سرویس فرهنگی نقد رسانه 598 - مسعود انصاری/ فیلم نارنجی پوش را نمی توان ساده انگارانه بررسی کرد. فیلم در عین اینکه شعارهای خوبی می دهد، در نهان خود تعلقش به سینمای انتلکتوئلی را کتمان نمی کند و حتی به نوعی فریاد می زند. لذا در این مقال سعی شده با نگاهی دقیق به تحلیل آن پرداخته شود.
در نگاه اول، این فیلم از تمیزی و نظافت می گوید و مردم را به آن دعوت می کند. از چیدمان صحیح لوازم منزل می گوید تا زندگی بهتر و آرامش بیشتر را ترسیم کند. حرفش ماندن در ایران است و ارج نهادن به کسانی که شبانه روز برای تمیزی شهر ما زحمت می کشند. از آموزش تمیز بودن و کثیف نکردن محیط زندگی به دانش آموزان می گوید. اما تمام این برداشت ها مربوط به لایه رویین فیلم می باشد.
در نگاهی دقیق تر، این فیلم را جواب مناسبی برای فیلم "جدایی نادر از سیمین" می دانند. جوابی دندان شکن به "جدایی..." که تشویق به رفتن می کند. خانم لیلا حاتمی نقشِ اصلیِ زن در هر دو فیلم است و قصه هر دو فیلم به مهاجرت زنی که جایگاه بهتری در خارج از کشور دارد، می پردازد. فقط تفاوت قصه اینجاست که در "جدایی..." تصمیم زن تا آخر فیلم بر رفتن است و لذا قصه فیلم به جدایی می رسد. اما در "نارنجی پوش" تصمیم زن در اواخر فیلم تغییر می کند و می ماند. لذا گفته شده این فیلم در جواب "جدایی" است و می گوید باید در کشور خودت بمانی و خدمت کنی، هرچند که در خارج از کشور جایگاه بهتری داشته باشی.
آیا در واقع پیام فیلم به همین سادگی و واضحی است؟ نگاهی به فیلم های چند لایه سابق مهرجویی و آشنایی با شخصیت انتلکتوئل او، موجب احتیاط بیشتری در نتیجه گیری زودهنگام می گردد.
از نگاه دوم که فیلم را جواب "جدایی..." می داند، آغاز می کنیم. نگارنده البته خود می پذیرد که این فیلم جوابی به "جدایی..." است، اما با این تبصره که فیلمساز "نارنجی پوش" گویا قصد دارد بگوید: «حضراتی که ادعا می کنید سیمین "جدایی" تصمیم اشتباهی بر رفتن گرفته است! بدانید که اگر هم بماند، قوانین حاکم مجبورش می کند و تازه این دکتر تحصیلکرده در کشور خود درک نمی شود و کاری مناسب شأنشش وجود ندارد و می بایست مشغول به کارهای پیش و پا افتاده شود». این دکتر ریاضی محض که جایگاه مهمی در مرکز تحقیقاتی نروژ (که به اندازه "ناسا" مهم است) دارد، «مجبور می شود» در کشورش بماند و در سکانس پایانی، نارنجی پوش شود و با شهردار و شوهرش، بصورت نمادین آشغال جمع کند. درست است که ظاهراً زن به اختیار خود ماندن را برگزیده، اما در واقع قوانین غلط جمهوری اسلامی مسبب این تصمیم شده است. این خانم می خواست فرزند خویش را با خود ببرد، اما قانونِ شرع که حق ولایت را به پدر داده است مانع شد و لذا در سکانسی زن می گوید: شانس آوردی اینجا ایرانه که می توانی بچه را نگه داری.
این خانم با بچه خود بنا بر فرار گذاشته بودند و در سفر کیش همه مدارک را با خود برده بودند، اما خل بازی های شوهر و سر بر دیوار کوبیدن و به اغماء رفتن و رسانه ای شدن این داستان بود که در ظاهر زن را مجبور به ماندن کرد. آیا واقعاً می توان این را جوابی درخور و شایسته به فیلم "جدایی" دانست؟ حتی شاید بتوان گفت که از این منظر، اتفاقاً "جدایی" فیلم بهتر و قابل دفاع تری است تا "نارنجی پوش".
کارگردان برای حمله به حکم شرعی "اجازه زن از شوهر"، در پلانی خانم دکتر را نشان می دهد که در خیابانی و در مقابل همسرش مشغول جارو کردن می باشد و سپس ملتمسانه می ایستد و عاجزانه از شوهر می خواهد که اجازه همراهی فرزند با مادر را به سفر کیش بدهد. پدر هم از موضع بالا و به این شرط که سفر کوتاه و چند روزه باشد، موافقت می کند و چه قوانین ظالمانه ای!
از سوی دیگر، می توان این پرسش را طرح کرد که چه چیزی مرد بی نظم و بی توجه به تمیزی را متحول کرده است؟ کتاب "فِنگ شویی" که خانم معلمِ پسرش به او هدیه داد و خدا را شکر که تعالیم فلسفی و فن باستانی چینی هست که به ما برای پیدا کردن دکوراسیون مناسب و چیدمان درست اشیا در محل زندگی کمک کند تا بهترین اثر را بر سلامتی، شادی، موفقیت، هماهنگی و به طور کلی انرژی مثبت "چی" داشته باشیم!!! چون ظاهرا تعالیم انبیا دِمُدِه شده است و فقط فِنگ شویی ما را به نظم درون و بیرون می رساند. و چه راحت این روش زندگیِ سکولار، با پول بیت المال توسط شهرداریِ تهران به ترویج می گردد.
آیا مسوولین فرهنگی شهرداری، آقای مهرجویی را نمی شناختند که به راحتی به او سفارش فیلم دادند؟ آیا وِجه روشنفکری این فیلمساز برای دوستان سازمان فرهنگی مخفی مانده بود یا ایشان تعمداً به این کار تن دادند؟
در پلان جشن تولد، نوع هدیه تولدی که این مادر و پدر برای فرزند خویش تهیه کرده بودند قابل تأمل است. مادر از فرنگ برگشته، یک وسیله تکنولوژیک (ظاهرا یک i-pad) آورده بود و هدیه پدر ایران دوست و نارنجی پوش، یک خرس چوبی عروسکی بود، به اندازه کف دست که با کشیدن طنابش دست و پای آن با هم حرکت می کردند. فارغ از این سوال که کدام پدر که دستش به دهانش می رسد، برای تولد فرزند خود این هدیه مسخره را می خرد، گویا فیلمساز قصد دارد بگوید کسی که به این آب و خاک تعلق دارد، سطح فکرش در حد همین اسباب بازی ها است. اما مادر فهمیده او که دکترای ریاضی دارد و در شرکتی در نروژ که به اندازه "ناسا" مهم است مسوولیت دارد، از الان فکر آینده علمی فرزند خویش است. این را اضافه کنید به حرکات احمقانه پدر که به دوستان فرزند خود یاد می دهد چگونه مثل گاوِ عروسکی ای که روی میز بود و تکان می خورد و آهنگ می خواند، به دور میز بگردند.
همچنین عدم تعادل روحیِ نارنجی پوش ما در جای جای فیلم، نگاه بیننده را نسبت به قهرمان بودن او عوض می کند. تا جایی که مشغول به کار شدن این آقای عکاس در شهرداری نیز بیشتر به یک حرکت احمقانه می ماند. این مدل قهرمان سازی بیشتر به شعاری شدن فیلم کمک کرد تا الگویی برای مردم. البته از انصاف خارج نشویم که بالاخره سکانس های خوبی هم در فیلم بود که بیننده را نسبت به تمیز کردن اطراف خود و آشغال نریختن در سطح شهر تنبه می داد. ولی متاسفانه فیلم به شدت شعاری است. مخصوصا پلان آخر فیلم که شهردار محترم (که عجیب شبیه شهردار محترم تهران ما است!) به همراه معاونین خود به صورت نمادین به تمیز کردن گوشه ای از شهر پرداختند که وصله ناموزونی بود که به فیلم چسبیده بود و بیشتر به درد تبلیغات ریاست جمهوری می خورد!
از نوع بددهنی هایی که در فیلم است و شأن این مقال اجازه بازگو کردن آن را ندارد نیز می گذریم. تکه هایی که برای اولین بار در سینمای ما گفته می شد.
در نهایت به عزیزانی که در شهرداری مدعی کار فرهنگی هستند، باید متذکر شد که پول بیت المال را با تحقیق بیشتر خرج کنند. آیا واقعاً کارگردانِ متعهدِ ارزشی و خوش سابقه تری وجود نداشت که کار به فیلمسازی که کارهای قبلی او هویدای شخصیت روشنفکر مآبانه اش است سفارش داده شد؟ یا اصلا تیم فیلمسازان ارزشی مورد قبول دوستان نیست؟ ازسویی آیا نباید فیلم نامه به دقت خوانده شود تا معلوم گردد که آقای فیلمساز کجا را هدف گرفته است؟ آیا قصه داستان در نگاه بسیط، کفایت اعتماد کردن را می کند؟ بگذریم که در اثنای جشنواره گفته شد که بعضی مسوولین شهرداری به تکاپو افتاده اند که ظاهراً فیلم مشکل دارد. التبه شاید آقایان اصلاً همین گونه فیلم را می پسندند و این سخنان اُمّل مآبانه ما را به تمسخر می نشینند. وگرنه 60 درصد تهیه انیمیشن ضعیف "تهران 1500" را تقبل نمی کردند.