در هر حال، لازم نیست تذکر داده شود که آدمهای کوچه و بازار هم میدانند میان ترامپ و بایدن تفاوتهایی وجود دارد ولی تذکر این نکته لازم است که وقتی افرادی تفاوت آنها را انکار میکنند، دقیقا منظورشان آنی است که مثل سگ زرد برادر شغال بیان میکند. احتمالاً بهتر از این نتوان در عین قبول تفاوت، شباهت پایهای سگ و شغال را بیان کرد؛ اما بههرحال، شغال بدتر از سگ و سگ بدتر از شغال است که تماماً بستگی به موضوع و مساله مورد بحث دارد و اکنون دلایل زیادی وجود دارد که ما را از پیروزی بایدن نگران و خائف میکند، گرچه ترامپ نیز در جای خود بد است؛ اما چرا؟
در هر حال برای نگرانی از انتخاب بایدن دلایل زیادی وجود دارد که بخشی از آن به دیدگاههای شخصی و مواضع او برمیگردد و در مورد آن، تا حدی گفته شده و شاید مهمترین آنها سرسپردگی تمامعیار او به صهیونیسم است که در بیانی از خود وی به یک خبرنگار منعکس شده است؛ اینکه «من از بچگی یا جوانی عادت داشتم بگویم یک صهیونیستم چون برای صهیونیست بودن لازم نیست آدم جهود یا یهودی باشد»، فراتر از بیان شدت علاقه یا شیفتگی است. این نشان میدهد که تا چه میزان وی در خود نیاز به صهیونیستها را حس میکند که کارش به لوسکردن خود و خودشیرینی نزد آنها رسیده است. از این موضع ضعف و نیازمندی، اظهار گوش بهفرمان بودن و آمادگی برای جاننثاری، قطعا خطرناکتر از موضع ترامپ یا نظیر او در مورد صهیونیسم و اشغالگری است که از بالای سر یا حداقل برابر با صهیونیستها بهعنوان فردی مستقل و صاحباراده در چارچوب منافع یا دیدگاه خاص سیاسی خود این مسیر را انتخاب کرده است، ولی از اینگونه مواضع یا موضع شریرانه و پرکینه وی درباره به شهادت رساندن مجاهد شهید سلیمانی میگذریم که هم تکلیفش معلوم و هم تا حدی در مورد آن سخن گفته شده است؛ گرچه در این مورد میان کسی که سردار را به شهادت رسانده و کسی که جنایت ترامپ را «اجرای عدالت» میداند، بیتردید بایدن که برای فریب مردم به تن جنایت لباس زیبای عدالت میپوشاند، شریرتر و زشتکارتر است. بهنظر میرسد خصوصاً لازم است در مورد آنچه بایدن بهعنوان عضوی از حزب دموکرات با خود به صحنه سیاست میآورد، سخن گفته شود، چون به اعتبار دموکرات بودن او و جمهوریخواه بودن ترامپ، سخنان کجنما و گمراهکننده عجیبی گفته میشود، بهنحوی که گویی ما را دعوت میکنند در حد پیوستن عضوی طرفدار مستضعفان و همرزم عدالتخواه به جرگه جبهه حق، از آمدن بایدن و رفتن ترامپ، بهعنوان دشمن و خصم فعال این جبهه خوشحال باشیم؛ اما آیا واقعا دموکراتبودن بهمعنای مزین شدن به چنان سابقه و فضایلی نیکو و ارزشمند در عرصه سیاست است که مبارزان و طرفداران حق و عدالت باید از پیوستن بایدن بهعنوان عضوی تازه به جبهه خود خوشحال و امیدوارتر به آینده بهتر باشند؟
ظاهرا این نوع ارزیابیهای مضحک از مقایسه حزب دموکرات با حزب جمهوریخواه گرفته شده باشد که در آن حزب دموکرات، حزبی مترقی و چپگرا در برابر حزب محافظهکار و راستگرای جمهوریخواه قرار گرفته است؛ اما آیا تاریخ فعالیتها و مواضع این دو حزب در حیات سیاسی آمریکا مصحح اینگونه نتیجهگیریهاست یا نه؟ آیا این بیشتر متکی به ظواهر سیاست و حرفهای رایج و اقوال عامیانه یا شایعهگونه در جهان سیاست است تا تاریخ و مستندات واقعی؟
