خطبه
فدك از جملهخطبههايمشهورياستكهعامهو خاصهبا سندهايمعتبر از صديقه
كبريـ صلواتالله عليها ـ روايتكردهاند.خطبه فدك، رمز
قياميتاريخياستكهاز حدود حجاز گذشتهو پايهريز حكومتجهانيميباشد.
فدك، انقلابياستكهتاريخپساز خود را تشكيلخواهد داد.
سند خطبه:
خطبه مزبور از
جملهخطبههايمشهورياستكهعامهو خاصهبا سندهايمعتبر از صديقه كبريـ
صلواتالله عليها ـ روايتكردهاند. از جملهاحمدبنعبدالعزيز جوهريدر
تأليفخود بهنامسقيفهو فدكـ بنابر نقلابنابيالحديد در
شرحنهجالبلاغهـ از آنياد كردهو ابنابيالحديد، نامبردهرا
چنينمعرفيمينمايد: بطوريكههمه محدثانعامهاو را بهنيكيستودهاند و
همه مصنفاتاو و ديگرانرا از او روايتكردهاند. بر اساسگفته
ابنابيالحديد، جوهريبهچهار طريقاينخطبهرا روايتكردهاست: اين،
نسخهايقديمياستكهدر سال322 بر مؤلفقرائتو تصحيحشدهكهبا
سندهايمختلفروايتكردهاست. (مراد سندهايمذكور است). ميكردند و نيز
مناينخطبهرا از پدرمعليبنالحسين(ع) بهترتيباز فاطمه (س)
حديثميكنمعلاوهبر اينكههمينخطبهرا بزرگانشيعهروايتكردهو
بهيكديگر تدريسميكردند؛ قبلاز آنكهجدّ ابوالعينا متولد شود.
كهحاضرند بزرگترينسخنرا بهعايشهنسبتدهند؛ اما در نسبتدادناين
خطبهبهجدهامترديد ميكنند؟ ايننيستمگر عداوتيكهبا ما
اهلبيتدارند. : منهمه اينحديثرا فقطنزد ابيحفانديدم. عليها ـ
مأيوسبهسويقبر پدر برگشت؛ خود را بر رويقبر انداخت؛ تظلم نمود؛
گريهكرد و در آخر اينابياترا خواند:
تمامجهانهستيبهترينگواهاستكهجز تو خدايينيستو عقلمنصف هرگز
نميتواند وجود تو را انكار كند.
فدكدر تاريخ
فدكسرزمينغلهخيزيدر حجاز استو
فاصلهآنتا مدينهيكصد و چهلكيلومتر است. خيبر سرزمينيهودينشينبود.
تا اينكهدر سالهفتم هجريبهعلتترسيكهبعد از فتحخيبر از
مسلمانانداشتند نصفيا همه آنرا با رسولاكرم(ص) صلحكردند. و از
آنتاريخبهملكخاصرسولگرامي(ص) درآمد؛ زيرا مسلماناندر
بهدستآوردنفدكپيكاريننمودهبودند و خداوند متعالهمدر
قرآنفرمودهاست: هر چهخدا از اموالاهاليدهكدهها برگرداند و بخشيد، ـ
«ما أَفاءَ اللهُ عَليرَسُولهمنْ أَهْلالقُريفَللّهوَ للرِّسُولوَ
لذيالقُرْبي...» حشر (ص)5، آيه 6 .
اينآيهبا صراحتبيانميكند كهفدكبهملكطلقرسولاكرم(ص) در آمد و همه مذاهباسلاميدر اينموضوعاتفاقنظر دارند.
در مسند احمد بنحنبلدر بابصله
رحماز ابوسعيد خدرينقلشدهاست: وقتيكهآيه «و آتذالقربيحقّه»
نازلگرديد، نبياكرم(ص) فرمود : «يا فاطمة! لكفدك»، (ايفاطمه!
فدكاز آنتوست.) بر اساساينروايت، فدكبهملكزهراياطهر ـ صلواتالله
عليها ـ در آمد.
خليفه اولآنرا از
تصرفزهرايمرضيه(ع) در آورد و از جمله اموالعموميو
ثروتملياعلامكرد. خليفهدومدر زمانخلافت، فدكرا بهورثه رسولخدا
(ص) داد و عثماندر ايامخلافتشآنرا بهمروانبنحكمواگذار كرد.
تاريخ، بعد از آنتصريحيدر مورد
سرگذشتفدكندارد. مسلماستكهاميرالمؤمنين(ع) در
دورانخلافتعثمانآنرا از چنگمرواندرآورد، تا خلافتبهمعاويهرسيد و
او نيز آنرا سهقسمتكرد : يكثلثرا بهمروانبنحكمو ثلثدومرا بهعمر
بنعثمانو ثلثسومرا بهفرزندشبخشيد. پساز
آنكهخلافتبهمروانبنحكمرسيد همهرا از آنخود كرد و عمر بنعبدالعزيز
فدكرا بهفرزندانفاطمه(س) برگرداند. او نامهايبهواليخود در
مدينهبهنامابوبكر بنعمر و بنحزمنوشتكهفدكرا
بهصاحبانشيعنيفرزندانفاطمه(س) برگردان. ابوبكر بنعمرو نوشت:
فاطمه(س) نسلزياد دارد بهكداميكاز آنانبازگردانم؟ در جوابنوشت:
اگر منبهتو بنويسمگاويذبحكنحتماً از منسؤالميكنيكهگاو
رنگشچگونهباشد؟ بهمحضرسيدنايننامهفدكرا بهفرزندانفاطمه(س)
كهاز نسلعليبنابيطالب: هستند برگردان.
پساز انجاماينفرمان، بنياميهعمر
بنعبدالعزيز را ملامتكردند و گفتند تو برخلافعملشيخينرفتار كرديو در
عمل، آنها را تخطئهكردي.
در تاريخاستكهاز كوفهبهسرپرستيعمر و بنقيسنزد عمر بنعبدالعزيز آمدهو او را در اينكار سرزنشكردند. ويدر جوابگفت:
انِّكمجَهلتمو عَلمتُ و نسيتمو
ذَكرتُ؛ شما نادانهستيد و منآگاه، شما فراموشكردهايد و منبهخاطر
دارم. زيرا ابوبكر بنمحمد بنعمرو بنحزماز پدر و از جد خود روايتكرد
كهرسولالله (ص) فرمود: فاطمة بضعةٌ منّييسخطُها ما يسخطُني، و
ترضينيما أرضاها؛ فاطمه(س) پارهتنمناست؛ آنچهاو را بهخشمآورد مرا
نيز بهخشمميآورد و آنچهويرا خشنود گرداند مرا خشنود ميگرداند.
فدكدر ملكمروانبود، آنرا بهعبدالعزيز بخشيد؛ و منو برادرانمآنرا از
پدر ارثبرديم. سپسمناز برادرانمدرخواستكردمبهمنمنتقلكنند.
بعضياز آنها بخشيدند و بعضيفروختند تا همه فدكملكمنشد. مننيز
چنينمصلحتديدمكهآنرا بهفرزندانفاطمه(س) بازگردانم. آنها گفتند :
حالكهچنينتصميميداريعايداتشرا واگذار كنو خود فدكرا نگهدار.
سپسيزيد بنعبدالملكآنرا گرفتو در دستبنيمروانبود تا دولتشومآنها منقرضگرديد.
پساز
انقراضبنياميهخلافتبهبنيعباسرسيد. اوّلينخليفه
عباسيابوعباسسفاحآنرا بهعبدالله
بنحسنبنحسنبنعليبنابيطالببرگرداند. باز منصور دوانيقيآنرا از او
پسگرفت. مهديعباسيآنرا برگرداند. موسيبنمهديدوبارهآنرا گرفت.
فدكدر دستخلفايعباسيبود تا در دورانخلافتمأمونمجدداً
بهفرزندانفاطمه(س) برگرداندهشد.
در سال210
مأموننامهايبهفرماندارشدر مدينه، قشمبنجعفر نوشت:
اميرالمؤمنين(مأمون) بهسببموقعيتيكهدر دينخدا دارد و منصبخلافتي
فدكدر زمانمتوكلمجدداً از
دستبنيفاطمهگرفتهشد و ويآنرا بهعبدالله بنعمر بازيار داد. در
فدكيازدهدرختخرما بود كهرسولاكرم(ص) آنها را با دستمباركخود
كاشتهبود. عبدالله بنعمر، بشرانبنابياميهثقفيرا بهمدينهروانهكرد
تا آندرختها را قطعكند. او هممأموريتخود را انجامداد و در بازگشتفلج
شد.
از اينتاريخمختصر و با مطالعهدر
خطبهو مذاكراتيكهميانصديقه طاهره(س) و خليفهرد و
بدلشدهاستاستفادهميشود كهآنچهبعضيخيالميكنند كهفدكدهكدهيا
مزرعه كوچكيبودهكهفقطكفافمخارجسالانهاهلبيترا ميكردهاست،
نبوده؛ بلكهيكياز مهمترينمستغلاتحاصلخيز بود؛ زيرا
زمينيكهحاصلاندكو غيرمهميداشتهباشد چگونهجزو اموالعموميو
ثروتملياعلامميشود؟ مخصوصاً در زمانيكهبهمناسبترحلترسولاكرم(ص)
احتمالحمله دشمناندينبهحوزهاسلامميرفتو
ميبايستدولتاسلاميسپاهمجهزيداشتهباشد. علاوهبر ايناز
جوابخليفهبهخوبيوضعيتفدكروشنميشود :
انّ هذا المالَ لميكنْ للنبي(ص) و انّما كانَ مالاً منأموالالمسلمينَ يَحملُ النبيبهالرجالَ و يُنفقهفيسبيلالله؛
اينمالملكرسولاكرم(ص) نبود
بلكهاز اموالعموميمسلمانهاست كهرسولخدا با آن، مخارجعدهايرا
ميداد و در راهخدا انفاقمينمود.
باز ار هر دو مهمتر،
تقسيمياستكهمعاويهميانيزيد، مروانو عمر بنعثمانانجامداد.
بديهياستمزرعهايكهبا زحمتاز آن، مخارجيكساله خانوادهايتأمينشود
قابلبخششميانسهنفر از شخصيتها نيستكههر يكدر زمانخود از
ثروتمندانبودند؟!
بنابراينجايهيچگونهاستبعادينيستكهآنچهسيد
بنطاووسـ رضوانالله عليهـ در كتابنفيس«كشفالمحجة لثمرة المهجة»
نقلكرده، صحيحباشد :
و كاندخلُها فيرواية الشيخعبدالله بنحمّاد الانصاريأربعةً و عشرينألفَ دينارٍ فيكلٍ سنة؛
عايداتفدكدر هر سالبرحسبنقلشيخعبدالله حماد انصاريبيستو چهار هزار دينار بودهاست.
اينخطبهرا با واقعنگريو مطالعهدر
رواياتديگر و گوشههايتاريخبايد از حد يكسخنرانيحماسهايو يا اظهار
مصيبتو شكايتاز اينكهاوضاععاديكهدر عصر حياتپيامبر وجود داشتهو
پايانيافتهاستخارجكرد؛ حتينبايد بهعنواناعتراضبهسياستماليو
اقتصاديدولتانتخابيـ كهبر اساسشورا شكليافتهـ يا
بهعنوانموضوعشخصي؛ يعنيدرخواستمساحتياز زمينكهذخيره
اقتصادييكخانوادهاستو يا نزاعماديبر سر سرزمينمعينبهاسم«فدك» و
يا دستيابيبهسرزمينغلهخيز تلقيكرد؛ بلكهفدك، رمز
قياميتاريخياستكهاز حدود حجاز گذشتهو پايهريز حكومتجهانيميباشد.
فدك، انقلابياستكهتاريخپساز خود را تشكيلخواهد داد. فدك،
انقلابعليهسياستدولتوقتو برايبرگرداندنخلافتعظمايالهيو
اصلاحملتياستكهبا ناديدهگرفتنهمه زحماتو خوندلها ميخواهد
بهجاهليتنخستبرگردد. اگر در طيخطبهصحبتياز مطالبه ميراثو يا
نحله(پيشكشي)
بهميانآمدهمربوطبهآنمقدارياستكهمرتبطبهزعامتكبريو
حكومتجهانيميشود و بهعبارتواضحتر صحبت«اسلامو كفر»، «ايمانو
نفاق» و «مسئلهنصو شورا» است.
برايتصديقمراتبفوقكافياستكهقبلاز
مطالعه خطبهو شرحآن، باختصار سيريدر مضامينقطعهاياز آنبنماييمتا
روشنشود كهقسمتعمده خطبهمعرفوجود مقدساميرالمؤمنين(ع) و يادآور
فداكاريها و جانفشانيها و مقاومتهايعلي(ع) در ايجاد اسلامو
دورانضعفآن، و نيز مشخصكننده حقمسلّماهلبيت(ع) و
چگونگيبازگشتجاهليتدر لباساسلامو چگونگياز دسترفتنسعادتمسلمانانو
سپردنكاريبهاينعظمتبهدستنااهلو گرفتاريدر فتنهايبزرگاست. در
معرفيپسر عموميبزرگوارشچنينميفرمايد : هر گاهآتشياز جنگرا
برميافروختند خدا آنرا خاموشميساخت.
مقدمه
عبدالله بن حسن از پدرانش (عليهم
السلام) روايت كرده: هنگامي كه ابوبكر تصميم گرفت فدك را از حضرت زهرا
عليهاسلام بگيرد، چون اين خبر به آن حضرت رسيد مقنعهاش را بر سر انداخته
پيراهن بلند خود را بر تن كرد و به همراه گروهي از كنيزان و زنان خويشاوند
خود، در حالي كه چادر بلندش به زمين كشيده ميشد و راه رفتنش چيزي از راه
رفتن رسول خدا كم نمي آورد و كاملا شبيه آن حضرت بود، از خانه بيرون آمده،
به مسجد وارد شد.
اطراف ابوبكر را عدهاي از مهاجر و
انصار گرفته بودند، پردهاي براي فاطمه (عليهاسلام) آويختند؛ آن حضرت در
پشت پرده نشست و سپس ناله جانگدازي از دل برآورد؛ به طوري كه حاضرين به
گريه افتادند و مسجد يكپارچه به خروش و اضطراب آمد.
ترجمه متن خطبه
* حمد و سپاس الهي
حضرت لحظهاي مكث كردند تا هم همه
جمعيت فرو نشست و سر و صداها خاموش شد. سپس كلام خود را با حمد و سپاس الهي
و درود بر پيامبر خدا آغاز كرد. از شنيدن صداي فاطمه دوباره مردم به گريه
افتادند. بعد از سكوت و آرامش فاطمه (عليهاسلام) كلام خود را چنين آغاز
فرمود: خداوند را سپاس برآنچه نعمت داد و به قلبها الهام فرمود؛ و مدح و
ستايش براي خدايي كه به نعمتهاي عامهاش قبل از استحقاق ابتدا كرد و
هرگونه نعمتي را ارزاني داشت و يكي پس از ديگري بر ما فرو ريخت نعمتهايي كه
از شماره بيرون است و جزاي آنها را هرگز نتوان داد و نهايتش را نتوان
فهميد.
انسانها را ترغيب فرمود كه شكر او را
به جاي آورند تا او نعمتهايش را فزوني بخشد و پي در پي عطا كند و از آنها
طلب حمد و سپاس كرد تا نعمتهايش را بر آنها بريزد و آنها دوباره همانند آن
نعمتها را از او درخواست كنند.
* گواهي به وحدانيت الهي
و اشهد ان لا اله الا الله و گواهي
ميدهم كه معبودي جز الله نيست، خدايي يگانه و بيشريك، و اين كلمه توحيد
كلمهاي است كه نتيجهاش اخلاص است و در قلبها ريشه دارد توحيد در فطرت
انسان نهاده شده و هر كس به آن انديشيد آنرا با عقلش مطابق دانست.
خدايي كه چشمها توان ديدنش را و زبانها توان وصفش را و خيالات توان چگونگياش را ندارند.
او همه چيز را از هيچ پديد آورد و براي
آفرينش آنها الگو و نمونهاي نداشت؛ بلكه آنها را به قدرتش آفريد و به
ارادهاش خلق كرد بدون اينكه به آنها نيازي داشته باشد يا از آنها فايدهاي
ببرد؛ و اين نبود مگر اينكه حكمتش را پايدار كند و بر طاعتش آگاهي دهد،
قدرتش را اظهار كند و مردم را بنده خود گرداند و دعوتش را گرامي دارد.
و سپس بر طاعت خود ثواب و بر معصيتش عقاب نهاد تا بندگان را از خشم خود باز دارد و به سوي بهشت فرا خواند.
* گواهي به رسالت محمد صلي الله عليه و آله
و اشهد ان ابي محمدا عبده و رسوله و
گواهي ميدهم كه پدرم محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده و رسول خداست و
خداوند او را برگزيد قبل از اينكه به او ماموريت دهد و او را نام نهاد قبل
از آنكه او را در ظاهر پديد آورد و او را انتخاب كرد قبل از اينكه پيامبرش
كند؛ چه، آفريدگان در علم غيب خدا مستور و در پرده ترسها نگه داشته شده و
با عدم، دست به گريبانند و خداوند پيآمد كارها را ميداند و بر رويدادهاي
روزگار احاطه دارد و به جايگاه كارهاي شدني آشناست.
خداوند رسولش را فرستاد تا فرمان خود
را تمام و كامل كند و اراده حتمياش را در مورد اجراي احكامش ظاهر سازد و
تقديرات قطعياش را نافذ فرمايد. و چون ديد امتها فرقه فرقه شده و
دينهايشان پراكنده گشته، هر دسته به دور آتشي جمع و به بت پرستي مشغولند و
با اينكه خدا را مي شناسند منكر او شدهاند، لذا ظلمتها را با نور محمد
(صلي الله عليه و آله و سلم) روشن كرد و تيرگي قلبها را زدود و موانع را از
جلو چشمها برداشت و مردم را هدايت فرمود و از گمراهي رهانيد و كوريها را
به بينايي تبديل كرد و آنها را به دين قويم خود هدايت و به راه مستقيم
دعوت فرمود.
سپس خداوند آن حضرت را به مهرباني و
اختيار و خواست و رغبت و ايثار خويش قبض روح كرد و از رنج و زحمت اين دنيا
آسوده نمود و ملائكه ابرار اطرافش را گرفته، به رضوان پروردگار غفارش
رساندند و در مجاورت خداوند فرمانرواي مقتدر جاي دادند.
* اشاره به قرآن بعنوان عهد الهي
درود الهي بر پدرم كه پيامبر و امين وحي و برگزيده و منتخب و مورد پسند خداوند است و سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد.
سپس فاطمه (عليهاسلام) رو به اهل مجلس كرد و فرمود:
شما اي بندگان خدا مورد خطاب امر و نهي
الهي و حاملان دين و وحي او هستيد تا نسبت به اين دين درباره خود امين
باشيد و به ديگر امتها هم برسانيد.
اي مردم در بين شما خداوند عهدي گذاشته
است و آن كتاب ناطق خدا، قرآن صادق و نور درخشان و چراغ تابناك است كه
ديدگاههايش روشن و اسرارش آشكار و ظواهرش درخشان است؛ قرآني كه پيروانش
مورد غبطه ديگران و پيروياش كشاننده به سوي بهشت و حرفشنوايي از آن موجب
رهايي است.
به وسيله قرآن ميتوان به برهانهاي
روشن و حرمتهاي دورباش زده و شواهد روشن و استدلالات كافي و فضائل مورد
پسند و امور جايز و بخشيده شده و قوانين حتميه الهي دست يافت.
* احكام اسلام براي هدايت انسانها
اي مردم مسلمان؛ خداوند تبارك و تعالي
ايمان را موجب پاكي شما از شرك قرار داد و نماز را براي دوري از تكبر ،و
زكات را باعث طهارت روح و فزوني در روزي ،و روزه را براي پايداري اخلاص ،و
حج را موجب استواري دين ،و عدل را براي تقويت دلها، و پيروي از ما اهل بيت
را موجب نظم ملتها، و پيشوائي ما را براي امان از تفرقه ،و جهاد را موجب
عزت اسلام، متين كرد .
و چنين مقدر فرمود كه صبر موجب استحقاق
پاداش ،و امر به معروف مصلحت انديشي براي همگان ،و نيكي به پدر و مادر
سپري از خشم پروردگار، و صله رحم موجب زياد شدن عمر،و قصاص موجب جلوگيري از
خونريزيها گردد ،و وفاي به نذر سبب بخشش باشد ،و و كامل كردن ترازوها
موجب عدم زيان ،و نهي از آشاميدن شراب براي پاكي از پليدي، و دوري از تهمت
نارواي جنسي پردهاي براي جلوگيري از لعن، و ترك دزدي موجب حفظ عفت جامعه
شود.
و خداوند شرك را حرام فرمود تا در
ربوبيت او اخلاص باشد؛« فاتقوالله حق تقاته» پس آنگونه كه شايسته است تقواي
الهي را پيشه خود كنيد و جز در حال مسلماني از دنيا نرويد و در اوامر و
نواهي الهي اطاعت كنيد زيرا فقط بندگان عالم از خداوند خوف دارند.
سپس فاطمه (عليهاسلام) فرمود:
«ايهاالناس! بدانيد من فاطمهام و پدرم
محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. آنچه را كه ميگويم از اول تا به
آخر صحيح است. نه سخن بيهوده ميگويم و نه كار ناروا انجام ميدهم.
* معرفي نسب خويش و علي عليه السلام با پيامبر
من دختر آن پيامبرم كه خداوند
دربارهاش فرمود: « فرستادهاي از جانب من به سوي شما آمده كه زحمتهاي شما
بر او گران است و نسبت به اصلاح شما حريص است و با مؤمنين رؤوف و مهربان.
اگر نسب او را بشناسيد ميدانيد كه او فقط پدر من است نه هيچيك از زنان
شما و اوست برادر اميرالمؤمنين علي عليه السلام نه هيچيك از مردان شما و چه
خوب است منسوب بودن به آن حضرت كه درود خداوندي بر او و خاندانش باد.
*نجات از گمراهي و شرك با رسالت پيامبر
آن حضرت رسالت خويش را ابلاغ و
اندرزهاي خود را انجام داد. از هر مرتبهاي از شرك دور بود و رمق مشركين را
گرفت و با حكمت و پند نيكو، ايشان را به راه پروردگارش دعوت فرمود؛ بتها
را شكست و گردن فرازان را سركوب كرد تا شكست خوردند و گريختند. كمكم
ظلمتها رفت و صبح هدايت دميد و حق روشن شد و زعيم دين لب گشود و هاي و هوي
شيطان فرو نشست.
فرومايگان منافق نابود شدند و گرههاي
كفر و پراكندگي گشوده شد و كلمه اخلاص (لا اله الا الله) در زبانها پيچيد
در حالي كه شما بر لب پرتگاه گودال جهنم بوديد.
و شما از شدت ضعف جرعه هر آشامنده و
طعمه هر خورنده و آتش گيره هر شتاباني بوديد و همه بر سر شما قدم
ميگذاشتند و شما را له ميكردند آب گنديده ميخورديد و غذاي شما گوشت خشك
شده و برگ درختان بود، با حالتي ذليل هميشه در ترس بوديد كه مبادا اطرافيان
بريزند و شما را به يك حمله بربايند.
* نقش علي عليه السلام در رسالت پيامبر
پس خداي تبارك و تعالي را به پدرم محمد
(صلي الله و عليه و آله و سلم )از آن وضع اسفبار نجات داد و بعد از همه
مقدمات و بعد از آنكه گرفتار مردم قوي و گرگان عرب و طاغيان اهل كتاب شديد،
خداوند هر آتشي را كه بر افروختند خاموش كرد و هر گاه شيطاني سربلند
ميكرد و متجاوزي چون مار، اجتماع مسلمين را تهديد به مرگ ميكرد، آن حضرت
برادرش علي اميرالمومنين (عليه السلام) را به كام آنها ميفرستاد و علي
عليه السلام هم دست از آنها برنميداشت مگر اينكه آنان را گوشمالي داده
شراره آتش آنان را خاموش ميكرد.
آري؛ علي در راه خدا رنجها ديده و
تلاشها نموده است. به رسول خدا نزديك و نسبت به اولياء خدا سرور بود. آستين
همت را بالا زده، خيرخواه و كوشا و رنج ديده و زحمتكش بود در حاليكه شما
در آسايش و رفاه بسر ميبرديد و به فكر خود بوديد.
از نعمتها بهره مند و آسوده و
بيخيال در كمين ما نشسته بوديد كه اوضاع چگونه ميچرخد و گوش بزنگ اخبار
بوديد. در وقت استراحت زودتر از ديگران بر زمين مينشستيد و در موقع جنگ پا
به فرار ميگذاشتيد.
* غصب ولايت علي عليه السلام
پس هنگامي كه خداوند براي پيامبرش،
خانه پيامبران و جايگاه برگزيده برگزيدگانش را انتخاب كرد در بين شما كينه و
نفاق آشكار و جامه دين فرسوده گشت، افراد گمراه خموش به نطق آمدند و
فرومايگان پست به صحنه درآمده، سركردگان تبهكار نعره كشيدند و در ميدانها
جولان دادند.
شيطان سرش را از گريبان برآورد و شما
را به سوي خود فرا خواند و شما را اجابت كننده دعوت خود يافت كه گول او را
خوردهايد. سپس در آزمايش خود، شما را بيوزن و ناچيز ديد و چون تحريكتان
كرد و به خشم آمديد و بر غير شتر خود داغ زديد (شتر ديگران را به نام
خودتان غصب كرديد) و به آبشخور ديگري وارد شديد! بله.
هنوز چيزي از رحلت رسول خدا نگذشته بود
و زخم و جراحت فقدان او هنوز به هم نيامده و بهبود نيافته بود، بلكه هنوز
جسد رسول خدا دفن نشده بود كه شما از ترس اينكه فتنهاي به پا شود شتاب
كرديد و خلافت را ربوديد. آگاه باشيد كه با اين عمل در فتنه و آشوب سقوط
كرده و جهنم را كه بر كافران احاطه دارد براي خود برگزيديد.
* خارج شدن از راه صواب پس از رحلت پيامبر
پس هيهات بر شما، شما را چه شد و به
كجا ميرويد؟ و چه بيراهه ميرويد! اين كتاب خداست پيش روي شما و امورش روشن
و دستوراتش درخشان و پرچمهايش برافراشته و دورباشهايش آشكار و فرامينش
واضح است. و شما آنرا پشت سرانداختهايد. آيا تصميم داريد به غير آن حكم
كنيد؟! و اين چه بد تبديلي است براي ستمپيشگان و هر كس دين جز اسلام بجويد
هرگز از او پذيرفته نگردد و در آخرت از زيانكاران است.
و بعد هم شما چندان صبر نكرديد كه
سركشي اين فتنه فرو بنشيند و مهار اين شتر رسيده به چنگ آيد، بلكه به
شعلههايش دامن زديد و جرقههايش را تحريك كرديد و نداي شيطان گمراهكننده
را پاسخ مثبت داديد تا انوار درخشان دين را خاموش كنيد و سنتهاي پيامبر
برگزيده را نابود سازيد.
به خوردن كف روي شير تظاهر ميكرديد
ولي در باطن ميخواستيد از شيرها بنوشيد. (ظاهرا دلسوزي براي دين ميكرديد
ولي باطنا ميخواستيد به متاع دنيا برسيد.) و نسبت به خاندان رسول خدا
دورويي و نفاق به خرج داديد.
ما با شما از در صبر ميآييم همچون كسي كه دستش را به لبه تيز كارد گرفته و يا نيزهاي در شكمش فرو رفته باشد.
* ذكر بينه از قرآن براي ارث
آيا چنين پنداشتهايد كه ما را ارثي
نيست؟ آيا از دستورات دوران جاهليت پيروي ميكنيد؟ كيست كه از خداوند بهتر
حكم كند براي گروهي كه باور دارند. آيا نميدانيد؟ براي غاصبان فدك مانند
خورشيد درخشان، واضح است كه من دختر پيامبرم و بايد از او ارث ببرم.
اي مسلمانان! من بايد براي گرفتن ارثم مغلوب شوم؟!
اي پسر ابي قحافه (ابوبكر) آيا در كتاب
خداوند آمده كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم نبرم؟! حقا كه سخن
ناروايي گفتهاي! آيا عهد كتاب خدا را كنار گذاشته، پشت سرتان انداختهايد
در آنجا كه گويد «و سليمان از داود ارث برد .و آنجا كه داستان يحيي بن
زكريا را بازگو مي كند كه ميفرمايد« پروردگارا از سوي خودت جانشيني به من
ببخش كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد و آنجا كه ميفرمايد «بعضي از
خويشان بر بعضي ديگر در كتاب خدا مقدم هستند»
و نيز آنجا كه ميفرمايد «خداوند شما
را درباره فرزندانتان سفارش ميكند كه پسر دو برابر دختر ارث ببرد» و يا
فرمود «اگر مالي را بهجاي گذارد، به طور شايسته براي پدر و مادر و
نزديكانش وصيت كند و اين حقي است بر پرهيزكاران.» .
آيا گمان كردهايد كه مرا از پدرم
نصيبي نيست و ارثي نميبرم و اصلا خويشاوندي بين ما نيست؟! آيا براي شما
آيهاي اختصاصي آمده كه پدرم از آن خارج است؟ يا ميگوييد اهل دو ملت مختلف
از يكديگر ارث نميبرند و من و پدرم اهل يك ملت و آئين نيستيم؟! آيا شما
از پدرم و پسر عمم،علي، به عام و خاص قرآن داناتريد؟ پس اين شما و اين فدك،
همچون شتر مهارشده و زين كرده!، يكديگر را در روز حشر خواهيم ديد.
پس چه خوب داوري است خداوند، و چه خوب
بزرگ و پيشوايي است محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) ،و چه خوب وعده گاهي
است قيامت، كه در آن روز نتيجه زيانبار عمل خود را خواهيد ديد، ولي
پشيماني سودي ندارد و براي هر خبري جايگاهي است و بهزودي خواهيد دانست كه
بر چه كسي عذاب خواركننده فرود اٌمده و شكنجه پايدار وارد ميشود.
* احترام به فرزندان رسول خدا
آنگاه فاطمه (عليهاالسلام) به سوي
انصار نظر افكنده فرمودند: اي گروه جوانمردان و اي بازوان دين و ياران
اسلام! اين چه چشمپوشي و سهلانگاري است كه در حق من روا ميداريد و نسبت
به ظلمي كه به من ميشود در خواب غفلتيد؟! آيا پدرم رسول خدا (صلي الله
عليه و آله و سلم) نمي فرمود: هر انساني در فرزندانش حفظ ميشود؟ (يعني
اگر ميخواهيد جانب كسي را محترم بشماريد بعد از او به فرزندانش احترام
كنيد.) چه زود اين عمل را انجام داديد؟ دست مرا از فدك كوتاه نموديد؟ و
براي امري كه وقت آن نشده شتابان شديد؟ اي گرده انصار! شما را قدرت و طاقت
اين هست كه خواسته مرا برآورده كنيد.
آيا مي گوييد محمد (صلي الله عليه و
آله و سلم) مرد و رفت و ديگر خبري نيست؟ نه، اين امر بزرگي است كه شكافش
گسترش مييابد و رخنهاش بازتر ميگردد و پيوستگيهايش از هم ميگسلد.
و كم كم به قهقرا و جاهليت برميگرديد
آري زمين در غيبت او تاريك و ستارگان در مصيبتش گرفته و آرزوها نوميد و
كوهها فرو هشته و حريم او بيارزش و حرمت او زايل گرديد. پس به خدا قسم اين
است آن بلاي بزرگ و مصيبت عظمي كه مانندش نيامده و نازل نگشته است.
* عمل به قرآن بعداز پيامبر
اين كتاب خداست كه هر صبح و شام بر در
خانههاي شما فرياد ميزند و با آواز بلند و تلاوت و فهماندن آن اعلان
ميدارد كه انبياء قبل هم ميمردند و اين حكم الهي و قضاء حتمي بر آنها هم
وارد ميشد؛ آنجا كه ميفرمايد: « و ما محمد الارسول. . . » محمد نيست مگر
فرستادهاي كه بيش از او نيز فرستادگاني آمدهاند و گذشتهاند. آيا اگر او
بميرد و يا كشته شود، شما به دوران جاهليت گذشته خود برميگرديد؟ و هر كس
به گذشته خود برگردد، (از دين خارج گردد) هرگز زياني به خداوند نياورد و به
زودي خداوند پاداش سپاسگزاران را خواهد داد.
* طلب ياري از مردم
اي واي از گروه اوس و خزرج! آيا ميراث
مرا ببلعند در حالي كه شما را ميبينم و صداي شما را ميشنوم و شما با هم
جمع و پيوستهايد؟! اين درخواست من است كه شما را فرا گرفته و اين خبردادن
من است كه شما را شامل شده (و من از شما ياري ميطلبم.)
شما داراي افراد زياد و قدرت فراواني
هستيد و سلاح جنگي و تجهيزات در دست شماست! درخواست من به شما ميرسد ولي
جواب نميدهيد و فرياد من به گوشتان ميرسد ولي به فريادم نميرسيد؛ در
حاليكه شما به استقبال دشمن در جنگها معروفيد و شما را به خير و صلاح
ميشناسند.
شما برگزيدگان و منتخب جامعهايد، با اعراب جنگيدهايد و رنج و تعب بسياري متحمل شدهايد.
شما با گروههاي زيادي درگير شدهايد و
بدون هيچ ضعفي، شجاعان را دفع كردهايد. ما فرار نكرديم و شما هم فرار
نكرديد. هر چه را كه ما امر كرديم پذيرفتيد تا به دست ما اهل بيت، سنگ
آسياي اسلام به چرخش درآمد و نتايج و بهرههايش زياد شد.
بيني شرك به خاك ماليد و طغيان تهمتها
فرو نشست و آتش كفر به خاموشي گراييد؛ آشوب فتنهها آرام و نظام دين منسجم
گرديد. پس شما چرا بعد از روشني راه بيراهه رفتيد و چرا حق را پنهان
كرديد، بعد از اينكه اٌشكار شده بود و چرا عقب گرد كرديد و بعد از ايمان
مشرك شديد.
آيا شما با مردمي كه پيمان خود را
شكسته و براي بيرون كردن پيامبر تصميم گرفتهاند، نميجنگيد با آنكه آنها
اول جنگ را شروع كردهاند؟ آيا از آنان ميترسيد در حالي كه خداوند
سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر ايمان آورده باشيد؟ (يعني چرا وقتي اين
گروه غاصب خلافت، پيمان خود را شكستند و به عهدي كه درباره اميرالمومنين
(عليه السلام) با رسول خدا داشتند وفا نكردند، شما با آنها نميجنگيد و از
اميرالمومنين دفاع نميكنيد؟)
آگاه باشيد من شما را چنين ميبينم كه
به رفاه طلبي و زندگي راحت متمايل گشته و آن كس كه براي زمامداري سزاوار
است دور ساخته و به راحتي و آسايش روي آورده و خود را از ضيق و تنگي نجات
دادهايد.
پس آنچه را كه فرا گرفته بوديد كنار
گذاشته و آنچه آشاميدنش آسان بود، بيرون ريختيد. پس اگر شما و تمامي كساني
كه در روي زمين زندگي ميكنند كافر شوند،بدانيد كه خداوند بينياز و ستوده
است.
* اتمام حجت با مردم
آگاه باشيد آنچه را گفتم با آگاهي نسبت
به شما است كه شما انگيزه ياري نداريد و نيرنگ و فريب، دلهايتان را فرا
گرفته است؛ وليكن اين سخنان خروشي بود كه از جان برآمد و آهي بود كه از خشم
برخاست، كاسه صبر لبريز، و عقدههاي سينه باز و حجت بر شما تمام شد. پس
اين شما و اين شتر خلافت! لجامش را محكم بگيريد و بتازيد. اما بدانيد پشتش
زخمي و پايش لنگ و عار و ننگش هميشگي است. نشان خشم الهي بر آن خورده و
عيبش ابدي است.
خلافتي كه به آتش برافروخته الهي
پيوسته، آتشي كه بر دلها احاطه كند؛ در حالي كه كليه اعمال شما در پيش چشم
پروردگار است و به زودي ستمگران خواهند دانست كه در چه جايگاهي رجوع
ميكنند. من دختر پيامبر شمايم كه شما را از عذاب سخت آينده بيم داد. پس هر
چه ميخواهيد بكنيد. ما هم كار خودمان را ميكنيم و منتظر باشيد كه ما هم
منتظريم.
چوناينخطبه، بطوريكهدر
ذيلاشارهميشود، با سندهايمتعددياز معصوم(ع) و يا تاليمرتبهمعصوم،
حضرتزينبـ صلواتالله عليها ـ نقلشده، مفاد آنبر ما حجتاست؛
اگرچهبهعنوانخطابهايراد شدهاست. بنابراينبايد نظريبهسند
آننماييمو آنگاهبرايروشنشدنمعنايخطبه، مختصرياز تاريخفدكو
هدفاز تعقيبآنرا بيانكنيم.
ابوبكر جوهري، عالم، محدث، ماهر در ادبيات، پرهيزكار و مورد وثوقاست؛
1 ـ جوهرياز محمد بنزكريا از جعفر
بنمحمد بنعمارهاز پدرشاز حسنبنصالحبنحياز دو تناز
اهلبيتبنيهاشماز زينبدختاميرالمؤمنيناز مادرشصديقه طاهرهـ
صلواتالله عليهمـ .
2 ـ جوهرياز جعفربنمحمد بنعمارهاز پدرشاز جعفر بنمحمد بنعليبنالحسينـ صلواتالله عليهمـ .
(س) ـ جوهرياز
عثمانبنعمرانفجيعياز نائلبننجيحاز عمر بنشمر از جابر جعفياز
ابيجعفر محمدبنعلي(امامباقر) ـ صلواتالله عليهمـ .
4 ـ جوهرياز احمدبنمحمد بنيزيد از عبدالله بنحسن، معروفبهعبدالله محضبنفاطمهبنتالحسينو ابنالحسنالمثني.
عليبنعيسياربلياز
بزرگانعلماياماميهدر كشفالغمهاينخطبهرا از
كتابسقيفهجوهرينقلنمودهو چنينگفتهاست: منخطبهرا از
كتابسقيفهتأليفاحمدبنعبدالعزيز جوهرينقلميكنمو
مسعودينيز در
كتابمروجالذهببهخطبهاشارهنمودهاست. ابوالفضلاحمد بنابيطاهر از
دانشمندانعصر مأمونعباسيمتولد سال204 نيز در كتاببلاغاتالنساء آنرا
بهچند سند روايتكردهاست.
1 ـ راويميگويد منبا ابوالحسينزيد
بنعليبنالحسين(ع) در مورد گفتگويفاطمهـ صلواتالله عليها ـ با
ابوبكر هنگاميكهحضرترا از تصرّففدكبازداشت، مذاكرهكردمو گفتم:
عامهدر مورد اينخطبهسخنيدارند و آنايناستكهميگويند :
اينخطبهانشايابوالعينا استو ربطيبهصديقه طاهرهـ صلواتالله عليها ـ
ندارد زيد در پاسخگفت : منخود بزرگانخاندانابيطالبرا ميديدم
كهاينخطبهرا از پدرانخود نقل
2 ـ اينخطبهرا حسنبنعلواناز عطيهعوفيو او از عبدالله بنالحسناز پدرشنقلكردهاست.
