به گزارش سرویس دین و فرهنگ پایگاه 598، مهارتهای زندگی تواناییهایی برای رفتار انطباقی و مثبت هستند که افراد را برای برخورد مؤثر با خواستهها و چالشهای زندگی روزمره قادر میسازد. مهارتهای زندگی در لابه لای تعالیم الهی به ویژه در قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) بیان شده است.
نکات بسیاری از الگوی مهارتهای زندگی در چارچوب بیانات امام علی (ع) درنهج البلاغه وجود دارد که شامل حقایق و راهبردهای بسیار زیبایی در مورد مهارتهای زندگی، شاخصهای ارتباط مطلوب با مردم، نحوه مدیریت خشم، ترس، راهبردهای کاهش حزن و اندوه، شناخت خود، همدلی و همیاری با مردم، خلاقیت، انتقادپذیری، تصمیم گیری و حل مساله و مبارزه با نفس است که حضرت امیر (ع) با فصاحت و بلاغت تمام به این مسائل پرداختهاند.
بر همین اساس مرحوم حضرت آیتالله مصباح یزدی،در سلسله جلساتی با موضوع «بهترینها و بدترینها در نهج البلاغه» سخنرانی داشته و به تبیین این موضوع پرداخته اند، که گزیدهای از سخنان ایشان به شرح زیر است:
«قَدْ خَلَعَ سَرَابِیلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّی مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَی وَ مُشَارَکَةِ أَهْلِ الْهَوَی وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَی وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَی».
در جلسات گذشته در باره خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه، به بخشی از اوصاف بندگان شایسته خدا اشاره کردیم و گفتیم؛ اینها پیراهن شهوات را از تن خود میکنند و از همه همّ و غمها جز یک همّ و غم رهایی پیدا میکنند. چنین بندگانی از ظلمت و گمراهی نجات پیدا میکنند.
انسان ممکن است محور افکار و انگیزههایش شهوات باشد. برای پول در آوردن فعالیت کند تا آن را در راه ارضای شهوات به کار گیرد، درس بخواند برای این که مدرکی بگیرد تا خواستههای نفسانی خود را ارضا کند، مقامی به دست آورد تا به هوسهایش برسد. این هوسها و شهوتها مثل یک لباسی او را احاطه کرده است. حال بندهای که پیش خدا عزیز است، چنین لباسی را از تن بیرون میآورد، یعنی فعالیتهایش را در راستای ارضای هوسها و شهوتها قرار نمیدهد، البته ممکن است از خواستهها و لذتهای دنیا استفاده کند، اما محور فکرش اینها نیست تا بر او احاطه و حاکمیت داشته باشد و زندگی او را پوشش دهد.
به عنوان مثال، داروی تلخی را در نظر بگیرید که انسان میخواهد آن را تناول کند. معمولاً برای آن که تلخی دارو معلوم نشود، پوششی روی آن میکشند. گاهی هم به خصوص برای بچهها پوشش شیرینی روی آن میکشند تا مزه اولیه آن شیرین باشد. کسی که این کار را میکند، هدفش دادن شیرینی به بچه نیست، بلکه هدف او بهبودی بچه از بیماری است و به اندازه ضرورت از شیرین کردن آن برای تسهیل در خوردن دارو استفاده کرده است. این همانند مؤمن است. مؤمن در این عالم از لذتهای دنیا استفاده میکند، ولی هیچ یک از لذتها برای او هدف نیست. او پس از یک روز روزه; داری، افطار میکند. خوردن افطاری همچون خوردن سحری هم مستحب است و هم میتوان از آن لذت برد. مؤمن نیز از خوردن آن لذت میبرد، اما او روزه نگرفته است برای این که لذت افطار یا سحری را بچشد، بلکه افطار میکند برای این که خدا دستور داده و مستحب است. انبیا عموماً ازدواج کردهاند و از لذت آمیزش نیز بهره بردهاند، ولی اسیر لذتها و شهوتها نبودهاند. این لذتها آنها را از هدف باز نداشته است. چنین کسانی محبوب خدا هستند، چون اسیر شهوات نیستند.
