مشرق ، سایت خودنویس به مناسبت سالگرد تولد جریان دوم خرداد، با
بازخوانی آخرین مواضع عبدالکریم سروش و عباس عبدی در مورد محمد خاتمی، از
کاهش محبوبیت وی در میان طرفداران این جریان سیاسی خبر داد.
سایت خودنویس نوشت: «هر سال با فرا
رسیدن دوم خرداد، فیل بسیاری یاد هندستان "اصلاحات" میکند. دورانی که
برداشتهای متفاوتی میتوان از آن داشت. برای خیلیها، سید محمد خاتمی
قهرمانی بود که دشمن مجالاش نداد، اما بودند کسانی چون عبدالکریم سروش و
عباس عبدی که از انتقاد از سید محمد، نهراسیدند. سروش خاتمی را "قدرناشناس"
و "فرصت سوز" خواند، با چاشنی "تذبذب". عبدی ضمن "ترسو" خواندن خاتمی،
معتقد بود که بقای او در ساختار قدرت، به دنبال در پیش گرفتن سیاست
"انفعال"، بـیش از پیش مملکت را تضعیف میکند و مخالفان مردم را جریتـر
مـینمایـد.»
خودنویس اضافه کرد: «عباس عبدی و عبدالکریم سروش شاید
سالهای سال پیش از به قدرت رسیدن خاتمی، جز با مهر درباره او سخنی نگفته
باشند، اما نتیجه کردار خاتمی در دوران ریاست جمهوری، احتمالا از میزان
ارادت این افراد کاسته است، عبدالکریم سروش در نامه ای سرگشاده به خاتمی
گلهگذاریاش را علنی کرد و به خاتمی بابت "قدرناشناسی" و "فرصت سوزی"
تاخت: این رنجنامه را تلخ کامانه و در کمال نومیدی و ناخشنودی، هنگامی و در
هنگامه ای می نویسم که یاران شناخته و ناشناخته ام "چندان به خاک تیره فرو
ریختند سرد، که گفتی دیگر زمین همیشه شبی بی ستاره ماند". قیام آرام
ودموکراتیک مردم ایران در خرداد ١٣٧٦، تجربه شیرینی بود که قدرناشناسی و
فرصت سوزی آن خواجه خنده رو بر آن مهر خاتمت زد و خلقی را تلخ کام و ناآرام
کرد، دستاورد تلاشها و تب و تابهای جمعی بود که رایگان هدیه شد و ارزان
از دست رفت. و این عجب نبود.»
این سایت خاطر نشان کرد: «سروش چند ماه پس
از کنار رفتن سید محمد خاتمی از قدرت در تاریخ 18 اسفند 1384در گفتگویی با
تلویزیون درباره او میگوید: «من در جناب آقای خاتمی این مشکل را دیده
بودم، مشکلی که قبلاً هم از آن به طور کلیتر سخن گفته بودم و آن اینکه عدم
بصیرت در نظر، موجب عدم شجاعت در عمل میشود. اگر شما به اندیشهای به نحو
روشن و قطعی پایبند باشید، در عمل هم شجاعت پیدا میکنید.
اما اگر
اندیشه ناروشن بوده و بصیرت نظری کافی حاصل نباشد، البته در مقام عمل هم
دچار سستی و تزلزل خواهید شد، من گمان میکنم و همچنان بر این گمان هستم که
جناب آقای خاتمی علاوه بر موانع بیرونی که ایشان را احاطه کرده بود و مانع
از اجرای افکار و برنامههای او و یارانش میشد و من در آن هیچ تردیدی
ندارم، ایشان پارهای موانع درونی هم داشت. یعنی مفهومهایی که از آنها دم
میزد مانند آزادی، حقوق بشر و جامعه مدنی که شعار اصلیاش بود، ظاهراً حد و
مرز این مفاهیم برای ایشان کاملاً روشن نبود.»
بر اساس این گزارش؛سروش
با اشاره به اینکه خاتمی در ابتدا بحث جامعه مدنی را مطرح کرد و سپس تغییر
رای داده و مدینه النبی را جای جامعه مدنی گذاشته و این امر نشانه عدم ثبات
فکری وی است، ادامه می دهد: «خاتمی ابتدا بحث جامعه مدنی را مطرح کرد اما
بعدا "مدینه النبی" را به جای جامعه مدنی نهاد و این تذبذبی آشکار در فکر
ایشان بود. شاهد همین تذبذب آنگاه که ایشان در باب آزادی سخن میگفت هم
بودیم. البته اگر بخواهم جناب آقای خاتمی را با دیگر سیاستمداران و مردان
سیاست پیشهمان مقایسه کنم خواهم گفت که اصلاً جای مقایسه نیست. به هر حال
من در آقای خاتمی چنین مشکلی را که نامش را میتوان تذبذب گذاشت، میدیدم و
آن را منشا پارهای از مشکلات عملی ایشان میشمردم.»
خودنویس مواضع
عباس عبدی در مورد محمد خاتمی را نیز بازخوانی می نماید و یادآور می شود:
«عباس عبدی برخلاف بسیاری از دوستانش، موافق نامزدی مجدد خاتمی در انتخابات
1380 نبود و با طرح ایده "خروج از حاکمیت" سر و صدای بسیاری درست کرد و
نهایتا در 13 آبان 1381 در ارتباط با پرونده "نظرسنجی" بازداشت شد، در پاسخ
به"نامهای به فردا" که از سوی خاتمی منتشر شد، نامهای نوشت که در میان
برخی از علاقهمندان خاتمی، طرفداری نداشت.
عبدی در نامهاش، به
عدم تفکیک نقش"متفکر" و "مسوول" در خاتمی میپردازد: «مهمترین اشکال این
نامه که تقریباً درطول هفت سال گذشته کمابیش نزد آقای خاتمی وجود داشته
است؛ عدم تفکیک جایگاه و نقشهای خود هنگام نوشتن یا سخنرانی است. آقای
خاتمی میان دو مقام اندیشمند و سیاست مدار و صاحب قدرت تفکیک قایل نمیشود.
اگر چه ممکن است یک نفر بتواند در هر دو زمینه ایفای نقش کند اما در هر
مورد لازم است که تفکیک صورت گیرد. در نقش اندیشمند اگر سخنی گفته شود،
شنونده به منطق و روابط میان گزارههای بحث توجه میکند و چندان عنایتی به
اصل و شخصیت گوینده ندارد...آقای خاتمی در سراسر این نامه تقریباً در مقام
اندیشمند حرف زده است. در حالی که این بعد او نیست که برای مردم یا مخاطب
اهمیت دارد. بلکه در نقش ریاست جمهوری اوست که باید پاسخگو باشد او باید
براساس وظیفهای که پذیرفته و در قالب آن داد سخن بدهد.»
به نوشته
سایت خودنویس؛ عبدی معتقد است که در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی، هیچ
دستاورد مثبتی وجود نداشته است و آنچه بهدست آمده بدون حضور خاتمی هم
میتوانست عملی شود: «پس از سال 1380 و دور دوم ریاست جمهوری تقریباً در
ساختار قدرت نه تنها دستاورد چشمگیر اصلاحی نداشتهایم که تماماً علیه
اصلاحات بوده، آنچه هم که دستاورد بوده بدون حضور خاتمی هم میتوانست محقق
شود چه بسا مخالفان اصلاحات برای بقای خود کمتر از آنچه که هست با خواست
ملت مخالفت می کردند.»
به نوشته جام نیوز، سایت خودنویس در پایان می افزاید: «عبدی ضمن
تاکید روی احترامی که برای خاتمی قائل است، در نامهاش به تناقضهای خاتمی
میپردازد: «من در دور دوم بارها گفتم که نامزد نشو و اگر گوش می کرد به
نفع همه بود اما ظاهراً علاقه به صندلی و یا فشار دوستان مانع از اتخاذ
تصمیم صحیح شد. امـروز تقریبـًا مطمئن هستم بقای خاتمی در ساختار قدرت بـیش
از پیش مملکت را تضعیف میکند،. دلایلـی کـه بـه ذهـن میرسد عموماً به
جنبه شخصی آقای خاتمی برمیگردد که یکی ترسو بودن شدید اوسـت کـه در برابر
قدرت مثل چغوک در برابر مار میمانـد، دیگـر ایـن کـه احتمـالا رعایـت
تعـدادی از دوستان کارگزارش را در قدرت میکند که با رفتن او مخـالف هسـتند
و بالاخره ظـاهراً مـزه صندلی استیل هم چندان بـد نیسـت بـویژه روحیـه
بشـاش و خنـدهروی آقـای خـاتمی را در مصاحبههای چهارشنبه که نگاه میکنم
گویی که هیچ غم و اندوهی ندارد ظاهراً مدت زیادی از کویر آمده و تغییر
خصوصیت داده است. امیدوارم که از این کلمات دلگیر نشود چرا که با همه
انتقادی که به عملکردش دارم و حتی به این سخنان خود نیز عقیده دارم، بـاز
هـم نقـاط قابـل احترام در او وجود دارد.»