کد خبر: ۴۹۸۴۴۸
زمان انتشار: ۱۳:۵۰     ۰۴ دی ۱۴۰۰
گزارشی از دیدار صمیمی رهبر انقلاب با خانواده شهدای مسیحی در شب قدر؛
در فکر عظمت شب قدر و عظمت شب قدرِ حضرت آقا فرورفته‌ام که صدای تلفن بلند می‌شود. از دفتر است، گفته می‌شود که امشب برنامه رفتن به منازل خانواده شهدا داریم. عجب! امشب؟! شبی که باید به عبادت گذراند؟

به گزارش پایگاه 598، به نقل از تسنیم، کتاب «مسیح در شب قدر» عنوان دومین کتاب از مجموعه «خورشید در مهبط ملائکة الله»، روایتی از حضور مقام معظم رهبری در منازل خانواده‌‎های شهدا است. در این کتاب، حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای مسیحی کشورمان، در 23 بخش روایت شده است.

رهبر معظم انقلاب با توجه به اهمیت و ارزش بالای خانواده‌های شهدا و لزوم احترام و توجه ویژه نسبت به آنها، از همان ابتدای جنگ، عنایت خاصی به این خانواده‌ها داشتند و از سال 63، برنامۀ مرتب خودشان را برای حضور در منازل شهدا و ابراز محبت و توجه و گفت‌وگوی رو در رو و صمیمانه با خانواده‌های شهدا، شروع می‌کنند؛ برنامه‌ای که هنوز هم ادامه دارد و جزو سنت‌های حسنه‌ای است که توسط معظم‌له ایجاد شده است.

سنت حسنه‌ای که رهبر معظم انقلاب ایجاد کرد

از جذاب‌ترین دیدارهای معظم‌ٌله با خانواده‌های شهدا، موارد مربوط به شهدای مسیحی است. رهبر معظم انقلاب از همان سال 63، در ایام عید مسیحیان و میلاد حضرت مسیح(ع)، مهمان خانواده‌های شهدای مسیحی می‌شوند. ارامنه در طول دفاع مقدس 48 شهید، 105 جانباز و 35 اسیر تقدیم وطن کرده‌اند. در کنار این جوانان نظامی، نزدیک 30 نفر از زن و مرد و کودکان ارمنی، بر اثر بمباران‌ها و موشک‌باران‌های ظالمانه شهید شده‌اند. مشابه همین فداکاری‌ها، به نسبتی در مسیحیان آشوری کشور نیز اتفاق افتاد و بیش از 30 نفر از آنها در جریان جنگ تحمیلی به شهادت رسیده‌اند.

کتاب «مسیح در شب قدر» که توسط نشر صهبا منتشر و تاکنون به زبان‌های مختلف از جمله عربی و انگلیسی ترجمه شده، روایتی است مفصل از حضور رهبر معظم انقلاب در خانه شهدای مسیحی. روایتی دقیق که سعی دارد با ذکر جزئیات، هم گزارشی مفصل باشد از دیدار خانواده شهدای مسیحی با رهبر معظم انقلاب و هم تلاش دارد ضمن ارائه این گزارش، اطلاعاتی راجع به سنت‌‌ها و آداب و رسوم مسیحیان ساکن در ایران نیز ارائه دهد؛ از این منظر کتاب از چند وجه خواندنی و جالب است؛ نویسنده کوشیده صرفاً بر ارائه گفت‌وگوی میان خانواده شهدا و رهبر معظم انقلاب بسنده نکند و با پرداختن به حواشی، گزارش را از خشکی و روایت خبری خارج کند.

دیدار با خانواده شهدای مسیحی در شب قدر

همزمان با میلاد مبارک حضرت مسیح(ع)، بخش‌هایی از این کتاب که مربوط به دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهیدان موسسیان است، بازنشر می‌شود. شهید هایقان موسسیان از جمله شهدای ترور در تهران است که به دست گروهک منافقین در روز دوازهم شهریورماه سال 1360 به شهادت رسید. شهید ادموند موسسیان، فرزند شهید هایقان موسسیان، بود که او نیز از جمله شهدای ترور بوده و در تاریخ بیست و سوم خردادماه سال 1360 به شهادت رسیده است. بخش‌هایی از گزارش حضور رهبر معظم انقلاب در منزل شهیدان موسسیان را می‌توانید در ادامه بخوانید:

زمستان سردی است، برف و یخ خیابان‌ها را پوشانده، اما گرمای ماه رمضان به اوج رسیده است. شب‌های نوزدهم و بیست و یکم، یعنی دو شب از شب‌هایی که احتمال شب قدر بودن را دارند، گذشته و امشب شب بیست و سوم ماه است؛ شبی که احتمال قدر بودنش، از دو شب قبل هم بیشتر است. پس برای هر مسلمانی، امشب باید مهمترین شب سال باشد.

با ارزش‌ترین ماه سال،‌ ماه رمضان است و بالاترین شب ماه رمضان، شب قدر. شبی که قرآن در آن بر قلب پیامبر(ص) نازل شده؛ شبی که به تعبیر قرآن، برتر از هزار ماه است؛ و شبی که سرنوشت سال آینده تمام انسا‌ها در آن نوشته می‌شود. و اگر مؤمنی قدر این شب را بداند، با دعا و نیایش و درخواست از خداوند، می‌تواند در این سرنوشت تأثیر بگذارد. این دستور اولیای خداوند است که در این شب مؤمنین بیدار بمانند و با یاد خدا و عبادت و دعا، احیا بگیرند.

... همیشه در شب‌های قدر به این فکر می‌کنم که دعاها و درخواست‌های حضرت آقا در این شب چیست؟ من که در دفتر ایشان، قسمتی از مسائل مربوط به ایشان را می‌بینم و می‌شنوم و می‌خوانم، در شب‌های قدر بی‌تابم و پرحاجت؛ آن هم در این شرایط حساس کشور و جهان. یک شب قدر مانده و مقدرات این کشور و این انقلاب، پس باید لحظه‌لحظه‌اش را قدر دانست. اندکی غفلت ممنوع است!

... با خودم می‌اندیشم که من ناچیز، در این شب مهم، این همه حاجت دارم و برای خودم برنامه می‌ریزم، رهبرمان با این همه دغدغه و نگرانی، برای انقلاب و کشور و برای جهان اسلام، چه شرایطی در شب قدر دارند. ایشان که باید این کشتی را از میان توفان‌ها و فتنه‌های بزرگ و کوچک به سلامت عبور دهند، چه حالی دارند و برای شبشان چه برنامه‌ای ریخته‌اند؟ چه دعایی؟ چه نمازی؟ از بین همه اعمال و عبادات این شب، به کدام اولویت داده‌اند و کدام عمل را برای تقرب به خدا مناسب‌تر یافته‌اند؟

در اتاق ساکت‌تر خانه، بر سجاده نشسته‌ام و پیش از شروع اعمال، در فکر عظمت شب قدر و عظمت شب قدرِ حضرت آقا فرورفته‌ام که صدای تلفن بلند می‌شود. از دفتر است، گفته می‌شود که امشب برنامه رفتن به منازل خانواده شهدا داریم. عجب! امشب؟! شبی که باید به عبادت گذراند؟ نمی‌شد برنامه را بیندازند به شبی دیگر؟ مثلاً همین فردا شب! درست شب بیست و سوم که مهمترین شب سال است باید برویم؟! با دلخوری و ناراحتی از این فرصت‌سوزی، خودم را به دفتر می‌رسانم و می‌روم که برای خانواده‌ها قرآن بردارم. می‌گویند لازم نیست. تعجب می‌کنم؛ امشب همه قرآن بر سر می‌گیرند، آن وقت لازم نیست که ما برای خانواده شهدا قرآن ببریم! می‌گویند خانواده‌ها ارمنی هستند...

کتاب در ادامه به ماجرای دیدار با خانواده شهید هایقان و ادموند موسِسیان می‌پردازد و اینطور ادامه می‌دهد: پشت سر حضرت آقا از پله‌های خانه‌ای بالا می‌رویم. ساختمان، دو طبقه است و منزل خانواده شهید طبقه دوم. متوجه می‌شویم که این خانواده دو شهید دارد؛ هم پدر و هم پسر. و هر دو در درگیری‌های مسلحانه منافقین در خیابان‌های تهران شهید شده‌اند. پسری 20 ساله که باید فرزند شهید و برادر شهید باشد،‌ مقابل در ایستاده. بُهت‌زده،‌ جواب سلام آقا را می‌دهد و دست آقا را می‌فشارد! وارد خانه می‌شویم، بانویی 60 و چند ساله را می‌بینم که از دیدن آقا، لبخندی به لب دارد. همسر و مادر شهید چندبار پشت سر هم، دست‌پاچه به آقا می‌گوید: «خیلی خوش آمدید، خیلی خوش آمدید». بانو رهبر را تعارف می‌کند به اتاق پذیرایی.

پسر هنوز متحیر است و مادر، شادمان. صورت پسر غرق در بهت و ناباوری است و صورت مادر، مملو از لبخند و مهربانی. مادر شهید با آقای خامنه‌ای همراه می‌شود تا اتاق پذیرایی را نشان بدهد؛ اما پسر هنوز در آستانه در خانه، غرق تماشاست. آقا را نگاه می‌کند، اما انگار آقا را نمی‌بیند. انگار در زمان تاب می‌خورد، می‌رود به جایی و برمی‌گردد. دستش را که می‌گیرم، به خود می‌آید، می‌گویم: «برویم که رهبر منتظرند!» انگار تازه به هوش آمده است!

-بله! بله! برویم. رهبر... رهبر آمده است منزل ما. بله! برویم.

در اتاق پذیرایی، آقا روی یکی از مبل‌ها می‌نشینند. مادر شهید روی مبل سمت چپ ایشان، و پسر شهید مبل دست راست ایشان. مقابل مبل‌ها، میزی قرار دارد که روی آن دو قاب عکس از شهیدان موسسیان قرار دارد.

به نظر می‌رسد که پسر جوان، اضطراب عجیبی دارد. شاید اقتضای سن و سالش باشد، شاید هم اثر سال‌ها یتیمی. آقا به محض اینکه می‌نشینند و چشمشان به قاب عکس‌ها می‌افتد، می‌گویند: «خب، این عکس‌ها را معرفی کنید». و خم می‌شوند قاب عکس‌ها را بردارند. فرزند شهید سریع، قاب عکس را از روی میز برمی‌دارد و تقدیم رهبر می‌کند.

اولین قاب عکس، تصویر پدر خانواده است. آقا به تصویر در قاب خیره می‌شوند و به مادر شهید می‌فرمایند: ایشان اول شهید شدند یا پسرتان؟

-اول پسرم.

آقا قاب عکس پدر خانواده، هایقان موسسیان را کنارشان می‌گذارند و قاب عکس پسر شهید خانواده، ادموند موسسیان را دست می‌گیرند. حضرت آقا در دیدار با خانواده‌های شهدا، طوری عکس شهید را نگاه می‌کنند که انگار از پیش‌ترها او را می‌شناخته‌اند. همین کار ساده، یعنی تماشای قاب عکس شهید، نوعی همدلی با خانواده‌‌ای است که حسرت دیدار شهیدشان را دارند، اما تنها به عکس او می‌توانند نگاه کنند.

-کجا شهید شدند خانم؟

- پسرم در خیابان شهید شد و همسرم در همین کوچه خودمان.

پسرم در خیابان، همسرم در کوچه، صدای بغض‌آلود مادر در گوشم تکرار می‌شود: پسرم در خیابان، همسرم در کوچه.

آقا قاب عکس پسر را روی میز می‌گذارند و دوباره از کنار دستشان، قاب عکس پدر را برمی‌دارند و تماشا می‌کنند:  خداوند ان‌شاء‌الله به شما اجر بدهد، صبر بدهد. ایشان شغلشان چه بود؟

- در آژانس کار می‌کردند.

همسر شهید زنگ زده بود به شوهرش بگوید که در کوچه‌شان یک خانه تیمی کشف کرده‌اند و کوچه امنیت ندارد؛ یا به خانه نیاید، یا اگر می‌آید، بدون ماشین بیاید. اما کمی دیر زنگ زده بود، وقتی زنگ زده بود که شوهرش از آژانس راه افتاده بود به طرف خانه. یکی دوبار از دل‌نگرانی آمده بود بیرون، اما پاسدارانی که قرار بود خانه تیمی را تصرف بکنند، گفته بودند هر لحظه امکان درگیری هست و مجبورش کرده بودند برگردد داخل. پشت در خانه انتظار شوهرش را می‌کشید که درگیری آغاز شد و صدای گلوله‌ها محله را پر کرد. بعد از 10-15 دقیقه، با قطع شدن صدای گلوله‌ها، از خانه آمد بیرون. ماشین شوهرش را وسط کوچه دید. و خود شوهرش را، پشت فرمان ماشین، غرق در خون.

یکی از نکاتی که کتاب «مسیح در شب قدر» را خواندنی‌ می‌کند، روایت دقیق گفت‌وگوی رهبر معظم انقلاب با خانواده شهدا است؛ گفت‌وگویی که در آن رهبر انقلاب به صورت دقیق و با نگاهی جزئی، به مسائل مختلف خانواده شهدا اشاره می‌کنند و ضمن همدردی با آنها، از مشکلاتشان جویا می‌شوند:

آقا با اشاره سر، قاب عکس پسر را نشان می‌دهند.

- ایشان هم حتماً محصل بودند؟ بله؟!

بغضی می‌آید و راه گلوی مادر را می‌گیرد. داغ فرزند، بعد از گذشت 17 سال هنوز تازه است؛ مادر شهید، ماتم‌زده، با صدایی که لرزشی در آن احساس می‌شود، می‌گوید: بله،‌ محصل بود. سوم دبیرستان. قرار بود... قرار بود دیپلم بگیرد...

آقا مهربانانه، قلب مادر را با این جملات، آرام می‌کنند.

-ان‌شاء‌الله این مصیبت‌هایی که پیش می‌آید، برای شما هم وسیله قرب معنوی باشد و دل‌های شما را نرم کند. ان‌شاء‌الله نور الهی، لطف الهی در دل شما بگذارند.

مادر شهید با صدایی پوشیده از اندوه،‌ می‌گوید: خیلی سخت است، خیلی سخت.

یک پیشنهاد خواندنی برای کریسمس

- خب این حوادث سازنده است. بله! خیلی دشوار است؛ آن هم با فاصله کم.

- بله! بله! سه ماه، به فاصله کمتر از سه ماه،‌ دو تا شهید دادم.

-خیلی دشوار است. می‌توانم حس کنم چه سختی‌هایی شما تحمل کردید و کشیدید و این بچه‌ها را بزرگ کردید.

... آقا برای اینکه فضای جلسه عوض بشود، پسر شهید را به حرف می‌گیرند.

- خب، شما چه می‌کنی؟

با سؤال آقا، پسر جوان که هنوز بهت و حیرت بر چهره‌اش غلبه دارد و غرق ذهنیات خویش است، از جا می‌پرد: بله؟!

آقا مهربان‌تر از دفعه قبل می‌پرسند: شما چه می‌کنی؟

پسر شروع می‌کند به گره زدن و باز کردن انگشتان دست‌هایش به یکدیگر، بلکه قدری از اضطرابش کاسته شود.