کسانی که اسیر شهوتند، هزار جور غم و غصّه و زحمت دارند. برای سیر کردن شکم، رسیدن به مقام و… چه زحمتهای فراوانی میکشند، چرا که هدف آنها همین دنیا است، اما بندگان خوب خدا به دنیا نگاه ابزاری دارند و به همین جهت، فکرشان احاطه نمیشود و شب و روز را با این همّ و غمها و زحمتها نمیگذرانند. آنها یک فکر بیشتر ندارند و آن این که میخواهند خدا راضی باشد، فقط به دنبال این هستند که خدا را خشنود سازند. اینان شب که میخوابند، آخرین چیزی که به ذهنشان میآید، این است که خدایا تو راضی باش.
انسان به طور طبیعی وقتی غذا میخورد، هدفش یا سیر شدن یا سلامتی یا کسب انرژی است. همین آدم چنان; چه بخواهد انرژی کسب کند تا خدا را عبادت کند و خدا از او راضی باشد، باز همّ و غمّ او فقط رضای خدا است. محبوب و هدف یکی است گرچه ممکن است جلوههای مختلف داشته باشد. چنین کسی از گمراهی و کوری، آن هم کوری دل نجات پیدا میکند. «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلا »۱. بعضی از کسانی که از چشم ظاهری محرومند، دلشان خیلی بینا است. در مدرسه مروی خادمی بود نابینا که بارها دیده بودند نیمههای شب قرآن را به دست گرفته است و از رو میخواند و دو شعله نور از چشمش بر قرآن میتابد!
قرآن میگوید آدمیزاد یک کوری و کری دارد که بر اساس آن عقلش درست کار نمیکند و آن از نابینایی ظاهری کاملاً متفاوت است. خداوند در اوصاف منافقین میفرماید اینها کر و کور و لال هستند و در اثر آن چیزی نمیفهمند و تعقل درستی ندارند. «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لایَعْقِلُون »۲؛ وقتی فهم صحیح نداشتند، نمیتوانند راه را پیدا کنند. اگر میخواهید این گونه نشوید راهش این است که از هوای نفس پیروی نکنید. «وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّه »۳؛ ملاک پیروی از هوای نفس نیز این است که انسان هر کاری که دلش خواست، انجام دهد. این یک نوع شرک است و موجب گمراهی و کوری است که انسان دیگر حقیقت را نمیبیند و فکرش هم درست کار نمیکند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْم وَ خَتَمَ عَلی سمعه و قَلْبِهِ و جعل علی بصره غشاوة و من یهدیه من بعد الله افلا تذکرون »۴؛ اما اگر محرک دستور خدا شد، به دلیل این که میان تقوا و درک حقیقت رابطهای است، انسان خوب میفهمد و بینا میشود. «و مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا »۵؛.
ما معمولاً این بیانات را تعبداً میپذیریم و خیلی هم خوب است که انسان متعبد باشد، ولی بهتر آن است که رازش را هم بفهمد که چه طور میشود آدمی که باتقوا است، حقیقت را درک میکند و آدمی که تقوا ندارد حقیقت را درک نمیکند؟ همچنین وقتی میگوییم؛ کسی که دنبال هوای نفس است، خدا گمراهش میکند یا مهر بر قلبش میزند، چرا این گونه میشود؟
پاسخ این است که انسان وقتی عقلش سالم باشد، چنان چه بخواهد کاری را انجام دهد، نفع و ضررش را تصور و آنها را با یکدیگر مقایسه میکند. اگر نفع آن بر زحمت و ضررش غالب بود آن را انتخاب میکند. پس عقل ما میگوید ابتدا باید آثار کاری را درست بسنجیم. حال چنین چیزی در چه صورت ممکن است؟ این در صورتی امکان دارد که ما ذهن خالی داشته باشیم و از ابتدا گرایشی به طرف خلاف نداشته باشیم. اگر از ابتدا دل ما قضاوت خودش را کرده و دوست داشته باشد کاری را انجام دهد، دیگر منتظر نمیماند که عقل بگوید بکن یا نکن. او تابع هوای نفس است و هر چه دلش خواست انجام میدهد. اگر فکری هم داشته باشد به ضررهای کار معطوف نیست و فقط لذتهای آن را مدّ نظر قرار میدهد. اساساً هوای نفس نمیگذارد عقل درست قضاوت کند. آن چشمی که باید ضررها را ببیند تا کار را ترک کند، آن چشم نمیبیند. وقتی انسان میتواند از عقلش درست استفاده کند که پیش داوری نداشته باشد، یعنی تابع هوای نفس نباشد و آزاد باشد. آدمی که تابع هوای نفس است یا اصلاً فکر نمیکند یا فکر میکند، اما ضررهایش را نمیبیند یا در مقام مقایسه منافع را ترجیح میدهد، چون وسوسههای شیطان یک لذت کم را بزرگ نشان میدهد. «زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِم »۶؛ ما گاهی خیال میکنیم؛ چیزی خیلی لذت دارد، اما وقتی دنبالش رفتیم، میبینیم خیلی هم چنگی به دل نمیزند. این همان تزئین شیطان است که لذت را برای ما بزرگ جلوه میدهد و باعث میشود عقل انسان درست حاکم نباشد، چشم دل حقیقت را نبیند و گوش دل هم به کلام حقگویان توجه نکند. در چنین صورتی، چنان چه خیرخواهان به انسان بگویند فلانی، ضرر این کار زیاد است، اصلاً توجه نمیکند.
دنبال هوا و هوس رفتن آدم را گمراه میکند و راه را عوضی به انسان نشان میدهد. حتی وقتی که دلش بخواهد راه خدا را هم برود باز نفس و حیلههای شیطان او را فریب میدهد. او به خیالش میرسد که در حال انجام کار خوب است، سنّتی را احیا میکند و…، در صورتی که محرّک او هوای نفس است.
اگر کسی از اسارت شهوتها خارج شد برای هر کاری که میخواهد انجام دهد، فکر میکند و عاقلانه میاندیشد تا ببیند ضررش بیشتر است یا منفعتش تا ارزش آن را بسنجد. کسانی که از اسارت شهوت خلاص شدند و انگیزه اصلی آنان خدا بود، گرفتار کوری نمیشوند و چشمشان حقیقت را میبینند و فریب نفس و شیطان را نمیخورد: «فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَی». این بیان گویا این نکته را القا میکند که معمولاً آدمیزادها در کوری گرفتارند و طبیعت مادی انسانها این هوسها را اقتضا میکند. «وَ مُشَارَکَةِ أَهْلِ الْهَوَی»؛ از لوازم این کوری مشارکت با هوا پرستان است.
اگر جایی امر بر انسان مشتبه شد که آیا واقعاً این کاری که میخواهم انجام دهم درست است یا درست نیست، خدا راضی است یا راضی نیست، مصلحتش بیشتر است یا ضررش و خلاصه مردّد ماند، نشانههایی به کمک انسان میآید تا از تردید خارج شود. در چنین مواقعی، انسان ابتدا باید درست فکر کند که اگر این کار لذت و خوشی هم نمیداشت، آیا من آن را انجام میدادم یا نه؟ این یک اماره و دلیل برای تشخیص هوای نفس است.
راه دیگر این است که ببیند آیا هوا پرستان و دنیا پرستان این کار را انتخاب میکنند یا نه؟ آیا آدمهای بیبند و بار از این کار خوششان میآید یا نه؟ کوری با مشارکت اهل هوا توأم است. اگر جایی انسان دید که کارش مشارکت با هوا پرستان است بداند که شیطان او را فریبش داده است.
اگر این مراحل را انسان گذراند و از اسارت شهوت خارج شد و انگیزه اصلی او اطاعت خدا و کسب رضایت او شد از این کوریها و تیرگیها نجات پیدا میکند. چنین کسی علاوه بر این که خودش دیگر در ظلمت گرفتار نیست، چشمش کور نیست و در عالم نور وارد شده است، میتواند دیگران را نیز هدایت کند.
«و صار من مفاتیح ابواب الهدی»؛ این شخص کلیدی میشود برای باز کردن درهای هدایت و دیگران اگر بخواهند از در هدایت وارد شوند، از این کلید بهره میگیرند. چنین افرادی با نورانیت خود کلیدی برای دیگران هستند.
«وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَی»؛ همان طور که هدایت درهایی دارد، گمراهی، ضلالت، پستی و هلاکت نیز درهایی دارد که این شخص قفلی برای درهای ضلالت است. خودش که اهل ضلالت نیست، درِ ضلالت را هم به روی دیگران میبندد و نمیگذارد آنان وارد شوند. پس کسی که محبوب خدا است، علاوه بر این که راه خدا را پیش گرفته است و خود را از ظلمتها نجات میدهد، وسیلهای میشود که دیگران هم بتوانند نجات پیداکنند.
۱.؛ اسرا، ۷۲.
۲.؛ بقره، ۱۷۱.
۳.؛ ص، ۲۶.
۴.؛ جاثیه، ۲۳.
۵.؛ طلاق، ۲.
۶.؛ توبه، ۳۷.