حجتالاسلام قرائتی به ماجرای تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه و تهدید ایشان به اعدام از سوی رئیس سازمان امنیت ترکیه اشاره کرد.
به گزارش فارس، حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی از مفسران قرآن و از مبلغان موفق اسلامی، بیش از 30 سال است که به تدریس علوم و معارف قرآنی با زبانی شیرین و همهفهم میپردازد.
برنامه تلویزیونی این مفسر قرآن با عنوان «درسهایی از قرآن» پنجشنبه هر هفته پس از خبر ساعت 19 از شبکه اول سیما پخش میشود که تکرار آن روزهای جمعه ساعت 14:30 از شبکه سیمای قرآن مشاهده است. با توجه به استقبال فراوان مخاطبان از برنامه «درسهایی از قرآن»، متن کامل هر برنامه را که توسط پایگاه اینترنتی آن منتشر میشود؛ برای استفاده علاقهمندان قرار میدهیم.
متن کامل سخنان حجتالاسلام قرائتی با موضوع «شیوههای تعلیم و تربیت» که در تاریخ 24 فروردین از شبکه اول سیما پخش شد، در پی میآید:
* عبرت گرفتن از تاریخ گذشتگان
بحث ما راجع به تعلیم و تربیت است و شیوههای آموزش و تربیت.
یکی از شیوههای آموزش و تربیت استفاده از تاریخ است. بارها در قرآن فرموده: «سیرُوا فِی الْأَرْض» (انعام/11) در زمین سیر کنید. این آیهای است که غربیها به آن عمل کردند، ما به آن کم عمل کردیم یا نکردیم. به اسم جهانگرد به اسم مستشار اقتصادی، مستشار نظامی، به نامهای مختلف، دیپلمات، زیر و بم همه کشورها را حتی به اسم سمپاشی در زیر زمین خانهها را فهمیدند چیست. به اسم سمپاشی مزارع، عدد درختهای ما را متوجه شدند. این «سیرُوا فِی الْأَرْض» است. منتها نه گردش برای لذت، برای تفریح همراه با رشد فکری. خوب، استفاده از تاریخ.
امام که به ترکیه تبعید شد، رئیس امنیت ترکیه برای اینکه امام را بترساند، یک روز امام را سوار ماشین کرد و گفت: یک جایی برویم. او را برد و یک منطقهای را نشان داد. گفت: این منطقه را میبینی؟ چهل نفر از علمای ترکیه که علیه حکومت حرف زدند، در همین میدان اعدام شدند. یعنی امام را برد، که بترساند. امام فرمود: عجب! ای کاش ما هم طوری اقدام میکردیم که اعدام میشدیم. دید بدتر شد. یعنی اگر لیموترش دست آدم عاقل بیفتد از همان لیموترش لیمونات درست میکند. رئیس امنیت ترکیه ایشان را برد که بترساند، ایشان بیشتر شجاع شد. گفت: معلوم میشود ما کوتاهی کردیم. علمای اهل سنت چهل نفرشان اینجا اعدام شدند؟! پس چرا علمای شیعه اعدام نشدند؟
گاهی بچهها در خانه وحشت میکنند، ممکن است خدای ناکرده، خدای ناکرده، زبانم لال، یک بچه یک جا مثلاً نخواسته باشد به خانه بیاید، یا از خانه فرار کند، خانه گریز باشد. اگر پدرش دستش را بگیرد و یک گردش او را ببرد یا او را به پارک ببرد، نیازی به فرار نیست. در خانهی چهل متری و آپارتمان 50 متر، 60 متر خوب بچه وحشتش میگیرد. یک خرده باید حالا که خانه تنگ است پدر و مادر با یک گردش این را جبران کنند. سکنجبین که میپزند، میچشند اگر دیدند ترش است شکرش را اضافه میکنند. اگر این بچه جایش تنگ است، یا درسهایش زیاد است پدر و مادر باید خوش اخلاق باشند. ایام امتحانی، ماه اردیبهشت و خرداد که بچهها امتحان دارند، اینجا چون بچهها درس زیاد میخوانند باید به غذای بچهها، به اخلاق بچهها، به محبت بچهها بیشتر رسیدگی شود. چون باید جبران کنیم. اسلام به پیشنمازها گفته: اگر دیدید پشت سرتان آدمهای ضعیفی هستند، مراعات آن افراد ضعیف را هم بکنید. خود قرآن میگوید: من وقتی میبینم افرادی ضعیف هستند کوتاه میآیم. «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فیکُمْ ضَعْفا» (انفال/66) یعنی حالا که شما ضعیف هستید من کوتاه میآیم. «سیرُوا فِی الْأَرْض» استفاده از تاریخ و تجربه.
* پرسش و پاسخ، شیوه قرآن، پیامبر و اهل بیت(علیهمالسلام)
یکی از راههای تعلیم و تربیت که در اسلام هست شیوهی سؤال و جواب است. بحث را به عنوان سؤال و جواب دربیاوریم. «أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِأَکْبَرِ الْکَبَائِر» (مستدرک/ج17/ص416) میخواهید به شما بگویم بزرگترین گناه چیست؟ میگویند: بگو. بعد آنوقت میگوید. این فرق میکند تا بگوییم که «الْحَاقَّةُ، مَا الْحَاقَّةُ، وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ» (حاقه/1 تا3) بعد آیه را بگوید. «الْقارِعَةُ، مَا الْقارِعَةُ، وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ» (قارعه/1 تا3) بعد میگوید. «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مَا أَدْرَئکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ» (قدر/1 و2) بعد میگوید: «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیرْ مِّنْ أَلْفِ شهَْرٍ» (قدر/3) اینکه طرف را تشنه کنیم. «الم، ذَالِکَ الْکِتَب» (بقره/1و2) یعنی یک چیزی بگو که طرف تشنه شود و بعد حرفت را بزن. «هَلْ أَتاکَ حَدیثُ الْغاشِیَةِ» (غاشیه/1) میخواهی قصهاش را بگویم. بعد قصهاش را بگو.
شما صاف به خانه بیایی به همسرت بگویی: فلانی سلامت را رساند. این یک نمره دارد. اما اگر به همسرت بگویی: میخواهی بگویم امروز چه کسی سلامت را رساند؟ میگوید: چه کسی بود؟ این را وادار کن که بپرسد چه کسی بود و بعد... سر کلاس مربیان و معلمین سؤال کنند.
چرا خدا ما را در دنیا عذاب نمیکند؟ یا پاداش نمیدهد؟ چرا میگوید قیامت؟ بهتر نبود خدا هرکس خوب و بد بود، همین جا جواب میداد؟ چرا عذاب به قیامت میافتد؟ کیفر یا پاداش به قیامت میافتد؟ سؤال کن، بعد از بچهها بخواه یک دقیقه فکر کنند. فکر میکنند بعد آنوقت بگو. این به دلشان میچسبد. سؤال و جواب! حرف را دفعتاً نزنید.
* استفاده از مثال و تمثیل در بیان مطالب
شیوهی تمثیل؛ مثال خیلی مهم است. خیلی مسألهی مهمی است. بعضی از بزرگان که سوادشان اصلاً از نظر علمی استاد من هستند، به من میگویند: ما تلویزیون که مینشینیم، مینشینیم ضرب المثلهای تو را یاد بگیریم. گاهی یک ضرب المثل، مثلاً میخواهی بگویی: کلمات نماز را غلط بگویی معنایش عوض میشود. شما بگویی: «اللهم سل...» با سین، یا بگویی «اللهم صلّ». «س،ص،س،ص،س،ص»، «اللهم سَلّ...»، «اللهم صلِّ» اگر «سلِّ» بگویی یعنی خدایا او را بکش. «صلِّ» یعنی خدایا درود بفرست. آنوقت این را مثل میزنیم، آمپول در رگ بزنی شفا میدهد، در گوشت بزنی، درد میآید. شماره تلفن، 021 یک استان است، 031 یک استان دیگر است. دست را اینجا بگذاری احترام است، اینجا بگذاری مسخره است. اینجا بگذاری مسخره است. سوییچ ماشین دندانهاش اینطور باشد، باز میشود. دندانههایش کم و زیاد شود باز نمیشود. یعنی با مثل قصه را...
