایات استفاده میشود که میان امام
جواد و یحییبن اکثم که از دشمنان خاندان رسالت و منکر امامت بود ، بارها
بحث و مناظره پیش میآمد ولی همیشه یحیی محکوم میشد. چنانکه خود یحیی به
یکی از این مناظرات اشاره کرده و میگوید :
روزی داخل مسجد مدینه شدم و قبر رسول
خدا صلی الله علیه و آله را طواف میکردم ، در آن میان محمدبن علی الرضا
علیهالسلام را دیدم که مشغول طواف است. درباره مسائلی که در نظرم بود با
او مناظره کردم. همه را جواب داد من به او عرض کردم: میخواهم از شما
مسألهای بپرسم ولی به خدا که خجالت میکشم به من فرمود :
انا اخبرک قبل ان تسألنی ، تسألنی عن الامام فقلت : هو و الله هذا فقال اَنَا هو.
پیش از آنکه بپرسی من به تو خبر
میدهم؛ میخواهی درباره امام بپرسی. عرض کردم: به خدا سۆال من همین است.
پس فرمود: : منم امام. عرض کردم علامتش چیست ؟ ناگهان دیدم عصایی که در دست
حضرت بود به سخن در آمد و گفت : ان مولای امام هذا الزمان و هو الحجة ؛
مولای من امام این زمان است و اوست حجت خدا.[۴]
پی نوشت:
۱. مكاتیب الأئمة علیهم السلام، ج۵، ص ۲۵۸
۲. کافی ج۴ ص۴۳
۳. تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۴۵۴
۴. کافی ج۲ ص۳۵۳