بههمین جهت، بهجای نگاه به لایه رویی و ظاهر سیاست یا تردید در حرفهای افواهی و صفاتی چون چپگرا و مترقی در مورد دموکراتها و برعکس آن، بهتر است به سراغ واقعیات تاریخی مواضع و اقدامات برویم؛ البته در این بررسی، موضوع سیاستهای داخلی آمریکا بیرون از مباحثه است، اما حتی در این خصوص در موارد مهمی مثل نژادپرستی و برابری نژادی، در پرونده دموکراتها هیچ برگ متمایزی نسبت به جمهوریخواهان جز از جهت پیوند نزدیکتر با نژادپرستی وجود ندارد. که حتی تا بعد از جنگ دوم نیز ادامه داشته است. در تاریخ منازعات نژادی و جنگهای داخلی آمریکا که یکی از دلایل مهم آن آزادسازی بردهها بوده است، دموکراتها از رهبران ایالتهای جنوبی آمریکا بودهاند که مخالف با آزادی بردهها بوده و بهدلیل اعلام آزادی بردهها از سوی ایالات شمالی، وارد جنگ با آنها شدند. توماس جفرسون، موسس حزب دموکرات که در جریان ساقطسازی اخیر مجسمهها در آمریکا، مجسمه وی نیز سرنگون شد، از بردهدارانی بوده که به برده خردسال خود نیز تجاوز کرده است. یکی دیگر از رهبران مهم دموکراتها، «وودرو ویلسون» (۱۸۵۶- ۱۹۲۴) است که برای کسب رأی به آفریقاییان آمریکایی قول داد برای بهبود وضع سیاهان به آنها کمک کند، اما بیاعتنا به این قول بعد از دستیابی به ریاست، قانون جدایی نژادی کارمندان را تصویب و اجرا کرد، ولی پیوند میان نژادپرستی و دموکراتها تا بدان پایه است که در کنگره این حزب در سال ۱۹۲۴ از میان هزار نماینده حاضر، ۳۴۳ نفر آنها از کوکلسکلانها بودهاند که یک گروه نژادپرست افراطی است و در کشتار سیاهان بهشیوههای فجیع مانند لینچکردن مشهورند.
اما عجیبتر از این، نقش و جایگاه این حزب در روابط خارجی و سلطهطلبی یا امپریالیسم سرمایهداری است. برخلاف تصور که این حزب را بهعنوان حزبی صلحطلب پیشرو و عدالتخواه ترویج میكند، حزبی است که شیطان را از درون شیشه فراخوانده است. آنچه بهعنوان امپریالیسم و سلطهطلبی آمریکا میشناسیم، اولین بار توسط «وودرو ویلسون» آغاز شد که بهعنوان یک دموکرات، خواهان تحقق رویای آمریکایی در جهان بود و از گسترش سرمایهداری و پراکندن دموکراسی در جهان سخن میگفت. این همان صلیبیگرایی ویلسونی است که در پس پرده سیاست نئوکانها و فرمان صلیبیون جدید چون بوش، دیک چینی و ولفوویتز برای آغاز تجاوز به قصد ایجاد نظم نوین آمریکایی قرارداشت. آمریکا پیش از ویلسون، آمریکایی بود که هر چه بود، برای کشور و مردم خود بود اما ویلسون خواهان خروج آمریکا از انزوای خویش شد و حاصل آن صد سال تجاوز و جنایت است. جالب آن است که این دموکرات که برای ایدههای صلحطلبانه و طرح جامعه ملل به جایزه نوبل دست یافت، درست در همان زمانی که همگان را به «اتحاد برای صلح» و آزادی دریاها برای کشتیرانی دعوت میکرد، تحت عنوان «امنسازی جهان برای دموکراسی»، آمریکا را به بهانه یک حمله به یک کشتی به جنگ اول کشانید، کما اینکه دو بار به بهانه مرگ چند سرباز علیه انقلاب مکزیک، دهها هزار نیرو به این کشور و به قصد کشتارشان گسیل کرد.
با اینحال ویلسون که شیطان را از شیشه خارج کرده بود، تنها دموکراتی نبود که وارد جنگ با جهان شد. بهانه ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم را نیز «روزولت» دموکرات فراهم کرد که ایران را نیز بهعنوان پل پیروزی زیرپای سربازان آمریکایی و دیگر نیروهای متفقین قرار داد. احتمالا جای تعجب نیز ندارد که بدانیم همین رییسجمهور دموکرات بود که با وجود پیروزی و عدمنیاز و صرفاً بهقصد امتحان و زمینهسازی نظم پس از جنگ، دستور بمباران اتمی دو شهر ژاپن را داد و حاصل آن صدها هزار کشته و مجروح تا همین سالها است، کما اینکه اولین بمب هیدروژنی با قدرتی هزاران برابر بمبهای قبلی نیز در زمان همین رییسجمهور صلحطلب منفجر شد.
