سرویس سواد رسانه پایگاه خبری 598:
مغالطات (۱): ابهام در ساختار کلام. طرح مباحث مربوط به مغالطه یا سفسطه با نام سوفسطاییان یا سوفیستها آغاز میشود. آنها دانشمندانی بودند که در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد نهضت شکاکیت را به وجود آوردند. توانایی و مهارت سوفیستها در ایراد خطابه و اقناع مخاطب و نیز یافتن لغزشگاههای اندیشه و سوءاستفاده از مکالمات و سخنرانیهای خود به حدی رسید که این تصور برای خود آنها پیدا شد که اصلا حق و حقیقتی مستقل از آنچه انسان اراده میکند، وجود ندارد.
به عبارت دیگر انسان میتواند هر آنچه را بخواهد حق یا باطل جلوه دهد. مغلطه که نتیجه کاذب از مقدمات صادق است از اعمال سوفسطاییان نتیجه میشود و میتوان مثالهایی از آن را به لحاظ تاریخی ذکر کرد. طی چند مقاله در ستون مغالطات به بررسی تاریخی این موضوع خواهیم پرداخت.
وی برای این که حقالتعلیمش هدر نرود، نخستین دعوی را خود علیه آن جوان اقامه کرد و اجازه داد تا جوان پیروز شود و طبق قرارداد حقالزحمه خود را دریافت کرد. البته این داستان به گونه دیگری نیز نقل شده است، به این ترتیب که جوان در دادگاه اقامه دعوی کرد و گفت: اگر حکم دادگاه به نفع من باشد، در این صورت به حکم دادگاه نباید پولی به استاد خود بپردازم و اگر پیروز نشوم به حکم قرار اولیه، نباید پولی پرداخت کنم.
استاد گفت: اتفاقا برعکس! اگر دادگاه به نفع جوان حکم کند، قرار ما محقق شده و جوان باید حقالتعلیم مرا بپردازد و اگر دادگاه به نفع من حکم کند، البته روشن است که جوان باید به حکم دادگاه ملتزم شده و پول مقرر شده را بپردازد.
همچنین نقل است که یکی دیگر از سوفیستها سعی میکرد که شخص سادهلوحی را گیج کند و از او اقرار بگیرد که پدرش سگ است! مکالمهای که بین آنها واقع میشود چنین است:
ـ گفتی که یک سگ داری؟
ـ آری، سگ درندهای دارم.
ـ و او تولههایی هم دارد؟
ـ آری و خیلی هم به خودش شبیهاند.
ـ و آن سگ پدر آن تولههاست.
ـ آری حتما.
ـ آیا میپذیری که آن سگ پدر است و مال تو؟
ـ البته آن سگ پدر است و مال من است.
ـ پس آن سگ، پدر توست.
سوفیست دیگری میگوید: دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد، پس دیوار گوش دارد.
موضوع مهم تاریخی در مورد مغالطات و منطق این است که خاستگاه تدوین دانش منطق مبارزه با مغالطات سوفیستهاست.
وقتی قوانین منطق به وسیله سوفیستها مورد شک و تردید و اهمال یا انکار قرار گرفت، فیلسوفان بزرگی همچون سقراط (۳۹۹ ـ ۳۴۶ ق. م) ، افلاطون (۴۲۷ ـ ۳۴۷ ق.م) و ارسطو (۳۸۴ ـ ۳۲۲ ق. م) به مبارزه با آنها برخاستند که سرانجام تلاش آنها بویژه با تدوین علم منطق به وسیله ارسطو به ثمر نشست.
تعریف مغالطه
در هر استدلالی اعم از قیاسی یا استقرایی ادعایی نهفته است. به عبارت دیگر، هر استدلالی متضمن این مدعاست که نتیجه به ضرورت یا به احتمال از مقدمات استنتاج میشود. از طرف دیگر غالبا مشاهده میشود که علیرغم وجود ارتباط زبانی بین مقدمات و نتیجه استدلال، ادعای منظور شده در استدلال درست و معتبر نیست؛ یعنی با فرض صدق مقدمات نمیتوان به نتیجه استدلال دست یافت. اینگونه استدلالها را مغالطه (Fallecy) میگوییم. وقوع مغالطه در بیان یک گزاره ساده، بدون جنبه استدلالی نیز امکانپذیر است. به این معنا که گاهی شخص برای مدعای خاص خود، دلیل اقامه میکند که طبعا ممکن است مرتکب مغالطه شود، اما گاهی اساسا شخص در پی اثبات مدعایی نیست و صرفا در صدد بیان گزارهای است و در این صورت نیز زمینه وقوع لغزش در اندیشه وجود دارد.
تبیینهای مغالطی را میتوان به ۳ دسته تقسیم کرد. دسته اول مغالطاتی است که مطلب به صورت مبهم بیان میشود که همین ابهام زمینهساز خطاها و لغزشها میشود. گاهی این ابهام در سخن به طور آگاهانه و از روی تعمد و با هدف سوءاستفاده از عوامل ابهام در سخن و گاهی به دلیل بیدقتی و غفلت گوینده و نویسنده است. این دسته از مغالطات را میتوان به انواع زیر تقسیم کرد:
الف) استفاده از کلماتی که دارای دو یا چند معنا هستند، بدون وجود قرینهای دال بر معنای مورد نظر (مغالطه اشتراک لفظ) میتوان به جرات گفت که مغالطه اشتراک لفظ مغالطهای است که بیش از هریک از انواع دیگر مغالطه، شایع و متداول است و به علت محدودیت زبانی، مردم خواه ناخواه گرفتار این مغالطه میشوند. به قول مولوی «اشتراک لفظ دائم رهزن است». از این نوع از مغالطه میتوان به مثالهای زیر اشاره کرد:
ـ او و همسرش ۵ سال اختلاف داشتند. (اختلاف: تفاوت، مشاجره)
ـ این کتاب قیمت ندارد. (قیمت نداشتن: بسیار با ارزش بودن، بسیار بیارزش بودن)
ـ آنها از ما چند عکس گرفتند. (عکس گرفتن: دریافت کردن عکس، عکس انداختن)
ب) جملهای که میتواند به دو یا چند صورت بیان و فهمیده شود (مغالطه ابهام ساختاری). این مغالطه نیز مانند مغالطه اشتراک لفظی به دلیل وجود معانی گوناگونی است که از جمله فهمیده میشود.
با این تفاوت که معانی گوناگون در اینجا ناشی از یک لفظ نیست، بلکه جمله با ترکیب خاص خود به گونهای است که بیش از یک معنا را افاده میکند. برای مثال روزی هنگامی که ابن جوزی در بالای منبر بوده، مردم از او میخواهند که با صراحت بگوید بعد از پیامبر اکرم (ص) خلیفه برحق و بلافصل حضرت رسول چه کسی بوده است. ابن جوزی در پاسخ میگوید: خلیفه بلافصل کسی است که دختر وی در خانه اوست. میدانیم که حضرت علی(ع) داماد پیامبر و پیامبر نیز داماد ابوبکر بوده است. بنابراین، معنای «کسی که دختر وی در خانه اوست» به علت ابهام دو ضمیر «وی» و «او» هم میتواند حضرت علی باشد و هم ابوبکر.
مغالطات (۲)
علت جعلی
در ادامه مبحث مغالطات، در این شماره به مغالطه ای علت جعلی می پردازیم. همان طور که در شماره های قبلی بیان شد، مغالطه سخن نادرستی است که درست جلوه داده می شود. مغالطه علت جعلی دارای دو شکل اصلی است. نوع اول این مغالطه وقتی است که در یک استدلال، چیزی به عنوان «علت» وانمود می شود که در واقع «علت» نیست؛ یعنی در تحلیل عقلی و منطقی آن چیز نمی تواند جنبه علّی و تاثیرگذاری داشته باشد، اما گوینده یا نویسنده در استدلال خود آن را سبب یک امر خاص به حساب می آورد. برای مثال به گفتگوی زیر حساب کنید:
الف: چرا تو در کنکور دانشگاه قبول نشدی؛ یا چرا وضع مالی احمد اینقدر مساعد است ولی برادرش زندگی خوبی ندارد؛ یا چرا زلزله در فلان شهر، تمام شهر را ویران می کند ولی در فلان شهر ژاپن تنها چند لحظه ای باعث لرزش ساختمان ها می شود؛ و …
ب: این خواست خداوند است.
الف: در مورد قبول نشدن در کنکور آیا خوب درس خواندی؟ در مورد وضع مالی احمد تحقیق کرده ای که چه کاره است و چگونه درآمد کسب می کند و در مورد زلزله راجع به استانداردهای گوناگون و مختلف خانه سازی و شهرسازی تحقیق کرده ای که آیا رعایت می شده است یا نه و …
ب: همه اینها را گفتی، تا خداوند نخواهد برگی از درخت نخواهد افتاد.
ملاحظه می کنید که در این گفتگو شخص (ب) تمام مسوولیت های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، عمرانی و … افراد جامعه را به گردن خداوند می اندازد و افراد جامعه را از هر زحمتی برای انجام وظایفشان مرخص می کند. یک موضوع را علتی برای تمام کارها قرار دادن و در حقیقت راحت کردن خود و دیگران از انجام کار و مسوولیت. این مغالطه علت جعلی است. به گفتگوی زیر توجه کنید:
الف: چرا در فلان جامعه درآمدها برای اداره زندگی کافی نیست؟
ب: علت آن است که مردمان این روزگار از معنویت به دور هستند. ممکن است ده ها علت و واسطه سبب شود که درآمد مردمان یک کشور برای زندگیشان کافی نباشد که می توان به تورم بالا، اقتصاد رانتی و دولتی، فساد بالای بوروکراتیک، ساختار ناکارآمد سیاسی و ده ها عامل دیگر اشاره کرد اما شخص «ب» با قرار دادن علتی نامربوط سعی در توجیه وضع فعلی دارد.
بسیار گفته شده است که در کشور شوروی سابق در زمان استالین افراد بسیاری به خاطر اعتراض به اوضاع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی با بهانه و علت جعلی توهین به ایدئولوژی رسمی کشور به اردوگاه های کار اجباری اعزام شدند و یا اعدام گردیدند.
به طور کلی علت وقوع این مغالطه یا جهل است یا غرض ورزی. منظور از جهل این است که افراد جاهل و کم اطلاع از مسائل مختلف برای تحلیل و تعلیل واقعه بدون درنظر گرفتن استدلال منطقی به اظهارنظر می پردازند و عدم واقع نگری یا غرض ورزی یا منعفت طلبی آنها باعث می شود که واقعه مورد نظر را منسوب به علل موهوم و غیرواقعی نمایند.
حکایت طنزگونه زیر نمونه ای از چنین جعلی است: نقل است که در دوران قدیم، فرزند ساده لوح یکی از طبیبان از پدر خود شنیده بود که هرگاه حال یکی از بیمارانت بد شد، بر بالین او حاضر شو و به اطراف او نگاه کن؛ ببین چه می بینی! اگر مثلاپوست خربزه ای دیدی، بگو که بیمار خربزه خورده و مرضش شدت یافته؛ یا اگر هسته آلو دیدی، بدان که آلو خورده و … جوان ساده لوح روزی باخبر شد که حال یکی از بیمارانش وخیم است، لذا بر بالین او حاضر شد و مرتب می گفت که بیمار ناپرهیزی کرده و برای اثبات مدعای خویش به اطراف نگاه کرد و چیزی نیافت جز یک پالان، لذا خطاب به اطرافیان بیمار کرد و گفت: بیمار خر خورده!
منظور از غرض ورزی به عنوان علت وقوع مغالطه علت جعلی این است که گاهی شخص از علت واقعی امری خبر دارد، اما برای این که بر آن حقیقت سرپوش نهد و تحلیل دیگری از مساله ارائه دهد سعی می کند علت دیگری برای آن امر بتراشد و آن را به عنوان علت حقیقی معرفی نماید، مثل:
آقا اجازه! علت این که در این امتحان نمره کمی گرفته ام این است که در شب امتحان ما مهمانان زیادی داشتیم و نتوانستیم برای امتحان درس بخوانیم.
نوع دیگر مغالطه ای علت جعلی این است که بخشی از علت به عنوان کل علت معرفی شود؛ یعنی اگر برای تحقق معلولی، مثلالازم است ۵ عامل دست به دست هم بدهند تا آن معلول محقق شود، شخص مغالطه کننده آن معلول را تنها به یکی از آن علل استناد می دهد مثل:
ما در دهه اخیر شاهد افت تحصیلی شدید در مدارس راهنمایی و دبیرستان های کشور هستیم. واضح است که آموزگاران و دبیران در انجام وظایف خود بسیار کوتاهی می کنند.
افت تحصیلی دانش آموزان راهنمایی و دبیرستان می تواند ناشی از علل بسیار زیادی باشد، مانند تغییرات متون درسی، سطح پایین آموزش در دوره ابتدایی، افزایش چشمگیر برنامه های تلویزیون و دیگر تفریحات. کوتاهی آموزگاران در انجام وظایف خود نیز می تواند یکی از علل افت تحصیلی باشد، اما در استدلال فوق شخص
مغالطه کننده با چشم پوشی نسبت به علل و عوامل دیگر، تنها علت افت تحصیلی در دهه اخیر را کم کاری معلمان معرفی می کند.
شکل اخیر مغالطه ای علت جعلی بیش از شکل قبلی صورت می گیرد که علت آن را می توان در این امر جستجو کرد که در اینجا علت مذکور به عنوان علت منحصر، امر بیگانه ای نسبت به معلول به حساب نمی آید و واقعا آن علت دارای تاثیر علی بر معلول مورد نظر است و همین امر باعث می شود که مخاطب به سادگی فریب خورده و این مغالطه را بپذیرد. معمولاهدف این مغالطه این است که بار مثبت یا منفی استدلال را متوجه یک سو و یک علت کند؛ یعنی اگر در پی تحلیل یک امر نامطلوب هستیم، شخص مغالطه کننده سعی می کند که آن امر نامطلوب را تنها به یک علت مربوط کند و لذا نامی از علل دیگر به میان نمی آورد چنانکه استدلال فوق چنین بود.
مغالطات (۳)
گفتی چند تا … ؟
اهمال سور: سور یعنی این که تعداد افرادی را که میخواهیم راجع به آنها صحبت کنیم، معین نماییم. سور (کلی یا جزئی) محدوده و مرز افرادی که راجع به آنها قضاوت مینماییم، مشخص میکند. مثلا وقتی میگوییم «همه ایرانیها کم کتاب میخوانند»؛ بدین معناست که هر کس را که در نظر بگیرید که ایرانی باشد، کم کتاب میخواند. یا برخی از شوهران یا زنان نسبت به زنان و مردان قضاوتهای این گونه دارند: همه مردان سر و ته یک کرباس هستند، و این بدان معناست که هر کس مرد باشد دارای یک خصوصیات ویژه و معین است یا مثال همه زنان بیعقل هستند، بدان معناست هرکه زن باشد، بیعقل است و نشان میدهد که گوینده راجع به تمام زنان عالم تحقیق کرده است و فهمیده است که این جمله راجع به همه آنها صدق میکند. ادعای بسیار بزرگی است که فقط یک همه چیز دان از پس آن برمیآید و نه از یک انسان با تمام محدودیتهای ذهنی و روحی فراوان.
سور کلی را تنها در مورد قضایای علمی میتوان به کار گرفت. مثلا: هر جسمی که ثابت است و ساکن؛ اگر نیرویی به آن وارد نشود، ساکن میماند و الا به صورت مستقیم تا نهایت به حرکت خود ادامه میدهد. ضمن این که حتی در مورد قوانین علمی نیز بین فلاسفه علم بحثهای فراوانی است و این اطمینان را حتی در مورد علوم تجربی نیز نمیتوان به کار گرفت چه برسد به عوالم انسانی و قضاوت راجع به تکتک انسانها.
مثال دیگر این که داماد آنها فارغالتحصیل رشته اقتصاد است. دانشجویان و فارغالتحصیلان این رشته افراد بیسوادی هستند. در این مثال تمام فارغالتحصیلان رشته اقتصاد بیسواد در نظر گرفته شدهاند و گوینده مثال مدعی شده است که در مورد تمام فارغالتحصیلان رشته اقتصاد تحقیق کرده است و فهمیده است که تمامی آنها بیسواد هستند. ادعای بزرگ و غیرمنصفانهای است. حال با گفتن این مطلب شخصی میخواهد داماد خانواده مورد نظر را که با او مشکل دارد، به چالش بکشد.
مثال دیگر آن که برخی بیان میکنند غرب تماما فاسد است که گوینده ادعا میکند که همه غرب را کاملا با تمام ابعاد فلسفی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، با همه مکاتب و ریزهکاریها و… شناخته است و حکم کلی صادر میکند.
مثال دیگر از این نوع را میتوان به متجددمآبانی نسبت داد که از غرب تنها پوسته ظاهری آن را گرفتهاند و کسانی را که این پوسته ظاهری را نداشته باشند با یک حکم کلی محکوم به ارتجاع میکنند. مثلا میگویند همه متدینین مرتجع هستند که در این حالت شخص مورد نظر ادعای این را دارد که احوالات همه متدینین را بررسی کرده است و پس از واکاوی خصوصیات مختلف آنان به این نتیجه کلی رسیده است که ادعای عجیب و غریب و ناشی از بیانصافی است.
متاسفانه نمونه این نوع قضاوتها را در مورد همه اقوام ایرانی مشاهده میکنیم که برای مثال: همه فارسها… هستند، همه لرها … هستند، همه اصفهانیها … هستند، همه یزدیها … هستند و … که تقریبا این کلیت بخشیدن و نسبت دادن صفات گاه ناپسند و غیراخلاقی در کشور ما دیده میشود و این همان مغلطه به کار بردن نادرست سور است. این مغالطه در مورد اصناف و صاحبان مشاغل و همچنین سنین مختلف نیز دیده میشود. همه قصابها، همه نانواها، همه پزشکها، همه اساتید، همه فوتبالیستها، همه هنرمندها، همه جوانهای این دوره و زمانه، همه زنان و… برای دقیقتر حرف زدن یا باید گزارهای علمی را بیان کرد و یا با استفاده از آمار با استناد از یک جامعه آماری، گفتار خود را دقیقتر کنیم!
امروزه در علوم، تنها قضایای کلی (البته با چالش بسیار) مقبول و مورد اعتنا هستند و اگر نتوان از قضیهای تعبیر کلی ارائه کرد باید با استفاده از قانون آماری، راه را بر روی هر مغالطهای بست، به این ترتیب که مثلا به جای این که بگوییم «بیشتر افراد آن مجموعه دارای صفت فلان هستند» باید بگوییم ۵۵ درصد و یا ۵/۹۳ درصد و… در هنگام استفاده از این سور باید مواظب بود و تنها به مصادیق و مثالهایی که این جمله را تایید میکنند، اکتفا نکنیم و برای پرهیز از آن همواره باید به مثالهای ابطالکننده توجه شود و گوینده را از استنتاج غیرصحیح برحذر داشت.
تعریف دوری: مغالطه دیگری که به آن پرداخته میشود، مغالطه تعریف دوری است. تعریف دوری در جایی است که برای معنا کردن یک واژه از واژه دیگری استفاده شود؛ در حالی که در معنای واژه دوم نیازمند دانستن معنا و مفهوم واژه اول هستیم، برای مثال اگر کسی در تعریف خورشید بگوید: خورشید ستارهای است که در روز طلوع میکند، اگر بپرسیم روز یعنی چی؟ او بگوید؛ روز یعنی مدت زمان میان طلوع و غروب خورشید. چنین تعریفی دور خواهد بود. همچنین است اگر تعریف یک واژه با چند واسطه به تعریف خود برگردد مانند تعریف زیر:
«چریدن» یعنی غذا خوردن حیوان از مرتع
«مرتع» بخشی از دشت و صحراست که در آن علف فراوانی میروید
«علف» یعنی گیاه در حال رشد که حیوان از آن میچرد
یکی از نکات مهم در تدوین واژهنامه، رعایت همین نکته است که تعاریف موجود در واژهنامه نباید دوری باشد. البته ممکن است کسی گمان کند که تعریف دوری، امری عادی و حتی اجتنابناپذیر است که اساسا مشکلی را هم به وجود نمیآورد و مثلا تعاریفی مانند تعاریف زیر طبیعی و بدون اشکال است: سیاه، یعنی مشکی، مشکی یعنی سیاه؛ مملکت یعنی کشور، کشور یعنی مملکت و… اما این گمان خطاست و اشکال این تعاریف وقتی آشکار میشود که شخص معنای هیچیک از دو واژه مترادف در تعریف را نداند. در این صورت، تعریف بیفایده و اشکال دوری بودن آشکار خواهد شد، مانند تعاریف زیر با فرض عدم آشنایی با الفاظ به کار برده شده:
جوهر، یعنی آنچه عرض نیست، عرض، یعنی آنچه جوهر نیست.
عارفی مدعی را پرسیدند جوانمردی چیست؟ گفت: ترک کامجویی، گفتند: کامجویی کدام است؟ پاسخ داد: ترک جوانمردی!
تعریف دوری نوعی بیان مبهم است. از این رو جزو تبیینهای مغالطی طبقهبندی شده است. جنبههای مغالطهآمیز تعریف دوری این است که مخاطب در فهم یک امر مبهم به امر مبهم دیگری احاله داده میشود؛ در حالی که برای فهم امر دوم نیازمند شناخت امر اول هستیم.
مغالطات (۴)
شما چیزی نیستید جز …
همان طور که در شماره های قبلی مقاله های مربوط به مغالطات بیان شد، مغلطه استدلال نادرستی است که درست جلوه داده می شود. در مقاله های قبلی راجع به برخی انواع مغالطات مثل تعریف دوری، اهمال سور، واژه های مبهم، ترکیب مفصل، تفضیل مرکب، ابهام ساختاری و … بحث کردیم. دیدیم که می توان سخن اشتباهی را در زرورق زیبایی پیچید و آن را به دیگران تحمیل کرد؛ کاری که گاهی در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شاهد آن هستیم. در ادامه بحث به مغالطه ذات و صفت (کنه و وجه) می پردازیم.
این مغالطه هنگامی رخ می دهد که جنبه خاص یا یک صفت ویژه از یک پدیده، به عنوان ذات و کنه آن پدیده معرفی شود به گونه ای که گمان رود آن صفت، صفت ذاتی و ضروری است و صفات دیگر نقشی در ذات و هویت آن پدیده ندارند. در این مغالطه خطای اصلی این است که صفت یک چیز، هر چند که آن صفت مهم باشد، به جای ذات آن در نظر گرفته شده است. از آنجا که این مغالطه معمولادر قالب «پدیده الف چیزی نیست جز صفت ب» بیان می شود، معمولادر کتب منطقی از آن با نام مغالطه «هیچ نیست به جز» یاد شده است. شاید با مثال های مختلف بهتر بتوان این مغلطه را جا انداخت.
بارها شنیده ایم که گفته می شود: ریشه های معضلات اجتماعی مردم چیزی نیست جز مشکلات اقتصادی. یعنی همه پدیده ای پیچیده و عجیب به نام انسان را به اقتصاد خلاصه کنیم. شکی نیست که اقتصاد جزو مهم ترین ارکان زندگی انسانی است و حتی گاهی باعث پیدایش اخلاق هم می شود که به ظاهر حوزه جداگانه ای در زندگی انسانی است، ولی همه انسان، اقتصاد نیست. یا در تئوری های علمی بیان می شود که جهان چیزی نیست به جز انرژی و همه چیزهایی که می بینیم صورت ها و جلوه های مختلف انرژی هستند. این ادعا مبتنی بر نظریه اینشتین است که می گوید ماده قابل تبدیل به انرژی است و از روی فرمول E=Mc2 می توان معادل هر جرمی را به سهولت به دست آورد. یعنی می توان گفت «هر جرمی قابل تبدیل شدن به انرژی است» آری؛ ولی«جهان چیزی نیست به جز انرژی» خیر.
مثال های دیگری می توان آورد که در زندگی روزمره ملموس تر هستند برای مثال در برخی سریال ها چون در ارائه راه حل برای مخاطب دچار دگماتیک و سطحی نگری هستند تنها از زاویه مطلوب خویش به بررسی مسائل مختلف می پردازند و گویا هیچ راه حلی برای مسائل اجتماعی جز راه حل مطلوبی که در این سریال ها ارائه می شود وجود ندارد. این مغلطه است. تیپ های نمایشی و طبقات اجتماعی در این سریال ها، همگی دارای تعریف مشخصی هستند که غیر از تعریف ارائه شده در این نمایش ها تعریف و صفت دیگری ندارند. برای مثال پسری که با پدرش اختلاف فکری دارد تعریفی جز این ندارد که دچار انحراف شده است. دختری که به هزار دلیل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دچار خطایی می شودکه در مقیاس بسیاری از خطاهای صورت گرفته، تنها اجبار و اضطرار است که او را به این راه کشانده، تنها تعریف او انسان منحرفی است که امید برگشتی به او نیست یا مثلادر یک سریال یا فیلم، تمام مشکلات مطرح شده به گردن طبقه و دسته ای خاص مثل جوانان یا نوگرایان انداخته می شود و گویی همه مشکلات تنها تعریف و خلاصه می شود در قشری خاص. این مغلطه کنه و وجه نام دارد.
مثال های زیر همگی از این دست مغالطه هستند: مردان چیزی جز زورگویی نیستند، انسان های شرقی چیزی جز مشتی مستبد نیستند، انسان های غربی چیزی جز مشتی شهوتران نیستند، فرهنگ های دیگر چیزی جز تبلیغ فساد نیستند، مردمان ایرانی چیزی نیستند جز محبت و هنر، مردمان بالای شهر جز مشتی منفعت طلب و مال اندوز چیز دیگری نیستند، مردمان پایین شهر جز تعدادی مردم بامعرفت و باصفا نیستند، قدیمی ها چیزی نبودند جز اخلاص و صفا، مدرن ها چیزی نیستند جز لذت گرایی و دوری از معنویت، دانشجویان دانشگاه… چیزی نیستند به جز تعدادی نخبه، دانشجویان دانشگاه… چیزی جز مشتی تنبل و بچه پولدار نیستند، آخ از دست جوانان امروز! که چیزی جز نق زدن نیستند، ما بزرگ ترها در دوران جوانی مان چیزی نبودیم جز کار و تلاش و همت و اخلاص و صفا و مردانگی و حجب و حیا و احترام به بزرگ تر، کارمندان چیزی جز تعدادی ماشین امضا نیستند، پرستاران و پزشکان چیزی نیستند جز تعدادی فرشته های الهی، معلم یعنی نور هدایت، یعنی معلم چیزی جز هدایت نیست، روزنامه نگار یعنی کسی که آسایش فکری دیگران را به هم می ریزد، زندگی یعنی پول، زندگی یعنی عشق، اعتقادات من یعنی خوبی، اعتقادات تو یعنی انحراف، تقابل من و تو یعنی تقابل همه خوبی با همه بدی، ورزشکار یعنی الگوی مردم، هنرمند یعنی انسان فرهیخته، کارگر یعنی زحمتکش، انسان مرفه یعنی ظالم، انسان فقیر یعنی مظلوم و شاید بتوان ده ها و صدها مثال دیگر را آورد که امروزه براحتی در ادبیات حاکم بر اجتماع ما از هر رده و صنفی (البته نه همه افراد) شاهد آن هستیم.
ممکن است انتصاب برخی از صفاتی که نام برده شد به برخی از افراد در برخی از اصناف و اقشار اجتماعی صحیح باشد ولی این افراد تنها و تنها دارای این خصوصیت نیستند و به طور کلی انسان ها مجموعه ای از صفات و خصوصیات هستند که نمی توان با مغالطه کنه و وجه آنها را تنها با یک صفت تعریف کرد.
مغالطات (۵)
اما نه اینقدر که شما می گویید
در ادامه سلسله مباحث مربوط به مغالطات، در این شماره به مغالطه بزرگنمایی (Magnifying) پرداخته می شود. همان طور که در گذشته بیان شد مغالطه سخن و استدلال نادرستی است که درست جلوه داده می شود. انواع مغالطات در سخنان روزمره به عمد و یا به سهو به کار برده می شوند و در این مقالات سعی در نشان دادن انواع این مغالطات داریم که شناسایی آنها سبب گرفتار نشدن در دام آنها می شود.
وقتی بدون قصد و غرض خاصی بخواهیم خبری را بازگو کنیم و مطلبی را به اطلاع دیگران برسانیم، طبیعی است که بر هیچ یک از الفاظ و کلمات یا ابعاد محتوایی آن خبر تکیه و تاکید نمی کنیم.
اما اگر در بازگو کردن آن خبر قصد و غرض خاصی داشته باشیم و هدف خاصی را دنبال کنیم، سعی خواهیم کرد که آن مطلب را به گونه ای بیان کنیم که آن قصد و غرض و هدف خاص هر چه بیشتر و بهتر تامین شود.
زمینه ارتکاب مغالطه بزرگنمایی نیز در همین جاست، زیرا تلاش برای برجسته کردن بعضی از ابعاد یک خبر یا پیام، آن را از حالت طبیعی خارج می کند و احتمالاباعث می شود که متضمن معانی غیرواقعی و نادرستی شود. فرض کنید می خواهیم درباره فعالیت علمی شخصی گزارش دهیم و فرض کنید شخص مورد نظر تاکنون ۳ کتاب و حدود ۹۸مقاله نوشته است. البته می توانیم این اطلاعات و گزارش را دقیق تر کنیم و درباره محتوای کتاب ها و مقالات و ناشر و مطبوعات چاپ کننده آنها نیز مطالبی اضافه نماییم، اما به همین مقدار بسنده می کنیم.
حال فرض کنید که شخص مورد نظر نامزد انتخاباتی باشد و خود و اطرافیان او بخواهند برای او تبلیغ کنند و از جمله بخواهند فعالیت های علمی او را به اطلاع دیگران برسانند و البته سعی خواهند کرد این فعالیت ها را هر چه بزرگ تر و مهم تر جلوه دهند. از این رو احتمالادر آگهی تبلیغاتی او شاهد چنین عبارتی خواهیم بود: محقق و نویسنده ای با بیش از صد کتاب و مقاله.
اما عبارت فوق مغالطه آمیز است؛ مغالطه بزرگنمایی، زیرا خواننده گمان می کند که مثلانیمی از این تعداد را کتاب های او تشکیل می دهند، در حالی که او فقط ۳ کتاب تالیف کرده است. بویژه این که در عبارت فوق لفظ «کتاب» قبل از «مقاله» ذکر شده و اگر گفته می شد «بیش از صد مقاله و کتاب» جنبه مغالطی اش کمتر می شد. از سوی دیگر، عبارت «بیش از صد» عددی بالغ بر صدوده، صد و بیست یا بیشتر را به ذهن متبادر می کند، در حالی که مجموع مقالات و کتاب های او فقط صد و یک عدد است. ممکن است در رقابت های سیاسی بین افراد نیز این مغالطه پیش آید. آقای X با حضور در جبهه های جنگ و ساده زیستی.
این حضور در جبهه های جنگ از یک روز تا ۸ سال می تواند باشد و تازه در خط مقدم بودن یا نبودن و یا در پشت جبهه بودن و نبودن نیز بسیار تفاوت دارد که در این جمله با بزرگنمایی، تنها حضور در جبهه ها یاد شده است و همچنین ساده زیست بودن که ممکن است شخص ساده زیست باشد ولی با ساده زیستی نتواند از انجام کار محول به او برآید و بلکه کار محوله به او احتیاج به تخصص داشته باشد و نه ساده زیستی که در اینجا با مطرح کردن و بزرگنمایی ساده زیستی، عدم تخصص آن فرد را به اصطلاح لاپوشانی می کنند و به قصد خود که همان انتخاب شدن است دست می یابند. مثال دیگر آن که فرض کنید کسی می خواهد در آفریقای جنوبی رئیس جمهور شود. برای این کار مرتبا از ماندلایاد می کند و خود را شبیه ماندلاو راه و روش او معرفی می کند و احتمالاعکس یادگاری خود با ماندلارا تبلیغ می کند. در اینجا او مرتکب مغلطه بزرگنمایی شده است و برای موجه جلوه دادن خود سعی در شبیه نشان دادن خود به ماندلادارد. مغالطه بزرگنمایی را مغازه داران لوازم خانگی و سایر فروشندگان مایحتاج زندگی نیز انجام می دهند. حتما گذرتان به مغازه های حراجی افتاده است. حراجی ها با بزرگ کردن کلمه حراج و نوشتن با فونت بزرگ روی در و دیوار مغازه خصوصیات و کیفیت اصلی کالای عرضه شده را زیر لوای کلمه بزرگ شده حراج مخفی می کنند و به این ترتیب کالای خود را موجه جلوه می دهند.
مغالطه بزرگنمایی از راه های گوناگونی انجام می شود؛ یکی از این راه ها، نسبت دادن یک عدد به یک ترکیب عطفی است تا اهمیت یکی از اجزای آن ترکیب عطفی بیشتر از آنچه هست جلوه کند. نمونه این مطلب را در مثال محقق و نویسنده ای با بیش از صد کتاب و مقاله مشاهده کردید. راه دیگر مغالطه بزرگنمایی این است که مطلب مورد نظر چنان بیان می شود که ابعاد مطلوب آن کاملابرجسته و مورد توجه و ابعاد نامطلوب آن نادیده گرفته می شود.
برای مثال، جمله بسیاری از راه یافتگان به دانشگاه ها از طبقات فقیر جامعه هستند.
این جمله از سوی کسانی معمولاگفته می شود که سعی در برجسته کردن فقر و فقرا دارند و دوست دارند فقر و فقیر را مثبت و دارای ارزش اجتماعی جلوه دهند. مثال دیگر آن که از ۷ نفر اول قهرمان دوومیدانی در مسابقات المپیک، ۴ نفر کفش چینی به پا داشته اند. در این مثال سعی در تبلیغ برای کفش ساخت کشور چین می شود ولی مشخص نیست که شاید هیچ یک از ۳ نفر اول این مسابقات کفش چینی نپوشیده بودند.
کوچکنمایی (۶)
همان طور که در شمارههای قبلی بیان شد مغالطه بیان نادرستی است که درست جلوه داده میشود. ابن رشد (۵۹۵ ـ ۵۲۰ هـ) میگوید: همان طور که برخی مردم واقعا عابد هستند و برخی به ظاهر عابد، ولی در واقع، اهل ریا و خودنمایی و همانطور که برخی از طلا و نقرههای واقعی هستند و چیزهایی وجود دارند که به نظر میرسد طلا و نقرهاند، همچنین برخی قیاسها نیز واقعا قیاساند و برخی شبیه قیاس، یعنی در حقیقت، قیاس نیستند که آنها را مغالطه مینامیم. تعریف عامتر و کلیتری نیز وجود دارد که در آن انواع خطاها و آشفتگیهایی که کم و بیش مرتبط با خطای در استدلال است نیز به معنای وسیع کلمه مغالطه نامیده میشود. در این شماره به مغالطه کوچکنمایی میپردازیم.
این مغالطه از نظر جایگاه، ساختار و عملکرد عینا مانند مغالطه بزرگنمایی است. با این تفاوت که در مغالطه بزرگنمایی برای برجسته کردن بعضی از ابعاد مطلب مورد نظر تلاش میشود و در مغالطه کوچکنمایی برای کمرنگ کردن و بیاهمیت نشان دادن آن، اما در هر دو مغالطه، بیان مطلب به گونهای است که دربردارنده برخی معانی نادرست و غیرواقعی میشود و دستکم میزان اهمیت ابعاد مختلف مطلب مورد نظر را از حالت طبیعی و واقعی آن خارج میکند. در این مغالطه سعی میشود که نکته و موضوع موردنظر هر چه کمتر و با غلظت کمتری صورت بگیرد. یکی از راههای این کار نسبت دادن یک عدد به یک ترکیب عطفی است، با این هدف که اهمیت یکی از اجزای آن ترکیب عطفی کمتر از آنچه هست جلوه کند. برای مثال: تمام غیبتهای موجه و غیرموجه من فقط ۹ ساعت است و تنها یک ساعت از حد مجاز بیشتر است. چرا این قدر مساله را بزرگ میکنید؟ در مثال فوق، فرد ۷ ساعت غیبت غیرمجاز داشته و به هر حال مجموع غیبتهای او از حد مجاز هم تجاوز کرده است. راه دیگر ارتکاب این مغالطه که بیشتر در آگهیهای تبلیغاتی رواج دارد، این است که نکات غیرمطلوب پیام مورد نظر کوچکتر نوشته و نمایش داده میشود: کمک دندانپزشک تجربی که کلمه دندانپزشک بزرگتر و دو کلمه کمک و تجربی با فونت کوچک نوشته شوند. اساسا کوچکی و بزرگی از مفاهیم نسبی هستند و تلاش برای کوچک یا بزرگ جلوه دادن برخی از ابعاد پیام مورد نظر، به ترتیب موجب بزرگ یا کوچک نشان دادن ابعاد دیگر میشود، از این رو معمولا دو مغالطهای بزرگنمایی و کوچکنمایی با هم صورت میگیرند. مثال دیگر که متاسفانه امروزه در جامعه ما مرسوم است آن میباشد که بسیار میشنویم: امروز همه مدرک دانشگاهی دارند یا لیسانس و فوقلیسانس گرفتن دیگر کاری عادیای شده است. در این جملات هدف کوچک شمردن مدارک دانشگاهی و از اعتبار انداختن آنهاست. لازم به ذکر است که مصطلح شدن مغالطات در جامعه و استعمال فراوان آنها در جامعه تبعات زیانباری برای اخلاق و فرهنگ اجتماع به بار میآورند.
دروغ: دروغ جدا از جنبه اخلاقی، دارای جنبهای معرفتی هم هست که این جنبه نه مربوط به شخص دروغگو، بلکه مربوط به افرادی است که سخن دروغ را میشنوند. از همین نظر میتوان دروغ را به عنوان یک مغالطه و از لغزشگاههای اندیشه دانست.
برای مثال: او یکی از مدیران این سازمان است و مدیران این سازمان، حقوقی بیش از ۲ میلیون تومان دارند. بنابراین باید حقوق او بیش از دو میلیون تومان باشد.
استدلال فوق از نظر صوری و رعایت قواعد استنتاج صحیح و بدون اشکال است، اما میتوان تصور کرد که مقدم اول (او یکی از مدیران این سازمان است) دروغ و غیر مطابق با واقع باشد و به این ترتیب نادرستی این مقدمه موجب نادرستی و عدم اعتبار کل استدلال میگردد و نتیجهای نیز که از آن استدلال اخذ میشود، نادرست خواهد بود. با تعریف و تقدیری که از مغالطه دروغ ارائه کردیم، میزان شیوع آن در زندگی روزمره روشن شد. اهمیت خاص این مغالطه از آن جهت است که برخلاف مغالطات دیگر قابل تشخیص نیست و با اصول عقلی و قوانین منطقی نمیتوان از ظاهر یک سخن به عدم مطابقات آن با واقع پی برد.
این مساله موجب برجسته شدن مانع و زمینهساز ارتکاب بیشتر این مغلطه شده است. در عین حال، برای جلوگیری از ارتکاب این مغالطه میتوان به دستورالعمل زیر عمل کرد:
دقت در محتوای سخن برای یافتن تناقض و ناسازگاری است؛ به این معنا که چون شخص دروغگو به قول معروف کمحافظه است و به هماهنگی صدور و ذیل کلام خود توجه نمیکند، گزاره دروغی میگوید که با اجزای دیگر سخن خود یا حقیقت مقبول دیگر ناسازگار است که به دقت در سخنان او میتوان به این تناقض و ناسازگاری پی برد. برای مثال شخصی میخواهد کشورش را کشور موفقی معرفی کند و با تناقضهای مختلف به این مغلطه موجود در سخنان او میتوان پی برد.
شهر من جزو بهترین شهرهای دنیاست. مردم در حوزه مدیریت من همه مهربان هستند و به حقوق یکدیگر احترام میگذارند. تنها مشکلات کمی مثل ارتشاء، رانت و اختلاس وجود دارد که آن هم در همه جای دنیا هست. تورم نیز ناشی از کارکرد دلالهای خدانشناسی است که مراعات مردم را نمیکنند. میزان تصادفات بالای رانندگی نیز در اثر بیتوجهی اکثر رانندگان است. میزان بالای خودکشی نیز به خاطر دوری افراد از معنویت است. جعل مدارک گوناگون توسط جاعلان نیز به خاطر عدم رعایت مصلحت عمومی و توسط عدهای منفعتطلب محدود صورت میگیرد. اگر این جملات را با هم مقایسه کنیم، خواهیم دید که فرد گوینده مرتبا دچار مغالطه میشود، چرا که از این مقدمات که در یک محدوده این همه بزهکاری وجود دارد، نمیتوان به این قایل شد که آن محدوده مردم مهربانی دارد یا این که حقوق یکدیگر را رعایت میکنند!
آیا مقصودتان این است که …؟ (۷)
مغالطات سخن ها و استدلال های نادرستی هستند که درست جلوه داده می شوند، اگر با نگاه دقیق منطقی به گفتارهای خود و اطرافیانمان توجه کنیم، احتمالا در طی روز، با مغالطات بسیاری مواجه خواهیم شد.
مغالطات سخن ها و استدلال های نادرستی هستند که درست جلوه داده می شوند، اگر با نگاه دقیق منطقی به گفتارهای خود و اطرافیانمان توجه کنیم، احتمالا در طی روز، با مغالطات بسیاری مواجه خواهیم شد. طی چند شماره بنا داریم برخی مغالطات جاری و مصطلح را معرفی و علت مغالطه بودن آنها را تبیین کنیم. امید است این کار قدمی، هرچند کوچک، در راه اعتلای فرهنگ عقلانیت در جامعه مان باشد. پیشتر در شماره نخست مغالطه های «ابهام» در ساختار کلام را بررسی کردیم و اینک به بررسی مغالطات ترکیب مفصل، تفصیل مرکب، واژه ای مبهم و گزاره های بدون سور می پردازیم.
مغالطه ترکیب مفصل:
عبارت است از ترکیب دو جمله که به صورت مجزا صادقند، در یک جمله مرکب، به طوری که جمله حاصل نادرست باشد. به عنوان مثال اگر کسی هم نویسنده باشد و هم ورزشکار، اما در نویسندگی بدون مهارت و در ورزش ماهر باشد، درباره این فرد می توان گفت که او نویسنده است. همچنین می توان گفت که او ماهر است؛ یعنی اگر به طور جداگانه حکم کنیم سخن درستی گفته ایم، اما اگر این دو حکم را در یک جمله جمع کنیم و بگویم او نویسنده و ماهر است، سخن ما مغالطه آمیز است. «نیکولاس کپرنیک» در کتاب تفکر جدید جهان می نویسد: «… جهان کروی است… زیرا تمام اجزای تشکیل دهنده آن، یعنی خورشید و ماه و سیارات همه کروی اند.» اگر تنها دلیل بر اعتقاد به کروی بودن همه کائنات، کروی بودن اجزای آن باشد، این از مصادیق مغالطه ترکیب مفصل است.
مغالطه تفصیل مرکب:
این مغالطه کاملا برعکس مغالطه قبلی است. اگر صفت و حکمی، وصف یک مجموعه در کل است و بخواهیم آن صفت را بر اجزا هم صادق بدانیم، دچار این مغالطه شده ایم. برای مثال از آنجا که مقدار کافی نمک طعام یا کلروسدیم (Nacl) در غذای روزانه برای سلامتی افراد لازم است، اجزای آن یعنی «کلر» و «سدیم» نیز برای سلامتی مفیدند و البته می دانیم که گاز کلر به تنهایی کشنده و سدیم به تنهایی سرطانزاست.
مغالطه واژه های مبهم:
استفاده از کلمات مبهمی که قابلیت تفسیرهای متعدد دارند و همچنین در جایی است که گوینده یا نویسنده از لغات یا واژه هایی استفاده کند که به علت ابهام و عدم تعیین سخن او را غیرقابل نقد نماید به این ترتیب که در هر شرایطی بتواند ادعا کند سخن او هنوز صحیح و پابرجاست و به این وسیله خود را از هر اعتراض و انتقادی مصون بدارد. برخی واژه های مبهم «صفات نسبی» هستند، مانند دور و نزدیک، کوچک و بزرگ و… کمیات مبهم مانند زیاد، اندک، خیلی و کم نیز ابزار رایجی برای مغالطه هستند. مثلا کسی ادعا کند که پول کمی دارد و بعد از تحقیق معلوم می شود که ۲۰ میلیون تومان دارد، چنین کسی در برابر اعتراض دیگران می تواند بگوید ۲۰ میلیون تومان که پولی نیست، یک خانه مناسب هم نمی توان با آن خرید. (البته باید معلوم شود که معنای خانه مناسب چیست؟!) و از آن طرف ممکن است کسی بگوید که پول زیادی دارد و معلوم شود که ۲۰۰ تومان پول داشته است و بعد می گوید: با ۲۰۰ تومان می توان ۱۰۰ بار تلفن زد! مگر پول کمی است؟! یا مثلا کشوری که روی کمربند زلزله قرار دارد مسوولان سازمان زمین شناسی آن می گویند که وقوع زلزله در آینده قطعی است و در اینجا نیز از آینده معینی خبر نمی دهد و اگر از ثانیه بعد از اتمام این جمله تا ده ها سال بعد نیز زلزله در کشوری زلزله خیز اتفاق بیفتد می توانند مدعی درستی حرف خود شوند. نستراداموس که اهل علوم غریبه و پیشگویی بوده است، مجموعه سروده هایی دارد که به عنوان «پیشگویی های نستراداموس» معروف است و به زبان های مختلف و ازجمله فارسی همراه با شرح آن ترجمه شده است. این اعتقاد وجود دارد که نستراداموس همه وقایع بعد از خود را پیش بینی کرده، از انقلاب فرانسه گرفته تا ظهور هیتلر و حتی انقلاب اسلامی و… نکته قابل ملاحظه در پیش گویی های او، ابهام آنهاست که موجب شده با وقایع گوناگون قابل انطباق باشند. برای مثال او می گوید:
سیل و طاعون بزرگ برای زمانی دراز به شهر بزرگ حمله ور خواهد شد.
عبارت فوق قابل تطبیق با وقایع گوناگون و متعددی است. همین ویژگی باعث شد که پیش گویی های این چنین همیشه بعد از یک واقعه ورخداد، قابل بیان و تحلیل باشد. لذا مردم هر عصر و زمان، پیشگویی های او را مربوط به دوران خود می دانند.
برای اجتناب از این مغالطه همواره باید نسبت به استعمال کلمات مبهم حساسیت نشان داد و در مواردی که احتمال خطا و خلاف وجود دارد، بویژه در تنظیم قراردادها و مسائل حقوقی و قانونی یا باید از چنین کلماتی اجتناب شود یا مراد و مقصود از هریک به صورت دقیق و تعریف شده مشخص گردد. مثال دیگر از ابهام را می توان این جمله دانست که «در همه جای دنیا تصادف رانندگی وجود دارد» بله در همه جای دنیا تصادف رانندگی وجود دارد؛ اما این که به چه میزان، بسیار متفاوت است. در کشوری سالانه حدود ۳۰۰۰۰ ـ ۲۵۰۰۰ کشته در رانندگی، تصادف وجود دارد و در کشور دیگری نیز با آمار ۵۰ کشته در سال نیز تصادف رانندگی وجود دارد.
مغالطه گزاره های بدون سور: قواعد منطقی به ما می گوید که یک گزاره یا در مورد یک فرد خاص است مثل «حسین دانش آموز است» که گزاره شخصی نامیده می شود یا در مورد افراد یک مجموعه. در صورت دوم حکم یک گزاره یا درباره تمام افراد یک مجموعه است مثل «هر انسانی فانی است»، «هیچ اسیدسولفوریکی فسفر ندارد» که گزاره های کلی نام دارند یا درباره بعضی از افراد یک مجموعه بیان می شود، مانند «بعضی از دانشجویان کوشا هستند» که گزاره جزیی نامیده می شود. کلماتی مانند بعضی، هیچ، هر، هد، تمام و… که بیانگر میزان مشمول حکم گزاره بر افراد یک مجموعه هستند، اصطلاحا «سور» نامیده می شوند.
حال اگر گزاره ای درباره یک مجموعه باشد، اما سور آن گزاره بیان نشود، در منطق اصطلاحا آن را گزاره مهمله می نامند؛ یعنی نسبت به ذکر سور در آن اهمال صورت گرفته است و این اهمال جهت بیان آن است که بتواند از آن سوءاستفاده کند. مهم ترین شکل این مغالطه که نام گزاره های بدون سود به آن نهاده ایم وقتی است که کسی یک حکم کلی بدهد ولی همه افراد مشمول آن حکم نشوند.
مثل: «جوانان امروز لاابالی هستند» و مقصود گوینده تخطئه همه جوانان باشد. یا مثل: «دانشجویان فلان دانشگاه بی سواد هستند» و قصدش بی اعتبار کردن آن دانشگاه باشد یا «هر کس مخالف ایده من باشد نمی توان به او اعتماد کرد» که هدف در اینجا توجیه خود و تخطئه دیگران است. برای پرهیز از این مغالطه باید به دو نکته توجه کرد: نکته اولی این که اگرچه استفاده از گزاره های مهمله (بدون سور) به خودی خود جنبه مغالطی ندارد، اما بهتر است نسبت به استعمال این گزاره ها حساس بود و به عنوان مثال هنگام مطالعه یک متن، گزاره های بدون سور را با علامت مشخص کرد. نکته دیگر این که همواره باید گزاره های بدون سور را مورد آزمایش قرار داد تا مطمئن شد که جنبه مغالطی ندارد. آزمون این گزاره ها چنین است که باید دید گوینده یا نویسنده آیا قصد تعمیم حکم را دارد یا نه.
اگر چنین قصدی وجود نداشته باشد، هیچ مغالطه ای صورت نگرفته است. یکی از علایم چنین استعمالی این است که همواره با گزاره مهمله یک استثنا بیان شده و به این ترتیب کلیت آن گزاره نفی شده باشد. مثلا وقتی می گوییم که «این فرد در تمام رشته های علمی اظهارنظرهای سخیف می کند، مگر در رشته تخصصی خودش» یعنی حکم اول کلی نیست و شامل تمام اظهارنظرهای آن شخص نمی شود.
*