کد خبر: ۴۷۴۲۴۹
زمان انتشار: ۱۰:۳۸     ۰۵ مرداد ۱۳۹۹
نسبت این دنیا و عالم آخرت مثل شکم مادر و عالم رَحِم با این عالم است و مرگ، تولد روح است.
به گزارش پایگاه 598، اغلب ما وقتی از مرگ و رفتن از دنیا حرف می‌زنیم، آن را در فاصله بسیار دوری از خود تصور کرده و از آن دم می‌زنیم. غافل از اینکه مرگ بسیار به ما نزدیک است و شاید قبل از اینکه قدم از قدم برداریم، ما را از این دنیا ببرد. این نوع تصور از مرگ، برای بعضی از افراد زمینه‌ای می‌شود که همچنان به کارهای نادرست خود ادامه بدهند و با این بهانه که وقت برای توبه و بازگشت زیاد است، از یاد مرگ غافل باشند.

این متن بخش‌هایی از سخنان آیت‌الله‌العظمی محمدتقی بهجت رحمه‌الله علیه را در خصوص مرگ و رفتن از دنیا را مورد بازخوانی قرار داده تا این سفر ابدی و حتمی در ذهن ما مورد توجه دوباره قرار بگیرد. این مطالب گزیده‌ای از سخنان این عالم بزرگوار و حکیم است که پس از تائید دفتر معظم له، منتشر شده است.

دنیا دو روز است

راحتی در آخرت است، «وَ الناسُ یَطلِبونها فِی الدُنیا فَلا یَجِدونَهُ؛ و مردم آن را در دنیا جست‌وجو می‌کنند و نمی‌یابند.» (بحارالانوار، جلد 75، صفحه 453)

اگر خوشی‌ها و بدی‌ها یک جا دیده شود می‌بینیم که دنیا دو روز است: «اَلدَهرِ یَومانِ: یومُ لَکَ و یَومُ عَلَیک» (بحارالانوار، جلد 33، صفحه 498) روزگار دو روز است: روزی به نفع تو و روزی بر ضرر تو.

سروصدا و گریه اطرافیان نفعی به حال شخصی که در حال احتضار و جان کندن است ندارد، بلکه خلوت (خلوت ظاهری و عدم حضور افراد گریه کننده در کنار محتضر و نیز خلوت و توجه باطنی به حضرت حق سبحانه) و گفتن تهلیل «لا الهَ اِلا الله» برای طرفین نافع است. شاید اگر محتضر توجه داشته باشد و جایش خوب باشد، از گریه کردن و اظهار ناراحتی آن‌ها ناراحت گردد. در روایت آمده است که: «مؤمن و کافر، فردا از تأخیر مرگ حسرت می‌خورند و آرزو می‌کنند که ای کاش زودتر مرده بودم! مؤمن برای این‌که زودتر به مقامات و تنعم برسد و کافر برای تخفیف در عذاب به واسطه کمی عمرش.»

مرگ، تولد روح است

نسبت این دنیا و عالم آخرت مثل شکم مادر و عالم رَحِم با این عالم است و أَلْمَوْتُ وِلادَةُ الروحِ (مرگ، تولد روح است). اساساً اصلِ انتقال، چیزی دیگر است. اصل اینکه مرغی از قفسی بپرد، خود مطلبی است، انتقالش به جای خوب باشد یا بد، مطلب دیگری است.

مرگ، نابودی نیست

کسانی را که می‌کشند یا اعدام می‌کنند، در حقیقت آن‌ها نابود نمی‌شوند، بلکه اعدام و نابودی جسم طبیعی و مادی و محل نزولِ آن‌ها در این خانه زیباست، نه اعدامِ خود حقیقی و واقعی آن‌ها. این دنیا، مرحله‌ای از سیر انسان است به سوی عالم نور و بقا؛ نظیر طفل که وقتی از خانه رحم به خانه دنیا منتقل می‌شود، اعدام او نیست، با آنکه طفل و مادر هیچ اختیاری از خود ندارند.

وقتی که روح انسان به عالم دیگر رفت، می‌فهمد این همه تشریفات در دنیا لازم نبود. حضرت امیر علیه‌السلام قسم یاد می‌کند که: «وَ اللهِ، لاَبْنُ أَبِی طالِبٍ آنَسُ بِاْلَمْوتِ مِنَ الطفْلِ بِثَدْی أُمهِ؛ به خدا سوگند، قطعاً علاقه پسر ابی‌طالب به مرگ، از علاقه کودک به پستان مادر، بیشتر است.» نه از این جهت که از فشارها و بلاها و ناملایمات این جهان رهایی یابد و نه برای اینکه از نقص به کمال برسد، بلکه از جهت شوق به آنچه آنجاست که مقارن موت است.

برای هیچ، سر و کله می‌شکنیم!

امروزه تصادف خیلی اتفاق می‌افتد. آری، پایان عمر انسان یا موت است یا قتل و برای قتل و مردن با هم مقاتله می‌کنیم. برای مناصب خیالی و پوچ و هیچ سر و کله می‌شکنیم!

مرگ را از خود دور می‌بینیم

وداع از این دنیا برای ما بسیار نزدیک است، ولی ما آن را بسیار دور می‌بینیم، وگرنه این‌قدر با هم نزاع نداشتیم. هر دو طرف نزاع و یا یک طرف، مرگ را از خود دور می‌بینند.

رغبت مؤمن به مرگ

می‌گویند حضرت رضا سلام‌الله‌علیه، از مریضی که محتضر بوده، عیادت کرد. اطراف مریض، کسانی بودند که گریه می‌کردند. گریه می‌کردند که این [شخص] دوست ما بود، آدم مؤمنی بود و... که دارد وفات می‌کند. حضرت لبخندی زد. آمدند بیرون. [به حضرت] عرض کردند: چه مناسبتی داشت [که] دوستانش همه گریه می‌کردند و شما لبخند می‌زنید؟ آن‌هم [یک شخص] مؤمن، صالح و... فرمود: لبخندم برای این بود که همۀ کسانی که اطرافش نشسته‌اند، زودتر از او وفات می‌کنند! او از این مریضی نجات پیدا می‌کند.

 ***

خصوصاً روایت دارد: «هرکس که وفات می‌کند، چه مؤمن باشد و چه کافر باشد ـ این [مطلب] در روایت است و خیلی هم مناسبِ با اعتبار است_ می‌گوید: «ای‌کاش جلوتر آمده بودم». مؤمن، مقاماتش را می‌بیند؛ اینجاست آقا؟! خوب نگاه کن! این زوایای بهشت را می‌بیند؛ همین دیدنش کأَنّه او را از خوشحالی، از حال می‌برد. کافر می‌گوید: ای‌کاش من زودتر آمده بودم، یک قدری عذاب من تخفیف می‌شد. [چون] همۀ روز و شب برای من، معصیت کفر می‌نوشتند. می‌گوید من اگر وفات کرده بودم، کمتر معصیت کرده بودم».

حتی در همین عصر ما هم یک کسی می‌گفت: «من خیلی خائف از وفات هستم.» مثلاً میل داشت که یک کسی از اهل علم برود پیش او بماند و این، آن عالم را ببیند که یک قدری راحت باشد. تا اینکه دیگر نزدیک وفاتش که رسید، این بیچاره بعد از اینکه خواسته بود بعضی‌ها بروند پیشش و نرفتند، خیلی ناراحت شده بود و اظهار ناراحتی کرده بود. بعد یک‌دفعه در حالت احتضار گفته بود که: «دیگر از مرگ نمی‌ترسم». چه شده بود؟ یک تشتی [بود که] آب داشت و یک مرغابی خیلی زیبا هم در وسط این آب بود و پر می‌زد، چه پر زدنی! این‌ها را که دید، خیلی خیلی خوشحال شد و گفت: دیگر از مرگ نمی‌ترسم. بالاخره خداوند کاری کرد که این [شخص] یک‌قدری برای مرگ حاضر بشود.

روایت دارد: «لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ» [خداوند می‌فرماید]: بالاخره کارهایی می‌کنیم که رغبت [به مرگ] پیدا کند.



نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها