قبل از ورود به بحث چند نکته را متذکر میشوم:
نکتهی نخست: این نوشتار در صدد طعن یا تنقیصی به دو بزرگوار حاضر در گفتوگو نمیباشد، بحثی علمی و قرآنی است که برای تبیین آن قلمزده شده است.
نکتهی دوم: دغدغه جناب آقای آقامیری برای هر کسی که در فضای دینی مشغول فعالیت است قابلدرک است، اما اولاً بایستی دقت کرد که از یکسو اگر بحث عذاب خوب تبیین نشود، مفاسد اجتماعیای به دنبال دارد و از سویی دیگر تبیین نادرستِ عذاب کردنِ خدای متعال نوعی دینگریزی در جامعه ایجاد میکند، و ثانیاً این نکته نباید مغفول بماند که همهی اشخاصی که دارای سمت روحانیت بوده و در صدد ترویج دین و معارف وحیانی هستند بایستی آنچه متن دین گفته است را برای مردم تبیین نمایند نه کم و نه زیاد، اما اینکه خدای متعال قلب چه کسی را هدایت میکند و چه کسی روزیاش بهرهوری از دین و معنویت میشود، مسئولیتش با ایشان نیست. البته به عقیدهی نگارنده اگر دین الهی کما هو حقه و به صورتی درست تبیین شود و به تعبیر قرآنی با بلاغ مبین به دست مردم برسد، قطعاً چنین دینی که بر اساس فطرت آدمی پایهریزی شده است نهتنها تنفر ایجاد نکرده بلکه چون مغناطیس جان آدمیان را بهسوی خود جذب میکند، چرا که از صدر تا ذیل مباحث دینی از ساحتی برتر از ساحت انسانی و فوق اندیشهی بشری نازلشده است که ذهن صاف و نفس سالم هیچ انسانی از پذیرش چنین معارف عالیای اباء ندارد. نقش روحانیون در این میان همانند نقش رسولالله در آیات ذیل میباشد: (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ) المائده: 99 و (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبين) النحل: 82 و (وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ) العنکبوت: 18 (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ) الشوری: 48 فلذا بایستی دقت کرد که نه به رسولالله و نه به روحانیون گرانقدر چنین اجازهای داده نشده است که بنا بر تشخیص خود و بنا بر مصلحتی که ذهن اولیهی بشری درک میکند، اصل معارف را تحریف کرده و به دلخواه خود یا مردم تغییر دهند.
نکتهی سوم: آنچه به نظر راقم سطور میرسد این است که هم بحث عذاب و هم بحث خلود در عذاب به صورتی بدی برای جامعه مطرحشده است، که اگر خوب مطرحشده و از زاویهی خوبی به بحث پرداخته شود، مشاهده خواهیم کرد که دست بر قضاء جنبهی رحمتی در آن بیش از جنبهی قهری میباشد. با مطرحشدن عذاب است که رحمت حق و غفاریت حق و حنانیت حق و لطافت حق و رأفت حق جای خود را بهخوبی نشان داده و مؤمنین تازه متوجه میشوند که با عجب خدای مهربانی مواجه هستند. کسی اگر به لطف بحث عذاب و خلود را توجه کند، نهتنها اباء نمیکند بلکه محبتش به خدا بیشتر شده و مجنون وار شیفتهی خدا میشود. خصوصاً اگر در دل آن تبیین فهم شود که چون در خدای عالمیان رحمت بر غضب سبقت دارد، در نتیجه نظام عالم نیز بهگونهای پیریزی شده است که جهت رحمت حق بر جهت غضبش در دل نظام أحسن الهی نیز غلبه کند، البته ما در این نوشتار مجال بررسی تمام جوانب این بحث را نداریم و افرادی که خواهان آگاهی بیشتر هستند بایستی به مفصلات بحثهای معارفی مراجعه فرمایند.