مؤلفبلاغاتالنساء از قولراوينقلميكند كهزيد گفت: چگونهروا نميدارند اينسخنفاطمه(س) باشد در صورتي
3 ـ جعفر بنمحمد كهدر مصر استو او
را در رافقهديدمكهاز پدرشاز موسيبنعيسياز عبيدالله بنيونساز جعفر
احمر از زيدبنعليبنحسيناز عمهاشزينبدختر
اميرالمؤمنينعليبنابيطالبـ صلواتالله عليهمـ حديثكرد.
ابوالفضلاحمد بنابيطاهر ميگويد
اينخطبهاز طريقخاصه، سيد مرتضيدر كتابنفيسشافيبهدو طريقنقلفرمودهاست:
1 ـ ابوعبدالله محمد
بنعمرانمرزباني(نقلشدهاز مشايخمفيد بوده است) از محمدبناحمد
كاتباز احمدبنعبيدالله نحوياز زنادياز شرقيبنقطامياز
محمدبناسحاقاز صالحبنكيساناز عروهاز عايشه.
2 ـ بهتحويلسند مرزبانياز احمد بنمحمدبنمكياز محمد بنقاسميمانياز ابنعايشه(ابوعبدالرحمنعبيدالله بنمحمدبنحسينتيمي).
ابنطاوسدر كتابطرائفقسمتياز
خطبهرا كهدر احتجاجطبرسياستاز شيخاحمد بنشفروة در كتابفائقاز
شيخحافظثقة و معظم(نزد عامه) احمد بنموسيمردويهاصفهانياز
كتابمناقبوياز اسحاقبن عبيدالله بنابراهيماز شرقيبنقطاماز
صالحبنكيساناز زهرياز عايشهروايتكردهاست.
شيخصدوق، محمد
بنعليبنبابويه(متوفي371 ه.. ق) روايتكردهميگويد : خبر داد ما را
عليبنحاتماز محمد بناسلماز عبدالجليلياقطانياز حسنبنموسيخشاباز
عبدللهبنمحمد علوياز رجالييا قطانياز حسنبنموسيخشاباز
عبدللهبنمحمد علوياز رجالياز اهلبيت(ع) از زينبدختر
اميرالمؤمنين(ع) از فاطمه(س).
با تحويلسند ويهمچنينميگويد : خبر
داد ما را عليبنحاتماز محمدبنعمير از محمد بنعمارة از محمد
بنابراهيممصرياز هارونبنيحييناشباز عبيدالله بنموسيبنعيسياز
عبيدالله موسيمعمرياز حفصاحمر از زيدبنعليبنالحسينشهيد از
عمهاشزينبدختر اميرالمؤمنين(ع).
با تحويلسند، قسمتيرا در
عللالشرايعكهمتضمنبيانفلسفهتشريعاحكاماستاز ابنالمتوكلاز
سعدآبادياز برقياز اسماعيلبنمهراناز احمد بنمحمدبنجابر از زينب(س)
روايتكردهاست.
مفيد در مجالسابياتيرا كهدر خطبه مذكور استبا سند زير نقلميكند
جعانياز محمد بنجعفر حسنياز
عيسيبنمهراناز يونساز عبدالله بنمحمد بنسليمانهاشمياز پدرشاز
جدشاز زينبدختر اميرالمؤمنينعليبنابيطالبـ صلواتالله عليهمـ
ميگويد: همينكهفرمانابوبكر بر غصبفدكو عواليصادر شد. ـ
فاطمهصلواتالله
قد كانبعدكأنباء وهنبثة لو كنتَ شاهدها لمتكثر الخطب
پساز تو خبرها و حادثههاييرويداد كهاگر حاضر بوديكار بهاينجا نميكشيد.
بدينسانميبينماحدياز
دانشمنداناماميهو عامهاشكاليبهسند روايتنكردهاند؛ مگر
اينكهمعاندينياز دشمناناهلبيتآنرا بهابوالعينا
محمدبنقاسماهوازيبصرينسبتدادهاند. از شرححالويچنينبهدستميآيد
كهيكياز دانشمندانعلمادبياتعرببيشنبودهو مايهايجز
ادبياتعربنداشتهاست. يكاديبچگونهقدرتدارد كهدر مسائلپيچيده
الهياتو نبوتو فلسفهو شرايعاحكامو احتجاجقرآنچنينسخنيايراد كند؟!
اما عناد را چارهاينيست.
معناييفطريتر و روشنتر در دركعقلياز مسئلهخداشناسينيست؛
وليوقتيكهانساناز طريقانصافخارجشد و راهعناد را پيمود،
مسائلروشنرا انكار ميكند. بهراستيانسانبايد بهخدا پناهبرد
كههيچگاهاز طريقانصافخارجنشود. بعضياز دعاها بهايننكتهاشارهدارند
پروردگارا! ايقادريكهعالَمهستيرا آفريديو زير سايه قدرتخود
پرداختي!
واضحاستكهبراياينجهان،
آفريدگاريهست؛ وليايندركدر صورتياستكهعقل، از
راهانصافخارجنشود؛ و گرنهكسيكهمعاند استبا هيچدليلينميتواناو را
قانعساخت.
علاوهبر اين، سيد مرتضيعلمالهدي،
كهمنكر حجيتخبر واحد استـ بهاينمعنا كهمدعياستدليلقطعيبر
حجيتنوعيآننداريمـ در كتابشافي، در اثباتامامتو وصايت، در رد
مغنيالحجاجتأليفقاضيعبدالجبار معتزليبهخبر واحديكههمراهبا
قرائنقطعيو مفيد علمباشد، استدلالو احتجاجكردهاستو
حالآنكهطبقنظريهخود، نميبايستاستدلالكند؛ چونخبر واحد است.
معلومميشود كهقرائنقطعيدر
اينمورد وجود داشتهاستكهبر مدعايخود استدلالنمودهاست. اعتبار
اينخطبهنيز بهجهتنقلمشايخاماميه(بهويژهسيد علمالهدي) و
دانشمندانعامه، موجبحصولدرجه اعلاياطمينانبهاينخطبه شريفاست.