کد خبر: ۵۱۵۱۹۸
زمان انتشار: ۱۲:۰۷     ۲۱ بهمن ۱۴۰۰
شبِ طلایی یک اثر حائز اهمیت است چرا که بسیار دقیق و دراماتیک یک قصه را روایت می‌کند و درست در زمانی که مخاطب گمان نمی‌برد، المان‌هایی که چیده شده را به کار می‌گیرد و به روایت جانِ تازه‌ای می‌بخشد.

 

فرهنگ نویس/علیرضا محمدرضایی


هنر روایت به خودی خود یک امر بسیار مهم زیبایی شناسانه است. معمولاً تعداد زیادی از المان‌های زیبایی شناسانه که در داستان‌ها خوب پرداخت شده‌اند، برای روایت وارد عمل می‌شوند. این المان‌ها شامل ایده‌های ضروری ساختار روایت با شروع و میانه و پایان یا شرح، توسعه، نقطه اوج و پایان می‌شوند.
شبِ طلایی یک اثر حائز اهمیت است چرا که بسیار دقیق و دراماتیک یک قصه را روایت می‌کند و درست در زمانی که مخاطب گمان نمی‌برد، المان‌هایی که چیده شده  را به کار می‌گیرد و به روایت جانِ تازه‌ای می‌بخشد. المان‌هایی که هرکدام در جایی از قصه به مخاطب چشمک می‌زنند تا در نهایت، درست زمانی که گرهِ ماجرا و اتفاقاتِ پیش آمده در حال کور شدن هستند مخاطب را با یادآوری المان‌های جای گذاری شده غافل‌گیر کند. اصلاًَ و اصولاً بخش مهمی از هنرِ روایت، مدیونِ شناختِ المان‌های زیبایی شناسانه است.
یک.
باید به احترامِ یوسفِ حاتمی‌کیا ایستاد چرا که نشان داد به عنوانِ یک فیلمِ اولی تکنیک را نه کامل اما خوب شناخته و از یک ایده‌ی نه‌چندان جالب، یک اثرِ هنریِ با ارزش خلق کرده است. اثری که تا انتهایِ فیلم روی مرز راه می‌رود و هر آن امکان دارد فرو بریزد و تبدیل به یک اثرِ فاقدِ ارزش شود اما کارگردان به خوبی از پسِ حفظِ ریتمِ قصه بر آمده و قطارِ قصه را تا انتها بر روی ریل نگه می‌دارد. اما در حفظِ ریتمِ اثر آن‌چنان موفق عمل نمی‌کند و گاهاً نماهایی را می‌بینیم که هیچ‌گونه رابطه‌‌ای با آن سکانس ندارند و حسِ مورد نظر را به مخاطب القاء نمی‌کند.
در پرداخت شخصیت‌ها اگرچه ضعف‌هایی وجود دارد. اما در کل قابل قبول به نظر می‌رسد.
در شخصیت‌پردازیِ مادر، بسیار هوشمندانه عمل شده، مادری که تنها زندگی می‌کند و در تکاپوی حل کردنِ مشکلات و درست در جایی از قصه که اختلاف میان اهل خانه بالا گرفته ورود می‌کند و با وجودِ نقشِ بسیار کم، تاثیرِ خود را می‌گذارد.
در سکانسی که طلایاب به خانه آمده و دستگاه طلایاب را رو به مادر می‌گیرد، دستگاه شروع به سر و صدا می‌کند؛ گویی می‌خواهد به ما بفهماند که طلای اصلی مادر است.
سه.
پرداختِ ماجرای عشقِ گلبرگ به فرامرز  تا حدودی قابل قبول است و با یک  ظرافتِ قابلِ تحسین به اوجِ خود یعنی سکانسِ دعوای گلبرگ با فرامرز در پرده‌ی سوم و در سکانس‌های پایانی می‌رسد، جایی که گلبرگ با وجود آن همه دفاع از فرامرز او را متهم می‌کند و می‌گوید: فقط تو بودی که جای طلاها رو می‌دونستی و به گله از عشق یکطرفه‌اش به او می پرداز. البته که جای دوربین در این سکانس ابدا مناسب نیست و از لحاظ تکنیکی یک سکانس بسیار ضعیف به شمار می‌رود چرا که نما، نمایی نیست که مخاطب را وادار به ری‌اکشن کند.
چهار.
میزانسنِ خلق شده تا حدودی سنخیتِ خود را با قصه پیدا می‌کند؛ اگرچه که می‌توانست اتفاقات را در یک فضای ساده‌تر پیگیری کند تا مغزِ مخاطب در ترکیب‌بندی‌ها و مهم‌تر از همه در پیچیدگی‌های دکور دچار ابهام نشود. دیالوگ‌ها قصه را صحیح و به درستی هدایت می‌کنند و مهم‌تر آنکه علی‌رغم ظاهر ساده، عمیق و لایه لایه‌اند و در ساختن یک فضای کمیک -که  در بعضی‌ سکانس‌ها و در بطنِ اختلاف شکل می‌گیرد- بسیار موفق عمل می‌کنند.
حاتمی‌کیا قدمِ اول را به خوبی برداشته و انتظارات را برای کارهای بعدی‌اش بالا برده. امیدوارم که در ادامه‌ی مسیر دچارِ ابتذال نشود و در راه رشدِ سینمای ایران قدم بردارد.

اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها