
بهار از راه مىآید ولى دلها بهارى نیست
میان سفرهها عیدى، به جز چشم انتظارى نیست
نمىخواهم شود تحویل، سالى بى گل رویت
بهاران جاى خود اما مرا لیل و نهارى نیست
چه عیدى و چه تبریکى؟! بهار و فصل دلتنگى!
بدون نرگس چشمت، شکوه سبزه زارى نیست
به هر گل مىرسم آرى نمىیابم نشان از تو
در این باغ پر از گلشن مگر نقش و نگارى نیست!
سلامى از سر خجلت نثار ماه باید کرد
که بعد از سالها هم سیصد و اندى...نه!...یارى نیست
گل نرگس اجابت کن دعاى آخر خود را
چرا در کوچه باغ دل هواى عشق جارى نیست؟