علی اللهیاری در وبلاگ شخصی خود نوشت:
۳ تیر را ساده گرفتیم و معمولی. نفهمیدیم چه اتفاق مهمی رخ داده است. شاید حتی ۲۷ خرداد را نیز. که یک چالش جدی بین جریانهای مختلف بود و در حالتی کلانتر در تضاد دو جریان نمود یافت. شاید ادامه یافته و عمیقتر شده تقابلی که شهید بهشتی میگفت. جنگی که ظاهرا انتخاباتی بود اما به واقع برخورد سنگین دو طرز فکر بود، دو نوع اسلام؛ دو نوع اسلامی که هواداران خاص خود را داشت و میشد در پس این دو نماد، گروهها و جریانها را دید که با همه اختلافاتشان بالاخره در پشت یک نفر قرار گرفته بودند. تمام روشنفکران لیبرال، دومخردادیها، مسلمانان مدرنیست، اسلامهای التقاطی، سرمایهدارهای + ۱۷ رکعت، ملاهای اشرافی، کارگزارانیها و … برای حمایت از یک جریان به میدان آمدند. دعوای سنگینی بود. ساده گذشتیم. آن پیروزی عظیم را قدر نشناختیم.
یکی از مهمترین پیامهای ۳ تیر که مورد غفلت واقع شد، این بود که زمین سیاست کشور تغییر کرده است. دیگر جنگهای زرگری پشت تریبون و اشتراک منافع مادی در فلان موسسه و سازمان، باید تغییر میکرد. رفاقتها، حزببازیها و خاندانسالاریها باید جای خود را به مردمگرایی و عدالتخواهی میداد. جانشینی مصلحت نظام به جای مصلحت اشخاص، حق مردم به جای لاپوشانی خطاهای وابستگان، سادهزیستی و مردمداری به جای اشرافیت و طلبکار مردم بودن، و…؛ همه اینها یعنی باید پس از سه تیر با فهم عمیق این اتفاق شگرف، دست به بازسازی جریانات، دستهبندیها، گروهها، قواعد بازی نظام سیاسی، و تغییر فرهنگ سیاسی حاکم بر کشور میزدیم. یعنی باید هم جریانات و گروهها و هم مردم، مباحثی چون سادهزیستی و عدالتخواهی و مردمی بودن را به عنوان قواعد خدشه ناپذیر فضای سیاسی استنشاق کنند. دیگر بحثها و رقابت این حداقلها را باید به عنوان پیشفرض داشته باشد. و در این میان واقعا جای تاسف است که هنوز کسانی در گوشه کنار پیدا میشوند که گمان میکنند اختلافات سیاسی در دوگانههای منسوخ شدهی راست-چپ، اصولگرا-دومخردادی است.
این اتفاق با اتفاقات منتهی به انتخابات ۸۸ و حوادث پس از آن، اولویت دو چندان یافت. این بار یک جنگ تمام عیار بود. از سویی در سال ۸۷ همگی کسانی که در بازیهای سیاسی قبل از ۳ تیر شرکت داشتند، به بهانهی همایش ۳۰ سالگی نظام، سعی کردند علیه این فرهنگ سیاسی جدید و ارادهی مردمی، بازی را به پیش از ۳ تیر باز گردانند. همهی سرمایههایشان را عرضه کردند تا دولت وحدت ملی (البته وحدت بخشی از سیاسیون و نه ملت!) راه بیندازند. پس از انتخابات ۸۸ هم که باز با حضور عظیم و مستقیم مردمی انواع اقسام اینگونه ارتجاعها شکست خورد، نامهی بیسلام خبر هزینهای سنگین برای این پافشاری امت و امامشان بر آرمانهای انقلاب را میداد. مستکبرین داخلی و خارجی علنا هم دست شده و همه توان خود را به میدان آوردند. و اگر مردم و امام امت، در وسط میدان نبودند، حضرات هنگامی از خواب برمیخواستند که همه چیز انقلاب از دست رفته بود. میدانی که خلاف زمان انتخابات نهم، علاوه بر تخریب و ترورهای سیاسی-رسانهای، این بار برخوردهای سخت و تروریستی فیزیکی را نیز شامل میشد. این هجمه عظیم جهانی علیه انقلاب را هم اکثر سیاسیون -مشهور به خواص!- ساده گرفتند. ساده گرفتن البته با نگاه خوشبینانه است. شاید واقعیتر باشد که بگوییم اگر خائن نبوده باشند به طرز احمقانه ماجرا را نفهمیدند (یا شاید هوای نفس نگذاشت). و لاجرم با این تصورات اشتباه از معادلات، از جبههبندی ها، از مواجهه حق و باطل، قدر این پیروزیهای متعدد را نمیدانند. بعد از تمام شدن ماجراها و شکست مفتضحانه دشمنان انقلاب، میآیند و با چند لینک و عکس یادگاری، ادعای میراث خواری و غنیمت گرفتن از جنگی دارند که نه تنها در آن هیچ کمکی به انقلاب نکردند که خود اتفاقا معضل اساسی آن بودند. و اگر مردم نبودند و پایمردی ایشان در گوش سپاردن به امر ولی، معلوم نبود اینها انقلاب را به چه ثمن بخسی معامله میکردند.
دیگر دوگانه اصولگرا-دومخردادی، نه تنها پاسخگوی معادلات و اتفاقات فضای سیاسی نبود، بلکه کوچکترین ظرفیتی برای پیشبرد آرمانهای انقلاب ندارد. انقلاب باید با سرعت بیشتری افقهای بلندی را طی کند. شرایط منطقهای و جهانی نیز این را میطلبد. امروز نه تنها باید آرمانهای انقلاب پیشفرض گرفته شود که بایستی در تعمیق و گسترش آن تلاش شود. دیگر دوران پاسخ به شبهات ولایت فقیه گذشته است. امروز روزگار این پرسش است که چگونه باید عجلهی ملتهای جهان را برای مدل جدید از حیات طیبه پاسخ گفت؟
دیگر نه ملت میپذیرد و نه عقلانی است که بخواهیم مناسبات سیاسی-اجتماعی را به پیش از ۳ تیر بازگردانیم و این جهش مهم در تاریخ انقلاب، را نادیده بگیریم. دیگر ارتجاع به بازیهای سیاسی پشت دربهای بسته و لابیهای چند نفری خریداری ندارد. دیگر نمیشود در رسانهها اختلافات ظاهری ساخت و مثلا در سازمان نظام پزشکی با مشارکتیها هم منفعت شد. دیگر نمیتوان به اسم اصولگرایی قبیلهگرایی کرد. دیگر دوران تصمیمگیری برای مردم توسط عدهای محدود گذشته است. دیگر خندهدار خواهد بود که جریانی خود را اصولگرا بنامد اما شیوهی لیستبندیاش، مبتنی بر سهم پولی باشد که هر حزب وسط گذاشته است!*. انقلاب با این دوگانهسازیها به پیش نمیرود. باید عمیقتر و دقیقتر مرزبندی کرد. دیگر روشن شده است که این لولوسازیهای ابتدایی و ترساندن از موجوداتی به نامهای مختلف، بهانهای است برای بیارادگی، فهم سطحی، محافظه کار بودن حضرات! همانطور که جوسازیهای مشهور به جریان انحرافی بهانهای است برای پوشاندن انحرافات خودشان. برای پوشاندن انحرافات کسانی که با آنها متحد شدهاند.
بعد همین راست سنتی با همدستی احتمالا نانوشته با آ. هاشمی (جریان حامی ایشان منظور است. از کارگزارانیها تا مجمع روحانیون و معدود دوم خردادیهای باقی مانده)، دست به چنان هوچیگری و بلوای سیاسی زدهاند که نگو. همه توانشان را به کار گرفتهاند تا فضا را به پیش از ۳ تیر و آن فضای گل و بلبل و لبخندهای دیپلماتیک و گروهبندیهای شعاری برگردانند.
باید فرهنگ سیاسی و قواعد فعالیت سیاسی تجدید میشد. فکر میکنند باهنر، لاریجانی، توکلی، احمدینژاد، قالیباف، رضایی، رسایی و … همه از یک نوع اصولگرایند. آقای کواکبیانی که دو روز پس از انتخابات صریحا تقل در انتخابات را رد میکند، اصولگراتر است یا قالیبافی که تا یک سال حاضر نمیشود در حد یک کلمه و فقط یک کلمه، صحت انتخابات را تایید کند؟ باهنری که تمام فکرش قدرت طلبی است و البته تمام دوران فتنه را در پستویی پنهان بود، اصولگراست؟ در این اصولگرایی بوش و شارون و برلوسکونی هم میگنجد؟ از این دست مثال ها فراوان است.
این خاماندیشی و بلاهت را در تحلیل فضای سیاسی کشور باید کنار گذاشت. باید دست به تحلیلهای عمیقتر و دقیقتری از جریانات و افکار سیاسی داشت. باید طوری زمین بازی را طراحی کنیم که بشود آرمانهای انقلاب را، عدالت را، مبارزه با مستکبرین همه عالم را و … را بهتر و سریعتر پیش برد. منکر تلاشهایی که شده است نیستم. تلاشهای پراکنده زیاد صورت گرفته است. اما به سامان نرسیده است. جبهه پایداری نیز از همین تلاشهاست. تلاشی که البته وجود آیات عظام خوشوقت و مصباح، امید به آن را زیاد میکند. لیکن قطعا نسبت به آنچه باید این جبهه در تراز آرمانهای انقلاب در خود ایجاد کند راه فراوانی است. راه بسیاری باقی است. باید این را به جد پیگیری کرد.