نکتهی چهارم: چنانکه ما در فقه گاهی با دسته روایات متعدد مواجه هستیم، که بایستی بین آنها جمع کرده و ائتلاف ایجاد کنیم و سپس به جمعبندی برسیم در بحثهای معارفی نیز بایستی چنین کاری صورت بگیرد. لکن یک تفاوت در معارف با فقه و معارف وجود دارد و آن اینکه در فقه شما اگر از جمع عاجز بودید، در مقام عمل چون بعضاً برخی دستهها از اخبار آحاد هستند میتوان چند دسته را کنار گذاشت – هر چند فقیه زبردست معمولاً اینگونه عمل نمیکند - لکن در بحثهای معارفی چون قرآن کریم خود در مقام بیان برآمده است دیگر نمیتوان چنین کاری انجام داد. تمام هنر مجتهد در بحثهای معارفی جمع بین آیات با عدم تأویل (حمل لفظ بر خلاف معنای ظاهر) و بدون دست کشیدن از ظاهر آنهاست و الا اگر قرار باشد که یک دسته از آیات را گلچین کرده و همانها را به عنوان شاهد بحث بیاوریم و از سایر آیات چشم پوشی کنیم یا آنها را بر خلاف معنی حمل نماییم، مشخص است که صلاحیت لازم برای اجتهاد معارفی را کسب نکرده و چه بسا خدای ناکرده فرد مشمول آیاتی چون (أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون) البقره:85 و مشمول روایاتی چون (من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النّار) میشود.
نکتهی پنجم: که در همین راستا بایستی توجه نمود که گاهی افراد چون فنان فن و متخصص در این زمینه نیستند از دستههای آیات مقابل اصلاً مطلع نمیباشند. یعنی اصلاً نمیدانند که چند دسته آیه و روایت در محل بحث وجود دارد که بایستی سعی در جمع بین آنها کرد، بلکه صرفاً دستهای را گرفته است و میخواهد با همان کار را جلو ببرد. برای مثال در بحث معاد جسمانی ظهور برخی از آیات حقیقتاً دلالت بر معاد جسمانی دارد لکن کریمههایی چون (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون) البقره:156 و (أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ) الشوری: 53 از غرر آیات بحث معاد محسوب میشوند و بین این آیات کریمه با آن دسته آیات بایستی جمع صورت پذیرد حال اگر کسی در فضای کار معارفی نباشد اولاً بین آیات تعارضی نمیبیند و میگوید چه اشکالی دارد که هم معاد جسمانی باشد و هم بازگشت به خدا در معاد مطرح باشد.
نکتهی ششم: بر همگان توجه به این مسأله ضروری استکه اگرچه گاهی خود التفات ندارند ولی عملاً در جای مجتهد نشسته و مشغول فتوی دادن میباشند، لکن گمان میکنند، یک سخن سادهای بیان نمودهاند. اگر ایشان از تبعات فرهنگی و اجتماعی سخن خویش آگاه باشند مشاهده میکنند که در این مقام کار ایشان با کار مجتهدی که برای استفتاء از وی سؤال میشود تفاوتی ندارد، چون افراد به استناد سخن ایشان و برداشت ایشان دست به عمل میزنند، برای مثال در مقام پاسخ به کسی که از وی دربارهی علت عملکرد خاصش سؤال میکند می گویند چون فلان آقا اینجور مطلبی را بیان نمود فلذا من اینگونه عمل کردم. در نتیجه بایستی خیلی در سخن گفتن و پاسخ دادن به افراد احتیاط کرد، خصوصاً اگر مباحث بیان شده مباحث اعتقادی باشد. چون حکم و فتوای فقهی معمولاً یک عمل مکلف را درگیر میکند اما مباحث اعتقادی پس زمینهی تمام اعمال و زندگی وی را پشتیبانی مینمایند. در نتیجه در این مقام بایستی به شدت احتیاط کرد، یا سخن نگفت و یا سخن خود را به مجتهدین دارای صلاحیت چون حضرت امام، علامهی طباطبایی و متخصصینی که عمر خود را در این زمینه صرف کردهاند مستند نمود. چنانچه وقتی از روحانی در باب فتاوای مجتهدین سؤال میشود، آن روحانی نه برداشت خود از آیه و روایت را بیان میدارد بلکه موظف است پاسخ را بر اساس نظر مجتهد مرجع تقلید تبیین کند. توجه به این نکته دو اثر مهم در پی دارد اولاً هیچ روحانی نباید به خود اجازه دهد که برداشت شخصی و فهم بسیط خود از چند آیه در ابوابی چون توحید و نبوت و معاد را به مخاطب تحویل دهد. خود آن روحانی در این مقام یا مجتهد است و یا نیست و اگر مجتهد نیست، بایستی به نظر بزرگان فن مراجعه کند. به همین دلیل است که در روایات در خصوص برداشت قرآن امر به احتیاط شده است. (عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَأَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ، وَ إِنْ أَخْطَأَ كَانَ إِثْمُهُ عَلَيْهِ) تفسیر عیاشی ج 1 ص 17 و (عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ إِنْ أَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ- وَ إِنْ أَخْطَأَ فَهُوَ أَبْعَدُ مِنَ السَّمَاءِ) همان و (َ قَالَ رسولالله ص اتَّقُوا تَكْذِيبَ اللَّهِ قِيلَ يَا رسولالله وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ يَقُولُ أَحَدُكُمْ قَالَ اللَّهُ فَيَقُولُ اللَّهُ كَذَبْتَ لَمْ أَقُلْهُ أَوْ يَقُولُ لَمْ يَقُلِ اللَّهُ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَذَبْتَ قَدْ قُلْتُهُ) معانی الاخبار ص 390 و (عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِيَّاكَ وَ خَصْلَتَيْنِ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَمُ.) الکافی ج 1 ص 42 (و َإِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ عَتَبَة) وسائل الشیعه ج 27 ص 172 روایت آخر خیلی حائز اهمیت است که افراد دارای جایگاه دینی نبایستی گردن خود را محل عبور مردم کنند، یعنی جوری نشود که مردم کاری را بکنند و امر دنیوی و اخروی با استناد به سخن یک طلبه و یا یک روحانی خود را پیش ببرند و در این مقام معذور باشند، اما خود آن شخص روحانی گرفتار سخن نادرست خویش باشی.
اثر دوم و مهمتر این است که خود مردم نیز بایستی این آگاهی را داشته باشند که از اهل فن در معارف سؤالات عقیدتی خویش را مطرح کرده و درخواست دلیل بنمایند. هیچ گاه فرد بیمار به جای مراجعه به طبیب حاذق سراغ یک دانشجوی ترم 5 و 6 پزشکی نمیرود، چرا که پای جان او در میان است. این جا که از جان عزیزتر و محل اعتقادات و عقد قلبی افراد میباشد که به مسأله ی سعادت و شقاوت ایشان گره میخورد، بایستی ظرائف بیشتری لحاظ گردد.
اما بررسی عذاب و خلود از منظر آیات قرآن کریم: در بحث عذاب و در بحث خلود بایستی چند دسته از آیات قرآن کریم را مد نظر قرار داد:
دستهی اول: آیاتی که خداوند در آنها سخن از رحمت و رأفت خود میکند، چه رحمت عام که جهانیان (خواه مؤمن و خواه کافر) را فرا میگیرد و چه رحمت خاص که شامل تنها مؤمنین میشود. رحمت عام چون (إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ) البقره: 143 و (قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة) انعام: 12 و رحمت خاص چون (هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً) الاحزاب:43 و به رحمت خاص و عام هر دو در کریمهی (وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُون) الاعراف: 156 اشاره فرموده است. حتی در برخی از آیات کریمه دعوت میکند به اینکه بایستی به رحمت خدا ایمان داشت و کسی نبایستی از رحمت خدا نومید شود و از این بالاتر اگر کسی از رحمت خدا مأیوس شود عذابی ألیم در انتظار اوست.) قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم) الزمر:53در جای خود روشن است که در این کریمه چه ظرائفی وجود دارد، خصصا در تعبیر یا عبادی!(قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّون) الحجر: 56(وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم) العنکبوت: 29 به سبب همین آیات بوده است که در روایات یکی از بزرگترین گناهان و بلکه بزرگترین آنها قنوط از رحمت حق شمرده شده است. و از سویی دیگر دعوت به حسن ظن داشتن به خدای متعال شده است به نحوی که در کتب روایی ما بابی در خصوص حسن الظن بالله گشوده شده است. در باب رحمت خدا سخن بسیار است، عموم افراد لذت و شیرینی رحمت خدا را در همین دنیا میچشند، و حقیقت امر این است که خدای متعال از پدر و مادر به بندهاش دلسوزتر است، پدر و مادرها خوب محبت نسبت به فرزند را حس میکنند، اما هر چه موجودی کاملتر و باکمالات تر باشد شدت محبت نیز در او بیشتر میشود.
دستهی دوم: آیات مربوط به عدالت حق تعالی (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ) الانعام: 115 عدل را مرحوم علامهی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان ج 12 ص 331 اینگونه معنی مینمایند: (اقامة المساواة و الموازنة بین الامور بان یعطی کل من السهم ما ینبغی ان یعطاه. فیتساوی فیان کلاً منها واقع فی موضعه الذییستحقه) حقیقت عدل عبارت است از برقراری تساوی و توازن میان امور به گونهای که سهم شایسته هر یک بدان داده شود. در نتیجه، همگی در این جهت که در جایگاه شایسته خود قرار گرفته است، یکسانو برابرند. در نتیجه بنا بر اصل عدالت – که به خاطر اهمیت آن یکی از اصول اعتقادی شیعه بر شمرده شده است – برّ و تقی جای فاجر و گنه کار نمینشیند و خدا به هر کس به حسب استعداد و عمل او اعطاء مینماید. به عبارت دیگر خدای متعال برای کسی کم نمیگذارد، هر چه او کرد تمام و کمال به او اعطاء میکند، و هر چه استعداد اوست بی کم و کاست به او افاضه مینماید.
البته صرفاً با تمسک به اصل عدالت خلود قابل اثبات نیست اما اینکه اصل عدالت چه تأثیری در بحث دارد در ادامه روشن خواهد شد.
دسته سوم: آیاتی که صراحتاً خلود در نار را مطرح میکنند. در این دسته از آیات برخی مختص به کفار و مشرکین و حتی مرتدین است، همانند: (وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ) بقره: 39 و (وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون) البقره: 217 و (وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون) البقره: 257 و برخی حتی شامل مؤمنین هم میشود، همانند کسانی که به ربا برگردند و اهل ربا دادن و گرفتن باشند چون: (الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ) البقره: 275 و همانند کسی که مؤمنی را متعمداً و بدون وجه شرعی بکشد (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً) النساء: 93 و همانند کسی کهخدا و رسول را معصیت کرده و از حدود او تعدی کند (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهين) النساء: 14 و از همه شدیدتر که انسان را حقیقتاً میترساند کریمهی (بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ) البقره: 81 است که هر کس سیئهای و خطیئهای کسب کند به نحوی که آن بر او احاطه یابد و به تعبیری تمام جان او را فرا بگیرد او از اصحاب نار بوده و در آن خالد است. در این هم که معنای لفظ خلود نیز جاودانگی و دوام است بحثی نیست. علاقه مندان میتوانند به لغت نامههای تفصیلی در این باب مراجعه کنند، حتی در فارسی نیز خلود به معنای جاودانگی کراراً به کار رفته است.
نکتهی نخستدر این آیات که بسیار قابل توجه و در خور اهمیت میباشد این است که این آیات تنها شامل نمرود و فرعون و یزید و شمر و خولی نمیشود. آیات عام هستند، هر کس چنین کند عذاب خلد و جاودانه او را فرا میگیرد. فلذا با توجه به این آیات مؤمنین نبایستی خود را از دامن عذاب خلد در امان ببنید و این امر موجب تجری آنها در اعمال قبیحه و سیئات شود. (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ) اعراف: 99 این نکته بسیار حائر اهمیت است که آیات عام هستند و پرده از یک سنت الهی و قانون بر میدارند که هر کس این امور را انجام دهد (خواه کافر و خواه مؤمن) در آتش به صورت خالد خواهد سوخت.
نکتهی دوم این است که وقتی قرآن مطلبی را به این صراحت و با این شدت و غلاظ بیان کند، چیزی بخواهد از ذیل آن با تبصره و ... خارج شود بسیار دشوار است، حتی اگر روایت بیان کند. به تعبیری دیگر شیعیان بایستی بسیار مواظب باشد که برخی از روایات وارد شده در خصوص شیعه را درست معنی کند و الا به وادیای می افتند که قوم موسی در آن فتاد، چرا که خود را تافتهی جدابافته از عالم انگاشتند. اکنون محل بحث ما پرداختن به روایات عذاب شیعیان نیست و خود مجال واسعتری از بحث را میطلبد. قرآن معیار بسیار خوبی را در این زمینه بیان میکند که هر کس گمان میکند از اولیای الهی است و آخرت از آن اوست بایستی آرزوی مرگ داشته باشد. (قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين) بقره: 94 پس بایستی توجه نمود که صرف انتساب به مقام ولایت امیرالمونین نه شیعهی واقعی بودن، برای هیچ کس هیچ مأمن و پناهگاهی محسوب نمیشود. دقت کنید!
دستهی چهارم: آیاتی که عذاب کردن را به خدای متعال نسبت میدهند، آن هم نه عذاب عادی و بلکه عذاب بسیار شدید، آیاتی به این مضمون در قرآن کریم بسیار زیاد است. (فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) فجر: 25 و 26 ْ (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقاب) الرعد: 6 و (وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديد) ابراهیم: 7 و (إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ) البروج: 12 در خصوص سه آیهی اخیر انتساب عذاب به خدای متعال و تأکید آن با جملهی اسمیه به همراه إن و در دومی به همراه لام بسیار حائز اهمیت است که خبر از حتمی الوقوع بودن آن و شدت آن میدهد.
دستهی پنجم: آیاتیکه اولاً رابطهی دنیا و آخرت را بیان مینمایند و ثانیه خبر از رابطهی فعل و عمل در دنیا و جزاء در آخرت میدهند. آیات گروه نخست همانند: (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ) الروم:7 یعنی مردم به ظاهر حیات دنیا علم دارند و از آخرت غافل میباشند. آنچه از این آیه به دست آید این است که اولاً دنیا ظاهر حیات است، دنیا یعنی همین چیزی که ما داریم مشاهده میکنیم و محسوس ماست و به نوعی ما غرق در آن هستیم اما آخرت که باطن همین دنیاست، یعنی وجود دارد لکن باطن است و به دست مردم عادی نمیآید مورد غفلت واقع میشود. در غفلت نکتهی ظریفی نهفته است یعنی هست لکن افراد عادی بدان توجه ندارند و غرق چیز دیگری هستند. پس اولاً آخرت محقق است و ثانیه رابطهی آن با دنیا رابطهی ظاهر و باطن است. اگر بخواهم در قالب مثال بیان کنم همانند رابطهی روح و بدن است که روح باطن و نهان است اما بدن ظاهر و آشکار لکن نکتهی قابل توجه این است که روح و بدن یک حقیقت هستند و بدن امتداد روح و روح بطن همان بدن میباشد. کریمهی دیگر در این زمینه عبارت است از (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ) الحدید: 20 پس بدان که حیات دنیا لعب و لهو و زینت و تفاخر بینتان و تکاثر در اموال و اولاد است .... و همین دنیا در آخرت عذاب شدید و مغفرت از جانب خداست. این کریمه از غرر آیات در این زمینه میباشد، و بیانگر این مطلب است که این دنیا همان است اما در ظاهر این گونه است اما باطن آن یا مغفرت است و یا عذاب.
اما آیات گروه دوم: (هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) النمل: 90 و (فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) یس: 54 (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون) الجاثیة: 28(إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون) الطور: 16 و التحریم: 7 (يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ) الزلزال آیات 6 الی 8
آیات این دسته بسیار عجیب هستند و بیان گوی این نکته میباشند که جزاء عین عمل است. در آیهی اول که بیان میکند آیا جز آنچه انجام دادید جزاء گرفتید؟ آیهی دوم میفرماید امروز (روز قیامت) به هیچ کس ظلم نمیشود و جزاء داده نمیشود مگر به آنچه انجام دادید، یعنی خود آن عمل امروز جزای شماست. آیهی چهارم و پنجم با ادات حصر انما بیان شده است یعنی فقط و فقط آنچه جزاء میگیرد همان عمل شماست یعنی نه کم میشود نه زیاد میشود و نه تغییر میکند، بل عین همان است و در آیات سورهی زلزال نیز که از همه صریحتر است بیان شده است که اولاً مردم خودِ خودِ اعمالشان را میبینند، پس هر کس مثقال ذرهای کار خیر انجام دهد، همان مثقال ذره کار خیر را بعینه میبیند و هر کس مثقال ذرهای کار شد کند همان مثقال ذره شر با بعینه میبیند.
اما توضیح آنکه گاهی دادگاه مثل این دادگاههای دنیوی است، برای مثال مجرم را میآورند و قاضی میتواند برای او یکسال حبس بنویسد یا 100 ضربه شلاق بنویسد و یا او را به کار اجبار برای دو سال وادارد و یا او را اعدام نماید. در چنین موردی روشن است که عمل عین جزاء نیست بلکه عمل یک امر است و جزاء امر دیگری است. اما گاهی اوقات در همین دنیا عمل عین جزاء است. برای مثال کسی که درس میخواند با سواد میشود، کسی که دست خود را روی آتش میگیرد دستش میسوزد، کسی که مرگ موش بخورد میمیرد. فعل همانا و جزاء همانا، اینجا کسی نیست که مثل قاضی دنیوی باشد و حکم صادر کند، بلکه خودش شخص اگر به خودش نگاه کند جزاء عملش را فی المجلس مشاهده میکند. رابطهی فعل دنیوی و جزاء اخروی نیز همین گونه است لکن چون عالم آخرت باطن این عالم است و روی آن پرده انداخته شده است – البته پرده چیزی جز تعلقات دنیوی خود ما نیست و الا برای اهلش هیچ پردهای وجود ندارد – ما اکنون جزاء را اصلاً مشاهده نمیکنیم. مشاهده نمیکنیم که اگر مال یتیم بخوریم حقیقتاً آتش خوردیم (إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارا) النساء: 10 و یا اگر در دین بدعت ایجاد کرده و حقیتی را پنها کنیم و آیات خدا را به ازای ثمنی بخش بفروشیم و بدان خاطر پول دریافت کنیم، داریم آتش میخوریم –البته آتش باطنی نه ظاهری – (إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ) البقرة: 174 و یا اگر غیبت نماییم حقیقتاً گوشت شخص غیبت شونده را به دندان جان میکشیم (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بعضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتا) الحجرات: 12 و همهی اینها بدان خاطر است که از باطن عالم خبر نداریم، در نتیجه آثار افعال خود را در باطن عالم مشاهده نمیکنیم. اما اگر روزی پردهها کنار برود و سری به عالم باطن بزنیم در آنجا نفس عمل و اثر وضعی عمل را در جان خویش خواهیم یافت. آری به راستی کتاب جان ما تمامی اعمال ما را روی خود حک میکند، همه را جمع میکند و چون جمع میکند وقتی به عالم باطن منتقل میشویم ناگهان خود را در مقابل خیل کثیر اعمالی که اکنون همراه ما هستند مشاهده میکنیم. (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراًاقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً) اسراء: 13 و 14 و وقتی این اعمال را در جان و نفس خود مشاهده کنیم، مشاهده و قرائت به تعبیر قرآن همان و حساب همان و خودمان برای اینکه حکم کنیم کافی هستیم. ما خودمان بودیم و خودمان، بالاخره شخص از خودش که نمیتواند فرار کند (كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهين) الطور: 21 و چون اعمال در جان انسان حک میشوند، بله ظاهر عمل میرود ولی باطن آن همراه نفس که ازلی است میماند. ما در دنیا کار میکنیم ولی جان خود را میسازیم (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعىوَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى) النجم: 39 و 40 فلذا انسان در دنیا سعی میکند، ولی چون روح با بدن متحد است و یک حقیقت است روح شکل میگیرد، و در قیامت نیز همین روح را مشاهده میکند و اعمالی که در جان او مستقر شدهاند و جای گرفتهاند و حقیقت او را شکل دادهاند. همین امر موجب شده است که در برخی آیات این تعبیر آمده است که آتش از جان آدمی شعله میکشد، یعنی او خود آتش است و از درون میسوزد (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ) الهمزه: 6 و 7 و در برخی آیات از جان آدمیان به عنوان مایهی آتش گیرندهی آتش جهنم نام برده شده است (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ) البقره: 24 و (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) التحریم:6
دستهی ششم: این آیات نیز اگر به دستههای قبلی ضمیمه شوند به نظرم بحث بسیار روشن میشود و نیاز به نکتهی افزودهای ندارد. (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون) البقره: 57 و (وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعالَمينَ) آل عمران:108 (و مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فیها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) آل عمران: 117 و (ْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيد) آل عمران: 182 (إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظيما) النساء: 40 و (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلا) النساء: 49 یعنی خدای متعال به هیچ کس ظلم نمیکند، خدا هیچ گاه سر سوزنی به حق کسی تعدی نمیکند–حتی به ظالمترین افراد چون فرعون و شمر و ...-، و خدا نه ظالم است و نه ظلام اما در مقابل انسان به خود ظلم میکند (وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ) البقره: 51 (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْل) البقره: 54 و (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ) البقرة: 231 و (وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُون) و (وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) آل عمران: 117 و سایر آیات از این قبیل البته خدا ظالم را دوست ندارد (ْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمين) آل عمران: 57 و ظالم را هدایت نمیکند (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ) البقره: 258 و به ظالم کمک نمیکند و نهتنها خدا بلکه نظام هستی او را مدد نمیدهد (وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار) البقرة: 257 و عهد خدا نیز به ظالم نمیرسد (قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين) البقرة: 124اما خدا حتی به ظالم هم ظلم نمیکند. برعکس خدای متعال درب رحمتش را حتی به روی ظالم نیز گشوده است (وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) آل عمران: 135 و (وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحيماً) النساء: 110 (و فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم) المائدة: 39 حتی خدای متعال وعده داده است که اگر کسی هر گناه و ظلمیکند – با توضیح بالا روشن شد که چگونه هر گناهی ظلم به خود است چون دارد نفس را تباه میکند – به جز شرک اگر توبه کند او را میبخشد. و شرک بخشیده نمیشود چون مشرک اصلاً به سراغ خدا نمیآید تا توبه کند، بلکه سراغ دیگری میرود پس خود مشرک است که عملاً راه را به روی خود بسته است و خودکرده را تدبیر نیست. (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظيماً) النساء: 48 و (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً) النساء: 116 پس نیک بنگر به رحمت و غفران رب که تا چه حدی است.
جمعبندی و پاسخ به برخی سؤالات:
با توجه به آنچه بیان شد روشن میشود که اولاً خدا رحمان و رحیم است و با دیدهی رحمت به بندگان مینگرد و ثانیه عادل است یعنی قرار است هر کس هر کاری میکند خدا بدون کم و کاست به او بدهد چرا که اگر این کار را نکند به شخص ظلم کرده است. از سویی دیگر مشاهده میکنیم که افرادی در جهنم میروند و برخی خالد در آن میشوند، سؤال پیش میآید که این چه طور با رحمت خدا جمع میشود؟ قرآن پاسخ میدهد که خداوند به آنها ظلم نکرد و اصلاً به عبارتی خداوند نبود که آنها را سوزاند، آنها خود عمل کردند و نظام تکوین اینگونه است که هر کس کار کند جزا میگیرد و هر علتی معلول خود را در پی دارد. نمیشود که شخصی چاقو دست بگیرد و دست خود را ببرد بعد زخم نشود و درد نکشد و خون نیاید، اصلاً چنین چیزی محال است و خدای حکیم این کار را نمیکند. نظام عالم اگر بخواهد نظام باشد باید قوانین خود را داشته باشد، پس آن کس که چاقو گذاشت و برید باید چاقو ببرد و آنکس که میوهی خوشمزه خورد باید از خوردن آن لذت ببرد و آن کس که زحمت کشید و درس خواند باید عالم بشود و هکذا اما برخی آثار ظاهر و برخی باطن است، البته خدای مهربان از آثار باطنی خبر داد و گفت که عالم اینگونه است ولی برخی به خاطر کفر و حب دنیا و ... از سخن خدا سرپیچی کردند. مثل خدای متعال در اینجا مثل طبیبی است که به بیماری که به دیابت مبتلاست میگوید قند و شکر مصرف نکن که پایت سیاه میشود. خب او مصرف کرد و پا سیاه شد و اگر بخواهد به زندگی ادامه دهد بایستی پا قطع شود. پس خدا تا اینجا که جز رحمت چیزی فرونفرستاده است. حتی خدا ظلم عبد را جبران میکند، یعنی سببی را قرار داده است که اگر عبد بدان متمسک شود، مثل آب روی آتش عمل کند و اثرات معصیت و گناه و باطن عمل را پاک کند. توجه به خدا و توبه و انابه چون علتی است که فوق علت قبل قرار گرفته و در همین نظام اثر آن گناه را پاک میکند. پس در نظام نیز جهت رحمت غلبه دارد. آیات و روایات دیگری نیز در زمینهی غلبهی رحمت به صورت نظام و در دل نظام وجود دارد همانند آیات و روایاتی که بیانگر این است که خدا یک عمل خیر را ده برابر و بلکه صد برابر پاداش میدهد، اما جزای گناه تنها به اندازهی اوست.
تنها یکسوال میماند که پس چرا خدای متعال عذاب را به خود نسبت داد؟ اگر او به راستی نمیسوزاند بلکه خود عبد است که با دست خود جان خود را آتش می زند و عذاب میدهد، پس چرا انتساب به خدا پیدا میکند؟ جواب در توحید افعالی نفهته است. چنانچه در دنیا الفعل فعلنا و هو فعل الله و چون اصل وجود ما از خداست پس هر کاری که از ما سر بزند به خدا انتساب دارد هکذا در آخرت همان پاسخی که در مواجهه با آیاتی چون (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم) الانفال: 17 و (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري) الکهف: 82 - که کار را خضر علیه السلام میکند ولی میگوید خدا انجام داد – در اینجا میدهیم. مسأله سخت نیست تنها کافی است که توحید افعالی تصور شود. البته در توحید افعالی بحثهای فراوانی وجود دارد و اینکه از چه جهت به خدا انتساب دارد و از چه جهت به عبد و چرا فعل معصیت و نواقص برای عبد است و از جهت نقص و معصیت به خدا انتساب پیدا نمیکند. این بحث جداگانهای میطلبد که اکنون محل بحث ما نیست. اما فی الجمله روشن شد که اولاً بنده است که خود را میسوزاند و خدا هر چه کرد با رحمت خود جلوی او را بگیرد نتوانست. و روشن است که اگر عمل معیار است گاهی برخی از اعمال اثر محدودی دارند مثل بریدن دست با چاقو لکن گاهی برخی از اعمال اثری در نفس میگذارند که ابدی و ازلی است و تا انسان انسان است آن اثر هست. کریمهی قرآنی خیلی خوب بیان کرد که اگر سیئهی کسی او را احاطه کند او اهل خلود است. چرا چون تمام جان این شده است و جان این چنینی اصلاً خودش عذاب است و حقیقتش عذاب است پس چگونه میخواهد از عذاب به در برود؟ فلذا اولاً بایستی از اعمال خود بترسیم، قرآن چقدر زیبا بیان میکند (وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) بقره: 281 و (فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) آل عمران:25 که بین عدم ظلم خدا و عدم ظلم شدن به آنها و اینکه عین عملشان را دریافت میکنند جمع میکند. و از همه زیباتر این حدیث شریف است که عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ حُسْنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ أَنْ لَا تَرْجُوَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا تَخَافَ إِلَّا ذَنْبَك (کافی شریف ج 2 ص 72) که انسان بایستی از خود بترسد و امیدش به خدا باشد.
اما یکسوال دیگر اینکه فرمودند خلف وعید قبیح نیست ولی خلف وعده قبیح است. بله این هست اما آیات بیانگر وعید نیست اگر کسی بگوید اگر این کار را بکنی من عذابت میکنم این وعید است ولی اگر کسی بگوید: این کار را نکن که عذاب میشود، این وعید نیست این اخبار است و اگر خلافش اتفاق بیفتد کذب است نه خلف وعده (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَديثا) النساء: 87 و (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قيلا) النساء: 122.
در پایان سخن باید گفت که لسان بندگان همواره نسبت به خدای متعال این است که (رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين) اعراف: 32 چنانچه حضرت یونس علی نبینا و علیه السلام به این نکته اذعان (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين) الانبیاء: 87 و همه امید داریم که از غیب ندا برسد: (فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنين) والحمدلله رب العالمین.
امین اسدالله زاده داریانی
جمعه 4 ذی القعده 1441
قم المقدسه