-سیکل گرفتم و رفتم کار کردم.

حضرت آقا پدرانه به او نگاهی می‌کنند و دلسوزانه می‌پرسند: چرا ادامه ندادی؟

-مشکلات بود!

- احتیاج به کار داشتید؟

-بله.

به نسبت قبل، اضطراب جوان کمتر شده. این را از نگاه مهربانش به حضرت آقا درمی‌یابم. نگاه‌هایش طولانی‌تر از قبل شده. آقا که از ابتدای دیدار، تبسم از صورتشان محو نشده، با تکان دادن سر می‌گویند: خب، این عم عیبی ندارد. کار کردن هم خوب است. هدف درس خواندن هم کار کردن است؛ ولی خب اگر آدم بتواند درس بخواند و تحصیل کند، خیلی بهتر است.

بعد آقا سربرمی‌گردانند سمت مادر و می‌پرسند: شما همین یک فرزند را دارید، خانم؟!

- سه تا پسر داشتم. یکی همین بود که شهید شد. دو تا پسر دیگر هم دارم. پسر بزرگم ازدواج کرده و از ما جدا زندگی می‌کند. البته تا یک سال پیش همین‌جا پیش ما زندگی می‌کردند، منتها نوه‌ام بزرگ شده بود و جایمان تنگ بود. این بود که از پیش ما رفتند. الآن من هستم و پسرم.

وقتی مادر شهید از کوچکی خانه حرف می‌زند، بی‌اختیار به اطراف نگاه می‌کنم. خانه، نقلی ولی دل‌باز است. حضرت آقا تا بحث تنگی جا و این‌ها را پیش می‌آید، سریع می‌پرسند: بنیاد شهید با شما ارتباط دارد؟ 

-بله؛ ارتباط دارند. همین حقوقم را از بنیاد شهید می‌گیرم.

- خودتان شغل ندارید خانم؟

- نه، فقط خانه‌دارم. اعصابم ناراحت است و ناراحتی قلبی دارم. نمی‌توانم کار بکنم.

- معالجه می‌کنید؟

-بله، دکتر دارم. دکتر اعصاب، دکتر قلب. همین داروها را می‌خورم که بتوانم خودم را اداره کنم.

-ان‌شاء‌الله که برقرار باشید.

فضای خانه، در حال و هوای کریسمس است. یک‌طرف اتاق پذیرایی، میزی قرار دارد که روی آن ظرف‌های آجیل و شیرینی و شکلات و میوه چیده شده است. پشت مبلی هم که حضرت آقا روی آن نشسته‌اند، طاقچه‌ای هست که با وسایل مختلف تزئین شده. روی طاقچه، کنار چندین قاب و کارت‌پستال‌های کوچک مخصوص کریسمس، درختچه کاج کوچکی، چراغانی شده، گذاشته‌اند.

- ان‌شاء‌الله عید میلاد حضرت مسیح بر شما مبارک باشد. شما مثل اینکه کریسمس را این طرف سال می‌گیرید. من هم می‌دانم که کریسمس به روایت ارامنه، بعد از ژانویه است؛ برخلاف خیلی‌ها- کاتولیک و دیگران- که کریسمسشان قبل از شروع ژانویه است. آن سال‌هایی که من پیام می‌دهم- هر سال پیام نمی‌دهم، بعضی سال‌ها- معمولاً یک‌طوری پیام می‌دهم که هم به عید این‌ها بخورد و هم به عید آنها. یعنی رعایت هم‌وطن‌های ارمنی‌مان را می‌خواهم بکنم در این قضیه.

مادر متعجب از اطلاعات رهبر، مرتب سرش را تکان می‌دهد و حرف‌های ایشان را تأیید می‌کند. در چهره فرزند شهید دقیق می‌شوم. اضطراب جایش را به محب و آرامش داده. ...

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها