به گزارش پایگاه 598 به نقل از همشهری، دختر جوان که برای پرستاری از پیرزن ثروتمند استخدام شده بود، او
را با نوشیدنی مسموم بیهوش کرد و با گریم حرفهای خودش را به شکل او درآورد
تا حساب بانکیاش را خالی کند.
زن جوان هر چه با مادرش تماس میگرفت، او جواب تلفن را نمیداد. مادرش زنی
تنها بود که در یک خانه ویلایی حوالی شمال غرب تهران زندگی میکرد و
فرزندانش از مدتی قبل دختری را برای مراقبت و پرستاری از او استخدام کرده
بودند. این دختر هفتهای 3 روز برای انجام کارهای پیرزن به آنجا میرفت اما
حالا او هم جواب تلفنش را نمیداد.
زن جوان که نگران مادرش شده بود خودش را به خانه او رساند و وقتی وارد شد،
مادرش را در حالی پیدا کرد که بیهوش در یکی از اتاقها افتاده بود. او
ماجرا را به اورژانس گزارش کرد و زن تنها به بیمارستان منتقل شد.
بازگشت از کما
زن مسن دچار مسمومیت دارویی شده بود و تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفت.او به
کما رفته بود و اگرچه امیدی به بازگشت وی نبود اما تلاش برای نجات او
ادامه یافت تا اینکه به طرز معجزه آسایی به زندگی بازگشت. او که 3روز بیهوش
بود پس از نجات از مرگ به مأموران گفت: همه این اتفاقات زیر سر دختری به
نام پرستوست. او چندماه قبل برای مراقبت از من استخدام شد غافل از اینکه یک
خلافکار حرفهای است.
چای مسموم
این زن ادامه داد: پرستو هفتهای 3بار برای انجام کارهای خانه و مراقبت از
من به خانهام میآمد. اما این اواخر کارش را به خوبی انجام نمیداد. از
سوی دیگر مرتب پولهایم کم میشد. این اتفاق مدام تکرار میشد تا اینکه
آخرینبار انگشتر عتیقهام گم شد.
من آن را روی میز گذاشته بودم اما هرچه میگشتم پیدایش نمیکردم. همه جای
خانه را بهدنبال انگشتر گشتم اما اثری از آن نبود. مطمئن بودم کار پرستو
است و به همین دلیل تصمیم گرفتم او را اخراج کنم. آن روز او با ناراحتی
خانهام را ترک کرد و روز بعد تماس گرفت تا برای برداشتن وسایلش به خانهام
بیاید.
وی گفت: او به خانهام که آمد شروع کرد به جمع کردن وسایلش. بعد برایم یک
فنجای چای ریخت. چای را که نوشیدم دچار سرگیجه و خوابآلودگی شدم. به سمت
اتاق خواب رفتم که کمی استراحت کنم اما دیگر چیزی نفهمیدم. چشمانم را که
باز کردم در بیمارستان بودم. پرستو مرا بیهوش کرد و همه پولها، طلاها و
دلارهایم را که حدود 150میلیون تومان بود به همراه عتیقههایی که داشتم
سرقت کرد. او حتی 50میلیون تومان پولی را که در یکی از حساب هایم داشتم را
خالی کرده است.
بازداشت
با شکایت مالباخته، تیمی از مأموران به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت
تحقیقات برای دستگیری دختر سارق را شروع کردند. آنها با سرنخهایی که از
پرستو بهدست آورده بودند، محل زندگی وی را شناسایی و او را دستگیر کردند.
پرستو در بازجوییها به سرقت از خانه پیرزن اقرار و انگیزهاش را
انتقامجویی بیان کرد. با اعترافات او برای وی قرار قانونی صادر شد و
تحقیقات در این پرونده ادامه دارد.
گفتوگو با پرستو
میدانی که اگر شاکی از کما بیرون نمیآمد، تبدیل به قاتل میشدی؟
تعداد قرصهای خواب آوری که پودرشان کرده بودم کم بود. فکر نمیکردم که
خطری تهدیدش کند. از طرفی فرزندانش هر روز به او زنگ میزدند. با خودم گفتم
حتما آنها او را به بیمارستان میبرند و خطری تهدیدش نمیکند اما حالا
فهمیدهام که شاکی 3روز در خانهاش بیهوش افتاده بود. خدا رحم کرد که به
زندگی برگشت.
چه شد که نقشه سرقت کشیدی؟
هدفم انتقامجویی بود. شاکی خیلی مرا تحقیر میکرد. مدام به کارهای من
ایراد میگرفت و واقعا خستهام کرده بود. اما من بهخاطر پول ناچار بودم که
بهانهجویی و تحقیرهای او را تحمل کنم. من از شهرستان برای کار به تهران
آمده بودم و چارهای نداشتم. من با دوستم همخانه بودم که باید بخشی از
اجاره را خودم تهیه میکردم. اما شاکی چند روز قبل از سرقت به من تهمت دزدی
زد.
میگفت انگشتر عتیقهاش را برداشتهام اما اینطور نبود. من وسایل او را
برنداشته بودم. هرچه میگفتم باور نمیکرد و مدام میگفت من دزدم. همان روز
با او درگیر شدم و اخراجم کرد. همین موضوع باعث شد که از او کینه به دل
بگیرم. بهدنبال راهی برای انتقام بودم تا اینکه تصمیم گرفتم او را بیهوش
کنم و تمام پول و طلاهایش را سرقت کنم. بعد از دزدی هم از تهران خارج شدم
اما در نهایت گیر افتادم.
سرقت را چطوراجرا کردی؟
به بهانه جمعکردن وسایلم به خانهاش رفتم. از قبل داروی خوابآور پودر
کرده بودم که داخل چایش ریختم. وقتی چایش را نوشید خوابید. من هم سر فرصت
هرچه پول، طلا، دلار و عتیقه داشت سرقت کردم. یکی از کارتهایش را هم
برداشتم، چون رمزش را داشتم. معمولا با آن کارت برایش خرید میکردم. آن را
برداشتم و 50میلیون تومان پولی را که در حسابش بود خالی کردم.
چطور حساب او را خالی کردی؟
چند وقت قبل با یک پسر گریمور آشنا شدم. او در ترکیه دوره گریم دیده بود.
به او گفتم با دوستانم شرط بندی کردم و گفتم تو میتوانی مرا شبیه به پیرزن
صاحب کارم کنی. عکس او را نشانش دادم و دوستم مرا شبیه به شاکی گریم کرد.
بعد از آن راهی بانک شدم و با مدارک شناسایی شاکی حساب وی را خالی کردم.