به نام خدای مهرای ویژامهر
ابوالفضل امامی میبدی، دکترای فقه سیاسی و روابط بین الملل
این مقاله حدود دو ماه پیش از سقوط دولت اشرف غنی نوشته شده است. در این مقدمه، با طرح یک شبهه، به بررسی مساله میرویم. با توجه به همسایگی ایران و افغانستان و مسلمان و مظلوم بودن مردم افغانستان و به ویژه مظلومیت بسیار طولانی و ژرف و گسترده شیعیان افغانستان، چرا واکنش ایران نسبت به ستمهای که به این مردم میشود، برجسته نیست و در برابر واکنش ایران نسبت به فلسطین بسیار برجسته است؟ چرا کشتههای سنی سلفی فلسطینی را عموم رسانههای ایران شهید اعلام میکنند اما کشتههای شیعیان علوی افغانستان را گاهی شهید و گاه قربانی تروریزم اعلام میکنند؟
در حالی که طبق شبههای که تشیع انگلیسی ترویج میکند، باید دشمنی ایران بیشتر با کسانی باشد که دشمن اهل بیت (ع) بوده و هستند نه کسانی که دشمن دشمنان اهل بیت یعنی دشمن فلسطینیها هستند؛ یعنی با اسرائیل و آمریکا!
پس ایران در هر دو سو اشتباه میکند؛ هم در دلسوزی برای فلسطین سنی سلفی به جای شیعیان افغانی علوی و هم در دشمنی کردن؛ که به جای دشمنی با وهابیت و سلفیها، به سراغ دشمنی با آمریکا و اسرائیل میرود و حتی دلسوز سلفیها میشود!
تشیع انگلیسی آنگاه نتیجه میگیرد که ایران چهل سال است به جای مبارزه با دشمنان ضعیف اهل بیت یعنی عربستان، به سوی مبارزه با یک ابرقدرت جهان رفته است که مسیحی است و قاعدتاً جزء نزدیکترین افراد به مؤمنین هستند. پس ایران بزرگترین ضربه را به آرمان شیعه میزند؛ زیرا دشمن را یعنی سلفیهای فلسطین و عربستان را رها کرده است و با کسانی که میتوانند با شیعه دوست باشند، میجنگد و خود را تباه میکند و فرصت برای تقویت وهابیت ایجاد کرده است!
یعنی از هر طرف که به انقلاب ایران نگاه میکنیم، بیمهری به شیعیان و قربانی کردن آنان و خدمت به اهل سنت و وهابیت و سلفیگری.
برای پاسخ به این شبهه، مساله را در دو بعد نقضی و حلی و در دو حوزه «حکم شناسی» و «موضوع شناسی» از دید فقه سیاسی بررسی میکنیم.
اگر تشیع انگلیسی راستگو است، قرآن میفرماید شدیدترین مردم از نظر دشمنی، «الیهود» و «الذین اشرکو» هستند:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکوا» مائده: 82.
یعنی اول یهودیان صهیونیست را به عنوان شدیدترین دشمنی بر میشمارد؛ نه اهل سنت را و البته سپس به «الذین اشرکوا» اشاره دارد که شامل وهابیت داعشی و پیشینیان آنان است که به ظاهر اسلام را پذیرفتند و آن را نقابی برای مقابله با پیامبر خدا و اهل بیت قرار دادهاند.[1] ولی تشیع انگلیسی حاضر به مقابله با هیچ یک از این دو نمیشود؛ نه افشاگری و مقاومت (هر چند تبلیغاتی) در برابر صهیونیزم و سازنده و حامی آن (انگلیس و آمریکا)، نه در برابر وهابیت و داعش و سازنده آن (انگلیس و آمریکا)؛ بلکه ریزهخوار انگلیس (سازنده وهابیت و اسرائیل صهیونی) و آمریکا (سازنده داعش و حامی عربستان و صهیونیزم) است.[2]
تشیع انگلیسی در عوض، اهل سنت که مسلمان هستند؛ نه منافق، دشمن اصلی معرفی میکنند و به جای تبیین منطقی تاریخ و به دور از حساسیت برانگیزی و تفرقه، به مقدسات اهل سنت اهانت میکنند.
تشیع انگلیسی زیر پوست شکم فرقهاش و رسانههایشان، پول حرام عربستان و اسرائیل و آمریکا و انگلیس جمع شده است و نیز حمایت رسانهایهمه جانبه آنان و باید به آنان همان گفت که امام حسین (ع) به تشیع ابوسفیانی در روز عاشورا گفت: «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَی قُلُوبِکمْ وَیلَکمْ» مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ۴۵: ۸.
پیامبر خدا با منافقین داخلی نجنگید؛ با این که خدا فرمود «جَاهِدِ الْکفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیهِمْ» البته برای خنثی کردن توطئههای آنان مجاهدت کرد، اما با کسانی که میگفتند ما مسلمانیم جنگی نکرد؛[3] در حالی که با «الیهود» مکرر جنگید و نیز با کسانی کافران و مشرکینی که شرکشان علنی بود.
اکنون پرسش این است که آیا پیامبر نمیدانست چه کسانی قرار است حق اهل بیت را بگیرند؟ چه کسانی قرار است به فاطمه زهرا اهانت کنند؟ چه کسانی قرار است امام حسن و امام حسین را بکشند و ... . بیتردید میدانستند و بیتردید این جماعت حتی در زمان حیات پیامبر بارها «اقدام به ترور» پیامبر کردند؛ اما موفق نشدند؛
پیامبر خدا هنگام حرکت به سوی تبوک، از بیم کودتا و با هدف زمینهسازی برای جانشینی خود، علی (ع) را در مدینه مستقر کرد. این مساله صهیونیزم و منافقین را بیمناکتر کرد و در بازگشت از تبوک، طبق کتب معتبر تفسیری[4]و تاریخی[5] اهل سنت و شیعه، به ترور رسول الله (ص) پرداختند. در اینجا، پیامبر (ص) به حُذیفه میفرماید که پیگرد آنان به صلاح نیست![6]
پس از نزول آیه تبلیغ جانشینی امیرالمؤمنین (ع)[7] که در منابع شیعه و سنی آمده است. حتی این افراد شناسایی هم شدند، اما پیامبر فرمود با آنان کار نداشته باشید؛ علت چه بود؟
این که دیگر یک جدال فلسفی نیست؟ یک مسأله روشن تاریخی است که در منابع روایی و تفسیری[8] و تاریخی[9]بسیاری از اهل سنت و نیز منابع شیعه آمده است و در آیات قرآن نیز بازتابیده است (وَ هَمُّواْ بِمَا لَمْ ینَالُواْ). به راستی چرا پیامبر (ص) با صهیونیزم آن زمان جنگید، اما با منافقین مشرکی که در ظاهر مسلمان بودند، نجنگید؟
امیرالمؤمنین پس از پیامبر خدا دچار محرومیت و ستم زیادی شدند، حقشان گرفته شد، به حضرت زهرا که ناموس آفرینش است، اهانتهای زیادی شد؛ آن هم جلوی چشم امیرالمؤمنین (ع)، و بیگمان علی، بزرگمظلوم گیتی است؛ خب اکنون پرسش این است که این علی (ع) چرا در برابر اهانت به دختر رسول خدا و همسر حاملهاش، آن هم در جلوی چشم فرزندانش در خانه، سکوت کرد؟ اما بدانید علی را همانگونه که دست بسته به سمت مسجد میکشاندند و غلاف شمشیر بربازوی همسرش میزدند، اگر میدید که مردی مشغول ستم به یک زن یهودی است، بیگمان نهی از منکر میکردند و اگر لازم بود، فریاد میزدند؛ اما همسر خودش، ناموس عالم، دختر پیامبر و مادر فرزندانش را در حالی که نامحرمان با غلاف شمشیر بر بدن مجروحش میزدند، خار در چشم و استخوان در گلو به صبر برگزار کرد؛ صبری که بیتردید شکوهمندترین شکیب تاریخ است؛ آن هم از سوی کسی که ضربهاش به پهلوان بیمانند عرب، عمرو بن عبدود، و کندن در دژ خیبر، بیمانندترین دلیری است.
خب شما تصور کنید؛ این شجاعت و عظمت و غیرت و حمیت و قدرت را که ایشان چهسان در برابر مظلومانهترین صحنه تاریخ آفرینش سکوت میکند و میگذرد و براستی شُکوه خدا را میتوان در شکیب علی، بیش از عبادت و جنگاوری و کرم و مهر و هر چیز دیگرش شناخت. او یدالله بود، او اُذُنالله بود، او وجهالله بود، او لسانالله بود او صبرالله بود؛ و فقط ذات خدا نبود!
پس ببینید! نمیتوان گفت که «هر جا ستم بیشتر است، فریاد هم باید بیشتر باشد و هر جا مظلومیت بیشتراست، یاری هم باید بیشتر باشد»!
آری تا جایی که من میفهمم، شیعیان افغانستان از مردم فلسطین مظلومترند؛ اما باز میگویم که امیرالمؤمنین در همان حالی که در برابر عظیمترین ظلم در حق فاطمه زهرا به سکوت و کشانکشان به مسجد میرفت، اگر به زنی یهودی اهانت میشد، بانگ بر میآورد که اگر مسلمانی از اندوه بر اهانت به آن زن یهودی بمیرد، رواست![10]
آیا امام خمینی، آن گونه که تشیع انگلیسی ترویج میکند، در دشمنشناسی خطا کرد؟ نه! او صراحتاً نشان میدهد که عمق کینه مشرکین سعودی را درک میکرد و خطر دشمنی آنان را بیش از همه دشمنیها میدانست؛ حتی بیش از خطر دشمنی صهیونیزم؛ راز آن هم این بود که اینان در پوشش اسلام، خیانت میکنند و صهیونیزم در پوشش دشمن اسلام است؛ و بیگمان «خطر» منافقین بیش از کفار است و جایگاه منافقین نیز «درک اسفل» جهنم است.
امام خمینی درباره وهابیت سعودی چه میگوید:
«اگر ما از مسئله قدس بگذریم، اگر ما از صدام بگذریم، اگر ما از همه کسانیکه به ما بدی کردند بگذریم، نمیتوانیم از مسئله [کشتار حجاج در] حجاز بگذریم. ... روزیکه این خیانت شد به اسلام».[11]
میبینید که امام خمینی عمق دشمنیها را خوب میشناخت، اما چرا اقدام نمیکرد؟ به یاد روش پیامبر خدا و امیرالمؤمنین (ع) بیندیشید تا راز آن را بفهمید. چنان که حضرت هابیل نیز با وجود تهدید رسمی برادرش به قتل، جنگ خانگی به راه نینداخت.[12]
بی گمان نمیتوان در برابر دشمن، رو بازی کرد و باید بخشی از اقدامات را از چشم دشمن پوشیده داشت. این دسته از اقدامات گاهی بسیار مهمتر از کارهای اعلامی و آشکار است. بنابراین نباید فقط مواضع اعلامی را مبنای داوری درباره مواضع ایران دانست.
از سویی در ایران، همواره جریانهایی هستند که بر خلاف نظر نظام عمل کردهاند؛ مانند جریان احمدی نژاد در نبرد سوریه که بر خلاف نظام موضع میگرفت، جریان خاتمی، جریان هاشمی و جریان روحانی که بر خلاف نظام عمل میکند. لذا باید بین مواضع نظام ایران و مواضع دولت، کمابیش فرق گذاشت.
از سویی امکان خطا در برخی مواضع نظام نیز ممکن است و نباید آن را به پای بیاعتنایی و تبعیض یا دشمنی گذاشت.
