سرویس اجتماعی پایگاه 598-دکتر سید جواد هاشمی فشارکی/ مهندس جهادگر مهدی ورشابی از بنیانگذاران و فرماندهان مهندسی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس و ازپیشتازان میدان جهاد و شهادت که همپای فرماندهان دفاع مقدس در عملیات های گوناگون، حضور پرتلاشی داشت . پس از شهادت مهندس سید تقی رضوی ایشان به فرماندهی جنگ جهاد سازندگی منصوب شد و در طول شش سال منتهی به پایان جنگ تحمیلی ، مسئولیت خود را در مهندسی قرارگاه کربلا دنبال کرده و با مدیریت کم نظیر نقش زیادی در تامین نیازهای مهندسی رزمندگان اسلام در طول دوره دفاع مقدس داشت؛ همچنین در زمانی که شهرهای استان خوزستان توسط حملات وحشیانه رژیم بعث عراق دچار آسیب های زیادی شده بود وی تلاش زیادی نمود تا بتواند مناطق آسیب دیده را بازسازی کند .
ایشان بارها در معرض خطر بوده و تا مرز شهادت پیش رفت ،و افتخارات زیادی را برای ایران اسلامی آفرید . و بی شک تلاشهای جهادگرانه وی ، برگی درخشان از تاریخ پرافتخارِ دفاع مقدس است. و پس از عمری مجاهدت و فداکاری در راه خدا، و مصداق مردان منتظر در 7 اذر 1400 به یاران شهیدش ملحق شد.
برای آن عزیز سفر کرده، پیشکسوتان، جهادگران و یادگاران میدانهای عزت و شرف از درگاه حضرت حق غفران و رحمت واسعه الهی و برای روح والای آن مجاهد گرانمایه، همنشینی با سالار شهیدان و برای عموم مصیبتدیدگان بخصوص نزدیکان وی ، صبر و اجر مسالت داریم.
*****************************
نقش مهندس ورشابی درتعامل واحدهای مهندسی بین ارتش، سپاه و جهاد
واحدهای مهندسی سپاه، ارتش و جهاد، در طول دوران دفاع مقدس، دارای تعامل نزدیک و هماهنگیهای مناسب برای اجرای عملیاتهای مهندسی بودند و میتوان گفت که یکی از ابتکارات در عرصهی دفاع مقدس محسوب میگردد. این تعامل به گونهای بود که نوعی انعطاف پذیری را برای پر کردن خلأهای فعالیتهای مهندسی بوجود آورده بود. انعطافپذیری در سازمان ادغام یگانها و تیمهای مهندسی سپاه با نیروهای جهاد سازندگی، وزارتخانههای دولتی و ارتش که بسته به نوع عملیات و محیط جغرافیایی و استعداد نیروهای به کار گرفته شده و مأموریت واگذار شده دائماً در تغییر و جابجایی بودند و کمبود تجهیزات مهندسی مناطق نبرد به این شیوه تأمین میشد؛ این عمل یعنی ترکیب اقدامات مهندسی جهاد و سپاه و سازماندهی دولتی تحت عنوان قرارگاه صراطالمستقیم صورت میگرفت و این خود یکی از ابتکارعملهای فرماندهان مهندسی دفاع مقدس بود که نتیجه و اثرش رقابتی سالم و تخصصی همراه با انگیزه و سرعت در امور محوله بود که ضمن تقویت بنیه تخصصی و فنی مهندسی دفاع مقدس، نسبت به تعریف سطوح و نیاز مهندسی در محیطهای مختلف و موقعیتهای گوناگون حداکثر بهرهبرداری لازم را به عمل میآورد.
هر یگان، سازمان مهندسی خاص خود را داشت و از مقامات بالا هم اجباری براین امر نبود. حتی گردانهایی که در محیطهای عملیاتی غرب و کوهستان و ارتفاعات فعالیت میکردند با گردانهای مهندسی مستقر در جنوب هم از نظر ساختار و سازماندهی متفاوت بودند، هم از نظر موقعیت جغرافیایی و هم از نظر تشکیلاتی و مدیریتی. نوع ساماندهی و سازماندهی مهندسی از خلاقیت و ویژگیهای خاص بهره گرفته بود. (پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس۲، ۱۳۸۶)
در این خصوص، دو تن از فرماندهان دوران دفاع مقدس، چنین میگویند: اختلاف نظر همیشه وجود دارد باتوجه به اینکه نیروهای سپاه و جهاد و … همه مومن و معتقد بودند که برای چه میجنگند، این بود که اختلاف بین آنها معنی نداشت و تا قرارگاه خاتم تشکیل نشده بود ما در داخل قرارگاهها، قبل از عملیات، برادران سپاه و جهاد را جمع میکردیم و یک نشست کلی داشتیم گاهی این نشست در در قرارگاه ارتش انجام میشد، گاهی در قرارگاه سپاه انجام میشد گاهی میرفتیم سه راه خرمشهر و آن جا انجام میدادیم با شهید ناجیان و شهید رضوی و … مشخص بود در شب عملیات که این هماهنگی چه نقشی دارد. هر واحد (رزمی) هم میدانست که کی به او مأمور است.
عملیات مهندسی در فاصلهی زمانی ۱۸ ماه از شروع استقرار تا انجام عملیات فتح المبین به صورت مداوم توسط گردان ۴۵۵ مهندسی لشکر ۲۱ حمزه در این منطقه انجام شده بود و منطقه آماده بود برای اجرای عملیات. در حین عملیات هم یگانهای تکوری که تقویت کرده بودند یگانهای لشکر را، از تیپ حضرت رسول که آمده بودند از سپاه پاسداران، تیپ ۷ ولیعصر (عج) بودکه با ما کار میکرد و یگانهای عملیات خاکی جهاد سازندگی، جهاد سازندگی اندیمشک و دزفول که با لشکر ۷ ولیعصر (عج) بودند.
یک همکاری بسیار خوب و هماهنگی بین نیروهای تخریب سپاه، یگانهای مهندسی ارتش و همچنین نیروهای جهاد انجام شد و نتیجه اش عملیات پیروزمندانه و افتخارآفرین فتح المبین بود.
برادر میرشفیعیان از فرماندهان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد در طی جلسه نمایندگان ارتش، سپاه وجهاد در خصوص تعامل نیروهای مهندسی رزمی میگوید: «قبل از هر عملیاتی در هر منطقه ای، هر یگان نظامی مستقر بود، در آن منطقه یک جهادی از یک استانی استقرار داشت. در آن منطقه کارهای پشتیبانی و مهندسی را سرویس میداد و خدمات میداد، ولی وقتی قرار بود یک عملیاتی انجام شود، در ثامن الائمه (ع) که هیچ مهندسی دیگری وجود نداشت و جهاد بود. – این هماهنگیها توسط جهاد انجام میشد. ولی از ثامن الائمه (ع) به بعد برای انجام عملیات ها، وقتی طراحی و برنامه ریزی عملیات میشد ما یک جلسات هماهنگی مشترکی داشتیم که مینشستیم و برنامه ریزی میکردیم، با نمایندهی ارتش و سپاه و یک جلسه هم حداقل با فرماندهان عالی رتبه در قرارگاه مرکزی آن منطقه – قرارگاه جنوب یا قرارگاه کربلا یا .. - مینشستیم برنامه ریزی میکردیم و هماهنگ میکردیم که در این محدوده، کدام جهاد باید مسئولیت بپذیرد و همهی واحدها از او خدمات بگیرند، همهی واحدهای نظامی هم در اختیار او باشند. در فلان منطقه کدام جهاد باشند. یادم است که فرمانده لشکرها چانه میزدند سر جهادهایی که شناخت داشتند یا قویتر عمل میکردند.
سر بعضی جهادها دعوا بود، بعضی فرمانده لشکرهای ارتش بخصوص. چانه میزدند که این جهاد با ما باشد یا آن یکی…، ولی در بعضی از مناطق یک مجموعهی یک قرارگاهی را چند تا لشکر و چند تا جهاد و … در آن بودند که یک نمایندهای از یکی از این جهادها میرفت نمایندهی مسئول مهندسی در آن قرارگاه میشد و هر جهادی هم با یک لشکر، با دو تا لشکر از سپاه، ارتش، تقسیم بندی میشد و کار میکرد و همه با آن یک نفر که مسئولیت مهندسی قرارگاه (تاکتیکی) بود، هماهنگ بودند. ما بعد از ثامن الائمه (ع) این تقسیم بندیها را همیشه داشتیم، چون جابجایی اش را مجبور بودیم صورت بدهیم. مثلاً تا ثامن الائمه (ع) تقریباً همهی آن واحدهایی که عمل کردند، واحدهایی بودند که از ابتدای جنگ در آن منطقه مستقر بودند. -جهاد نجف آباد، جهاد فارس، از آن طرف ستاد جنوب و …-، ولی بعدش برای طریق القدس و عملیاتهای بعدی مجبور شدیم که جابجا شویم. از جهادهای دیگر هم بیایند و ضمن اینکه این منطقه را حفظ میکنیم، توانمان را هم اضافه کنیم. تیمهایی را ببریم در جای دیگر و کار بکنیم.
ما از ابتدای جنگ از زمانی که سپاه یک مقداری تشکیلات مهندسی اش را شروع کرد و ارتش هم تقویت شد، این هماهنگی را داشتیم، برای اینکه امکانات در راستای عملیات به خوبی بکار گرفته شود. سپاه و ارتش امکانات مهندسی اش را در بحث خاکی، در مواقع عادی هم حتی عمدتاً برای کارهای عقبه- بنه ها، قرارگاه ها، توپخانه ها، آشپزخانهها و جابجاییهای یگانهای خودشان – استفاده میکردند. خدمات دهی به عموم محور با جهاد منطقه بود. خطوط اول و دوم و کارهای اصلی را هم باید با آن جهاد انجام میدادند. از فتح المبین به بعد این بنا را گذاشتیم و این را هم شکستیم که دیگر بعد از عملیات هر کس برود در تشکیلات خودش صرفاً کار کند. میگفتیم قرار گذاشتیم که لشکرها و جهادها و یگانهای سپاه و … که با هم هستند در این قرارگاه مشترک با هم بمانند. با هم کار کنند، به حسب نیاز، امکانات و نیروها جابجا شوند. من آن موقع به عنوان مسئول مهندسی جهاد فارس، لشکر ۲۱ حمزه، لشکر ۷ ولیعصر (عج)، لشکر والفجر فارس و … با هم بنهی مشترک داشتیم، ما این تشکیلات را حفظ کردیم و داشتیم. هم دوران فتح المبین، بعد از فتح المبین تا زمانی که در کنار هم بودیم، همهی خدمات را از تشکیلات و امکانات به هم میدادیم، ضمن اینکه، یگانهای سپاه و ارتش خودشان بر این باور بودند که در بنهی مشترک هرچه بمانند به نفع شان است، چون سرویس و خدماتی که به لحاظ پشتیبانی ماشین آلات به خصوص، برای تعمیر و راه اندازی و نگهداری اش، جهاد داشت و میداد، شامل همهی اینها میشد و اینها خیلی دستشان باز نبود.
ما دستمان باز بود و امکانات میدادیم، یک دستگاه مهندسی ارتش یا سپاه که در کنارمان و در قرارگاه مان بود، با دستگاه جهاد فرقی نداشت، اگر این خراب میشد و قطعه میخواست، این را هم تعمیرش میکردیم. خیلی هم بنهها و قرارگاه هایمان تقویت میشد. یک جاهایی رسماً، مثلاً همین فتح المبین یادم است که قرارگاه مرکزی در ساختمان هفت تپه، یک ساختمان شیکی بود که میرفتیم آن جا جلسات را با فرماندهان سپاه و ارتش و … میگذاشتیم و خیلی هم از لحاظ امنیتی مراقبت میکردند، جلسات را آنجا میگذاشتیم، یادم است که این تقسیم بندیها و …. صورتجلسه شد. یعنی صحبت و بحث شد و بعدا قرار شد سران مجموعهی جهاد و سپاه و ارتش این صورت جلسه را امضاء کنند، که کردند و سندش هم موجود است. خاطرات جالبی هم از آن جلسات داریم، خیلی از روابط دوستی مان با بچههای سپاه و ارتش در این جلسات بیشتر رقم میخورد. سر به سر هم میگذاشتیم، شوخی میکردیم یا بعضی از همین کش مکشهای چانه زنیها را با هم داشتیم. به خصوص بچههای ارتش یک رغبت خاصی داشتند به اینکه بچههای جهاد حتما هرکجا میروند کنارشان باشند. اگر یک جایی یک مأموریتی را فرماندهان لشکرها به آنها میدادند، اگرمی فهمید جهادی کنارش ممکن است نباشد، اولین تقاضایش این بود که جهاد من کیست؟ … (نمایندگان، مصاحبه شماره ۲)
آن موقع میگفتند که جهاد پشتیبان من کیست؟ یا به قول معروف جهاد معین ما کیست؟ ولی وقتی عملیاتها پشت سر هم رخ داد، اصلا قرارگاهها مشخص شد. ما در قالب چند تا قرارگاه کلی …- نصر و فتح و کربلا و قدس و … در مقاطع مختلف آدم هایش فرق میکرد مثلاً من در یک مقطعی در فتح المبین با مجموعهی لشکرها بودم در لشکر ۲۱ حمزه بودم، در والفجر مقدماتی، یادم نیست قرارگاه اسمش چی بود، تازه لشکرهای سپاه تشکیل شده بود، یک قرارگاهی در تنگه زلیجان. ما را بردند نزدیک جنگلهای امقرمن آن روز حساب کردم دیدم قرارگاهی که من جوان ۲۲ ساله فرمانده مهندسی اش شده بودم و دارم هماهنگ میکنم، ۱۶ تا لشکر داشت. گفتم خدایا کمکم کن، من اینها را چطوری هماهنگ کنم.
آن قدر همهی انگیزهها و اهداف یکی بود، اخلاصها بالا بود… اینجوری نبود که با هم مشکل داشته باشیم. یک کسی مانند عمید و جانگداز و …. برای خودشان یک سابقهای داشتند و آموزشهایی دیده بودند، عیبشان نبود که در کنار من بایستد و … او در کنار خودش، یک بچه ۲۲ ساله نمیدید، یک نمایندهی جهادی میدید که کلی توان و امکانات و جرأت و جسارت و … در کنارش است و خدمات به او میدهد و شب عملیات هم او و تیمش جلو هستند. یعنی تقسیم بندی هایمان را با حساب و کتاب کرده بودیم، هیچ وقت به کسی مثل عمید نمیگفتیم در شب عملیات در فلان محور باش. تأکید میکردیم که در قرارگاه باش و تکان نخور تا اگر فرمانده لشکر کاری داشت به ما بگو. تقسیم بندیهای کاری و اجرایی اینجوری بود. همدیگر را قبول داشتیم و به راحتی کار میکردیم. یکی از مشکلاتی که یادم هست در آن زمان، به شهید رضوی و به خصوص به آقای ورشابی بعداً چند بار این موضوع را گفتم و اشکال میدیدم، با این که من جوانی بودم و خیلی تجربهی اداری هم نداشتم، همیشه میگفتم چرا این مأموریت ها، چرا این مسئولیت ها، چرا این عنوانها و … را صورتجلسه نمیکنید و حکم نمیزنید.
ما مستند نمیکردیم خیلی از اینها را متأسفانه. شاید بگویم به ندرت بعضی از چیزهای ما مستند شد. اما ارتش یک حسنی که داشت، تشکیلاتی داشت که همه چیز را ثبت میکرد و مینوشت. کاری نداشت که تو کی هستی. در محدودهی خودش هر اتفاقی میافتاد، به عنوان تشکیلات و امکان موجود در اختیارش، برای خودش این را ثبت میکرد.
من همیشه یک چیز را عامل اصلی موفقیت هایمان میدانستم، بخصوص در قرارگاه یا عملیات ها، حتی اگر یک موقع در بحثهای نظامی و در عملیات ها، واحدهای دیگر، واحدهای رزمی، بر سر کم و زیاد یا اختلاف نظراتی با همدیگر داشتند، در مهندسی ما با هم از این مشکلات را نداشتیم، ما در مهندسی ارتش، سپاه و جهاد خیلی یکدست بودیم. دیگر این حسابها بین مان نبود که کی چه توانی دارد، کی چه امکاناتی دارد. خیلی با هم یک رنگ بودیم. من هیچ وقت در هیچ یک از قرارگاه مشترکم احساس نکردم که ایشان ارتشی است و ایشان سپاهی است. همه را جهادی میدیدم، به معنای واقعی. یعنی همه یک روحیه داشتند.
همه به هم اعتماد داشتند و واقعاً در تصمیم گیری ها، در هماهنگی ها، در فرمانبری ها، در جابجایی ها، در تمام این مراحل واقعاً با هم هماهنگ عمل میکردیم و من تنها جایی که یک دفعه، یک مقدار بر سر یک موضوعی اختلاف در یکی از قرارگاهها پیدا کردم، فکر میکنم عملیات رمضان بود با شهید حاج عباس جولایی بر سر جابجایی یک بلدوزر بود. یک بلدوزری را برای پشتیبانی برای چند تا محور نگه داشته بودم، خیلی هم در مضیقه بودیم و برایش برنامه ریزی کرده بودیم که این بماند که از آن استفاده بکنیم، آقای محسن رضایی از برنامه ریزی ما خبر نداشت، پیغام داده بود که این دستگاه تان را بفرستید فلان جا در یک نقطهی دیگری که الان یادم نیست و در آن نقطه هم من برایش برنامه ریزی جدا کرده بودم و مطمئن بودم که رفتن این در آن جا تأثیر ندارد. اگر یک اختلاف نظری هم پیدا کردیم، سر مداخلهی یک نیروی رزمی، نظامی بود.
خودمان خیلی با هم هماهنگ بودیم. … همیشه به عنوان یک جهادی اعتقاد دارم که جهاد بزرگترین هنرش در جنگ این بود که باعث ایجاد وحدت بین نیروها میشد. جهاد واقعا هماهنگ کننده و وحدت بخش بود. ما همیشه کوچکترین سوء تفاهم یا اختلافی بین نیروها پیش میآمد، همیشه وسط میدان و میان اینها بودیم و اصلاح میکردیم و با شیوههای خاص خودمان باعث میشدیم که این ها، مشکلاتشان مرتفع شود و هماهنگ شود. یعنی هماهنگ کننده خوبی بود جهاد. هم نیروهای پراکندهی جنگ را خوب مدیریت کرد و هم باعث وحدت شد
از طریق القدس به بعد که یک مقدار غنائم گرفته شد، واحدها گسترش پیدا کرد، جهادها مجبور شدند، تشکیلاتشان، امکاناتشان و نیروهایشان را توسعه بدهند، چون مسئولیت مستقیم مهندسی و پشتیبانی با اینها بود همچنان. سپاه ساختارش را که تغییر داد و رفت به سمت تیپ و لشکر و …، واحدهای مهندسی اش را هم تشکیل داد یواش یواش. اما از ابتدا سپاه حتی در بحث اهواز، آدمهایی را داشت از جنس مهندسی که کار مهندسی را هماهنگ میکردند. ما ارتباطات مهندسی مان با فرماندهی، رابطمان عموما کسی بود، به نام مهندس، از مهندسان مجموعه بود. مثلاً آن موقع ارتش، نمایندهی مهندسی اش جناب سرهنگ جانگداز بود- آن موقع جناب سرگرد جانگداز- آقای جانگداز از جانب ارتش هماهنگ میکرد و سردار مهرداد و عندلیب و … از سپاه و در تصمیم گیریها و مشاورهها در کنار فرماندهان نظر میدادند و نظرات بچههای جهاد را جمع میکردند، جلسه میگذاشتند، جلسات مکرر.
این اشکالات و خواستههای فرماندهان را میبردند و منتقل میکردند و با فرماندهی جلسات مستقیم برای بچههای جهاد گذاشته میشد و هماهنگ میشد، فرماندهان مشترک ارتش، سپاه، بچههای جهاد مینشستند، نظراتشان را میدادند، خواسته هایشان را میگفتند، طرح داده میشد روی آن، ولی به لحاظ ساختاری و اجرایی، واحدهای مهندسی سپاه عملاً تا فتح المبین هم شکل اجرایی کاملی به خودش نگرفته بود.
· نتیجه گیری درخصوص سیر تحول مهندسی رزمی در دفاع مقدس
باتوجه به تعامل و ارتباط نزدیک واحدهای مهندسی ارتش، سپاه و جهاد و سایر ارگانهای کمک کننده در امر مهندسی در دوران دفاع مقدس، روند تکاملی مهندسی رزمی نیز تقریباً یک روند رو به رشد کلی داشت که در تمام یگانهای مهندسی رزمی حاضر در جنگ، جریان داشت و با تشکیل قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) این یکپارچگی کامل شد.
در یک نگاه کلی میتوان سیر تکامل مهندسی رزمی در دفاع مقدس را به سه دوره تقسیم کرد:
از ابتدای جنگ تا عملیات بیت المقدس
از عملیات بیت المقدس تا زمان تشکیل قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)
از زمان تشکیل قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) تا پایان جنگ
در دورهی اول، باتوجه به کمبود تجهیزات مهندسی در سپاه و نیز تعریف شدن مأموریتهای خاص برای یگانهای مهندسی ارتش، نقش جهاد در امر مهندسی، پررنگتر از سایر سازمانها بود، ولی تمامی یگانهای مهندسی رزمی شرکت کننده در جنگ، روند رو به رشد خود را داشتند.
در دورهی دوم باتوجه به رشد سریع مهندسی در سپاه، میتوان گفت که مهندسی سپاه، در بسیاری از عملیاتهای مهندسی، پا به پای جهاد در امر مهندسی نقش آفرینی کردند. یگانهای مهندسی ارتش نیز در انجام مأموریتهای خود موفق بودند. البته شایان ذکر است که در این دوره نیز تمامی یگانهای مهندسی رزمی حاضر در جنگ، روند رو به رشد خود را داشتند. در دورهی سوم، به دلیل تشکیل قرارگاه مهندسی خاتم الانبیاء (ص)، فعالیتهای مهندسی رزمی به صورت متمرکز زیر نظر این قرارگاه قرار گرفت و به هر یک از یگانهای دخیل در امور مهندسی رزمی، مأموریت خاصی محول شد. در این دوره نیز همانند دورههای قبل تمامی یگانهای مهندسی رزمی، پیشرفتهای قابل توجهی در امر مهندسی رزمی داشتند.
(سید جواد هاشمی فشارکی وسایرین ، سازمانها و واحدهای فعال مهندسی در جنگ تحمیلی ، دفاع پرس ، ۱۸ مهر ۱۴۰۰ )
*****************************
نقش مهندس ورشابی در زمینهسازی نیروهای جهاد برای فتح فاو
عملیات والفجر 8 که به منظور فتح فاو در سال 1364 صورت گرفت، عملیاتی آبی-خاکی بود که با فرماندهی مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشارکت ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی و منجر به تصرف شبه جزیره فاو شد. شرح این عملیات که در نوع خود از اهمیت ویژهای برخوردار است در مجموعه «روزشمار جنگ ایران و عراق» ـ جلد دوم از کتاب سی و نهم ـ با عنوان «تشدید تلاشها برای فتح فاو» آمده شده است که قسمت دوم آن را در ادامه میخوانید:
«آمادهسازی هر منطقه برای عملیات نیاز به تلاش فراوان، به ویژه ازجنبه اقدامات مهندسی دارد. جزیره آبادان و به خصوص بخش جنوبی آن، منطقه گستردهای است که باید برای اجرای عملیات بزرگ سال 1364 آمادهسازی میشد. هرچند قرار است عملیات با حمله به نیروهای ارتش عراق در غرب اروندرود و تصرف منطقه فاو اجرا شود، لازمه اجرای چنین عملیات بزرگی، آمادهسازی منطقه شرق اروند از جنبههای مختلفی است. منطقهای که دارای عوارض و موانع طبیعی و مصنوعی بسیاری است؛ ازجمله: رودخانه اروند؛ ساحلهای باتلاقی آن؛ نهرهای متعددی که از اروندرود منشعب میشود؛ نخلستانهای حاشیه اروند؛ زمینهای باتلاقی، گلی یا بسیار مرطوب؛ و نیز حضور ساکنان محلی و حضور نیروهایی از ژاندارمری و... . منطقهای با این وضعیت باید برای استقرار نیروهای عمل کننده و پشتیبانی؛ استقرار انواع سلاحهای سنگین ازجمله توپهای دوربرد به تعداد بسیار؛ عبور یا استقرار انواع تجهیزات سنگین نظامی و مهندسی؛ عبور انواع خودروهای سبک و سنگین؛ استقرار سایتهای دفاع هوایی و... آماده شود. آماده کردن چنین منطقهای با تجهیزات و امکانات ناکافی در مدتی محدود و درعین حال رعایت کردن اصول حفاظتی برای جلوگیری از هشیاری دشمن، کاری است بسیار دشوار و در شرایط عادی نشدنی، اما برای اجرای عملیات باید این مقدمات فراهم میشد.
درپی بررسیهایی که در جلسات قرارگاه مرکزی سپاه پاسداران در روزهای گذشته درباره وضعیت آمادهسازی این منطقه عملیاتی انجام شد و یگانهای مأمور اجرای عملیات، اقدامات انجام شده و کارهای باقیمانده را گزارش دادند و مشکلات موجود در مسیر آماده شدن این منطقه را بیان کردند، شامگاه امروز در جلسهای با حضور فرمانده کل و فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران و مسئولان رده اول مهندسی سپاه و جهاد به این موضوع پرداخته شد. البته آنچه در این جلسه بررسی شد موضوعهای کلی و مأموریتهای قرارگاه و یگانهای مهندسی سپاه پاسداران و جهاد سازندگی برای آمادهسازی منطقه بود که بیشتر اقدامات لازم در محدوده شرق جاده آبادان ـ خسروآباد ـ اروندکنار را در بر میگرفت و غیر از مأموریت یگانهای رزمی در آمادهسازی منطقه و محدوده مأموریتشان بود که در جلسههای روزهای قبل بررسی گردید.
به طورکلی در این جلسه به آمادهسازی، تعریض و ترمیم جادههایی که از قبل وجود داشته، وضعیت پیشرفت احداث جادههای جدید، میزان پیشرفت کار احداث مواضع توپها و سلاحهای سنگین، احداث پلهای ضروری، آمادهسازی و تجهیز بیمارستانها، برپا کردن دکلهای دیدبانی، احداث قرارگاههای فرماندهی، آمادهسازی ساحل اروند برای پهلوگیری شناورها، چگونگی عبور دادن تجهیزات سنگین از اروندرود، تأثیر جزر و مد بر انتقال تجهیزات از اروندرود، و نیز مشکلات و کمبودهای کندکننده کارها، فراهم سازی زمینه دفاع از منطقه تصرف شده و همچنین اقدامات مهندسی در منطقه هور و تلاشهایی که برای آمادهسازی زمینه اجرای عملیات در این منطقه میشود، پرداخته شد.
در ابتدای جلسه، سیدرحیم صفوی با بیان اینکه مهندسی سه کار عمده دارد: آمادهسازی منطقه، عبور از اروند و پدافند؛ از محمد ستاری وفایی (از مسئولان مهندسی قرارگاه خاتم) خواست تا به شرح اقدامات انجام شده در شرق جاده آبادان ـ اروندکنار بپردازد. آقای وفایی و دیگر مسئولان مهندسی اقدامات انجام شده ازجمله آمادهسازی جادهها، واگذاری کمپرسی به قرارگاه نوح و تیپهای مهندسی، وضعیت جادههای احداث شده و در دست آمادگی و ایجاد مواضع توپهای دوربرد را توضیح دادند. مهدی ورشابی از مسئولان مهندسی جهاد سازندگی نیز وضعیت پیشرفت مأموریتهای مهندسی واگذارشده به جهاد را شرح داد. مسئولان مهندسی با بیان اینکه برای آمادهسازی جادههای منطقه درمجموع نیاز به 400 هزار متر مکعب شن است که باید از نقاط دوردست ازجمله رامهرمز و نقاطی که برخی حدود 300 کیلومتر با این منطقه عملیاتی فاصله دارند، به منطقه منتقل شود، خواستند تا فرماندهان از کارهای بسیاری که تاکنون شده است، بازدید کنند. حمید سلیمی از مسئولان قرارگاه مهندسی صراط نیز گفت که چهار جادهای که در این منطقه به عهده ما بوده تا 20 روز دیگر تمام میشود.
فرماندهان سپاه ضمن تأیید اینکه کار بسیاری انجام گرفته، بر ضرورت تسریع کارها و کامل کردن مأموریتهای واگذار شده تأکید کردند.
محسن رضایی از مهدی ورشابی خواست تا نیروها و ماشین آلات زیر امرش را برای آمادهسازی جاده نهر قاسمیه ـ که یک جاده اساسی است ـ متمرکز کند و رحیم صفوی نیز بر ضرورت ایجاد دو پل دوبهای در امتداد همین جاده و احداث پد (جایگاه فرود) هلیکوپتر در جاده ماهشهر تأکید کرد.
مسئولان مهندسی دلایل کندی کارها را چنین برشمردند: کمبود کمپرسی؛ ممانعت واحد حفاظت از کار کمپرسیها در شبها با چراغ روشن به دلیل رعایت اصول حفاظتی؛ کمبود نیرو؛ بارندگی؛ خیسی و رطوبت زیاد زمین منطقه؛ انتقال شن و خاک از مسافتهای طولانی به منطقه، سیل بردن بخشی از خط آهن و توقف قطاری که در انتقال شن همکاری میکرده است؛ کمبود فرصت؛ اقدام دشمن به بمباران نقاطی که در آن فعالیتهای مهندسی انجام میشود.
انتقال تجهیزات سنگین ازجمله لودر و بلدوزر به ساحل دشمن در اولین ساعتهای شروع عملیات و زدن خاکریز و جان پناه برای رزمندگانی که در آغاز عملیات خط دشمن را میشکنند و ایجاد خطی در مقابل قوای دشمن برای دفاع از مناطق تصرف شده، از دغدغههای مهم فرماندهی عملیات است. محسن رضایی دراین باره از وضعیت نهرها و نهرهای مناسب برای عبور تجهیزات سنگین و میزان ارتفاع آب آنها در وضعیت مد و جزر آب سؤال کرد و ضمن تأکید بر ضرورت رساندن وسایل مهندسی در اولین ساعتهای عملیات و بیان اینکه در منطقه فاو، جنگ ما جنگ مهندسی است، از مسئولان مهندسی خواست که برای این عبور دشوار، تلاش و ابتکارهای لازم را از قبل به عمل آورند شب عملیات تا قبل از اینکه مدِّ آب به پایان برسد، از این وضعیت مناسب آب، حداکثر استفاده را برای انتقال وسایل مهندسی ببرند. وی تأکید کرد که پیشبینیهای لازم از قبل بشود و طوری نباشد که پس از عبور از اروند، در ساحل دشمن دنبال محل مناسب برای پیاده کردن تجهیزات بگردید؛ مثلاً اگر لازم است از فرش باتلاق استفاده کنید و...
رحیم صفوی نیز بر ضرورت شناخت دقیق نقطه به نقطه ساحل خودی و ساحل دشمن و پیدا کردن جای مناسب و آمادگی برای سوار کردن تجهیزات سنگین روی شناورها در ساحل خودی و نیز جای مناسب برای پیاده کردن این تجهیزات در ساحل دشمن، تأکید کرد.
از دیگر دغدغههای مهم فرمانده کل سپاه، احداث سایت سیستم موشکی دفاع هوایی هاگ (هاوک) و هماهنگی با نیروی هوایی ارتش برای مشخص کردن محل مناسب برای احداث این سایت است که دستور پیگیری و تسریع در این کار را داد. وی از مسئولان مهندسی نیز خواست که برای ایجاد دو پل دوبهای روی رودخانه بهمنشیر، ساحلسازی و اقدامات لازم انجام شود. وی همچنین برای احداث یک قرارگاه بتنی در کنار اروندرود روبهروی شهر فاو برای استقرار فرماندهی عملیات و نیز احداث قرارگاهی برای استقرار جانشین فرمانده کل قوا (آقای هاشمی) و برگزاری جلسات اصلی در آن، دستورهای لازم را میدهد.
