تهران امروز، محمدجعفر میرزاعبدالله بزاز شاعر،
نویسنده و ترانه سرای 60 ساله معاصر ایران متخلص به رهرو است که امروز با
نشان جانبازی روزگار می گذراند. رهرو از سال 55 به استخدام ارتش درآمد. او
در آن سالها یک انقلابی فعال بود و اعلامیه های امام خمینی را پخش می کرد و
در تظاهرات حضور داشت. وی می گوید: بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، به
فرمان امام به ارتش برگشتم.
چون کارمند اداری ارتش بودم تصمیم گرفتم دوره های نظامی را هم بگذرانم. وی
پس از ورود به جبهه در عملیات های والفجرمقدماتی، والفجر 8، کربلای 4 و
کربلای 5 حضور داشت. از خاطراتش در عملیات کربلای 4 می گوید که در آن
عملیات موفق شده بود با ضدهوایی یکی از هواپیماهای دشمن را سرنگون کند. وی
می گوید: در عملیات کربلای 4 دو فروند هواپیما سقوط کرد که دومین هواپیما
را من زدم. هواپیمای دشمن می خواست مقر فرماندهها را بمباران کند که من
ایستادگی کردم. موفق شدم هواپیما را ظرف 15 ثانیه ای که می خواست گلوله
باران کند با 24 گلوله توپ ضدهوایی 23میلیمتری، منهدم کنم.
از شاعر شیمیایی ما وقتی هواپیما را سرنگون کرد تقدیر شد. اما آنقدری نبود
که بتواند ارزش کار او را جبران کند: وی می گوید به خاطر اینکه هواپیما را
زدم 180 تومان تشویقی به پایه حقوقم اضافه کردند. مبلغ زیادی نبود چون
خانمهایی که در اداره کاموا می بافتند هم 180 تومان تشویقی می گرفتند.
به خاطر موج های انفجار اعصاب ندارم
وی می گوید: یک سال و 4 ماه و 10 روز از طرف ارتش میجنگیدم. یک مدت با
سپاه بودم و چند ماهی هم مامور در نیروي دریایی. در این دو سالی که در جنگ
حضور داشتم صدمات زیادی دیدم. دو بار نیروهای منافق به من سوءقصد کردند و
از پشت من را زدند، یک بار با آرپیچی به هوا رفتم و موج به شدت من را
گرفت، یک بار در دره افتادم، یک بار بمب 900 پوندی 5متری به سمت من و دوستم
انداختند. به دوستم که بغل من نشسته بود گفتم بخواب، نخوابید و سرش پودر
شد. اما من با موج انفجار پرت شدم. تمام مفاصلم از کار افتاده بود و تا
مدتی نمیتوانستم راه بروم. الان هم به خاطر همین موج گرفتگیها تمام مغز و
اعصابم خراب است.
علاوهبر این، مغز و اعصابم به خاطر توپهایی که با اسلحههای سنگین شلیک
کرده بودم خیلی ضعیف شد. چون وزن اسلحه ای که با آن کار می کردیم بهعلاوه
وزن خودمان نزدیک به یک تن می شد، زمان شلیک همان یک تن از روی هوا بلند می
شد و میلرزيد. لرزش آن و قدرت انفجار باعث می شد که گوشهایمان دائم سوت
بکشد. وسايل به دردبخوری هم نداشتیم که در گوشمان بگذاریم.
گفتم نمی توانم نفس بکشم، گفتند بمان!
زمانی که منطقه جزیره مجنون و شلمچه راشیميایی کردند محمدجعفر هم در آن
منطقه حضور داشته و هر دوبار بدون ماسک، در برابر دشمن مقاومت ميکند. وی
میگوید: شلمچه در اول مردادماه سال 65 شیمیایی شد و چون نیروها را درحال
شیميایی بمباران می کردند و من پدافند هوایی توپخانه ای بودم، زیر باران
شیميایی بدون ماسک جنگيدم.
عوارض شیمیایی شدن سالها بعد از جنگ یعنی سال 65 روی بدن میرزاعبدالله
بزاز خودش را نشان داد. این جانباز می گوید: پاهایم خیلی می خارید، چشم
هایم نارحت بود و خشک می شدند، مرتب نفسم می گرفت و حالم بد میشد، دستانم
شل می شدند و می افتادم. سیستم عصبی داخلی بدنم به هم ریخته بود. سرکار
حالم به هم می خورد و به خاطر موج گرفتگیها حالت تهوع به من دست می داد.
خلط زیادی داشتم و زانوهایم توان نگه داشتن من را نداشت و روی زمین می
نشستم. به خاطر بیماری های شدیدی که داشتم من را بازخرید کردند و چون
بیماری من مشخص نبود که به خاطر عوارض شیمیایی است گفتند به علت عدم
توانایی در انجام وظیفه است.
50 درصد شیميایی از طرف ارتش
بعد از سالها تحت درمان قرار گرفتن مشخص شد که شیمیایی شدم. در بیمارستان
میلاد، خانم دکتر حبیبی که فوق تخصص بود به من گفت شما در جنگ بودید و من
پاسخ مثبت دادم به من گفت شما شیميایی هستید. دنبال کارم که رفتم ارتش من
را از طرف بنیادشهید برای تست به 3 بیمارستان فرستاد و 56درصد به من
شیميایی دادند که در فرمولی که گذاشتند شد 50 درصد شیمیایی از ناحیه چشم،
پوست و ریه.