در جبهه دشمن، دو گروه هستند: آ. بزرگترین دشمن؛ ب. بزرگترین دشمنی. جداسازی این دو دسته، تأثیر بسیار زیادی در فهم قرآن و روایات و سیره معصومین و انتخاب روش مواجهه با دشمن است.
ما از بزرگانی مانند امام خمینی و امام خامنهای سخنانی با این مضمون شنیدهایم که آمریکا بزرگترین دشمن اسلام و دشمن درجه یک بشریت است. در حالی که قرآن میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکوا ...» مائده: 82. این ناسازگاری به معنای نادرست بودن سخن ولیّ فقیه و مثلاً بیاطلاعی یا غفلت وی از بیان قرآن نیست. بلکه دقت ولیّ فقیه را نشان میدهد که به گونهای هر چند نهفته، میان «بزرگترین دشمن»؛ یعنی آمریکا و بزرگترین دشمنی؛ یعنی صهیونیزم، جدایی انداخته است.
در مواجهه با بزرگترین دشمن و بزرگترین دشمنی، کدام را باید مقدم کرد؟ قاعده بر این اس که خطر بزرگترین دشمن، بالفعل است. زیرا او توان اقدام خصمانه دارد، اما کسانی که دارای بزرگترین دشمنی با مؤمنین هستند، به سبب این که بزرگترین قدرت نیستند، طبعاً توان بالفعل کردن دشمنیشان به صورت مستقل ندارند. بنابراین باید جلوی خطر را گرفت؛ یعنی به فکر دفاع در برابر قدرت برتر که بزرگترین دشمن باشد، بود.
اما از میانکسانی که دارای شدیدترین دشمنی هستند؛ یعنی صهیونیزم یهودی و صهیونیزم مسلمان (وهابیت: الذین اشرکوا)، میتوان با دشمنی که اولاً بیشترین قرابت با بزرگترین دشمن دارد و ثانیاً نقاب اسلام ندارد، دشمنی آشکار کرد؛ یعنی با صهیونیزم یهودی؛ چنانکه عهدشکنی آنان، پیامبر خدا را به جنگ با آنان ناگزیر کرد. امروزه نیز آنان جنگ با مسلمانان را آغاز کردهاند و مانند سگ دستنشانده آمریکا در منطقه عمل میکنند؛ یعنی هر هم بزرگترین دشمنی را دارند و هم به بزرگترین دشمن گره خوردهاند و آشکارا با مسلمانان میجنگند.
چنانکه میدانیم شواهد زیادی بر آن است که ما در آستانه دوره ظهور هستیم و در این زمان، جغرافی مرکزی جهان، ایران است و افزون بر دلالت روایات زیادی، واقعیت عینی امروز نیز نشان میدهد که «هارتلند» و قلب زمین و کانون تحولات اصلی جهان، ایران است:
طبق آیات متعدد و روایات و شواهد بَسیاری، ایرانیان پیش از ظهور، قوم موعود و مأموم برین هستند.[13]حضرت محمد (ص) نیز ظاهراً در مورد همین مردم ایران میفرماید:
یا عَلِی أَعْجَبُ النَّاسِ إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ یقِیناً قَوْمٌ یکونُونَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ یلْحَقُوا النَّبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَی بَیاض.[14]
این مردم، مانند پارههای آهن بر گرد مردی از قم، قیام میکنند[15] و حکومت زمینه ساز[16] و انتقالی برای ظهور امام عصر (عج) بر پا میکنند و آن را جز به صاحب الامر تحویل نمیدهند.[17]
امام خمینی بارها به این حقیقت اشاره کردهاند:
انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت، ارواحنافداه، است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد![18]
امام خامنهای نیز، این تطبیق را به روشنی بیان کردهاند:
سنت الهی در تاریخ اقتضا میکرد که تفکر اسلامی و اندیشه پاک الهی، در یک نوبت رو بیاید، و آن نوبت اکنون آغاز شده است و معلوم میشود که یکی از نشانههایش ماییم.[19]
از سوی دیگر، شیاطین جن و انس نیز به این ادله دسترسی دارند و میدانند که چنین انقلابی، جریان باطل را به نابودی میکشاند. این امر سبب تراکم انگیزه شیاطین و شخص ابلیس در کنار تراکم تجارب آنان، برای نابودی انقلاب اسلامی خواهد بود؛ زیرا عمر فسادانگیزی شیطان تا رجعت است و انقلاب ایران، درآمدی بر رجعت و نابودی ابلیس است. به سخن سعدی، «سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل؛ چو بگذشت نتوان گرفتن به پیل»؛ بنابراین وقتی تمام هویت ابلیس و اولیاء وی در خطر است، تمام انگیزه و تمرکزشان نیز بر پاره کردن زنجیر، از دانهای است که آن را گسستنیتر میپندارند؛ یعنی فشار بیمانند در همه تاریخ، بر انقلاب اسلامی ایران.[20]
اما ایران نیز بر طبق روایات رسالتی دارد که با فتنههای آخر الزمانی پیش گفته شده در روایات، مقابله کند که این فتنهها عموماً در غرب ایران است؛ چنان که روایات به ایران دوره پیشاظهور، «مشرق» میگوید: «یخرج أناس من المشرق ...». از این رو عطف توجه بیشتر به سرزمینهای غرب ایران، به ویژه فلسطین که آشکارا در قرآن نیز مورد اشاره قرار گرفته است (لتفسدن فی الارض مرتین ...)، همسو با پیشگوییهای قرآنی و روایی است؛ نه اشتباه در سیاست گذاری کلان. این وضعیت یادآور همان واقعیت و فرضی است که امیرالمؤمنین در برابر کتک خوردن ناموس آفرینش سکوت کرد و اگر زنی یهودی در همان کوچه یک صدم این اهانتها را میدید، حضرت یکپارچه خروش و واکنش میشد.