درپی این دستورها، مسئولان مهندسی به مشکلات هماهنگی با نیروی هوایی ارتش برای مشخص کردن محل سایت هاگ و نیز مشکلات تهیه پل دوبهای و راهاندازی این نوع پل ـ که دو تا سه هفته زمان نیاز دارد ـ اشاره کردند. از سوی دیگر، حمید سلیمی از مسئولان مهندسی سپاه پاسداران، درباره اتمام 95 درصد کار احداث بیمارستان در منطقه چوئبده در نزدیکی بهمنشیر که دارای 18 اتاق عمل است؛ تجهیز بیمارستان آبادان در کیلومتر 15 جاده آبادان ـ ماهشهر و نیز احداث 6 دکل دیدبانی به ارتفاع 32، 48 و 60 متر در اطراف آبادان، جاده خسروآباد و شمال رودخانه بهمنشیر گزارش داد و افزود که اگر وسایل لازم را تأمین کنند آمادگی برای احداث دکلهای ضروری دیگر نیز وجود دارد.
در این جلسه همچنین گزارشی از فعالیتهای مهندسی، ازجمله جادهسازی و ترمیم جادهها در مناطق مختلف عملیاتی، ازجمله منطقه هورالهویزه و مناطق عملیاتی یدکی و پشتیبانی داده شد )»زمینهسازی نیروهای جهاد برای فتح فاو، دفاع پرس ، ۰۱ دی ۱۳۹۸)
*****************************
نقش مهندس ورشابی درجاده روی باتلاق
محسن رضایی می گوید: یک روز جلسهای در تهران بود، ما عدهای از بچههای جهاد را به خانه خودمان دعوت کرده بودیم. آقای فروزش، آقای ورشابی، آقای حسن بیگی و آقای فارسی بودند. صحبت درباره جادهسازی در یک عملیات بود. من به آنها گفتم که چند شب بیشتر وقت نداریم. از طرفی هنوز سه کیلومتر از جاده مانده است اگر تأخیر داشته باشیم من شک ندارم که عملیات لو رفته و 9 ماه زحمت ما به باد میرود .چهکاری میتوانیم انجام بدهیم. پاسخ دادند با توکل بر خدا به خط میرویم تا ببینیم چه کاری میتوانیم انجام دهیم. من بلافاصله به قرارگاه رفتم. برادر فارسی نزد من آمدند و گفتند برادر محسن من مسئول شدم که این سه کیلومتر را بزنم، گفتم خب میتوانید؟ میرسید؟ ایشان فرمودند ما به خدا توکل میکنیم و انشاءالله که خواهیم توانست. چند ساعت بعد به من اطلاع دادند که 360 کمپرسی در سراسر کشور بسیج شدند و به منطقه میآیند. 48 ساعت بعد این 360 کمپرسی رسیدند و ظرف چند روز سه کیلومتر جاده در باتلاق که چند ماه طول میکشید درست شود را به فضل خدا تمام کردند. («رزمندگی» را به «مدیر شدن» ترجیح داد؛ دفاع پرس ، ۳۰ دی ۱۳۹۶)
*****************************
مجروحیت مهندس ورشابی
" روز جمعه ای با مهندس طرح چی توی جهاد خوزستان نشسته بودیم ـ زورهای جمعه اهواز خیلی دلگیر بودـ غذاهای آنجا هم غذا نبود. یک روز هندوانه با کره می دادند یک روز سیب زمینی با پنیر. هر چی به طرح چی می گفتیم می گفت: اینجا جنگ است. یک روز من به ناجیان ـبعداً شهید شدـ گفتند: مگر طرح چی ارباب ما نیست؟ طرح چی می گفت:ارباب خود شما یید. می گفتیم نه تو اربابی و ارباب مگر نه اینکه باید به نوکرهایش یک ولیمه ای بدهد. بالاخره این قدر گفتیم تا اینکه ما را برد بیرون داخل شهر و تنها رستورانی که باز بود رستوران نزدیک راه آهن بود. رفتیم آنجا نشستیم و خوردیم. گفتم: هفته دیگر می گوییم ناجیان ارباب ما است ـخدا رحمتش کند عجب آدم خوبی بودـ گفت: خیلی خوب خدا من را رحمت کند. حالا به شما می گویم. شنبه کرخه نور عملیات است. تو باید آنجا بروی آنجا معلوم می شود که خدا من را رحمت میکند یا تو را. ما رفتیم عملیات کرخه نور و عملیات شکست خورد و ما برگشتیم عقب و به آقای طرح چی گفتیم: محمد ما قصر در رفتیم حالا تو برو الله اکبر ببینمت تو چه کار می کنی. گفت حالا بهت می گویم. غروب بود که قرار شد که مهندس طرح چی و راننده اش با آقای ورشابی به سمت تپه های الله اکبر بروند. وقتی می خواستند بروند آقای طرح چی مهر جهاد که دستش بود را که به هیچ کسی نمی داد آن را به من داد و گفت: حاجی این مهر دست تو باشد به هیچ کس آن را نمی دهی. ستاد را هم هر چه زود تر باید راه اندازی کنی. درست یک وصیت کرد منتها ما نمی فهمیدیم. همه اش میگفتم: چشم،چشم. ایشان رفت و من ساعت 12 شب بود رفتم پیش ناجیان و گفتم: محمد مهر جهاد را که به هیچ کس نمی داد چرا به من داده است. چرا تمام کارهایی را که باید در هفته آینده انجام دهیم همه را به من گفت. ایشان گفت: انشاءالله چیزی نیست اما خود نماجیان تا صبح هر وقت بیدار می شدم می دیدم بیدار نشسته است ـ علاقه شدیدی بین ناجیان و طرح چی وجود داشت ـ صبح به ناجیان گفتم: یک کاری بکنیم، هیچ خبری از محمد نیامد. رفتیم توی شهر دیدیم خیلی شلوغ است. پرسیدیم چی شده است؟ گفتند: دیشب در منطقه الله اکبر عملیات بوده و با شکست مواجه شده است. دیگر آرام و قرار نداشتیم آمدیم که خبر آوردند راننده طرح چی ترکش خورده و در بیمارستان بستری است. به بیمارستان رفتیم و ایشان را پیدا کردیم اما به دلیل شدت جراحات قادر به صحبت کردن نبود. از هر کسی پرس و جو کردیم چیزی دستگیرمان نشد. بعد خبر آوردند که آقای ورشابی زخمی شده و در بیمارستان بستری است. سراغ ایشان رفتیم و تنها چیزی که می توانست بگوید فقط دستش را بالا می آورد و ما هم چیزی متوجه نمی شدیم که چه می گوید، قادر به صحبت کردن نبود. دیدیم شهید هم زیاد می آورند، تمام شهدا را زیر و رو کردیم خبری از محمد نبود. آمدیم دیدیم یک کانتینر هم دم در گذاشته اند که پر از شهید بود اولین شهیدی را که جا بجا کردیم صورت پاک محمد را رؤیت کردیم. پشت سرش نبود. تقریباً سینه اش هم متلاشی شدهد بود. آقای ناجیان با دیدن این پیکر چه کرد خدا می داند حتی قادر نبود روی پاهایش بایستد. از کانتینر با مکافات پیکرش را بیرون آوردیم. نحوه شهادتش را بعد از اینکه آقای ورشابی توانست حرف بزند از ایشان سؤال کردیم که گفتند: هنوز عملیات شروع نشده بود آقای طرح چی مشغول نماز مغرب و عشاء بود که گلولة مستقیم تانک آمد و به ایشان اصابت کرد." (ناصر ابراهیمی ، خراسان در دفاع مقدس ، نمایه شده در پایگاه اطلاع رسانی یاران رضا آی آر )
*****************************
روایت مهندس ورشابی از شهادت مهندس شهید محمد طرحچی