نکته جالب آن است که در اکثر موارد این دموکراتهای پیشرو و مخالف جنگ بودهاند که در این زمینه پیشتاز بودهاند؛ در موردی نظیر آغازگری امپریالیسم آمریکایی در جهان، اولین بار کلینتون دموکرات بود که با عنوان زیبای مداخله انساندوستانه بعد از فاجعه ویتنام با حمله به صربستان بار دیگر ماشین شیطانی آمریکا را در جهان برای جنگ و تجاوز بهحرکت درآورد که پس از حملات علیه افغانستان و عراق با تجاوز اوبامای دموکرات علیه لیبی تداوم یافت و البته با عناوین صلحطلبانه مداخله محدود و به دلایل انساندوستانه، مردم لیبی را تا هماکنون گرفتار هیولای جنگ و منازعه گروههای تروریستی برای دستیابی به قدرت کرده است.
کارنامه دموکراتها در صلحطلبی، پُر و پیمان است زیرا روسایجمهور دموکرات بودند که برای برقراری صلح در منطقه از هیچ کوششی دریغ نكردند چون برای اولین بار «کارتر» بود که فلسطینیان را به مسلخ صلح کمپ دیوید برد تا کلینتون در اسلو کار را تمام کند؛ البته این بعد از آن بود که «ترومنِ» دموکرات باوجود مخالفت جهانی، یکطرفه رژیم اشغالگر قدس را به رسمیت شناخت و خنجری خونین را در قلب منطقه فرو برد که هنوز هم خونچکان است.
کسانی که از مجرای ظواهر و شایعات رایج داوری میکنند، نمیتوانند باور کنند دموکراتها مهمترین دکترینهای امنیتی آمریکا در جهان را تدوین و تثبیت کردهاند که سنگ بنای سلطهطلبی و تجاوز آمریکا بوده و هست:
دکترین مونروئه که توسط جینز مونرو، رییسجمهور دموکرات برای تبدیل آمریکای لاتین به حیاطخلوت آمریکا و میدان انحصاری غارتگری آن بیان شد و حضور هیچ نیروی دیگر را در منطقه نمیپذیرد.
دکترین ویلسون با اصول 14گانه صلحطلبانه ویلسون که خود این رییس دموکرات اولین ناقض آن بود، اما به آمریکا چهرهای صلحطلبانه و ضداستعماری داد چون بعضی اختلافات ارضی و قومی جهان را که خود در آن نهاد درگیر نبود، به هزینه دولت عثمانی و بعضی دولتهای اروپایی حلوفصل کرد. بهواسطه چهرهای که آمریکا از این طریق برای خود درست کرد، بعداً موجب گمراهی بعضی رهبران کشورها نظیر مصدق در ایران شد که گرفتار توهم حاصله از آن شدند و بهدنبال کسب حمایت آمریکا علیه انگلیس برآمدند، اما نتیجه آن، سراب بود و در واقع جایگزینی آمریکا بهجای انگلیس شد.
دکترین روزولت که با فرصتطلبی و توطئه و باوجود مخالفت مردمی، آمریکا را وارد جنگ دوم جهانی کرد. این دکترین که محصول کنفرانسهای تهران، پوتسدام و یالتا بود، حق مداخله در نیمکره غربی را برای آمریکا ایجاد میکرد و چارچوب جنگ سرد را پس از پایان جنگ دوم بنیانگذاری كرد.
دکترین ترومن که سیاست مهار را پایهگذاری کرد و به بهانه مقابله با کمونیسم، ضرورت مداخله برای جلوگیری از انقلابهای چپ را به اصل راهنمای سیاست خارجی آمریکا بدل کرد. این اصل بهانه مداخله در یونان و ترکیه برای جلوگیری از انقلاب شد و درحالیکه بر پایه این اصل، باید حکومت مصدق در ایران تقویت میشد، کودتای ۲۸ مرداد علیه آن به اجرا درآمد. تاسیس سازمان مخوف ساواک نیز از دستاوردهای زمان ترومن در ایران است. بااینحال، مداخلات آمریکا تحت ریاست ترومن به اینها محدود نشد بلکه جنگ و تجزیه این کشور به دو بخش نیز از دستاوردهای آن است. از دستاوردهای صلحطلبانه او، تاسیس ناتوست که به بهانه مقابله با بلوک شرق تاسیس شد اما بعد از فروپاشی شوروی بهجای برچیدهشدن، دائما در حال گسترش به سمت شرق و بهعضویتدرآوردن کشورهای تازه است و در شعلهورکردن آتش جنگهای صربستان، افغانستان، عراق و لیبی نقش داشته و در این کشورها هنوز نیروی نظامی دارد.
دکترین کندی که از تمامی دیگر روسای آمریکا صلحطلبتر و عدالتخواهتر بود، تحت دو نام اتحاد برای پیشرفت و سپاه صلح، دکترین ضدکمونیستی خود را شکل داد که برای جلوگیری از پیشرفت کمونیسم، تغییر ساختارهای داخلی کشورها و ایجاد ارتباط پیرامون-مرکز بین کشورهای جنوب و آمریکا را پیشنهاد میکرد. دستاوردهای مهم این دکترین در عمر کوتاه کندی، یکی آغاز جنگ در هند و چین علیه ویتنام، کامبوج و لائوس است و دیگری تجاوز خلیج خوکها علیه انقلاب کوبا و بحران موشکی کوبا بود که جهان را تا ورطه جنگ اتمی پیش برد؛ اما ایران نیز از خیرات کندی دموکرات بینصیب نماند. انقلاب شاه و مردم و ضمائم یا دنبالههای آن از جمله کاپیتولاسیون از جمله این خیرات بودند که فاجعه ۱۵ خرداد و تبعید امام ؟ره؟را بهوجود آوردند. دکترین کارتر که پس از پیروزی انقلاب اسلامی تدوین و به بهانه مقابله با شوروی اعلام شد و برای صیانت از امنیت منطقه و خلیجفارس آمریکا آماده استفاده از نیروی نظامی است. همین دکترین زمینه حملات تجاوزکارانه علیه سکوهای نفتی و کشتیهای ما در دوران جنگ تحمیلی بود که در واقع به هدف کمک به رژیم صدام انجام میگرفت.
اما غیر از جایگاهی که دموکراتها در تدوین دکترینهای امنیتی آمریکا دارند، طی چند دهه اخیر به دلیل اینکه در خط اول سیاستهای جهانیسازی بودهاند، در ایجاد وضعیت آشفته جهانی نقش داشتهاند؛ به این معنا كه برخلاف ادعاهای عجیب در مورد تاثیر دموکراتها در بسط عدالت در جهان، آنها مسوول نابرابریهای عظیم و بیسابقهای هستند که طی چند دهه در جهان میان کشورها و داخل کشورها به وجود آمده است. یکی از دلایل اقبال مردم آمریکا به ترامپ که انتخابات اخیر نیز تداوم آن را نشان داد، همین امر بوده است؛ اما از دیگر مشکلات دموکراتها برای جهان که علت پیروزی دور قبل ترامپ و همراهی نیمی از مردم آمریکا در دور اخیر نیز بوده است، دیدگاههای اجتماعی و فرهنگی دموکراتهاست. دموکراتها از همان آغاز که جفرسون، پایه ایدئولوژیکی آنها را طراحی میکرد، بهشدت ضدمذهب و طرفدار و مروج سکولاریسم هستند. دفاع آنها از سقط جنین و همجنسگرایی و همچنین دیگر سیاستهای ضدخانواده از دلایلی است که موجب تعارض آنها با جریانات مذهبی، چه در داخل و چه در خارج آمریکا میشود. در واقع دموکراتها یکی از مروجان اصلی این رویههای نابهنجار در سازمان ملل و سازمانهای تابعه آن چون یونسکو و سازمان جهانی بهداشت هستند و نقش مهمی در تدوین برنامههایی چون برنامه توسعه پایدار ۲۰۳۰ دارند.
بهعنوان نکته پایانی باید به
صفبندی درونی آمریکا در جریان رقابت بایدن و ترامپ توجه كرد.
قرارگرفتن تمامی صاحبان پلتفرمهای جهانی چون فیسبوک، توییتر، گوگل و دیگر بازیگران اصلی ثروت و قدرت در فضای مجازی، بههمراه رسانههای جهانی در پشت سر بایدن، نشان میدهد كه در قیاس با جمهوریخواهان خصوصا شاخه ملیگرایانِ حامی ترامپ، تهدید آتی جهان، دموکراتها هستند که به اقتضای پیوند و ارتباطاتشان با غولهای جهان مجازی، منافع حیاتیتر و فوریتری در وضعیت کنونی جهان برای نظمبخشی به جهان مطابق با منافع آمریکا دارند. جهانگراهایی که اکنون در رأس قدرتهای مجازی قرار دارند، تهدید اصلی و روبهرشدی هستند که حافظ منافع آنها دموکراتها و نه جمهوریخواهان خاصه از نوع ترامپ هستند.
نقش و جایگاه این حزب در روابط خارجی و سلطهطلبی یا امپریالیسم سرمایهداری است. آنچه بهعنوان امپریالیسم و سلطهطلبی آمریکا میشناسیم، اولین بار توسط «وودرو ویلسون» آغاز شد که بهعنوان یک دموکرات، خواهان تحقق رویای آمریکایی در جهان بود و از گسترش سرمایهداری و پراکندن دموکراسی در جهان سخن میگفت.
* صبح نو