متن شعر مداحی او که سروده سه شاعر است، به شرح زیر است:
زمان خیبر و بدر است، ما را کار بسیار است
فدایی در رکاب حیدر کرار بسیار است
اگرچه قوم شب، تا صبح گیج خواب تردیدند
ولی در سایه خورشید ما بیدار، بسیار است
به خون خواهی عاشورا ندای یالثاراتیم
بگو این خون نمیخوابد بگو مختار بسیار است
مجال عمر و عاصان نیست تا هستند این مردم
بگو با رهبر فرزانه ام عمار بسیار است
بگو در بند تحریمی نمیمانیم تا هستیم
بگو موجیم ما، سیلیم اگر دیوار بسیار است
کماکان مانده از تحریم تا تردید، سرگردان
که دور باطل دشمن در این پرگار بسیار است
نخشکد باغ ما هرگز به رغم خشکدستیها
که از خون شهیدان، چشمه سرشار بسیار است
همین امروز یا فرداست میآید صبح موعودش
به پاخیزید مردم! آی مردم! کار بسیار است
شاعر: میلاد عرفان پور
*** *** *** ***
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بی کرانی مانده است
در تنور سینهها آتش فشانی مانده است
مکتبش را دوستان و دشمنانی مانده است
حاج قاسم رفت اما امتحانی مانده است
تازگیها هرطرف رو می کنی روز خداست
مالک اشتر زمین افتادنش هم ماجراست
حاج قاسم راز و رمز فتح خرّمشهرهاست
با علی همراه شو، میزان علیّ مرتضی ست
غیرت صفینیان را نهروانی مانده است
ای خمینی باوران دنیا جمارانی شده است
ای مسلمان وقت تجدید مسلمانی شده است
شهر را یکروز می بینی چراغانی شده است
کربلا تا قدس لبریز سلیمانی شده است
منتظر باش اتفاق ناگهانی مانده است
نور پنهان، ماه پشت ابرها، ظلمت زیاد
دشمنی بسیار و فتنه بی حد و بدعت زیاد
بزدل و کجفهم و سازشکار و بی غیرت زیاد
کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم عزّت زیاد
در دل ما قاب عکس پهلوانی مانده است
حاج قاسم کربلایی بود و سرتاپا حسین
خوش به حال آنکه تا آخر بماند با حسین
لِلذینَ آمَنوا فی هذهِ الدنیا حسین
هرکه عزم کربلا دارد بگوید یاحسین
بار سنگینی به دوش کاروانی مانده است
شاعر: مهدی جهاندار
*** *** *** ***
دلِ شیران، به تو بخشید، خداوندِ تو، ای مرد!
کم در این عصر، جهان دید، همانندِ تو، ای مرد!
بیسبب نیست، عَلَم دست تو دادند، علمدار!
بیسبب نیست، شدی مالکِ این معرکه، سردار!
تو سلیمانی؛ از انگشتریات، دیو هراسان
قاسمی؛ نذر حسین است تو را، دست و سر و جان
همه فکر تو و ذکر تو، ای مرد! شهادت
قبله قلب تو زینب، سرخی خونِ تو غیرت
تو مدافع، تو مسافر، تو فدایی، تو دلاور
تو علمداری و سرداری و دلداری و دلبر
عاشق حضرت سقایی و لب تشنه عشقی
بی سبب نیست، که از خیل سواران دمشقی
تو به میقات و به میعاد و به دلدار رسیدی
تا که بیدست، به آغوش علمدار رسیدی
ما نمردیم، که سربند تو، بر خاک بیفتد
چشم ناپاک، دمی بر حرمی پاک بیفتد
زندهای در دل من، در دل ما، در دل عالم
هر یک از ماست سلیمانیِ این خط مقدم
دل شیران، به تو بخشید، خداوندِ تو، ای مرد!
کم در این عصر، جهان دید، همانندِ تو، ای مرد!
شاعر: قاسم صرافان