به گزارش پایگاه خبری 598، وبسایت بیبیسی مینویسد: آتش گسترده شورشی که فرانسه را فرا گرفت، وضعیتی استثنایی نیست. شعله این اعتراضها با قتل نائل ۱۷ ساله، از سوی پلیس روشن شد. این تراژدی بار دیگر مناطقی در فرانسه را که اصطلاحا «بانلیو» خوانده میشوند به مرکز توجه همگان آورده است، مناطقی در حومه شهرهای فرانسه که با موج دیگری از شورش روبهرو بودهاند.
اولین شورش بانلیوها سال ۱۹۷۹ در وو اون پیلن، حومهای فقیر در لیون اتفاق افتاد. دو سال بعد سرقت یک خودرو جرقه چندین روز شورش را در ونسیو زد. مرگ دو جوان در همین منطقه در سال ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳ به اتفاقات مشابهی منجر شد. بدترین ناآرامی که تاکنون رخ داده است، سال ۲۰۰۵ بود. دو نوجوان در حالی که پس از فرار از پلیس در یک ایستگاه برق پنهان شده بودند، جان باختند. حومههای شهری همهجای کشور شعلهور شدند. خودروها به آتش کشیده شدند، مغازهها غارت شدند و به پلیس حمله شد. این ناآرامیها به سه هفته وضعیت اضطراری منجر شد.
از نگاه بعضی، خشونت نتیجه فقر و تبعیض است؛ بیماریهای عمومیت یافته اجتماعی که برای مناطق مسکونی فلاکتزده در فرانسه، تقدیری جز ماندن در شکل حلبیآباد باقی نمیگذارد. دیگران شورشها را در اساس معضل نظم و قانون میدانند؛ دار و دستههای تبهکار و مجرمان خردهپایی که از خشم عمومی علیه مرگی تراژیک، بهانهای برای گستراندن بذر هرجومرج میسازند.
اما هر نگاهی که به بانلیوهای فرانسه داشته باشید، معضلات آنها مدتهای طولانی است که از سوی مقامات این کشور به رسمیت شناخته شده است و بنا نیست بهزودی حل شوند.
طی ۲۰ سال گذشته بیش از ۶۰ میلیارد یورو برای طرح عظیم نوسازی بلوکهای ساختمانی و ساختن خانههای جدید و همچنین تقویت امکانات و زیرساختهای بانلیوها هزینه شد. اما نتیجه این اقدامات دولتی چندان چشمگیر نبود.
فقیرترین محلهها که اکنون برچسب «محلههای دارای اولویت» را بر خود دارد، خانه بیش از ۵ میلیون انسانی است که یا مهاجرند یا نسل سوم یا چهارم آنها را تشکیل میدهند. براساس یافتههای اندیشکده مونتان، احتمال بیکاری ساکنان این محلات سه برابر بیشتر از نقاط دیگر است.
رابطه با پلیس مشکل بزرگ دیگری است. بسیاری از مردانی که پیشینه خانوادگی در میان مهاجران دارند، از هدف قرار گرفتن به دلایل نژادی و تبعیض از سوی افسران پلیس شاکی هستند.
تنشهای دیرینه به چرخهای غمانگیز دامن میزنند؛ هر مرگ به انفجار خشونت منجر شده و پاسخ پلیس هرچند ضروری باشد، بذرهای بیاعتمادی بیشتری را میکارد.
شاید بتوانیم نتیجه بگیریم که تمام اقدامات برای آوردن حومهها به جریان اصلی زندگی اقتصادی و اجتماعی، تلاشهایی پرخرج و طولانی بود که به شکست انجامید. آنها که در این مناطق ماندهاند باید میزان زیادی از فقر، بیکاری و خشونت را تحمل کنند. احتمال اینکه این افراد سروکارشان به نیروهای اعمال قانون بیفتد دو تا سه برابر بقیه فرانسویها است. آنها تنها میتوانند به این امید زندگی کنند که پیش از فرا رسیدن موج بعدی شورشها، از این محلات خارج شده باشند.