زمان موج گرفتگی من را بستری نکردند و صورت سانحه نداشتم. آنها به حساب نمی
آید درصورتی که بیشترین آسیب را از موج گرفتگی دیدهام و مهره های گردنم
خرد شدهاند. دیگر تمرکز ندارم و نمی توانم به یک جا زیاد نگاه کنم و
رانندگی هم نمی توانم بکنم. این آسیبها را دیدهام و با هزینه شخصی خودم
را تا امروز درمان کردهام. رهرو بعد از اینکه متوجه شد بیماری هایش ناشی
از شیميایی شدن در جبهه است برای همین می خواست حق ضایع شده خود را پس
بگیرد و از بازخریدی خود را خارج کند، به استناد مدارکی که داشت به دادگاه
رفت و شکایت کرد که حق من ضایع شده است. 14 سال سابقه خدمت در ارتش داشت،
اماسال 69به او 150 تومان بابت بازخرید شدن دادند. دادگاه بازخریدیاش را
نقض کرد و الان پروندهاش را دیوان عدالت اداری پیگیری می کند.
هر روز ته قیف را تنگتر میکنند
برای اینکه بتواند از شرایط بنیاد شهید که برای خانواده جانبازها وجود دارد
استفاده کند مدارکی که ارتش به او داده بود را به بنیادشهید برد اما آنها
این مدارک را نپذیرفتند. می گوید: بنیادشهید از ارتش استعلام گرفت که وي
ادعای جانبازی می کند. ارتش هم تاکید و مدارک من را با 50 درصد شیمیایی
کتبا به بنیادشهید ابلاغ کرد. اما بنیاد می گوید «ما مدارک ارتش را به
رسمیت نمی شناسیم!» دکترهایی که در بنیادشهید هستند می گویند آثار خردل در
ریه های رهرو دیده نمی شود ولی خودش می گوید: آقای دکتر قانعی نوشته من
مصدومیت شیمیایی دارم. اما بنیادشهید می گوید ما به دستور ایشان عمل کنیم.
شما شیمیایی نیستید. یعنی یک دکتر هم میگوید شیميایی هست و هم نیست؟! ته
قیف را تنگتر میکنند تا جانبازی از ته قیف نیفتد.
هیچ کسی هم نیست بگوید که چرا شما به قوانین مصدومین شیميایی عمل نمیکنید؟
قانون میگوید اگر کسی در منطقه عملیاتی بود و تایید شد که آن منطقه را
شیميایی کردهاند و نیروهای مسلح نیز تایید کردند رزمندهای در آن زمان
حضور داشته یا صورت سانحه دارد دال بر شیمیایی شدن فرد است و بنیادشهید
وظیفه دارد که حق فرد را بدهد. آنها این قانون را اجرا نمیکنند و میگویند
به ما قانونی ابلاغ نشده است درصورتی که این قانون در روزنامه رسمی به
عموم مردم ابلاغ شده است.
هر چه ملک و املاک داشتهام فروخته ام
به خاطر بیماریهای تنفسی و عصبی که دارد مجبور است دارو و اسپری های زیادی
را مصرف کند که به خاطر بیمه نبودن و حمایت نشدن از طرف بنیادشهید مجبور
است هزینه زیادی را برای درمان خود متحمل شود.
جانباز رهرو می گوید: ماهی دوتا اسپری استفاده می کنم که 150 هزار تومان می
شود. داروهای اعصابم هم گران و خارجی هستند و اصلا توان خرید آنها را
ندارم و مشابه ایرانی آنها را تهیه می کنم. کورتون می زنم که باعث شده مصرف
این داروها وزن من را خیلی بالا ببرد. فقط 120 هزار تومان وزارت ارشاد به
عنوان شاعر از کار افتاده به من کمک میکند. یک خانه در گیشا داشتم که
فروختم و به امیرآباد رفتم. آنجا را هم فروختم و به شاهین ویلای کرج آمدم.
خانه ای هم که در اینجا داشتم را مجبور شدم بفروشم و الان مستاجر خانهای
هستم که قبلا برای خودم بود. تا الان هر چه زمین و ملک داشتهام فروختهام و
خرج زندگی و درمانم کردم.
کمیسیون 3بار به من صفر درصد داده است. اولینبار که برای معاینه رفتم چون
نمی دانستم چه مدارکی را باید همراه خودم داشته باشم، عکس ریه نينداختم.
پزشکی که آنجا بود من را نگاه کرد گفت عکس ریه ات کو؟ گفتم ندارم. گفت
صفردرصد و برو با تو کار نداریم. بعد که تحقیق کردم متوجه شدم که این دکتر،
دکتر گوش و حلق بینی بوده و دکتر ریه نیست. نامه آمد به علت اینکه عارضه
خردل در ریه شما دیده نشده شما شیميایی نیستید در صورتی که در آن زمان من
عکسی نداشتم. چطور تشخیص داده شده که عارضه در ریه من دیده نشده؟ بعدا هم
برای اینکه دوست همکارشان خراب نشود هربار اعتراض کردم گفتند همان صفردرصد،
جواب اول درست بوده و مرغ یک پا دارد. این است داستان و روایت زندگی من،
خواستید منتشرش کنید و نخواستید خاطرهاش کنید.