من این مثال را قبلاً در تلویزیون گفتم. میگویند: امام عسگری شهید میشود، امام زمان امام میشود. امام زمان(ع) وقتی امام شد 5 ساله بود. آیا میشود بچهی 5 ساله امام شود؟ در تلویزیون مثل فلش کامپیوتر را زدم. و الآن دوباره تکرار میکنم. فلش کامپیوتر در جیبتان هست؟ یک فلش به ما بدهید. فوری! این چیزش را دربیاورید. با این فلش کامپیوتر مسألهی امام زمان را مطرح میکنم. این فلش 1- فلز است. 2- یک سانت در یک سانت است. درونش هم پوک است، تو خالی است. یک فلزی یک سانت در یک سانت، وصل به کامپیوتر میکنیم. چند لحظه شده و نشده میلیونها مطلب از آن فلز به آن فلز منتقل میشود. چطور بشر توانست علوم را از فلز به فلز منتقل کند. خدای بشر نمیتواند علم امام عسگری را به یک بچهی 5 ساله منتقل کند؟ یک مثال است. آقا چهل سال گناه کردم چرا قرآن میگوید: «خالدین فیها» همیشه بسوزیم. یک مَثل، شما یک لحظه چاقو را به چشمت میزنی، تا ابد کور هستی! چاقو زدن یک ثانیه، کوری همیشه. یک مَثل همین است.
در قرآن یک آیه داریم میگوید: هرچه خوبی است از خداست. هرچه بدی است از شما. «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک» (نساء/79) سیئه از تو است، بدی از تو است. خوبی از خداست. چطور این آیه را تفسیر کنیم؟ با یک مَثل. کرهی زمین دور خودش و خورشید میگردد. همیشه یک جایش روشن است و یک جایش تاریک است. هرجایش روشن است از خورشید است. هرجایش تاریک است از خودش است. ما هم هرچه خوبی داریم از خداست، هرچه بدی داریم از خودمان است. یعنی این استفاده از تمثیل خیلی مسألهی مهمی است.
* نقش تکرار و تمرین در ماندگاری آموزههای دینی
استفاده از تکرار؛ مثلاً در روایات داریم که حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی» (فقیه/ ج4/ ص420) خدایا به جانشینان ما رحم کن. دو مرتبه میگفت: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی» سه مرتبه فرمود: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی». خدا جانشینان... گفتند: یا رسول الله خلفای تو چه کسانی هستند که سه بار فرمودی؟ فرمود: علمای ربانی! علمای ربانی خلفای ما هستند. سه بار میگوید، این تکرار. یا مثلاً داریم «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَالٌ لَا یُزَکَّى» (کافی/ ج3/ ص504) دوبار میگوید، تکرار میکند. لعنت خدا، لعنت خدا بر مالی که زکاتش داده نشود. دو بار میگوید برای تأکید. یا مثلاً میبینیم سه بار در نامه نوشته: «عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلَاةِ اللَّیْل» (فقیه/ ج1/ ص484) یا در سورهی الرحمن، بالای سی بار میگوید: «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ». یک نعمت را میگوید، یک فاکتور میزند. اینطور نیست که سی قلم را با یک فاکتور بدهد. هر جنسی یک فاکتور دارد. هر یک نعمتی یک «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ» دارد.
سه مرتبه حضرت فرمود: «إن الدین النصیحة إن الدین النصیحة إن الدین النصیحة» (روضة الواعظین/ ج2/ ص424) نصیحه یعنی خیرخواهی. روح دین این است که آدم دلش به حال دیگران بسوزد. موتوری دارد میرود، خانمش هم پشت سرش سوار کرده است. به لباس خانم باد میخورد، ممکن است به زیر پرههای موتور برود. به او میگوییم: آقا مواظب باش یک وقت این خانم سرنگون نشود، خودت سرنگون نشوی. میگوید: به ما چه؟!میافتد چشمش باز میشود. چقدر بیخیال، بی غیرت! یک سنگ در جاده است این سنگ تیز است، ممکن است یک لاستیک را بترکاند. پیاده شویم سنگ را برداریم. ما که نیانداختیم! مگر من شهردار هستم. مگر من برای وزارت راه هستم؟ بیخیال! خیرخواه نیست. قرآن میگوید: حتی آنهایی که نمیتوانند به جبهه بروند، پا ندارند بروند، چشم ندارند، دست ندارند به جبهه بروند، میگوید: «إِذا نَصَحُوا» (توبه/91) به شرطی که خیرخواهی کنند. جبهه نمیتوانی بروی ولی خیرخواه جبهه باش. 1- استفاده از تاریخ، 2- سؤال و جواب 3- استفاده از مثال.
یک کتاب تمثیلات است، جیبی است، صد تا ضرب المثل است. هر ضرب المثلی هم پاسخ به یک شبهه فکری است. این تمثیلات را حق تمبر محفوظ هم نیست. هرکس میخواهد چاپ کند، چاپ کند به شرطی که نفروشد. مثلاً چاپ کند وزارتی، سازمانی، چاپ کند، در اختیار همکارانش مجانی بگذارد. هرکس میخواهد سود نبرد مجاز است. این کتاب برای من است. ضرب المثلهایی که مشکل را حل کرده است. که دو سه موردش را الان گفتم. مثل مَثَل فلش کامپیوتر، مثل چاقو در چشم! یک معلم یا مربی از این ضرب المثلها خوب میتواند استفاده کند. تکرار، ضرب المثل، سؤال و جواب، تاریخ.
* تحریک قوّهی تفکر و حسّ کنجکاوی
حس کنجکاوی را تحریک کنیم. این هم از ابزار تعلیم و تربیت است. یعنی وادار کنیم بچهها خودشان هم فکر کنند. چند روز پیش یک کلاسی داشتم، یک آیهای را نوشتم. گفتم: روی این آیه فکر کنید. ترجمه کردم، گفتم: حالا آیه را فهمیدید؟ خودتان روی آیه فکر کنید. وادار کنیم که بچهها خودشان فکر کنند و از قرآن چیزی دربیاورند. حس کنجکاوی!
یک بار حضرت فرمود: «اتقوا ذنوباً لا تغفر» بترسید از گناهانی که خدا نمیبخشد. گفت: نظر شما کدام است؟ یکی گفت: دزدی، یک گفت: نمیدانم چه... هرکسی یک گناهی را گفت. گفت: نه اینها نیست. آخر گفتند: یا رسول الله خودت بگو. آن گناهی را که خدا نمیبخشد چیست؟ فرمود: خدا گناهان کوچک را نمیبخشد.
به خانم میگوییم: فُکلت بیرون است، گناه است. تو بندهی خدا هستی، به شکرانهی اینکه خدا به تو نعمت داده، زیبا آفریده، این زیبایی را برای شوهرت بگذار. تو قیمتی هستی. دختر قیمتی میگوید: نمیگذارم کسی از من لذت ببرد. مگر اینکه خرجی مرا بدهد. خانه، ماشین، تلفن، همه امکانات را هرکس خرجی مرا داد به من هم نگاه کند. این میگوید: نه من آرایش میکنم، جوانها مرا مفت ببینید. خودش را حراج میکند. خودت را حراج نکن تو ارزش داری. خانمی که خودش را آرایش کرده و نشان میدهد، چرا خودت را حراج میکنی، تو حیف هستی. هرکس همهی زندگی تو را تأمین کرد، حق دارد به تو نگاه کند. نه هرکس مفت کنار خیابان با یک بستنی، با یک لبخند، با یک تلفن و اسم ام اس، تو گران هستی، چرا خودت را حراج کردی؟ این مویت پیدا نباشد. آقای قرائتی حالا این دو تا تار مو را گیر نده. خیلیها گناهان بزرگتر کردند. میگوید: این چیزی نیست. اینکه میگویی: چیزی نیست دیگر خدا نمیبخشد.
ببین اگر من یک سنگی، از این سنگهای کوچک که به نان سنگک چسبیده، اگر من یک سنگ کوچک بزنم در سر شما، بگویی: آخ! بگویم: چیزی نیست. بگویم: چیزی نیست، شما بیشتر عصبانی میشوی. اما اگر یک سنگ یک کیلویی از دست من افتاد خورد روی پای شما، پای شما خونی شد، بگویم: ببخشید، میبخشی. یک کیلو را میبخشی، یک مثقال را نمیبخشید. چون یک مثقال را میگویم: چیزی نیست.
تفاوت گناهان کوچک و بزرگ در بخشش و آمرزش
شما مبلغ سنگینی بدهکار باشید. بروید نزد بستانکار بگویید: آقا من یک مقدار به شما بدهکار هستم، فعلاً ندارم. انشاءالله بعداً میدهم. میگوید: خیلی خوب باشد. اما اگر یک مبلغ کمی بدهکار هستی، حالا چه خبر است، دو فلس از ما میخواهی. چیزی نیست! طرف از این بیشتر ناراحت میشود. شما بگو چیزی هست، ندارم بدهم. قابل اغماض است. اما بگویی: چیزی نیست آدم لجش میگیرد.
یک شاگرد سر کلاس نیاید، عذرخواهی کند. آدم او را میبخشد. اما یک شاگرد سر کلاس بیاید هی به معلم چنین کند. معلم بگوید: گوش بده. آخر چیزی نیست! خود شما چه حالی میشوید که کار کوچک را آدم بگوید چیزی نیست؟ حالا دو تا مو که چیزی نیست. حالا اینها که... حالا یک شب که شب عروسی، بگذار اینها... حرف نماز را نزن. عروس آرایش کرده حالا وضو بگیرد، کلی لاک به دستهایش زده است. حالا یک شب که صد شب نمیشود. حالا نمازت را بعد بخوان. اینکه آدم بگوید: حالا شب عروسی است، حالا مهمانی است، حالا... گناهی که آدم انجام بدهد، بگوید: این چیزی نیست. خدا این را نمیبخشد. میکروب چیزی نیست، کوچولو است ولی یک آدم را از پا درمیآورد. پوست خیار چیزی نیست، ولی یک وزنه بردار حرفهای را ممکن است ویلچریاش کند.
خود ما هم همینطور هستیم. اگر من عمامهام را یک دو سانت جلوتر بگذارم، مثلاً اینجا بگذارم، دادگاه ویژه روحانیت مرا میگیرد. از تلویزیون هم مرا بیرون میکنند. میگویم: این که چیزی نیست. میگویند: نه چیزی نیست. حرام هم نیست، اما این کاری که کردی دیگر جایت در تلویزیون نیست. خود خانمی که میگوید: این دو تا مو چیزی نیست، اگر ببیند من عمامهام را روی دماغم گذاشتم، این دیگر تا آخر عمرش به حرف من گوش نمیدهد. چرا میگویی چیزی نیست؟ مال مردم چیزی است. خلاف خدا چیزی است. اینهایی که چیزی نیست آدم را از پا درمیآورد. اینهایی که چیزی نیست چون آدم گناهان بزرگ را میبیند یادش است چه غلطی کرده است، تا میگویند: گناهکار هی یاد گناه بزرگ میافتد، میگوید: خدایا مرا ببخش. اما گناه کوچولوها را اصلاً میگوید: چیزی نیست. توبه هم نمیکند و لذا این اثر خودش را دارد. تریاک مهم است، سیگار که چیزی نیست. ولی همین که چیزی نیست، چیزی نیست برایت تنگی سینه میآورد.
یکی از روشهای تربیت این است که سؤال کنیم. اول پیغمبر فرمود: چه گناهی است که خدا نمیبخشد؟ در مردم ولوله میاندازد. تو بگو، تو بگو، تو بگو، خوب که حرفهایشان را جمعبندی کرد، میگوید: نه، هیچکدام از اینها نیست. آن گناهی که آدم بگوید: چیزی نیست.
یک کسی یک نماز غلط خواند، به او گفتند: آقا این نماز تو غلط بود. گفت: برو. اینقدر خدا تارک الصلاة دارد که الآن فرشتهها سر همین نماز من دعوایشان است. او میگوید: به من بده ببرم، او میگوید: به من بده ببرم. (خنده حضار) خوب آن تارکالصلاةها را ممکن است خدا ببخشد، ولی اینکه هم نماز غلط میخواند و میگوید: اینکه چیزی نیست.
* ابهام و کلی گویی
ابهام و کلی گویی؛ بعد توضیح بدهیم. ببین اگر من در دستم انگشتر باشد، ممکن است اصلاً شما یک ساعت هم به دست و انگشتر من نگاه کنید، یادتان برود. اما اگر اول کلی گفتم، گفتند: چه در دست من است؟ یک خرده فکر کردید و بعد گفتم: انگشتر، این میماند. طلبهها یک اصطلاحی دارند میگویند: مثل خلاصهی اخبار و مشروح اخبار. تیتر روزنامه، بعد مشروح آن در صفحههای بعد. اول آدم یک چیز کلی بگوید، بعد مفصل بگوید. پیغمبر فرمود: از گل قشنگی که روی کود است بپرهیزید. «إِیَّاکُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَن» (کافی/ ج5/ ص332) دوری کنید از گلهای زیبایی که ریشهاش در پهن است. گفتند: یعنی چه؟ گفتند: یا رسول الله! «وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَن»؟ گل قشنگی که ریشهاش در پهن است که بپرهیزیم چیست؟ فرمود: دختر خوشگلی که در خانوادهی نا اهل است. خانواده، خانوادهی خوبی نیست. ولی دختر قشنگ است. میگوید: از این دخترها بترسید. پسر سوپر دولوکس است، آدم نگاهش میکند به! کاش این داماد ما میشد. کیلویی خوب است. اما معلول فکری است. فکرش انحراف دارد. خانه لوکس است، پایههایش خراب است. ولی حضرت نفرمود: دختر زیبایی که در خانوادهی نا اهل است، بترسید، فرمود: از گل زیبایی که ریشههایش در آلودگیها بدست آمده است. بعد گفتند: یا رسول الله چیست؟ بعد آنوقت امام... یعنی آدم یک چیز کلی بگوید، بعد این را باز کند. این هم یک شیوهای است.
* بهرهگیری از موقعیتهای مکانی و زمانی در تعلیم و تربیت
استفاده از صحنههای موجود؛ از همان صحنههای موجود استفاده کنید. عرض کنم به حضور شما که... صلواتی بفرستید (صلوات حضار)
مثلاً حضرت میبیند که پاییز شده، برگ درختها میریزد. خوب یک صحنه موجود است که باد میآید و برگ درختها میریزد. فرمود: دو تا مؤمن که به هم دست بدهند، دو تا مؤمن یعنی مرد با مرد، زن با زن، نه یعنی زن و مرد. گاهی وقتها ما گفتیم اگر کسی به کسی بگوید: من دوستت دارم، ثواب است. گفت: خوب پس این جوانها به این عمل میکنند. هرکسی را دوست دارند، میگویند: دوست دارم.گفتم: نه آن یک معنای دیگر دارد. پاییز است برگها زرد است، باد میآید و برگها میریزد. این یک صحنه موجود است. حضرت فرمود: دو تا مؤمن که به هم دست بدهند، مادامی که دستشان در دست همدیگر است، گناهانشان مثل برگ درختها میریزد. یعنی از همین استفاده میکند. استفاده از صحنهها موجود!
کسی خدمت امام آمد گفت: آقا قیام کن علیه بنی عباس. شما طرفدار داری. شیعهها مرید شما هستند. بلند شو یک کودتایی، انقلابی! حضرت فرمود: صحرا برویم. او را برداشت و در بیابان برد و یک گله میش بود، و با یک چوپان. گفت: برو این میشها را بشمار. رفت و برگشت وگفت: زیاد نیستند هفت تا بود. حضرت فرمود: اگر هفت تا مرید جدی داشتم قیام میکردم. یعنی مریدان جدی من هفت تا هم نیستند. یعنی از همین استفاده کرد. این مهم است.
یا صحنهسازی؛ امام صادق میخواست بگوید: هرکس به کسی ظلم کند به بدن کسی ضربه وارد کند باید دیه بدهد. امام صادق میخواست این را بگوید. صحنه سازی کرد. به یکی از اصحابش فرمود: شما به من اجازه میدهی دست شما را فشار بدهم. گفت: آقا خواهش میکنم. دست من در خدمت شما. امام صادق(ع) دست ایشان را گرفت و محکم فشار داد. وقتی فشار داد جای فشار روی دست ماند. حضرت فرمود: اگر کسی به همین مقدار دست کسی را فشار بدهد، که جای این فشار بماند باید جریمه بدهد. منتها این را صاف ننشست بگوید: هرگاه کسی به بدن کسی لطمهای وارد کند باید جریمه بدهد. نه! اجازه گرفت. دستی را فشار داد، جای این فشار ماند و بعد از این استفاده کرد. عملی...
گاهی وقتها برای آموزش و برای محبت امامان ما خودشان را نازل میکردند. امیرالمؤمنین آمد خانهی یک یتیمی، به یتیم گفت: عزیز! پسرم، عزیزم! هرچه به این حرف زد، این بچه یتیم همینطور نگاه کرد.هرچه امیرالمؤمنین خواست این را یک طوری بخنداند، شادش کند، دید نمیشود. با زانوها و دستهایش راه رفت. بَع بَع، مَع، صدای بزغاله کرد. این بچه خندید. یکی آمد گفت: بابا تو امیرالمؤمنین هستی، رئیس حکومت اسلامی هستی. صدای بز میکنی؟! فرمود: طوری نیست، من صدای بز میکنم یتیم بخندد. ببینید این ایجاد صحنهها، اینکه آدم خودش را پایین ببرد. اینکه بخواهد دست یک کسی را فشار بدهد اجازه بگیرد. ما اصلاً راحت در خانهی مردم پارک میکنیم، اجازه هم نمیگیریم. لحن گفتن فرق دارد. به ما گفتند اگر وارد مسجد شدی، آقا رکوع بود نگو: یا الله!مگر ما نوکر تو هستیم، همینطور دولا بایستیم، تو زودتر بیا. حاضر است سه هزار نفر، دو هزار نفر، صد نفر را همینطور دولا نگه دارد، چه خبر است، آقا برسد. خوب چه کنیم؟ میگوید: بگو «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ» (بقره/153) یعنی مردم اگر صبر کنید، خدا با شماست. یعنی اینطور نیست که من به جماعت برسم، یک چیزی هم گیر شما میآید.
یک جوانی خواست یک پیرمردی را ببوسد، روبوسی کند پیرمرد گفت: ببوس، یک چیز گیر من میآید. حالا اینطور نیست که تو به جماعت برسی، یک چیزی هم گیر ما میآید. «ِإِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ» نگو: یا الله، یا الله معنایش این است که بایست تا من برسم. ما نوکر تو نیستیم که بایستیم. اما وقتی گفتی «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ» یعنی چه؟ یعنی تو نوکر من نیستی ولی وقتی صبر کردی، یک چیزی هم به تو میدهم. لحنها فرق میکند.
حرکات دست، خیلی چیزها را باید با هیجان گفت. با آهنگهای مختلف، ما الآن الله اکبرمان هر کدامش یک آهنگی دارد. اگر 22 بهمن بود میگوییم: الله اکبر! در راهپیمایی بود میگویید: الله اکبر! نماز بود میگوییم: الله اکبر! تعجب کردیم میگوییم: الله اکبر! مکبر بودیم میگوییم: سمع الله لمن حمده، الله اکبر! یعنی با آهنگهای مختلف کد تعیین میکنیم که این چه الله اکبری است. مثل بوق ماشین، بوق عروس با بوق فحش فرق میکند. رانندههایی که بوق میزنند، شش رقم بوق داریم. بوق سلام، بوق فحش، بوق عروسی.
یک پیر زن و پیر مردی در یک ماشینی نشسته بودند. گفتند: خوب ما پنجاه سال پیش که عروسی کردیم بوق نزدیم، ماشین نبود، بوق نبود، بگذار ما در بیابان بوق بزنیم، قضایش را انجام بدهیم. به شوفر گفتم: آقا یک خرده بوق بزن که اینها از مشکل در بیایند.
حرکت دست، یک بنده خدایی وقتی میخواست دستش را حرکت بدهد، ناشیانه حرکت میداد. همچین میکرد. میگفت که: یوسف هم در چاه رفت. پیغمبر بزرگوار هم معراج رفت. (خنده حضار) یعنی اصلاً ضد... هرچه میگفت دست و پایش ضد لبش بود. باید معلم حرکاتش، چشم و ابرویش، رنگ لباس خیلی مهم است. شما الآن لباس مرا ببینید. حالا هم ببینید. من بارها گفتم و باز هم خواهم گفت. سر کلاس باید رنگ معلم شاد باشد. چادر سیاه برای خیابان، چه گناهی کرده یک دختر میخواهد یک چیزی یاد بگیرد، هفت ساعت سیاه نگاه کند. تخته سیاه را هم سفید کردند، وایت بردش کردند، سبزش کردند، لباس مشکی برای خیابان خوب است. البته نه شادی که چشمک بزند. شاد آرام، شاد دلنواز، رنگ مشکی خوب نیست. رنگ قرمز هم خوب نیست. روایت داریم.
حضرت دید یک قافلهای جاجیمی که روی شتر انداختند، پارچهای که روی شتر انداختند، قرمز است. فرمود: این پارچهی قرمز را انداختید روی شتر، سوار میشوید نگاهتان به این قرمز میافتد و برای چشمتان بد است. بردارید. چنان دویدند که شترها رم کردند. رنگ قرمز خوب نیست. رنگ باید رنگ شاد باشد.
*بهرهگیری از خنده و شادی در امر آموزش
استفاده از خنده، در کلاس باید استفاده از خنده باشد. شرایط بدنی و طبی و بهداشتی را در نظر بگیرید. من شبهای قدر مسجد دانشگاه تهران قرآن سر میگیرم. چون قبل از سخنرانی من دعای الغوث خواندند دو ساعت تقریباً نشستند، وقتی من روی منبر میروم، میگویم: آقا من تا منبر میروم همه شما بلند شوید بایستید. یک پنج دقیقه بایستید من دو تا حدیث بخوانم شما ایستاده گوش دهید. مگر لازم است آدم بنشیند حدیث گوش بدهد. شما ایستاده گوش بدهید. ضمناً وقتی میایستید، یک کسی میخواهد بیرون برود، برود. یک کسی میخواهد جا به جا شود. یک کسی زانویش درد گرفته، اینقدر مردم به من دعا میکنند خدا پدرت را بیامرزد. بابا خوب زانویش درد گرفته، اجازه به او بدهید بلند شود. تنوع خیلی خوب است. در نماز یک حمد و قل هو الله گفتن بس است، حالا خم شو. خم شدی میگوید: بلند شو، سجده برو. یک نماز پنج دقیقهای چند رقم تنوع دارد. تنوع مهم است. رنگ مهم است. بچه میخواهد دستشویی برود، بگو برو. نخیر باشه زنگ استراحت برو. بابا اگر اجازه ندهید درس را نمیفهمد. اسلام گفته اگر ادرارت میآید، نماز جماعت را هم از خیرش بگذر. برو دستشویی نمازت را فرادی بخوان. جماعت خیلی ثواب دارد، خیلی ثواب دارد ولی اگر بناست ادرارت را نگه داری، از خیرش بگذر. میخواهد بخندد، خوب بگذار بخندد. نخند! این هم بدتر میکند. خوب وقتی خندهاش گرفته بگذار بخندد. جلوی فطرت را نگیرید. الآن خندهاش گرفته.
ما یکجایی بودیم هروقت میخواستیم بخندیم این مربی ما میگفت: آقا شما یک ربع دیگر بخند. خوب یک ربع دیگر خندهام نمیگیرد. (خنده حضار) اینکه دست خودم نیست. من یک دهم حرفهایم را هم نزدم.
معلمی کار سختی است، معلمی کار خداست. «الرَّحْمَانُ،عَلَّمَ الْقُرْءَانَ» (الرحمن/1 و2) یعنی خدای رحمان، معلمی شغل خداست. شغل انبیا هم که پیغمبر فرمود. یک چیز دیگر هم عرض کنم. شغل جبرئیل هم هست. «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى» (نجم/5) یعنی معلمی شغل خداست. شغل جبرئیل است، شغل انبیاء است. کار سختی است. مایههای تعلیم و تربیت هم در قرآن است. ماشاءالله، بالاترین اساتید تعلیم و تربیت نسبت به قرآن باید بیایند شاگردی کنند، خیلی لطیفه در قرآن است.
امیدوارم که خداوند دستتان را بگیرد و نسل آینده را خوب تربیت کنید. نسبت به نسل آینده خائن نباشید.