به گزارش
پایگاه خبری 598، به نقل از فارس، علیاکبر شیرعلی خیلی کبوتر دوست داشت. هرچقدر که میتوانست کبوتر میخرید. همیشه وقتی پرنده زخمی میدید به خانه میآورد و بهش رسیدگی میکرد؛ حالش که خوب میشد آزادش میکرد.
مادرش میگفت: «تو هم به داییت رفتی! راسته که حلالزاده به داییش میره. داییتم که مجرد بود، مثل تو کفتر داشت.»
شهید مدافع حرم علیاکبر شیرعلی
یک روز که یک جفت کبوتر جدید خرید و به خانه آورد، مادرش به او گفت: «میخوای فردا بگن اکبر کفترباز؟ چرا همش کفتر میخری؟»
علیاکبر ابرو بالا انداخت و با جدیت گفت: «تا حالا شنیدی میگن رضا کفترباز؟»
مادر خیره شد به چشمهای علیاکبر و گفت: «رضا کفترباز دیگه کیه؟»
علیاکبر خندید و با لهجه شهرشان گفت: «خو امام رضا رو میگُم! نمیبینی چقدر کفتر تو صحنش داره؟»
منبع: کتاب «سیگاریا رو سوریه نمیبرن» به قلم مهری غلامپور