اما اگر به جای بزرگترین دشمن، به جنگ با بزرگترین دشمنی بپردازیم و یا در میان بزرگترین دشمنی، به آن دستهای بپردازیم که «بزرگترین دشمنی» دارد اما بیشترین قرابت با بزرگترین دشمن را ندارد و نقاب اسلام هم بر چهره دارد، چه خواهد شد؟
نخستا، کسی را مانیم که در حال کتک خوردن از بزرگترین دشمن است ولی او میرود یقه کس دیگری را میگیرد و با او گلاویز میشود تا هم از بزرگترین دشمن بخورد و هم از بزرگترین دشمنی، که نقاب اسلام هم دارد! و این یعنی نادانی در سیاست.
دوما، هنگامی که کسی نقاب اسلام بر چهره دارد و شما به جنگ با وی (منافق) بروید، هم بر خلاف سیره رسول خدا و امیرالمؤمنین علیهما السلام کار کردهاید و هم این که جنگ را به درون جبهه اسلام کشاندهاید؛ چرا؟ چون جریان منافق در نقاب اسلام است و بسیاری از مسلمانان را با تطمیع و تهدید و فریب رسانه وابسته به بزرگترین دشمن، به سوی خود میکشد و این بهترین فرصت برای ضربه کاری دشمن بینقاب (صهیونیزم) و بزرگترین دشمن (آمریکا) است؛ در حالی که جبهه اسلام به جنگ خانگی کشیده شده است.
یعنی افزون بر سه دشمن یادشده، بخش بزرگی از توانش مسلمانان، که دوستان ما هستند، به دشمنی تبدیل شده است.
این جا همان جایی بود که امیرالمؤمنین به سبب آن، در برابر اهانت به همسرش نتوانست واکنشی که سزاوار اهانت کنندگان بود، انجام دهد و به حضرت زهرا (س) گفتند که اگر میخواهی صدای اذان را بشنوی، من باید این ستمها را بر دوش بگیرم و سکوت کنم!
سوما، مبارزه با دشمن آشکار اسلام، سبب دو پیامد میشود:
هم جریان بدنه مسلمانان از حالت توانش همکاری با اسلام ناب، به فعلیت همکاری برای مبارزه با بزرگترین دشمن برسند؛ چنان که در فلسطین چنین شده است و حتی بخشی از جریان سلفیِ دارای زمینه مخالفت با نظام اهل بیت، به همراهی با آنان رسیدهاند و این موفقیت بزرگی است که میتواند به سرعت سبب جذب سایر مسلمانان به جریان اهل بیت و فاصله گرفتن از جریان نفاق شود؛
و هم سبب تضعیف بزرگترین دشمن و قرار گرفتن وی در برابر بدنه جهان اسلام میشود؛ در این هنگام و از آنجا که طبع نظامی که بزرگترین دشمن است نه بزرگترین دشمنی، نظامی غیر اعتقادی و سکولار و دروضعیت امروز، عملگرا (پراگماتیست) است (یعنی آمریکا) در هنگامی که زورش کاری نباشد، ناگزیر با نظام اسلام کنار میآید؛ بر خلاف دشمنی که بزرگترین دشمنی با شما دارد و نقاب اسلام هم بر چهره دارد (وهابیت) که او حتی اگر زورش به شما نرسد، انتحاری میکند و خودش و شما را با هم میکشد![21]
این کار هم چنین سبب میشود که بین بزرگترین دشمنی که نقاب اسلام ندارد؛ یعنی صهیونیزم و بزرگترین دشمن نیز هسمویی آشکاری رخ بدهد و هر دو مساله سبب اتحاد بیشتر مسلمانان و کنار رفتن نقاب نفاق از چهره جریان وهابیت به سبب همسویی با اسرائیل میشود و این نیز دستاورد بزرگی است؛ چنانکه اکنون جهان اسلام در حال فاصله گرفتن از عربستان است و رفتار قطر، ترکیه، پاکستان، اردن و حتی مصر نیز، گواه آن است. اینها خیلی دستاورد بزرگی است.
مطالبی که در بخش پیشین بیان شد، کمک میکند که چارچوب سیاستگذاری کلان اسلام در جهان روشن شود و در این هنگام بتوان با توجه به محکمات بحث، به تحلیل متشابهات پرداخت و دچار شبهات و زیغ افشانه شده در فضا نشد.
پس اجمالاً روشن شد که چرا مواضع اعلامی دولت و گاه مواضع اعلامی نظام ایران، نسبت به افغانستان با مواضع ایران نسبت به فلسطین تفاوت دارد. برای تکمیل این مساله باید ماهیت افغانستان کنونی و مردم آن را نیز بررسی کرد؛ این کار کمک زیادی به شناخت نوع واکنش به مسائل افغانستان را ایجاد میکند.
افغانستان یک کشور دارای چند قومیت نسبتاً گسیخته و با خطوط زبانی، نژادی و چهرگانی، مذهبی و جغرافیایی نسبتاً متفاوت است که میتوانند مثل گسلهایی به ستیز کشیده شوند و سابقه تاریخی ستیز آمیزی نیز دارند.
این ترکیب در بافت فرهنگ سنتی سبب میشود که با توجه به تفاوت نژادی و اعتقادی هزارههای شیعه با تاجیکهای عموماً ًسنی زمینه ائتلاف آنان بیشینه نباشد و نتواند در برابر اکثریت پشتون نزدیکی مناسبی داشته باشند.
از سویی پشتونها که امتداد مردمشناختی به پشتونهای پاکستان دارند و به لحاظ اعتقادی نیز زیر تأثیر مراکزی در پاکستان هستند و پس از کشتار وسیع شیعیاندر گذشتهو آوارگی و ...توانستند ترکیب جمعیتی افغانستان را به نفع خود مدیریت کنندو به لحاظ زبانی و نژادی نیز تفاوت زیادی با هزارهها دارند، نمیتوانند همسویی مناسبی با آنان بیابند.
در چنین فضایی که شیعه یک اقلیت مذهبی 30 درصدی در افغانستان است و به لحاظ نژادی نیز در اقلیت است و حتی در درون خویش نیز دچار گسلهایی هستند و دولت رسمی (اشرف غنی) نیز بر ضد ایران است، ایران به عنوان یک کشور خارجی، چگونهمیتواند مداخله کند.
ترکیب میان «قومیت خاص هزاره و اعتقادات مذهبی» سبب شده است که این قوم مظلوم، شدیداً در معرض شناخت و حمله قرار بگیرد؛ چون سیمای آنان به گونهای است که به سادگی از دیگران بازشناسی میشود. و این ظلم حتی در بخشهایی از ایران نیز بر ضد شیعیان افغان انجام میشود. زیرا برخی شرارتها گاهی از سوی برخی افغانهای مقیم ایران انجام میشود که به سبب حساسیت زاییهای رسانهای بیش از اندازه برجسته میشود و بستر نفرت اجتماعی ایجاد میکند. اما چون افغانهای سنی ساکن در ایران از نظر چهره بازشناسی نمیشوند، افغانهای مظلوم و نجیب هزاره که به سبب چهره، قابل بازشناسی هستند، جور شرورهایی که گاه کینه اعتقادی به شیعه و ایران دارند نیز بر دوش میکشند و این چیزی است که قلب مرا پاره میکند.
دشمنان شیعه از صهیونیست یهودی تا صهیونیست مسیحی و صهیونیست مسلمان (وهابیها) میباشند که همگی قهارترینتروریستهای تاریخ بشر بودهاند و اینک نیز بیشترین پول و اسلحه جهان و نیز نهادهای حمایتی جهانی را در اختیار دارند. در واقع مردم شیعه افغانستان فقط یک اختلاف قومی و نژادی یا حتی مذهبی ندارند، بلکه دشمنان شیعیان هزاره افغانستان، یک دشمنی بین المللی عظیم با کینهبیحساب نسبت به آنان هستند. لذا این دشمنیها ابتدا در چهره اختلاف نژاد هزاره، پشتون، تاجیک، ازبک و ترکمن جلوه میکنند ولی در پشت این اختلافات، کینه شتری عربستان وهابی و اسرائیل صهیونی وآمریکای جهانخوار است.
دوست افغانستان که عمدتاً ایران است نیز متأسفانه سالیان طولانی دچار یک جریان سرطانی اصلاحطلبی گلوبالی بوده است که در پی همنوایی با آمریکا یعنی بزرگترین دشمن بوده است و حتی مزدوری عربستان ورشکسته و صهیونیزم کردهاند. خب نزدیک به چهار پنجم دوران انقلاب اسلامی ایران، دولتها در دست این جریان آلوده به خائنین بوده است که نه تنها مردم افغانستان، بلکه دین و مردم ایران نیز برای این جریان گلوبالی آلوده، طعمه بودهاند و این نفوذ فردی و گروهکی و حتی جریانی، بیشترین ضربهها را به ایران وارد کردهاند و حتی در فتنههای 78 و 88 و 96 و 98 در پی براندازی نظام بودهاند.
از سوی دیگر عدم حاکمیت مبانی فقه سیاسی بر تحلیلهای متفکران ایرانی و افغانستانی و فتنهگریهای رسانهای وهابیت و آلسعود و صهیونیزم و آمریکا و اسرائیل وبیبیسی فارسی سبب شده است که حتی برخی خوبان دو کشور نیز دچار سوء تفاهمهایی نسبت به یکدیگر بشوند.
اکنون و با پادرمیانی فقه سیاسی میکوشیم که این مشکل را نیز تا حد زیادی چارهجویی کنیم. ان شاءالله! به قول امام خامنهای، «اگر تحریف بشکند، تحریم هم میشکند» و اگر ذهنیتهای نادرست اصلاح شود، همدلی مردم ایران و افغانستان میتواند گامی بسیار عظیمی بردارد؛ چنانکه ایران توانست به یاری عراق بشتابد و نیز یمن و سوریه و حتی ونزوئلا.
اگر به رغم وجود چندین تنگنایی که برشمرده شد، بخواهیم واکنش اعلامی یکسانی از سوی ایران نسبت به فلسطین و افغانستان پی بگیریم، به این میماند که بگوییم چرا در فصل زمستان پیراهن گرم و پشمین و تیرهمیپوشیم ولی در فصل تابستان پیراهن نازک و سفید؛ چرا آلوچه ترش است و توت شیرین؟ چرا امام حسین (ع) در دوره معاویه قعود کرد و همو در دوره یزید قیام کرد؟ مگر میتوان نسخه یکسانی برای مشکلات متفاوت پیچید؟
اگر مواضع اعلامی ایران درباره فلسطین، بخواهد همانند مواضع اعلامی ایران درباره شیعیان افغانستان باشد، باید دشمن شیعیان افغانستان نیز همانند دشمن فلسطین، بینقاب و آشکارا دشمنیبکند؛ دشمنی باشد که ماهیتش اشغالگری است؛ نه کسانی که تقریباً همانند هزارهها صدها سال است که ساکن بومی افغانستان هستند و آنان نیز در آیین اسلام هستند و منشأ اصلی اختلاف هم میتواند در داخل افغانستان باشد. به خلاف یمن که مردم یمن کمتر با عربستان بودند و دخالتهای عربستان و فشارهای عربستان یک وضعیت تحمیلی و دستوری داشت و بومی و درونریز مردم نشده بود؛ و از سوی دیگر، جریان مردمی، اتحاد نسبی قدرتمندی تشکیل دادند و باز هم میبینید که سالها است که یمن زیر بدترین ستمهای آل سعود و صهیونیزم و آمریکا دست و پا میزند و ایران نمیتواند مستقیم و همانند فلسطین به آنان کمک کند. هر چند که بیگمان پشتوانه بزرگی برای یمن ستمدیده است.
کمک ایران به فلسطین در واقع کمک یارگیری از فلسطین برای دفاع از منافع جهان و نیز جهان اسلام و نیز جهان تشیع و حتی ایران است؛ زیرا اگر کسی جلودار این سگ هار صهیونیستی نباشد، او خود را وارث سلیمان و حاکمیت بر همه جهان میداند!
اما مهمترین مساله این است که اسرائیل نگهبان بزرگترین دشمن یعنی آمریکا است و طبق ضوابط ما باید در برابر آمریکا متحد بشویم؛ حتی اگر اتحادی از سنخ همراهی مصلحتی امیرالمؤمنین با قاتلان همسرش باشد!
اما کمک ایران به هزارهها اگر بخواهد علنی و نظامی باشد، باز ایران دچار رفتاری خلاف سیره نبوی و علوی در برابر ظلم به اهل بیت شده است. آن وقت عربستان و آمریکا و اسرائیل به سرعت افغانستان را به پایگاه تروریستی خود تبدیل میکنند و کل کشور افغانستان میشود قتلگاه شیعیان؛ زیرا شیعیان به سادگی و به سب چهره قابل بازشناسی هستند و مگر میشود بافت یک کشور را به جان هم انداخت؟ آن هم به زیان جریان شیعه؟
در حالی که استکبار جهانی و صهیونیزم و انگلیس و عربستان به سرعت دست به کار میشوند و بین خود شیعیان هم دو دستگی درست میکنند و خودشان را نیز به جان هم میاندازند.
آیا این یعنی تدبیر سیاسی؟ این یعنی کمک کردن؟ یا کمک کردن به افغانستان باید بر اساس پیچیدگیهای جغرافی ظهور، قومیتها، اعتقادات، فرهنگ منطقه، مردم شناسی و دیگر مقومات موضوع شناسی فقه سیاسی و سپس اصول حکم شناسی فقه سیاسی باشد؟
اولاً دولت قانونی افغانستان وابسته به آمریکا یعنی بزرگترین دشمن است و نه تنها از ایران کمک نمیخواهد، بلکه دستش به آمریکا دراز است. خب ایران چگونه وارد دفاع از کسی شود که خودش به سوی دشمن ایران میرود و از ایران کمک نمیخواهد؟
ثانیاً خود مجموعههای شیعی هم متحد نیستند؛ بلکه برخی از شیعیان زیر تأثیر همین دولت آمریکایی (اشرف غنی)، مخالف ورود ایران به ماجرا هستند و روشن است که فردا با پرچم تشیع، به مخالفت با تلاشهای ایران خواهند پرداخت؛ آن هم با پول و سلاح آمریکا؛ یعنی نه تنها جنگ افغانستان حل نمیشود، بلکه به جنگ شیعه و سنی و سپس ایران و افغانستان و سپس شیعه و شیعه کشیده میشود.
از نظر بینالمللی نیز ایران محکوم میشود که چرا در امور داخلی یک کشور مستقل دخالت کرده است؟ یعنی ایران باید همزمان باطالبان، دولت مرکزی اشرف غنی و بخشی از شیعیان بجنگد و در سطح بینالملل هم یک کشور متجاوز شناخت شود و نتیجهاش هم قتل عام بیشتر شیعیان افغانستان باشد.
جالب است که ایران باید به حمایت از دولت آمریکایی پشتونی با بخش دیگری از همین پشتونها که طالبان باشند، بجنگد تا نتیجهاش کشته شدن شیعیان افغانستان و نیز از بین رفتن حیثیت بینالمللی ایران باشد.
[1]. همانها که امیرالمؤمنین فرمودند که «... ما أسلموا و لکن استسلموا و أسروا الکفر فلما وجدوا علیه أعوانارجعوا إلی عداوتهم لنا ...» شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید،4: 31. و نهج البلاغة: 374 با کمی تفاوت. روشن است که سفیانیان صدر اسلام، مشرک بودند. و اینها منتظر فرصت هستند تا کیسهزهرشان را بر اهل بیت بریزند و البته که ریختند.
[2]. بررسی تفصیلی بزرگترین دشمن و بزرگترین دشمنی در: امامی میبدی، ابوالفضل، فقه سیاست خارجی و نظام سازی آن، ص ... . و نیز: همو و میرمحمدی میبدی، سید مصطفی، مقاله فقه سیاست خارجی اسلام با بزرگترین دشمن و بزرگترین دشمنی، ابرنگار، 21، 2، 1400.
[3]. «یا أَیها النَّبییّ جَاهِدِ الْکفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیهِمْ وَ مَأْوَئهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیر. یحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُواْ وَ لَقَدْ قَالُواْ کلِمَةَ الْکفْرِ وَ کفَرُواْ بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَ هَمُّواْ بِمَا لَمْ ینَالُواْ وَ مَا نَقَمُواْ إِلَّا أَنْ أَغْنَئهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن یتُوبُواْیک خَیرًا لهُمْ وَ إِن یتَوَلَّوْاْیعَذِّبهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِیمًا فی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ وَ مَا لهُمْ فی الْأَرْضِ مِن وَلیّ وَ لَا نَصِیرٍ» توبه، 73 و 74. جهاد لزوماً به معنای جنگ نیست و ثانیاً عذاب نشدن برخی افراد در دنیا در زمان جنایت صدر اسلام، نشانهای بر رجع آنان به دنیا و عذاب شدن در این دنیا است. ان شاءالله
[4]. تفاسیر مختلف سنی و شیعه نیز در ذیل آیه «وَ هَمُّوا بِما لَمْ ینالُوا» این جریان را ذکر کردهاند؛ مانند: سیوطی، جلال الدین (سنی)، الدر المنثور، 3: 259. آلوسی، سید محمود (سنی)، روح المعانی، 5: 328. فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب، ج 16، ص 93. بحرانی، سید هاشم (شیعه)، البرهان، 2: 812.
[5]. واقدی، محمد، المغازی، 3: 1043 و 1044. ذهبی، محمد، تاریخ الإسلام، 2: 648. الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، 5: 20 و 21. الصالحی، محمد، سبل الهدی، 5: 467. همان، 10: 263. المقریزی، احمد، إمتاع الأسماع، 2: 74. همان، 5: 324. همان، 7: 240. همان، 9: 328. «رجع رسول الله صلّی الله علیه و سلم قافلا من تبوک إلی المدینة، حتی إذا کان ببعض الطریق مکر برسول الله (ص) ناس من أصحابه فتآمروا أن یطرحوه فی عقبة فی الطریق ... و قد همّوا بأمر عظیم ...... أ فلا تأمر بهم یا رسول الله إذا جاءک الناس فتضربأعناقهم؟ قال: أکره أن یتحدّث الناس و یقولوا إن محمدا قد وضع یده فی أصحابه، فسماهم لهما، و قال: اکتماهم». بیهقی، احمد، دلائل النبوة،5: 256 و 257. آیا سبب اصلی پیگیری نشدن اقدام تروریستی عظیم این گروه منافق قریشی، فقط «حرف و این و آن» بوده است! اگر چنین بود، اعلان نام آنان چه محذوری داشت؟! چرا در عین اطلاع رسانی اصل ماجرا، اسامی منافقین تروریست، مخفی ماند؟!
[6]. «فَقَعَدُوا عَلَی الْعَقَبَة ... فَقَالَ [یاحذیفة] لَا تُخْبِرْ بِهِمْ أَحَداً ...» راوند، سعید، الخرائج، 1: 100.
[7]. در بازگشت از غدیر نیز منافقین با سرسختی در پی ترور بودند؛ اما رسول خدا در پاسخ به درخواست حذیفه برای پیگرد و قتل تروریستهای منافق فرمود: «فَقُلْتُ أَ لَا تَبْعَثُ إِلَیهِمْیا رَسُولَ اللَّهِ رَهْطاًفَیأْتُوابِرُءُوسِهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُعْرِضَ عَنْهُمْ....» همانا خدا مرا به دست برداشتن از آنان امر کرده است.. دیلمی، حسن، ارشاد القلوب،2: 331.
[8]. تفاسیر مختلف سنی و شیعه نیز در ذیل آیه «وَ هَمُّوا بِما لَمْ ینالُوا» این جریان را ذکر کردهاند؛ مانند: سیوطی، جلال الدین (سنی)، الدر المنثور، 3: 259. آلوسی، سید محمود (سنی)، روح المعانی، 5: 328. فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب، ج 16، ص 93. بحرانی، سید هاشم (شیعه)، البرهان، 2: 812.
[9]. واقدی، محمد، المغازی، 3: 1043 و 1044. ذهبی، محمد، تاریخ الإسلام، 2: 648. الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، 5: 20 و 21. الصالحی، محمد، سبل الهدی، 5: 467. همان، 10: 263. المقریزی، احمد، إمتاع الأسماع، 2: 74. همان، 5: 324. همان، 7: 240. همان، 9: 328. «رجع رسول الله صلّی الله علیه و سلم قافلا من تبوک إلی المدینة، حتی إذا کان ببعض الطریق مکر برسول الله (ص) ناس من أصحابه فتآمروا أن یطرحوه فی عقبة فی الطریق ... و قد همّوا بأمر عظیم ...... أ فلا تأمر بهم یا رسول الله إذا جاءک الناس فتضربأعناقهم؟ قال: أکره أن یتحدّث الناس و یقولوا إن محمدا قد وضع یده فی أصحابه، فسماهم لهما، و قال: اکتماهم». بیهقی، احمد، دلائل النبوة،5: 256 و 257. آیا سبب اصلی پیگیری نشدن اقدام تروریستی عظیم این گروه منافق قریشی، فقط «حرف و این و آن» بوده است! اگر چنین بود، اعلان نام آنان چه محذوری داشت؟! چرا در عین اطلاع رسانی اصل ماجرا، اسامی منافقین تروریست، مخفی ماند؟!
[10]. «... فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هذَا أَسَفاً مَا کانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کانَ عِنْدِی بِهِ جَدِیراً» کلینی، محمد، کافی، 9: 363.
[11]. صحیفه امام، 20: 369.
[12]. «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَییدَک لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یدِی إِلَیک لِأَقْتُلَک إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین» مائده، 28.
[13]. «و إن تَتولّوایَستبدل قوماً غیرَکُم ثم لایکونوا أمثالکم»؛ محمد، 38. بسیاری از منابع روایی و تفسیری سنی و شیعه، این مردم را «فارس» میدانند. اینک فقط به چند تفسیر «اهل سنت» اشاره میشود: «رُوی أنّالنبیَّ (ص) سُئلعمنیُستَبدَل بهم إن تَولوا و سلمانُ إلی جنبه فقال: «هذا و قومُه» ثُمّ قال: «لو کان الإیمانُمنوطاًبالثُّریّالَنالَهرجالٌ من فارس» فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب، 28: 64. طبری، محمد، جامعالبیان، 26: 42؛ که چندین روایت بر «فارس» بودن آنان میآورد. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، 6: 67؛ که سه روایت بر فارس بودن این قوم میآورد. آلوسی، سید محمود، روح المعانی، 13: 236. مراغی، احمد، تفسیرالمراغی، 26: 79. سمرقندی، نصر، بحر العلوم، 3: 307. نیشابوری، حسن، غرائب القرآن، 6: 139. آیه «استبدال»، خطاب به کسانی است که ظاهراً مؤمنند اما در معرض ارتدادند و خدا میفرماید که گروه دیگری میآوریم. در آیه زیر نیز میفرماید کهایاهل ایمان هر کس از شما که مرتد شود (فعل مضارع) در آینده دور (فسوف) خدا کسانی را خواهد آورد که چنین و چنانند: «یا أیها الذین آمَنوا مَن یَرتدَّ منکم عن دینه فسَوف یأتی اللهُ بقوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی المؤمنین أعزّة علی الکافرین یجاهِدون فی سبیل الله و لایَخافونَلومةَلَائمٍ ذلک فضلُ اللهِ یُؤتیه من یَشاء و الله واسعٌ علیم»؛ مائده، 54. روشن است که این قوم مرتد، از کنونیها هستند و نه قوم مطلوب؛ که آنان در آینده خواهند آمد. اما برخی قوم مطلوب را به برخی صحابه آن زمان نسبت دادهاند و قوم مرتد را به آیندگان! یعنی زمان مضارع و مستقل را کاملاً معکوس گرفتهاند. روشن است که این دو دسته، مانند همان دو دسته آیه استبدال هستند و منابع شیعی (مانند: طبرسی، فضل، مجمع البیان، 3: 321) نیز اینگونه آوردهاند؛ اما بیشتر منابع سنی آیه را واژگون گرفتهاند و در عین حال، به «یمنیی» ها به عنوان آن قوم مطلوب نیز اشاره کردهاند (مراغی، احمد، تفسیر المراغی، 6: 140 و زحیلی، وهبة، التفسیر المنیر، 6: 236) و برخی مانند فخر رازی به مردم فارس اشاره کردهاند: «قال آخرون: هم الفرس» و سپس به همان روایت زیر آیهاستبدال اشاره کرده است. فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب، 12: 378 و نیز: میبدی، احمد، کشف الأسرار، 3: 147. اینک اتحاد جبهه یمنیها و قوم فارس را میتوان ملاحظه کرد؛ آن هم در برابر چه کسانی؟ همانها که خلف سلف خویشند. در ذیل آیه 3 سوره جمعه، نیز همان روایت مشهور «مردم فارس» آمده است؛ مانند: فیض، محمد، الصافی، 5: 173. در ذیل آیه 4 تا 6 اسراء، راوی میپرسد: «من هؤلاء؟ فقال ثلاث مرآت: هم والله أهل قم». مجلسی، محمد، بحار الأنوار، ۵۷: 216. «... فَجاسُوا خِلالَ الدِّیار. قَوْمٌ یبْعَثُهُمُ اللَّهُ قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ ...». کلینی، محمد، کافی، 15: 476.
[14]. صدوق، محمد، من لایحضره الفقیه، 4: 365. ای علی! شگفتترین مردم از جهت ایمان و بزرگترین آنان از نظر یقین، گروهیاند که در پایانگاه میباشند [آنان] به نبی پیوست نداشتند و حجت از آنان نهان بود؛ پس بر سیاههای رویسفیدا (نوشته روی کاغذ) ایمان خواهند آورد!
[15]. «رجُلٌ مِن أهلِ قُمّ یَدعو النّاسَ إلی الحقِّ یَجْتَمِعُ مَعهُ قَومٌ کَزُبرِ الحدیدِ لا تُزِلُّهُمُ الرِّیاحُ العَواصِفُ و لا یَمَلّونَ مِن الحَربِ ولا یَجْبُنونَ و علَی اللّهِ یتَوکّلونَ و العاقِبَةُ للمُتّقِین». مجلسی، محمد، بحار الأنوار، 57: 216.
[16]. «یخرُجُأُناسٌ مِن المَشرِقِفَیوَطِّئونلِلمَهدیسلطانَه». هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ رَوَتْهُ الثِّقَاتُ وَ الْأَثْبَاتُ أَخْرَجَهُ الْحَافِظُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ مَاجَةَ الْقَزْوِینِی فِی سُنَنِه». همان، 51: 87. و نیز: متقی، علی، کنز العمال، 14: 263؛ حدیث 38657.
[17]. مُسنداً «... عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: کأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یطْلُبُونَ الْحَقَّ فَلَا یعْطَوْنَهُ ثُمَّ یطْلُبُونَهُ فَلَا یعْطَوْنَهُ فَإِذَا رَأَوْا ذَلِک وَضَعُوا سُیوفَهُمْ عَلی عَوَاتِقِهِمْ فَیعْطَوْنَ مَا سَأَلُوهُ فَلَا یقْبَلُونَهُ حَتّی یقُومُوا وَ لَا یدْفَعُونَهَا إِلَّا إِلی صَاحِبِکمْ قَتْلَاهُمْ شُهَدَاءُ أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکتُ ذَلِک لَاسْتَبْقَیتُ نَفْسِی لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ.» نعمانی، محمد، الغیبة: 273.
[18]. صحیفه امام، 21: 327؛2 فروردین 1368. «امید است که این انقلاب ... به طلوع فجر انقلاب مبارک حضرت بقیةالله، ارواحنا لمقدمه الفداء، منتهی شود». همان، 15: 62، دهم مرداد 1360.
[19]. دفتر حفظ و نشر آثار، 21 آبان 1368.
[20]. «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیک فَقْدَ نَبِینَا وَ غَیبَةَإِمَامِنَا وَ کثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ شِدَّةَالْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَینَا». طوسی، محمد، تهذیب الأحکام، 3: 111.
[21]. البته یهودیان جاندوست هستند و بسیار از مرگ میترسند و بسیار بر زندگی دنیا آزمندند: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکوا یوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِما یعْمَلُونَ» بقره، 96. «قُلْ یا أَیهَا الَّذینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ» جمعه، 6.