آنچه درپی می آید، روایت رسمی صهیونیسم در اشغال فلسطین به قلم «ایلان بابه»، مورخ و پژوهشگر یهودی صهیونیستی است. او در حیفا در خانواده ای صهیونیست به دنیا آمده و پرورش یافته بود. در سن 18 سالگی به خدمت اجباری در ارتش اسرائیل ملحق شده بود و در سال 1973 در یکی از جنگ های حومه «قنیطره» با ارتش سوریه جنگیده بود.
از همان ابتدا به تاریخ علاقه بسیار داشت، لذا تحصیلاتش را در رشته تاریخ – تاریخ اسرائیل در دانشگاه حیفا ادامه داد. به خاطر رشته اش، فرصت یافت به آرشیو مستندات تاریخی اسرائیل دسترسی پیدا کند.
کتاب پاکسازی نژادی در فلسطین نوشته ایلان بابه
در آنجا با مستنداتی مواجه می شود که با روایت رسمی صهیونیسم درباره اشغال فلسطین تعارض تام داشت و این سرآغاز تحول دیدگاه ها و باورهایش درباره اسرائیل و فلسطین می شود. او از این تحول اینگونه سخن می گوید:
«وقتی با اسنادی درباره نابودی 500 روستا و کشتار و آوارگی ساکنان آن مواجه می شوی، می فهمی که این یک جنگ عادی نیست .. این یک پاکسازی نژادی به تمام معنا علیه فلسطینی هاست».
«این پایان ماجرا نبود .. من با بیشتر از یک هزار دستور نظامی مواجه شدم که هریک از آنها درباره نابودی یکی از روستاها و کشتار و آوارگی ساکنان آن صادر شده بود. نکته بسیار مهم در تمام این فرمان ها تاریخ صدور آنها بود که به پیش از "15 مه 1948"(تاسیس اسرائیل) باز می گشت و البته با همه ی این فرمان ها با آموزه های مدرسه ای ما در تعارض بود.
به ما گفته شده بود، وقتی اسرائیل در سال 1948 تاسیس شد، اعراب که مخالف تاسیس آن بودند، به دشمنی با آن برخاسته و علیه اش وارد جنگ شدند. لذا راهی برای ما جز دفاع وجود نداشت. رهاورد این دفاع آوارگی و کشته شدن فلسطینیها بود که تقصیرش متوجه ما نیست».
ایلان بابه که با چنین باوری بزرگ شده بود، یکباره با اسنادی مواجه می شود که باورهایش را زیر سوال می برد. اسنادی که دستور عملیات نظامی ویژه در روستاهای قیساریه، البرج، روستاهای حیفا و یافا را می دادند . در این اسناد دستور غصب و غارت روستاها، کشتار مردان، اسارت زنان و کودکان، بمبگذاری خانه ها و به آتش کشیدن هرآنچه بود، داده شده بود.
وی احساسش وقتی برای اولین بار با این اسناد مواجه شده بود؛ را اینگونه بیان می کند: «اولش به خودم گفتم، این غیر ممکنه. حتما همین یکی دو تا سنده. غیر ممکنه ارتش ما تا این اندازه بی رحم و حیوون باشه. اما وقتی دیدم، ده ها سند شبیه این سندها هست که توی اونا دستور نابودی و از بین بردن روستاهای عکا و مناطق دیگه فلسطین داده شده بود، شوکه شدم. اسنادی از "یوسف واشیتز" از رهبرای حزب چپگرای "مپام" رو دیدم که لیستی از روستاهای عربی مورد حمله صهیونیستا رو تهیه کرده بود.
یکی از این روستاها، روستای "صفصاف" بود که یوسف اونچه سرش اورده بودن را اینطور توضیح داده بود. 52 نفر دستگیر شدن. اونا رو به هم بستن. توی یه چاله رو هم انداختن و بعد همه اشون رو به رگبار بستن. ولی هنوز 10 تا مرد زنده بودن. زن های روستا آمدن التماس کنن که بخشیده بشن. اما بی فایده بود. اونا رو هم کشتن. بعد جسد 6 پیرمرد کشف شد. حالا 61 جسد وجود داشت. یکی از جسدها مال زنی بچه به بغل بود. به سه نفر تجاوز جنسی شد. یکی از اونا یه دختر ۱۴ ساله بود. انگشت یکی از کشته ها را با چاقو بریده بودن تا انگشترش را در بیارن».
بابه می افزاید سندی درباره روستای الدوایمه از توابع الخلیل خوانده که خواندنش دل هر انسانی را به درد می آورد و تاکید می کند: «همین حالا هم حرف زدن درباره اون چیزی که توی سند وجود داشت، برام خیلی سخته. توی این سند می خونیم نظامیان به زن های روستا تجاوز کرده بودن، جمجمه بچه ها رو با سنگ خورد و له کرده بودن و خونه ها رو سر صاحباش خراب کرده بودن».
بابه که این مستندات به شدت او را منقلب کرده بودند، می افزاید: «یادم میاد اون موقع با "یوسی اولمرت"، برادر "ایهود اولمرت" نخست وزیر اسبق اسرائیل هم دانشگاهی بودم، وقتی موضوع سندها رو بهش گفتم، گفت همین چند تاس؛ چیزی نیس، تو رو خدا موضوع رو بزرگ نکن. اما هرچی می گذشت مستندات بیشتری رو می شدن. دو هفته بعد مطمئن شده بودم، هرچی سر فلسطین و فلسطینیا اومده، یه نقشه از قبل طراحی شده بوده».
لذا از رهبران اسرائیل می خواهد، دست از دروغ پردازی بردارند و پیشنهاد می دهد، این مستندات را در اختیارعموم قرار دهند، تا مردم خود قضاوت کنند و تاکید می کند: «برخلاف ادعای صهیونیستا و روایات رسمی درباره قتل عام و آوارگی فلسطینیا سال 1948 مستنداتی هست که ثابت می کنه، برای تموم اینها سال ها قبل نقشه کشیده شده.
یکی از این سندا درباره جلسه ی محرمانه ای صحبت می کرد که سال 1934 با حضور 10 رهبر بارز جنبش صهیونیسم تشکیل شده بود. موضوع مورد بحث هم پاکسازی نژادی فلسطینیا در چارچوب طرح و نقشه ای شفاف بود .این تمام روایت رسمی صهیونیستا رو رد می کنه که ادعا می کنن، آوارگی، تبعید و پناهندگی پیامد طبیعی جنگ هاس و ما ذره ای توی تمام بدبختیایی که سر فلسطینیا اومده مقصر نیستیم».
ایلان بابه در کتاب «پاکسازی نژادی فلسطین» درباره این طرح چنین می نویسد: ساختمان قرمز در اولین سال های پا گرفتن «تل آویو» یکی از معروفترین نمونه های معماری شهر و مایه مباهات معماران دهه بیست محسوب می شد که یونسکو آن را در آثار جهانی خود از دوره قیمومیت انگلیس بر فلسطین ثبت کرده بود.
از این ساختمان تا سال 1947 به عنوان دفتر مرکزی سندیکای کارگران استفاده می شد، اما از اواخر این سال به مقر سازمان تروریستی و مخوف «هاگانا» و در دهه هفتاد به مقر اصلی جنبش «کیبوتس» صهیونیسم تبدیل می شود.
این ساختمان بعدازظهر سرد چهارشنبه 10 مارس 1948 میزبان جلسه ای با حضور 2 افسر جوان و 9 رهبر کهنه کار جنبش صهیونیسم بود که در آن آخرین هماهنگی ها جهت پیاده سازی برنامه پاکسازی نژادی فلسطین انجام شد.
همان شب فرمانی به یگان های عملیاتی داده شد تا آماده طرد فلسطینی ها از بخش اعظم مناطق فلسطین باشند و دستور العمل اجرای آن به دقت در ذیل فرمان آورده شده بود، از جمله استفاده از زور و خشونت، ایجاد رعب و وحشت، محاصره، بمباران، تخریب و آتش زدن خانه ها، روستاها و مزارع و مین گذاری زمین های اطراف روستاها برای جلوگیری از بازگشت اهالی بود. انتهای فرمان هم پس از ذکر فهرستی از روستاهای عربی، حوزه عملیاتی هر یگان مشخص شده بود.
این عملیات که توسط هاگانا برنامه ریزی شده بود، «دالیت» نام داشت و حرف «دال» در آن به معنای اجرای چهارمین و آخرین مرحله از طرح بیرون راندن فلسطینیان و تصرف فلسطین جهت تاسیس اسرائیل بود.
بنابراین قتل عام ها و کشتارهایی که در این مقطع زمانی رخ دادند، نه تنها از قبل برنامه ریزی شده و هدفمند بودند، بلکه نمونه عینی پاکسازی نژادی فلسطینی ها به دست صهیونیست ها بود که برای آن تدارکات گسترده ای هم اتخاذ شده بود؛ از جمله آموزش نیروها و ساختن جانیهای حرفه ای از آنها که نقش «اورد چارلز وینگیت»، افسر انگلیسی در این آموزش ها غیر قابل انکار است. وینگیت را باید موسس «هاگانا» شمرد، او در دهه سی گروه های شبه نظامی صهیونیستی در فلسطین تشکیل می دهد که بعد با هم ادغام شده و «هاگانا» را ایجاد میکنند؛ سازمانی که پس از تاسیس «اسرائیل» هسته ارتش این رژیم را تشکیل می دهد.
اقدام دیگر وینگیت ارتباط دادن هاگانا با ارتش انگلیس به ویژه یگان های مستقر در فلسطین بود. رهاورد این رابطه عملیات های مشترک هاگانا و ارتش انگلیس در مناطق مختلف فلسطین بود. این درحالی است که مشارکت شماری از اعضای این سازمان در برخی نبردهای ارتش انگلیس در جنگ جهانی دوم باعث شد، تجارب عملیاتی و میدانی گرانبهایی به دست آورند. اما آن بخش از عناصر هاگانا که در جنگ های انگلیس مشارکت نداشتند؛ در فلسطین باقی ماندند و مامور گسترش دایره نفوذ خود در مناطق مختلف فلسطین از جمله در 1200 روستای فلسطینی شدند.
تصرف این روستاها نیازمند یک برنامه دقیق و حساب شده بود، «بن تسیون لوریا»، مورخ جوان دانشگاه عبری و کارمند دایره آموزش آژانس یهود به جنبش صهیونیسم پیشنهاد ایجاد یک بانک بزرگ و دقیق و موثق اطلاعاتی از روستاهای عرب نشین فلسطین توسط صندوق قومی یهود را داد که نماینده جنبش صهیونیسم جهت استعمار فلسطین پیش از تاسیس اسرائیل با خرید اراضی فلسطینیان و اسکان یهودیان مهاجر در آنها محسوب می شد.
«اسحاق بن تسفی»، از رهبران برجسته جنبش صهیونیسم و دومین رئیس کابینه رژیم صهیونیستی بند دیگری به طرح بن تسیون اضافه کرد و خواستار تحقیق درباره ریشه های عبری هریک از این روستاها شد. دو روستای «صبارین» و «السندیانه» اولین روستاهایی بودند که پس از تهیه عکس ها و نقشه های هوایی از آنها و تکمیل اطلاعات مورد نظر درباره آنها به بن گورین ارائه شدند.
در ادامه ماهرترین عکاسان به همکاری جهت اجرای طرح دعوت شدند که از جمله این افراد می توان به «اسحاق شیور» از تل آویو و «مارگو سادیه» و همسرش «اسحاق سادیه»، فرمانده یگان کماندو هاگانا (معروف به «پالماخ») اشاره کرد. آنها برای ممانعت از دسترسی انگلیسی ها به تاریک خانه، آن را در خانه مارگو به صورت مخفیانه ایجاد کردند. این تاریک خانه در سال 1947 به دایره رسم نقشه ها در ساختمان قرمز منتقل شد، اما تهیه بانک اطلاعات روستاهای فلسطینی اواخر دهه 30 پایان یافت.
این یک بانک اطلاعات به تمام معنا بود، چون علاوه بر خصوصیات جغرافیایی، راهبردی، تاریخی و جمعیتی (جمعیت به تفکیک سن، جنسیت و دین) روستاهای عربی فلسطین، اطلاعاتی درباره میزان دشمنی با جنبش صهیونیسم، براساس مشارکت اهالی هر روستا در انقلاب 1936، فهرست افراد شرکت کننده در انقلاب، میزان مشارکت، نوع مشارکت و تعداد کشته ها طی انقلاب را نیز دربرمی گرفت.
بی شک بدون نیروهای نفوذی جمع آوری این اطلاعات غیر ممکن بود. «موشه باسترناک»، از مجریان طرح در سال 1940 در خاطرات خود ضمن اشاره به این موضوع می نویسد: «بزرگترین مشکل پیدا کردن مخبر بین آدمایی بود که عشقشون قهوه و خوردن غذا با دست بود .موندم؛ چطور میشه بین این انسانای اولیه یه مخبر پیدا کرد».
با این حال جنبش صهیونیسم به لطف یک یهودی به نام «عزرا دانین» نه تنها موفق به کسب اطلاعات مورد نیازش از روستاهای عربی فلسطین شد، بلکه توانست شبکه ای از مخبرها تشکیل دهد که نقش یک راهنما را در پاکسازی نژادی فلسطین ایفا کردند.
نکته بسیار مهم پس از تهیه این بانک، به روز رسانی اطلاعات آن بود که براساس مستندات موجود آخرین به روز رسانی در سال 1947 صورت گرفت که در آن مقطع تمرکز روی افراد تحت پیگرد جنبش صهیونیسم بود.
گروه های وابسته به هاگانا براساس اطلاعات موجود در این بانک و نام روستاهای درج شده در آن، عملیات بازرسی، پیگرد و دستگیری فلسطینی ها را در روستاها انجام می دادند. انها مردان روستا را به صف می کردند و بعد از خواندن نام هر فرد، مخبرها را برای شناسایی افراد فرا می خواندند و برای اینکه هویت مخبرها شناسایی نشود، کیسه ای بر سر آنها می گذاشتند که تنها دو شکاف در قسمت چشم آن تعبیه شده بود و به این ترتیب مبارزان و انقلابیون فلسطینی شناسایی می شدند. مردانی که شناسایی می شدند، با شلیک یک تیر به مغزشان اعدام و به قتل می رسیدند. معیار شناسایی و اعدام افراد در اینجا عضویت در جنبش ملی فلسطین، داشتن رابطه با رهبر جنبش مفتی حاج «عبد القادر الحسینی» و فعالیت های ضد انگلیسی و ضد صهیونیستی بود.
از اواسط دهه بیست تا اواسط دهه شصت بن گورین رهبری جنبش صهیونیسم را در دست می گیرد. وی که سال 1906 به عنوان صهیونیستی دو آتشه به فلسطین مهاجرت کرده بود، اکنون چهره اش با آن قد کوتاه، موهای سفید داده به عقب، و لباس خاکی رنگ که با آغاز عملیات پاکسازی نژادی فلسطینی ها به هفت تیر مزین شد و آن دستمالی که به گردن می بست، برای همه شناخته شده بود. با اینکه شش دهه از عمرش می گذشت و از کمر درد شدید رنج می برد، اما از رهبران فعال و پر کار جنبش صهیونیسم محسوب می شد.
بن گورین در ابتدا مسئول امور امنیتی و دفاعی جامعه یهودیان فلسطین بود و بعد به ریاست سندیکای کارگری یهودیان فلسطین انتخاب شد. وقتی انگلیس در سال 1937 تاسیس دولت یهود در فلسطین را به جامعه یهودیان این کشور پیشنهاد داد، بن گورین این پیشنهاد را به عنوان اولین گام تاسیس اسرائیل پذیرفت.
وی تشکیل اسرائیل در فلسطین را مرهون دو واژه می دانست، «قدرت و فرصت» به این معنا که دولت یهود تنها با زور و قدرت تاسیس می شود و برای تاسیس آن باید مترصد فرصت بود.
به همین دلیل برنامه ها و طرح هایش برای تاسیس چنین کشور دراز مدت بودند و موافقت وی با تشکیل دولت یهود روی بخشی از خاک فلسطین ظاهر امر بود، ولی در حقیقت او خواستار 98 درصد از مساحت فلسطین بود.
نقشه ای که بن گورین در سال 1947 برای تاسیس دولت یهود در فلسطین ترسیم کرده بود، دقیقا نقشه اسرائیلی بود که قبل از ژوئن 1967 شکل گرفته و شاهد تاسیس آن بودیم، یعنی فلسطین بدون کرانه باختری و نوار غزه.
وی در طول این سال ها در کنار دیگر رهبران جنبش صهیونیسم خطری از جانب فلسطینی ها احساس نمی کرد، چون می دانست، فلسطینی ها قدرتی برای ایستادگی در برابر آنها ندارند. همچنین به خوبی دریافته بود که احتمال کمی وجود دارد، جهان عرب به دفاع و حمایت از فلسطین برخیزد.
آنچه به این دیدگاه قوت بخشید، همراهی اروپا با جنبش صهیونیسم در فلسطین بود. اروپا این همراهی را بها و غرامت هولوکاست می دانست که باید به صهیونیست ها پرداخت کند.
بن گورین از سال 1946 برنامه ریزی کلان و تدوین راهبرد امنیتی جدید اسرائیل را آغاز کرد، راهبردی که خیلی زود باعث شد، بر مسائل امنیتی جامعه یهودیان فلسطین اشراف و نظارت تام داشته باشد.
تمرکز بن گورین بر مقوله اطلاعات و امنیت جامعه باعث شد، به جای پرداختن به موسسات و نهادهای مدنی مورد دولت، به تشکل ها و سازمان های سری و نظامی روی بیاورد. وقتی انگلیس در سال 1946 از فلسطین خارج شد، بن گورین راهبرد مبارزه با فلسطینیان را در پیش گرفت که در برنامه «ج» (به زبان عبری «گیمل») تجسم پیدا می کرد.
برنامه ج نسخه پیشرفته برنامه الف و ب بود. طرح الف یا همان «نقشه المیلگ» (برگرفته از نام «المیگ آفنر»، فرمانده هاگانا در تل آویو) در سال 1937 به دستور بن گورین تهیه شد و راهبردهای سیطره بر فلسطینی ها در صورت خروج انگلیس از فلسطین را در برمی گرفت.
طرح ب در سال 1946 تدوین شد. بعدها در نتیجه ادغام دو طرح الف و ب، طرح ج تدوین شد که پایه و اساس راهبردهای آن را قتل و کشتار رهبران، مبارزان، افسران و نظامیان فلسطینی و نابودی تمام اموال منقول و غیر منقول و املاک آنها چه خصوصی و چه عمومی تشکیل می داد و بالطبع تمام اطلاعات مورد نیاز برای پیاده سازی راهبردهای طرح ج در بانک اطلاعات روستاهای فلسطین موجود بود.
اما بن گورین به این طرح نیز اکتفا نکرد، لذا به فاصله چند ماه طرح د یا همان «دالیت» تهیه و تدوین شد که سرنوشت فلسطینیان و دولت یهود را با بیرون راندن و غصب مایملک آنها به صورت هدفمند و سرتاسری رقم زد. در این مقطع زمانی فلسطینی ها دو سوم جمیعت فلسطین را تشکیل می دادند، درحالی که این نسبت در ابتدای قیمومیت انگلیس 90% بود. یک سوم الباقی جمعیت فلسطین یهودیانی بودند که به فلسطین مهاجرت کرده و برخلاف اوامر جنبش صهیونیسم که از آنها خواسته بود، در روستاها و حومه شهرها سکونت کنند، در شهرها و مراکز مسکونی بزرگ ساکن شده بودند.
در نتیجه تجمعات یهود در آستانه تاسیس اسرائیل کانون های دور از هم و جدا از یکدیگری بودند که آنها را به تجمعات بسته و منزوی در جامعه عربی فلسطین تبدیل می کرد. این کانون ها برای حفظ امنیت و دفاع از خود مجبور بودند، مراکز و پایگاه های نظامی در داخل خود ایجاد کنند و این باعث شد ماهیت و ساختار آنها را از مسکونی – غیرنظامی به نظامی تغییر کند. در این مقطع تاریخی مهمترین و خطرناک ترین چالش پیش روی این تجمعات یهودی جمعیت اندک و مواجه شدن با کمبود جمعیت بود.
مشرق