سومین فصل از کتاب عصر روز سوم ، با نگاهی به گذشته؛ یعنی زمان و نحوة آشنایی ناجیان و طرحچی آغاز میشود. این دو، در سال ۱۳۵۲ در دانشگاه پلیتکنیک تهران همدوره بودند و حال یکبار دیگر و در جبههای دیگر ، در کنار هم قرار گرفتهاند. متنِ روایت میگوید که در آن دوران، میان دانشجویان، دستهبندیهایی وجود داشته و طرحچی، جزو گروهی بود که «…وقتی به آنها نزدیک میشدی، به سختی میتوانستی به حلقة معرفتشان راه بیابی. … گوشهایشان تیز بود تا هرصدایی از هرگوشة مملکت بود، بشنوند. به همه چیز کارداشتند. از شاه مملکت گرفته تا رفتگر محله را نقد میکردند…»
در جریان محاصرة سوسنگرد، زمانی که عشایر، آن طرف رودخانه منتظرند تا به طرف دیگر ببرندشان، باز محمد طرحچیست که مسئله را به درستی حل میکند و سپس همراه ناجیان به حمیدیه باز میگردند. در راه، محمد سخن آغاز میکند و به کسی اشاره میکند که قرار است او را به ناجیان معرفی کند. وقتی به محل مورد نظر رسیدند، آن جوان را ملاقات میکنند. «ناجیان، توصیفاتی را که طرحچی از او کرده بود، در رفتارش میدید. متواضع و فروتن و در عین حال محکم و مقتدر گام بر میداشت. لبخند ملایمی نیز روی لبهایش بود. جاذبة او و تعریفهایی که از او شنیده بود، قبل از طرحچی، ناجیان را به سمت او کشاند. هرد همدیگر را ناشناخته در بغل گرفتند». (صفحة ۵۱). آن جوان، کسی نبود جز سیدمحمدتقی رضوی. طرحچی و ناجیان، به سراغ رانندگان بولدوزری میروند که زیر نظر رضوی، مشغول کار هستند. یکی ازین رانندگان، میرزایی (سردار شهید مهدی میرزایی، موسس واحد تخریب یگانهای خراسان و فرمانده تیپ امام موسی کاظم(ع). متولد ۱۳۴۱/۶/۱۹ در مشهد مقدس و شهید شده در ۱۳۶۳/۰۸/۰۸در عملیات میمک ) است که بعدها او نیز به شمار دوستان و همکاران صمیمی محمد اضافه خواهد شد.
ناجیان از افکار خود بیرون میآید و متوجه میشود که محمد، در تب میسوزد. وقتی همه متوجه وضعیت محمد میشوند، اصرار به لغو برنامة کوهنوردی میکنند که محمد مخالفت میکند و همگی، عازم کوه میشوند. در مسیر قلة کوه، محمد از فرصت استفاده کرده و از عرفان و حقیقت و اخلاق و دین میگوید. وقتی گروه به قلة کوه میرسد، محمد میگوید:«این کوه، در واقع نَفس ماست که اینجوری زیر پای ارادة ما خرد میشه و تصرف میشه. وقتی مییایم کوه، قدم روی نفس راحتطلب و امارة حودمون میذاریم و میآییم بالا…».
گروه به بالای کوه میرسد و درآنجا با یک گروه کوهنورد خارجی ملاقات میکنند و محمد همچنان در تب میسوزد. شب را همانجا اتراق میکنند. شبهنگام، ذهن محمد، به این سو وآن سو گریز میزند؛ به کارهای پیش رو، به قول سهروزه، به کارهای آینده و … و روی «جادة وحدت» قفل میکند؛ جادهای که طرح آن را خودش داده بود، جادهای که هنگام محاصرة آبادان نقش مهمی ایفا میکند. توضیحی میخوانیم در رابطه با مهندسی این عملیات. در همین عملیات است که شهشهانی به آبادان میرود و همانجا شهید میشود و بعد از آن، جادة اهواز-خرمشهر نام او را به خود میگیرد.
فکرها، محمد را به دوردستها میبرند، و به صبح. بعد از نماز، نان و گوجه و پنیر همیشگی را صرف میکنند و گپ دوستانهای میزنند. دوستان، از محمد راجع به ماجرای سوغاتی ساندویچ، موتورهای هواپیما و همچنین ماجرای سنگرِتیربار در «خطِ شیر» میپرسند. محمد عنوان میکند که :
«خط شیر دارخوئین، واقعا خط شیر بود. در آینده باید برای خط شیر کتابها بنویسند. … از جمله جاهایی که عراقیها رو بیچاره کرد، همین خط شیر بود. حدّ فاصل روستای محمّدیه و روستای نثار. …باورشان نمیشد چند نفر نیروی مردمی در یک کانال بتوانند با جنگهای چریکی یک سال و اندی آنها را سرگردان و زمینگیر کنند در طول یک سال و چند ماه اتفاقات عجیب و غریبی در خط شیر افتاد. …خط شیر بر خلاف اسمش که از آن به نام خط نامبرده میشد هیچ عارضة ظاهری و خاکریز و نشانة پدافندی نداشت. بسیجیها با احداث حفرههای روباهی و کانالهای زیرزمینی مقابل دشمن مقاومت میکردند و از نزدیک شدن دشمن به کارون و عبور از آن جلوگیری میکردند. …فرمان امام خمینی برای شکسته شدن حصر آبادان، تقاضای نیروها برای عملیات را بیشتر کرده بود. …قرار شد اسم عملیات را بگذارند فرمانده کل قوا، خمینی روحالله! … هجوم غافلگیرانه باعث شد که خط اول دشمن در مدتی کوتاه شکسته شود. …همزمان فرمان حرکت بولدوزرها و لودرها را دادم. رانندهها وقتی به خط دشمن رسیدند که خاکریز اول سقوط کرده بود. …سوار یکی از لودرها شدم. از خاکریز دشمن عبور کردم. قرار بود کار احداث خاکریز بعد از فتح خاکریز سوم انجام شود ولی اگر هوا روشن میشد، همه چیز خراب میشد. … و اما جریان سنگر تیربار…» (صفحههای ۷۳ تا ۷۸)
شرم مانع خداحافظی با محمد شد
در ادامه، او جریان سنگر تیربار را نیز برایشان تعریف میکند. بعد از صبحانه، هرکس میرود تا به کار خودش برسد که در همین لحظه، ورشابی (مهدی ورشابی، فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی که هماکنون درقید حیات هستند.) سر میرسد و ماموریتشان در منطقة شحیطیه را به محمد یادآوری میکند؛ یعنی اینکه باید بروند و دو تا تانک که پشت خط دشمن ماندهاند را بیاورند، کاری که محمد همیشه انجام داده است. مقرر میشود که مهدی و محمد، بعد از آنکه عصر از خط آبادان آمدند، به شحیطیه بروند. هنگام سرکشی به جادة کارون، راجع به پل و جاده صحبت میکنند و میرزایی یاد شهشهانی میافتد که چهقدر برای این جاده زحمت کشیده بود، و داستان و نحوة شهادت شهشهانی، روی پردة ذهناش به نمایش در میآید. بعد از ماموریت، محمد طرحچی و مهدی میرزایی، سری به قرارگاه میزنند تا محل جدید ستاد را بررسی کنند. پس از بررسیهای طرحچی، او سوار ماشین میشود تا برود، کارش تا عصر طول بکشد و رضوی و ناجیان، همانجا بمانند.
«هردو مرد ایستاده بودند و به ماشین آمادة حرکت نگاه میکردند . هردویشان به این فکر میکردند محمد را از ماشین پیاده کنند.بغل بگیرند و خداحافظی کنند اما شرم مانع هرگونه عکسالعملی میشد. برای همین ایستادند و نگاه کردند تا اینکه ماشین طرحچی از محوطه بیرون رفت». (صفحة ۹۷)
در راه ماموریت جدید، مهدی ورشابی و محمد طرحچی راجع به موضوع شهادت صحبت میکنند.
