برهان، امروز از گوشه و کنار، فریاد فرهیختگان و فعالان فرهنگی و اجتماعی در خصوص معضلات موجود در جامعه به گوش میرسد و نکتهی مهم آن که این فریادها نه تنها از ایران بلکه از زبان بسیاری از نخبگان دیگر کشورها نیز به گوش میرسد و سؤالهای بسیاری ذهن دغدغهمندان را به خود مشغول کرده است و در یک کلام میتوان این گونه بیان کرد:
در مقابل تهاجم فرهنگ غربی از راه رسانههای تصویری و به خصوص ماهواره چه باید کرد؟
این وضعیت بحرانی امروز دنیا با کمی تأمل تاریخی به شدت قابل لمس خواهد بود. اروپایی که با فرهنگ نظم خود توانست مرحلهی توسعهی صنعتی را پشت سر بگذارد، در مدتی بسیار کوتاه به جایی میرسد که پس از چند سال با دور شدن از فرهنگ خود و مذهب و معنویت به سراشیبی افتاد. اروپایی که تا چند سال پیش همجنسبازی در آن جرم بود و مجازاتی سنگین داشت، اروپایی که در آن اگر یک زن و مرد میخواستند در هتل اتاقی اجاره کنند، باید مدرکی دال بر یک نسبت مشروع با هم ارائه میدادند، به جایی رسید که همجنسبازان آن تظاهرات میکنند و از دولت، خواهان امتیازهای حقوقی برابر با زن و شوهرهای معمول و ازدواجهای متداول میشوند و دولت هم اجازه میدهد و از همه بالاتر این که کلیسای پروتستان هلند پیش قدم میشود و مراسم ازدواج همجنسبازان را در کلیسای خود برگزار میکند.
به اختصار باید گفت که این تهاجم و شبیخون فرهنگ مدرن، بحثی نیست که تنها به کشور ما مربوط باشد بلکه بسیاری از کشورهای جهان با این بحران روبهرو شدهاند، ولی هنوز نتوانستهاند راه حلی برای مقابله با آن پیدا کنند یا این که نخواستهاند راه برای آن بیابند. البته این موضوع ریشه در پارادایمهای فکری جوامع مختلف دارد و این جا نقطهی اختلاف جامعهی ما با دیگر جوامع است. فرهنگ در انقلاب اسلامی ریشه و اساسی است که امور بر روی آن قرار میگیرند و هرگونه آسیب به آن، اصل و اساس نظام را خدشهدار میکند و از این رو مقام معظم رهبری در دو دههی گذشته این موضوع را مرتب مورد توجه و تذکر قرار داده است و تعابیر مختلفی در این خصوص به کار بردهاند.
اما به نظر، برنامههایی که متولیان فرهنگی کشور برای مبارزه با تهاجم فرهنگی، اجرا کرده و میکنند، نشان میدهد آنها با ریشهی مسئله به خوبی آشنا نیستند. برخی تصور میکنند جامعهی ما مجموعهای بسته از انسانهاست که هیچ گونه ارتباطی با جهان خارج از خود ندارد یا نباید داشته باشد و یک جامعهی ایزوله را مطلوب میدانند؛ اما جامعهی پویا، مانند بدن سالم یک انسان، مجموعهای از ارگانها، آحاد و اجزای به هم پیوسته و دارای مراکز جذب و دفع دادههای خارجی و داد و ستد با محیط پیرامونی خود است. همان گونه که یک بدن سالم با جهان پیرامون خود به مبادلهی ماده و انرژی مشغول است، با هر شیی و حرکتی که سلامت مجموعهی ارگانیسم را به مخاطره افکند، مقابله میکند و به تجزیه و دفع و جذب مواد ورودی به سیستم میپردازد، جامعه نیز به منزلهی یک ارگان واحد اجتماعی و حیاتی است و نمیتواند با محیط پیرامونی خود قطع رابطه کند و این کار نه ممکن، نه مفید و نه معقول است.
افزون بر این، فعالان و برنامهریزان فرهنگی تصویر و تصور درستی از مقولهی فرهنگ، غرب و تهاجم و شبیخون، ابزارها و میدانهای تهاجم، شیوههای روانی مهاجمان و جاذبههای فراوانی که فرا روی جوان و نوجوان قرار دادهاند، ندارند. این اصل اساسی مورد غفلت اکثر برنامهریزان قرار داشت و هنوز هم قرار دارد که جوان به اقتضای دوران جوانی طالب مقولهی آزادی، زیبایی و نشاط است. اینها دقیقاً همان چیزهایی است که رسانههای متنوع غرب با اتکا به تکنولوژی برتر و اقتصاد قویتر و ... در مقابل چشم و گوش جوان قرار میدهند و چه دردناک است که اینان خود را ناجی بشر و مدافع حقوق انسانها، اقلیتها و حافظ کرامت انسانی میدانند و خود را چنین معرفی میکنند.
از یک نوجوان 14 ساله نمیتوان انتظار داشت که تاریخ جنایت بار و سراسر خیانت غرب مدعی آزادی انسانها را بداند و فریب این سراب خوش جاذبه و این مار خوش خط و خال را نخورد. او حتی در پیامهای بازرگانی رسانههای غربی زیبایی و نشاط را میبیند. از این طرف ما چه به او میدهیم؟ با کدام شیوهی علمی و روانشناسانه با او برخورد میکنیم؟ در مورد برنامههای تلویزیونی هم میبینیم که این برنامهها، در اوج سطحی نگری خود اثر مثبتی از لحاظ فکری و فرهنگی بر روی بینندگان خود ندارد و حجم پایین برنامههای قوی و پر محتوا به حدی است که عملاً کفهی ترازو به سمتی دیگر سنگینی میکند و همهی اینها به منزلهی یک آژیر خطر دردآور است و پیامی که منتقل میکند این است که:
ما نفهمیدهایم شبیخون فرهنگی چیست؟
اصولاً نمیدانیم که فرهنگ چگونه چیزی است؟
مهاجم را آن چنان که هست و میخواهد باشد، نمیشناسیم؟
ابزار تهاجم و فرهنگ مستتر در این ابزار را درک نمیکنیم؟ و در یک کلام از روانشناسی مزدورانهی رسانهای غرب غافل ماندهایم.
پس خوب است این پرسش را مطرح کنیم که این مهاجم کیست؟ این غربی که مرتب از آن نام میبریم، چیست؟ کجا است؟ و چه مشخصات فرهنگیای دارد؟ اتفاقاً یک مسئلهی مهم همین شناسایی مهاجم، فرهنگ مهاجم و ابزار تهاجم است. ما مرتب در رسانهها بحث تهاجم فرهنگ غربی را مطرح میکنیم؟ اما حالا باید به این مسئله بپردازیم که اصولاً غرب کجاست؟ آیا این فرهنگ صرفاً از یک جغرافیای خاص القا میشود؟
اگر ما در دههی گذشته میتوانستیم یک حوزهی جغرافیایی برای غرب نشان دهیم، امروز دیگر چنین کاری ممکن نیست و چنین مرز مشخصی وجود ندارد. امروز برخی از شاخصههای اصلی فرهنگ غربی را در کشور خودمان میتوانیم مشاهده کنیم. از طرف دیگر، شما امروز در آمریکا، انگلیس، فرانسه و ... شاهد نوحهخوانی، سینهزنی و مراسم مذهبی مسلمانان و شیعیان هستید که در دهههای پیش هیچ سابقهای نداشت. این که غرب چیست و چه ماهیتی دارد، یک سؤال اساسی است که باید به آن پاسخ دهیم؛ زیرا اگر اطلاعات درستی دربارهی مهاجم نداشته باشیم، نمیتوانیم به درستی با آن مقابله کنیم؟
شاید هنوز تصور عدهای از فرهنگ غرب بیبندوباری، برهنگی، روابط بیانضباط دختر و پسر و ... و برداشتشان از جغرافیای غرب، خارج از ایران و آن طرف ترکیه باشد. اگر این معنا را برای غرب بپذیریم، پس ریشهی پیشرفت علم، صنعت و تکنولوژی، رفتن به فضا و دستاوردهای پزشکی را در کجا باید جستوجو کنیم؟ این شبکههای خیریهی کمک رسانی آیا در جغرافیای دیگری غیر از غرب پدید آمدهاند؟ غرب که شر مطلق نیست و جغرافیای آن جهنم و ظلمات نیرنگ به شمار نمیآید.
اندیشمندان موضوعی را در این خصوص مطرح میکنند و آن تقابل فرهنگ و تکنولوژی است. این موضوع اولین بار توسط «پستمن» ارائه گردید. او عقیده دارد جنگی بین فرهنگ و تکنولوژی درگرفته و در این جنگ نابرابر، تکنولوژی پیروز شده و فرهنگ را نابود کرده است. برای روشن شدن موضوع باید مطلبی را بیان کرد. یک نویسندهی برجستهی انگلیسی در مورد آمریکا، در دهههای پیش، مینویسد: «در هر مزرعهای از آمریکا میدیدم که در یک دست کشاورزان کتاب و در دست دیگرشان بیل قرار دارد. یک چنین آمریکایی در عرض کمتر از 20 سال به جامعهای تبدیل میشود، فرهنگیان آن بیان میکنند که مردم ما هر لحظه احمقتر میشوند.»[1]
در دورهی اول مراحل رشد اجتماعی و گذار از جامعهای با فرهنگ شفاهی، ابزارها متناسب با نیازهای فرهنگی و آرمانهای ملی و مذهبی ساخته میشدند. اما پس از مدتی، با ورود به مرحلهی صنعت، بحث تولید انبوه مطرح شد. ابزار به فن مبدل گردید و فن به تکنیک و پس از آن تکنیک بار ایدئولوژیکی پیدا کرد و به تکنولوژی مبدل گردید. تکنولوژی آرمان و ارزش به شمار آمد و خود را بر انسان تحمیل کرد. اگر روزی صنعت در خدمت انسان قرار داشت، بعد از آن صنعت مساوی با انسان و امروز ارباب انسانها شده است.
تکنولوژی توسط صاحبان خود به عنوان دوست صمیمی انسان معرفی گردید و این فرهنگ به سطح جامعه نشر پیدا کرد که:
- تکنیک قابل اعتماد است؛
- خطا نمیکند؛
- زندگی را تسهیل میکند؛
- به شما آرامش میبخشد؛
- و...
مگر شما از یک دوست خوب چه توقعی غیر از این خصلتها دارید؟ اما در آن موقع هیچ کس سؤال نکرد این دوست در قبال آنچه میدهد، چه میگیرد؟ میدانستیم که میتوان از اورانیوم برق و انرژی گرفت و گرفتیم؛ ولی نمیپرسیدیم که زبالههای آن در آینده چه بلایی بر سر محیط زیست ما خواهد آورد؟ و ... زمانی فهمیدیم که تکنولوژی از ما چه میگیرد که دیگر تکنولوژی به ما مجال انجام هیچ کاری نمیداد. شاید در آن اوایل جوامعی که هوشیار و بیدار بودند، میتوانستند در مقابل این فرهنگ تازه متولد شده، مقاومت و آن را کنترل کنند؛ اما کار تکنولوژی به جایی رسید که به تکنوپولی و یک فرهنگ تبدیل شد. این فرهنگ مدعی گردید جز تکنیک کسی حق حاکمیت ندارد؛ به عبارتی، تکنیک انحصارگرا گردید. کار رایانه به عنوان عالیترین ثمرهی تکنولوژی به جایی رسید که از همه میخواست در برابر خواست و ارادهاش سر تعظیم فرود آورند.
اگر تا دو سه قرن پیش مسائل و پدیدههای ناشناخته را به مشیت الهی مرتبط میکردیم و میگفتیم این خواست خدا بوده، حالا کار به جایی رسیده که میگوییم خواست، خواست رایانه است. امروز در کشورهای پیشرفته رایانه خود را بر همه چیز مردم تحمیل کرده است. شیوهی زندگی، سلیقهی مردم، شیوهی فکر کردن، گپ عامیانه، زبان محاوره و استعارههای بیانی، ادبی و... همه و همه توسط رایانه به مردم دیکته میشود.
این واقعیتی است که باید به آن توجه کرد و ابعاد آن را درک کرد. در این زمینه بزرگترین خطایی که بسیاری از مردم و حتی مسئولان فرهنگی ما مرتکب میشوند، این است که فکر میکنند گروهی در آمریکا نشستهاند و بحث میکنند که برای از بین بردن فرهنگ ملی و مذهبی ایرانیان و حتی دیگر کشورهای چه باید کرد؟ بعد به این نتیجه میرسند که باید ابتدا دختران ایرانی را بدحجاب کنیم و برای انجام این کار هم باید فیلمهای خاصی بسازیم و ...
این فکر بسیار خام و ناشی از نشناختن محیط و روابط اجتماعی به ویژه در غرب است. در پشت پردهی این هجمهی فرهنگی و سیل خروشان تصاویر، هیچ کس و هیچ گروهی را نمیتوان مسئول و برنامهریز قلمداد کرد بلکه این یک روند و جریان ناخودآگاهی است که انجام میگیرد و پدیدههای مختلفی که در ابعاد مختلف جامعه خود را نشان میدهد، همه و همه جزییاتی از یک کل است که افراد و گروههایی که تحت سیطرهی تکنوپولی قرار میگیرند و به خواستهها و ایجابات آن گردن مینهند، چیزی جز سود و رفاه بیشتر در زندگی نمیخواهند، ناچارند برای سود بیشتر تدابیری اتخاذ کنند. محصول تدابیر اتخاذ شده برای رسیدن به سود بیشتر، همین چیزهایی است که امروزه شاهد آن هستیم. به عنوان مثال جایگاه زن در این جریان به گونهای است که نگاه ابزاری از زن را به دنبال خود دارد و استفادهی ابزاری از زنان جزءِ انفکاک ناپذیر این واقعیت در ذات نظام سرمایهداری و تکنولوژی افزون طلب و سیطره جو قرار دارد.
خود و گروهی خاص را نمیتوان مقصر قلمداد کرد. برای مثال، به این موضوع فکر میشود که کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان را چگونه باید ترغیب کرد تا محصولی خاص را بخرند و سود بیشتری به دست آید؟ در نتیجهی مطالعات خود برای مثال به این نتیجه میرسند که نوجوانان و جوانان به خصوص در مشرق زمین قهرمان پرور و اسطوره خواه هستند و بدین منظور بازیهایی میسازند که در آن شخص بازیگر در نقش یک قهرمان برجسته بازی کند و جاذبههای فرعی بسیاری هم برای آن در نظر میگیرند و... اما این فکر و این برنامهریزی و حتی اجرای این برنامهها، ممکن است در هر جایی از این جهان حتی در داخل کشور خودمان نیز انجام گیرد و این وضعیت برخاسته از متن تکنولوژی افسار گسیخته و رو به رشد و به طور دقیقتر ناشی از تکنوپولی (حاکمیت انحصار طلبانهی تکنولوژی) است که ذاتاً با فرهنگ در تعارض است.
پستمن در آثار خود به شدت از تأثیرات مخرب تلویزیون و ماهواره و به طور کلی رسانههای تصویری بر فرهنگ عمومی جامعه صحبت میکند. وقتی رسانههای تصویری و به ویژه ماهوارهها طلوع کردند، فرهنگی که مولود تکنولوژی بود و نه سازندهی تکنولوژی، راه خود را به تمام خانهها باز کرد. صرف نظر از محتوای این کار، خود تلویزیون عنصری از عناصر اصلی خانوادهها و جزیی از محیط زندگی شخصی و خانوادگی شده است. امروز دیگر خانهی بدون تلویزیون معنا ندارد.
در خانوادههای آمریکایی، تلویزیون نقش اول و پدر نقش پنجم را دارد. در یک خانوادهی آمریکایی اعضای خانواده در طول 24 ساعت، حدود 12 دقیقه با یکدیگر صحبت میکنند اما هر کدام بین 5/4- 5/7 ساعت تلویزیون تماشا میکنند. در یک خانوادهی آمریکایی یا ایرانی وقتی همهی اعضا کنار هم مینشینند و تلویزیون تماشا میکنند، همه پهلوی هم هستند ولی هیچ کدام با هم نیستند و داد و ستدی با هم ندارند. حالا اگر دو تلویزیون یا بیشتر در یک خانواده باشد، اعضای خانواده به اعتبار سلیقههای مختلف به طور فیزیکی هم از یکدیگر جدا میشوند. برخی از نتایج این وضعیت آن است که ارتباط میان نسلها از بین میرود، فرهنگ ملی و مذهبی به مرور زمان نابود میگردد و انسانها به فردگرایی سوق داده میشوند.
مورد دیگری که پستمن آن را غمبارترین فاجعهی تکنوپولی و نظام ماهوارهای میداند، از بین رفتن دنیای کودکی کودکان توسط رسانههای تصویری و به خصوص ماهواره است. طفولیت و کودکی یعنی داشتن بازیها، سرگرمیها، لباسها، اسباب بازیها، قصهها و اشعار کودکانه. همه میدانیم که بازیهای دوران کودکی با بازی بزرگسالان متفاوت است. بازی آنها مربی، مسابقه، هیجان و آموزشهای خاص ندارد.
بچه هر طور که بخواهد عمل میکند و از خلاقیت خود مدد میگیرد اما آیا این بازیهای کودکانه هماکنون در خانوادههای آپارتماننشین عملی است؟ بچههای امروزه از 18 ماهگی بینندهی تلویزیون و از 3 سالگی معتاد آنند. ما وقتی میخواهیم حرفی را جلوی بچه بزنیم، حدود آن را رعایت میکنیم تا اثر منفی نداشته باشد.
ما در زندگی روزمره بین کودک و بزرگسال تفاوت قائل میشویم. به همین دلیل، جهان بزرگسالی برای کودک یک جهان پررمز و راز است که دلش میخواهد هر چه سریعتر به آن برسد و میداند که برای رسیدن به بزرگسالی باید تلاش کند، بیاموزد و ... اما تلویزیون در برنامههایش هیچ تفاوتی بین کودک و بزرگسال قائل نمیشود. همان فیلمی را که شما میبینید، کودک شما هم میبیند.
در طی این روند، دیگر تصویری رویایی از جهان بزرگسالی در ذهن کودک نخواهد بود یعنی دنیای کودکی و طفولیت از کودک گرفته میشود. امروز در غرب با سومین نسل از انسانهایی روبهرو هستیم که دوران طفولیت نداشتهاند. در روانشناسی و نظریههای «زیگموند فروید» چنین مطرح است که باید بچه را طوری تربیت کرد که بتواند به امیال خود مسلط باشد و ارضای خواستههای خود را به عقب بیندازد.
برای تحقق این خواسته باید مفاهیم پایهای نظیر شرم و عفت را در ذهن کودک پدید آورد. به عقیدهی پستمن رعایت شرم و عفت مقوله طفولیت را از یک مقولهی بیولوژیک و زیستی، به یک مقولهی فرهنگی تبدیل میکند اما امروزه بر اثر رشد فرهنگ و تمدن جدید غرب و رشد رسانههای تصویری، جهان کودکی و بزرگسالی با هم مخلوط شده است؛ به عبارت بهتر، دوران طفولیت از بین رفته و همین مسئله باعث افول فرهنگ و تمدن جدید غرب شده است. پستمن اعتقاد دارد با زدودن دوران طفولیت و کودکی از جوامع، واپسین تیر خلاص فرهنگ تکنوپولی به فرهنگ جوامع زده شده است.[2]
پستمن در انتها هشدار میدهد به محض این که احساس کردید بچه به پدر و مادر و روابط با افراد بیاعتناست و شرم و حیایش کم شده و ...، بدانید او در آغاز انحراف شخصیتی قرار گرفته است و باید هر چه زودتر معالجه شود و در پایان کتاب میگوید: «من هیچ راه حلی برای برخورد با این بحران و نجات از وضعیت موجود نمیبینم، جز این که باید وارد یک نبرد جهانی برضد فرهنگ آمریکایی شد.» پستمن یکی از راههای مبارزه با فرهنگ آمریکایی را مرتبط ساختن نسل جدید با نسل گذشته میداند، برای مثال پیشنهاد میکند که دست بچههای خود را بگیرید و او را به خانهی اقوام و پدر بزرگها و مادربزرگها ببرید.
به طوری که ملاحظه میکنید، مقولهی شبیخون فرهنگی یک پدیدهی ساده، مانند مثلاً وارد کردن اتومبیل یا یک وسیلهی صنعتی از خارج نیست که بتوانیم از ورود آن جلوگیری کنیم تا از تبعات منفی آن مصون بمانیم. تهاجم فرهنگی، نیرویی است میان تکنولوژی و فرهنگ، آن هم در میدانی به وسعت جهان. باید این میدان را شناخت و ابزارها و مکانیسمهای این نبرد را به دقت مورد توجه قرار داد. وقتی اروپاییان فریادشان از دست فرهنگ آمریکایی که ساخته و پرداختهی تکنوپولی است، بلند است - با آن که تفاوت ارزشهای حاکم بر اروپا و آمریکا، به مراتب از تفاوت ارزشی جوامع مذهبی، نظیر جامعهی ما با آمریکا و غرب کمتر مینماید - تکلیف ما روشن است.
فرزندان ما باید از کودکی و در درون خانه مصونیت لازم را کسب کنند و به اصطلاح واکسینه شوند. در این میان وظیفهی رسانهی ملی، بسیار حساس و پر اهمیت است اما متأسفانه باید گفت که نه تنها نقش سازنده در برنامههای رسانهی ملی دیده نمیشود بلکه در اکثر موارد خود، نشر دهندهی این فرهنگ آمریکایی است و حال این سؤال پیش میآید که صداوسیما رسانهی ماست یا رسانهی تکنوپولی است.(*)[3]
پینوشتها:
[1] . کتاب زندگی در عیش، نوشتهی پستمن؛
[2]. برگرفته از کتاب و زوال دوران کودکی با کمی تصرف؛
[3]. جهت پیگیری موضوع، خواندن کتاب تکنوپولی نوشتهی پستمن و ترجمهی دکتر صادق طباطبایی و کتاب طلوع ماهواره و افول فرهنگ، نوشتهی دکتر صادق طباطبایی را توصیه مینمایم.
* محمدمحسن دوباشی؛ پژوهشگر علوم ارتباطات