رسا، جعفر صبح روز شهادتش خوابی دیده بود که برای دوستانش چنین بیان کرد:
«خواب یک نهر آب را دیدم در حالیکه جنازهام در کنارش بود. جنازهام را
برداشتند و در نهر انداختند و من ناگهان زنده شدم . شهید پس از آن خود
خوابش را چنین تعبیر کرده بود که آن نهر، نهر شهادت است و من با شهادت زنده
خواهم شد. او همان روز در عملیات والفجر ۹ در منطفه مریوان جام شهادت را
سرکشید.
جعفر آهنگری مهیای حضور و مشتاق جبهه بود . برادران بزرگترش
مردان دفاع بودند و وظیفه خود را در پاسداشت از مرزهای میهن و حراست از
ناموس ملت میدیدند. این روحیه به او نیز سرایت کرده بود. بالاخره آموزش
نظامی را فرا گرفت و مهیا شد.
زمانی که میخواست راهی شود تا سه روز
مرتب میگفت: مادر جان مرا حاضر کن که میخواهم بروم به او گفتم خوب چه
چیزی لازم داری تا برایت مهیا کنم؟ وسایلت که آماده است. مادرش به او گفت:
تو قصد رفتن به جبهه را داری. تو در مشهد و حوزه علمیه نمیمانی. پس راس و
حسینی خودت بگو که قصد رفتن به جبهه را داری؟
دعای مادر برای شهادت فرزند
جعفر
رو به مادر کرد و گفت: آره مادرجان میخواهم به جبهه بروم. وقتی چنین گفت
رو به قبله کرد و گفت: خدایا فرزندم را آماده کردهام خودت بپذیر. و در
اینجا بود که جعفر با مشت به سینهاش کوبید و گفت: آمین! البته او با آمین
قبولی جانش را از خدا طلب میکرد.
شهادت شهید آهنگری سه مرتبه راهی
میدان شد تا آن که در بار سوم شربت شیرین شهادت نوشید. او در آخرین حضورش
در جبهه عنوان تبلیغات کردان را داشت. او در روحیه بخشی و تهیه امکانات
تبلیغی برای بچههای رزمنده نقش اساسی داشت.
در اندیشه دیگران شهید
جعفر روح بلندی داشت تا بدانجا که در وسعتش ظرایفی موج میزد که در سر
انسان سازی و کمال میگردید. او با صغر سن تمام آنچه از دستش برمی آمد برای
دوست و همنوعش بذل میکرد. او به ویژه به فکر طلاب ساده زیست و آبرومندی
بود که بیادعا در کنج حجرهها روزگار میگذاراندند.
همان غذای دوستانم را میخورم
زمانی
به مادرش گفته بود: مادر اگر از همسایه ها کسی سهم امام بدهکار است من
دوست دارم برای طلاب جمعآوری کنم چون آنان خیلی مشکل دارند. او آن قدر در
اندیشه آنان بود که حتی از آنچه برایش فراهم میکردند تا مصرف کند ابا
میکرد. او گوشت و روغن حیوانی که خانواده برایش تدارک میدیدند با خود
نمیبرد وقتی هم که به او میگفتند: که ما از صمیم قلب راضی هستیم که اینها
را با دوستانت مصرف کنی میگفت: اگر این کار را بکنم آنها هم خود را مجبور
خواهند کرد تا جبران کنند و در مضیقه و تنگنا واقع میشوند پس من قناعت
میکنم و همان غذایی را میخورم که آنها میخورند.
جعفر آهنگری
روشناوند بعد از ظهری آفتابی و دلنشین در سال ۱۳۴۹ در روستای کوچک و زیبای
«روشناوند» از توابع شهرستان گناباد، گریههای شیرین کودکی سیاه چشم، لبخند
شادی را به صورت خسته پدر و مادری خدادوست و مؤمن به تصویر کشید. کودکی که
نگاه بلندش، دوردستهایی به سرخی افق را بیصبرانه به انتظار میکشید.
کودک
به یمن ارادت به طائر بهشتی، جعفر طیّار، «جعفر» نام نهاده شد و در پناه
خاندان ابوطالب زندگانی را آغاز کرد. از همان کودکی از شیطنتها و بدیها
به دور و اهل ادب و کمال بود. قبل از رفتن به دبستان فراگیری قرآن را به
اتمام رساند و بر زورق علم و معرفت تحصیل را آغاز کرد. از همان سالهای
آغازین، علاقه خویش را به فراگیری علوم دینی ابراز نمود و در سال ۱۳۴۲ به
مدرسه علمیه گناباد عزیمت نمود و پس از چند سال، بر خان کرامت سلطان،
علیبن موسیالرضا - علیهالسلام - نشست و به ادامه تحصیل پرداخت.
حضور در عملیات والفجر ۹ در پانزده سالگی
کبوتر
سبکبال حرم رضوی، در سالیان تحصیل همواره میدید که فرزندان این مرز و
بوم دست از جان و تن شسته و در کوههای سر به فلک کشیده غرب و خاک نیلگون
جنوب به دفاع از خاک پاک میهن در برابر تجاوز دد - منشانه رژیم بعث
میپردازند. خود همواره در صدد فرصتی بود تا به جرگه آنان بپیوندد و ادای
دین کند؛ ولی سن کم، بهانهای بود که او را از رسیدن به آرزوی دیرینه باز
میداشت. پانزده ساله بود که شیرینی حضور در عملیات «و الفجر ۹» لبریز از
مستیاش نمود.
لباس بسیجی به تن کرد و به مسلخ جانهای افلاکی پا
نهاد و در دل سرود که: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را
نکشند گر عاشق صادقی، زمردن مهـراس مردار بود، هر آن که او را نکشند و خدای
عاشقی نیز وقتی او را لبریز جنون دید، در پروازش درنگی نکرد و روح پاکش را
به جاودانهترین سروده پرواز داد. کبوتر حرم امام هشتم، اینک زائر کربلای
حسینی گشته بود و خونینبال از مریوان به سمت نینوا میرفت. ۲۵ فروردین سال
۱۳۶۵ روز اصابت ترکش به سر مبارک او و شهادتش است. اینک مزار او در
«روشناوند» در کنار قبور سایر شهدای آن روستا، فخر و مباهات مردم آن دیار
است.
همیشه خدا را پیش روی خود داشته باشید
«و
من المؤمنین رجالٌ صدقوا ما عاهدوالله علیه و منهم من قضی نحبه و منهم مَن
ینتظرو ما بدّلوا تبدیلا» (احزاب،۲۳) با درود و سلام به امام زمان و نایب
برحقش، امام خمینی این روح تپنده امت حزبالله و درود و سلام فراوان به
رزمندگان اسلام که با رزم بیامانشان قدرت دشمن را سلب کردهاند و به امید
آزادی قدس شریف و کربلای معلی؛ این حرم حق که جز یاران خدا در آنجا کاری
نیست. چند کلمهای وصیت مینویسم که اگر لایق شهادت بودم و شهادت نصیبم شد،
بدان عمل کنید. از امت حزب الله می خواهم که پیرو رهبر کبیر انقلاب باشند و
از فرامین آن رهبر پیروی کنند و لحظهای در پیروی از این رهبر کبیر غفلت
نکنند و کسانی که با انقلاب موافق نیستند، دوست ندارم که در تشییع جنازهام
شرکت کنند و از پدر و مادر عزیزم میخواهم که مرا ببخشند که در این مدت
کوتاه عمرم هیچ خدمتی را نتوانستم برایشان انجام دهم.
و از برادران و
خواهرانم میخواهم که مرا حلال کنند. در دعاها مرا یاد کنند. به برادرانم
میگویم که کارهایی را که انجام میدهند برای رضای خدا باشد و هدف به جز
خدا نباشد که انسان بیچاره میشود. همیشه خدا را در پیش روی خودتان داشته
باشید و ذکر خدا بر لب بیاورید و از نیایش غافل نباشید که«الا بذکر الله
تطمئن القلوب». در پایان از تمامی امت حزبالله میخواهم که اگر اشتباهی یا
خطایی دیدهاند، برای رضای خدا ببخشند و مرا در بهشت شهدای روشناوند، در
کنار شهدای این روستا دفن کنید. دیگر عرضی ندارم. خداحافظ. به امید دیدار
در آن سرا.