«مهدی به چشمان محمد نگاه کرد که هنگام حرفزدن دربارة شهادت، برق میزد و میدرخشید. او هرگز اینقدر جزیی و مفصل دربارة شهادت صحبت نکرده بود». (صفحة ۹۸ و ۹۹)
خودرو در حرکت است و محمد چشمش در اطراف جاده میچرخد، نگاهی به یادداشتهای مهندسی خود کرده و مطالبی را به آنها اضافه میکند. وقتی به مقصد میرسند، محمد پیرمردی را میبیند که اذان را شروع کرده است.
«محمد چند لحظه ای محو صدای اذان شده بود و به سیر در آسمانها پرداخته بود. سبک شده بود و پاهایش روی زمین بند نبود. دچار خلسة سبکی شده بود و با اذان اوج میگرفت. کمکم همراه با موذن شروع به زمزمه کرد: اشهد و ان علیُ ولیاللّه آ لّه ! » (صفحة ۱۰۶)
محمد، اذان خود را همراه با موذن و در میان هجمة سنگین آتش دشمن اقامه میکند و این بخش از کتاب نیز به پایان میرسد.
نویسنده، روند داستان را به مقر جهاد سازندگی منتقل میکند؛ یعنی به جایی که نماز جماعت مغرب و عشاء تمام شده و ناجیان، رضوی، ابراهیمی (از نیروهای ارتش) و امانپور (محمدتقی امانپور، عضو هیأت موسس وزارت جهاد سازندگی) ، جلوی درب نمازخانه جمع میشوند و قبل از همه چیز، موضوع صحبتشان محمد است که آمدنش به تاخیر افتاده. گروه، وارد اتاق طرح و برنامه میشود.
«هرکدام گوشهای نشستند و به دیوار تکیه دادند. فضای اتاق، جای خالی طرحچی را داد میزد. فکر هیچکدام از چهارنفر از حولوهوش طرحچی بیرون نمیرفت». (صفحة ۱۰۹ و ۱۱۰)
بعد از شام، همه دراز میکشند تا بخوابند. اشارهای میشود به اینکه ناصر ابراهیمی، چهطور به گروه طرحچی پیوشته است . همچنان که همه دراز کشیدهاند، بیخوابی و فکر وخیال و دلشوره، امانشان نمیدهد. ذهن همه، درگیر طرحچی، نحوة آشناییشان با طرحچی و پروژههای جنگ است؛ پروژههایی که همراه با طرحچی انجام دادهاند. چهار نفرشان بیخواب اند و فردا، همان روز سوم است. روزی که محمد میبایست برای عمل به قول و قراری که داشته، به «مشهد» برود.
محمد یک تنه ثبات را به خدا برمی گرداند
اذان صبح، نماز صبح و خود صبح، نگرانیها را کم که نه، بلکه بیشتر میکنند، چراکه محمد، هنوز هم نیامده است. ذهن مشوّش ناجیان، او را با خود به دهلاویه میبرد. آنجا که چمران (دکتر سید مصطفی چمران) شهید میشود و محمد طرحچی، بنیانگذار «جهاد سازندگی» و پشتیبانی-مهندسی جنگ جهاد خوزستان، دست به کار میشود و یکتنه، ثبات را به خط باز میگرداند.
«ناجیان میدانست که در هر جادهای که ماشینی در امنیت از پشت خاکریزی حرکت میکند و از تیررس دشمن در امان است به گونهای ردّ دست طرحچی در آن است یا با بولدوزر یا با لودر آنجا کار کرده یا تدارکاتش را تأمین کرده یا طراحیاش یا طراحی و اجرایش یا تأمین نیرو و تشویق رانندگانش را محمّد انجام داده است». (صفحة ۱۲۴)
ابراهیمی و امانپور، از بقیه جدا میشوند تا دنبال محمد بگردند. آنها ابتدا به بیمارستان «گلستان۲» (بیمارستان جندیشاپور سابق در اهواز) میروند. در آن بیمارستان، اثری از طرحچی نیست. آنها خوشحال و نگران، به بیمارستان «گلستان۱» میروند و با هماهنگی با نگهبان، از در پشتی بیمارستان، وارد بخش میشوند. آن دو، یک به یک تمامی اتاقها را جستوجو میکنند تا اینکه در یکی از اتاقها، یک مجروح جنگی توجه ناجیان را معطوف خود میکند.و هردو به طرف تخت او میروند.
«ابراهیمی، ملحفه را گرفت و کشید. ملحفه از روی صورت مجروح پائین آمد. گوشةآن همچنان در دست مجروح بود و تلاش میکرد دوباره آن را روی صورتش بکشد. خودش بود؛ مهدی ورشابی! کسی که دیروز بعدازظهر با مهندس رفته بود خط شحیطیه و قرار بود مواظب طرحچی باشد. به پهنای صورت اشک میریخت».
انّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب کلام آخر محمد
حال ورشابی که بهتر شد، یادش میآید که قبل از درگیر شدن در عملیات، محمد، آستین بالا میزند و میگوید: «بهتر است اول نماز بخوانیم. کسی از آینده خبر ندارد!» و بعد وضو میگیرد و در میان سروصدای انفجار و هجوم آتش دشمن و منور، آرام به نماز میایستد. ورشابی میگوید:«محمد در حالت قنوت بود و هرچی میگذشت، دستاش رو بالاتر میبرد و صدای دعایش بلندتر میشد. انّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب…» مهدی دوباره ساکت میشود. بغض در گلویش چنبره میزند و اشکریزان، ادامه میدهد: «اینا آخرین حرفایی بود که شنیدم! بعد یه گلوله دیدم که مستقیم به سمت محمد اومد و بعد هم صدای انفجار و طوفان و دود… سرم رو بلند کردم و به جای نماز، به محمّد نگاه کردم. در محل نمازِ محمّد گودی بزرگی ایجاد شده بود و در اطراف گودی اشیائی پراکنده، کوچک و بزرگ افتاده بود…» (صفحة ۱۳۷ و ۱۳۸)
ابراهیمی و امانپور، با ورشابی وداع میکننند و با سکوت و بغض، از بیمارستان خارج میشوند تا محمد را بیابند؛ شهید محمد طرحچی را. این بار دنبال شهیدی میگشتند که احتمالاً قابل شناسایی نبود.
«معلوم نبود که الآن محمّد کجا آرام خوابیده است و آیا قصد دارد به قول خودش که گفته بود سه روز دیگر به مشهد خواهم آمد، عمل کند یا خیر». (صفحة ۱۴۱)
آنها همه جای شهر را میبینند و محمد را نه. همة بیمارستانها، سردخانهها را یک به یک زیرپا گذاشتند.
پیکر تکه پاره، بازماندة بدن محمد طرحچی بود
«بالا سر بعضی از شهدا که خیلی زیبا و راحت دراز کشیده بودند و نمیشد به راحتی تشخیص داد، خوابیده است یا شهید شده است نگاهی به هم میکردند و بعضاً صورتش را میبوسیدند و دوباره کشو را میبستند اما با دیدن شهیدی که زیر بمباران، بدنش لهیده شده و بیست روز بعد از شهادتش هنوز کسی سراغش را نگرفته بود و بدنش کبود کبود بود سری از افسوس و درد تکان میدادند و میگفتند: قربان دل مادرت!» (صفحة ۱۴۲)
بعد از بیمارستان، سری هم به معراج شهدا میزنند. در معراج شهدا، بدنی را داخل یک پتو قرار دادهاند. امانپور نگاهی به آن میاندازد، جسد تکهتکهشدة یک شهید است، اما او طرحچی نیست. امانپور با دیدن آن وضعیت حالش دگرگون میشود و ابراهیمی نیز جلو میآید تا نگاهی بیندازد. وقتی لای پتو را باز میکند، سر جنازه بر میگردد و صورتش هویدا میشود. و آنجاست که هردو میبینند که آن پیکر تکهپاره، بازماندة بدن محمد طرحچی است.
«هیچکدامشان باور نمیکردند که از طرحچی با آن قدِ بلند و قامت قوی و رشید، همین سر و دست و کتفی شکسته باقی مانده باشد. یعنی محمدی که میخواهند به مشهد بفرستند، همین است؟! برای پدر و خواهرش، برای بچههای جهاد خراسان باید همین سر و دست را بفرستند؟ راستی حالا این سر و دست را باید با چی به مشهد بفرستند؟» (صفحة ۱۴۷)
پس از آنکه دوستان با محمد وداع کردند،آنچه از او برجای مانده بود را با هواپیما به مشهد میفرستند؛ یعنی تنها جسمش را.
کتاب «عصر روز سوم» روایت زندگی و شهادت محمد طرحچی- فرمانده پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی خراسان – است. وی هنگام حضور در جبهة جنوب، بر اساس قراری که با خانواده و دوستان میگذارد، باید تا سه روز بعد از قرار، در مشهد باشد و عصر روز سوم، در حالی که در قنوت نماز است، روحش به معبود میشتابد تا تنها جسمش به مشهد برود.
(سید علیرضا مهرداد ؛ کتاب «عصر روز سوم» روایت داستانی مهندس شهید محمد طرحچی ، توسط نشر فاتحان و به سفارش سازمان بسیج مهندسین ۱۳۹۱ )
*****************************
نقش مهندس ورشابی در پل فاطمه الزهرا (س)
اولین پلی که در آن منطقه زدیم، پل «فاطمه زهرا (س)» بود که قسمتی از کنار آن را آب برد. بعداً پل بزرگی ساختیم که دائمی بود، ولی باز سیل آمد و آن را برداشت و برد. پل دیگری به نام پل شهید «اسدالله هاشمی» ساختیم که رویش حدود 3 متر آب آمد. پایینتر از این هم، یک پل دیگر ساخته بودیم تا عقبه سردشت را تأمین کند.
برای محاسبه ارتفاع پل، در عین حال که از سازمان آب منطقهای استعلام میگرفتیم، از پیرمردهای منطقه هم استفاده میکردیم. وقتی میخواستیم در همین منطقه ژاژیله پل بزنیم، چند تا از پیرمردهای قدیمی گفتند که ارتفاع آب چه مقدار است. پیرمردی گفت که در 80 سال گذشته، پدران ما هم به یاد ندارند که آب این منطقه این قدر بالا آمده باشد. به همین دلیل در این منطقه درخت هم کاشتیم. اما آن سال برف سنگینی آمد. بهار زودرسی داشتیم و هیچ کس به یاد نداشت که رودخانههای آن منطقه آن قدر پر آب شده باشند. گرمای زودرس و بارندگیهای شدید، تمام برفها را هم آب کرد.
شب بود. سیل بزرگی آمد. با «نورعلی شوشتری» و آقای ورشابی رفتیم کنار پل گلاس ایستادیم. شوشتری خیلی ناراحت بود. به ما هم گفت که این چه پلی است که ساختید؟ گفتم: «خودت که دیدی. چند بار آمدی و بازدید کردی. یکی دو دفعه هم میگفتی که چی میخواهید درست کنید؟! دلیلش هم این بود که ارتفاع جرثقیلهای ما به آن نمیرسید. با لودر یک قسمت از رودخانه را 3 تا 4 متر پر کردیم تا جرثقیل روی آن بایستد و دالها را بلند کند و روی پایه قرار دهد».
ساعت دو شب آب داشت زیاد میشد. میخواستم آن طرف پل بروم. آقای شوشتری گفت: «نرو! اگر بروی آن طرف و آب، پل را ببرد، باید به سردشت بروی و از آنجا برگردی و بیایی». گفتم: «میخواهم از دست تو در بروم. از شر تو راحت بشوم. میخواهم بروم آن طرف خستگی بگیرم. یک چرت بخوابم!» آن قدر ارتفاع سیل بالا آمد که این پل را هم گرفت؛ پلی که هرگز فکر نمیکردیم آب آن را ببرد. ماشین را سه نفری بردیم و در یکی از پیچها گذاشتیم. چراغهایش را هم با نور بالا روشن کردیم. جلوی چرخش هم سنگ گذاشتم. آمدم کنار شوشتری ایستادم. همان جا ایستاده بودیم که سیل زیاد شد. یک تا یک ساعت و نیم ایستاده بودیم. سیل به پل رسید. دو متر روی پل آمد و پل را مثل یک قوطی کبریت از جا کند و برد. پل را در هم شکست و تِقّی صدا کرد. هر چی آب بالا میآمد، ما عقب میرفتیم. از روی یک صخرهای 6 تا 7 متر بلندتر، نگاه میکردیم. نورعلی شوشتری میگفت: «کاشکی دوربین بود و فیلم میگرفتیم. اینهایی که تو قرارگاه مینشینند، نمیفهمند».
زور جرثقیل ما، به بعضی از پلها نمیرسید؛ لودرها بلند میکردند. مجبور بودیم زیر پل، خاک و شن بریزیم و بالا بیاوریم و به سطحی برسانیم که قد لودر برسد تا بتواند دالها را بلند کند و روی پل بگذارد. ارتفاع پل بالغ بر 30 متر و دهانه آن چیزی حدود 36 متر بود. در جاهایی که پل میزدیم، سعی میکردیم از صخرههای دو طرف رودخانه استفاده کنیم تا حجم بتونریزیمان کم شود. قرنها بود که صخرههای دو طرف را سیل نبرده بود، پس مقاومت داشت.
طبیعت زمین نشان میداد که آن محل برای پل مناسب است. نیاز نبود که وقت بگذاریم و آزمایش کنیم. فایده دیگرش این بود که در هر نقطهای که دو طرف آن صخره بود، دهانه رودخانه باریکتر بود و پلسازی راحتتر انجام میشد. در کردستان هواپیمای کوچک عراقی، مثل سسنا، اذیت میکرد. میآمد و میزد. بچههای مهندسی تجربه کرده بودند که اگر کار کوهبری یا سنگبری داشته باشند، اشکال ندارد، ولی محل آن باید مناسب میبود تا این نوع هواپیماها نتوانند اذیت کنند.
به قرارگاه برگشتیم. خبر دادند که همه پلها را سیل برده است. آقای شوشتری لهجهاش هم کردی بود و هم لری. گفت: «حسنبیگی حالا چه خاکی به سرمان کنیم». گفتم: «پلها را برده باشد. باز میزنیم». احساس کردم در چهره شوشتری، خستگی و نگرانی هست. رفتیم و گوشه سنگر نشستیم. شوشتری گفت: «یک چایی بیارید. دو تا پرتقال ترش هم آوردند». گفتم: «نگرانی اصلی تو چیست؟ از 6، 7 پل فقط دو تا را آب برده» گفت: «اگر دشمن پاتک بزند؛ بچههای الاغلو نمیتوانند تحمل کنند». گفتم: «اولویت کجاست؟ ما یک پل داریم. به آن میگویند پل اراکی. با پیچ و مهره سر هم میکنیم و تا 50 متر میتوانیم بندازیم».
گفت: «این حرفهای مفت چیه میزنی!» حالا عین کلماتش را میگویم. گفتم: «نرفتی تو شاهیندژ ببینی. پل 130 متری هم زدیم. یک دهانه 50 متری هم زدیم». گفت: «چه جوری میزنی؟» گفتم: «از ما پل خواسته باش. الآن تماس گرفتم. از ارومیه دارد میآید. ما باید اینها را سر هم کنیم. بعد از این طرف با سیم بکسل بکشیم و از آن طرف هم هل بدهیم. نیاز نیست بتونریزی کنیم. این پلها، تویوتا لندکروزها را تحمل میکند». گفت: «این خیلی عالیه!» شاد و خوشحال شد و گفت: «حسنبیگی این کار را بکن. الاغلو را ولش کن». گفتم: «بچههای ما آن طرف نمانند اسیر شوند و من بیچاره شوم. دو سه تا گردانم آن طرف هستند». گفت: «نه آن با من؛ تو برو».
شوشتری مثل من روستایی بود. به این چیزها خیلی علاقمند بود. میگفت: «خدا کند جنگ تمام شود و برویم جهاد را راه بندازیم و به روستاییها برسیم. آن پلها را آنجاها بزنیم، نه اینجاها».(پلهای سرگردان در «ژاژیله»، دفاع پرس ، ۰۸ آذر ۱۴۰۰)
*****************************