سرویس نقد رسانه پایگاه 598 -
حفیظه مهدیان/ فیلم دلشکسته داستان دو دانشجوی رشته جامعه شناسی است که عقاید بسیار
متفاوتی دارند و بنابر نظر استادشان باید به صورت مشترک، پایان نامه ای با
موضوع ترسیم جامعه آرمانی ارایه دهند که در مسیر این پژوهش، تغییراتی در
شخصیتشان رخ میدهد.
"نفس" دختری بانشاط است که در خانواده ای غیر مذهبی و مخالف نظام بزرگ شده و
"امیر علی" پسری بسیجی و مذهبی که فرزند شهید بوده و در کنار مادری مومن
رشد کرده است.
فیلم قصد دارد دو طیف از جامعه را نشان دهد که همدیگر را نمی فهمند، کنشها
و واکنشهایشان را به تصویر می کشد و راه حلی که ارایه می کند، کنار
گذاشتن غرورها و منیت هاست تا از این راه به درک متقابلی از هم برسند. هر
چند فیلم هدف قابل قبولی دارد اما ایراد های توجیه ناپذیری در تکنیک و
محتوا دارد که از قوت کار کاسته است. (هرچند که هدف فیلم هم قابل مناقشه
است زیرا جامعه آرمانی درک متقابل نیست بلکه بالاتر از آن، درک و عمل به
ارزش هاست.)
تعیین پایان نامه توسط استاد و بدتر از آن گروه بندی دانشجویان و عدم قبول
تغییر گروه ها، بیشتر شبیه چیزی است که در مدارس ابتدایی رخ می دهد نه
دانشگاه.
برخی شخصیت های فیلم غلو شده و غیر طبیعی اند که باعث ضعف فیلم شده است.
امیر علی و دوستان بسیجی اش شباهتی به آدم های امروزی ندارند. دیالوگ ها و
تکیه کلام هاشان حتی در فیلم های دهه 70 نیز کلیشه شده بودند. لااقل کاش
این اغراق ها باعث طنز موقعیت شده و لبخندی بر صورت مخاطب می نشاند، اما
این اتفاق هم نمی افتد.
مخالفت های "امیرعلی" و "نفس" برای هم گروه شدن فایده ای ندارد و تصمیم می گیرند تا اتمام پایان نامه یکدیگر را تحمل کنند. در طول این مدت شاهد بگو مگوهای این دو شخصیت و تمسخر الفاظ اسلامی مثل سلام علیکم و ...و استهزاء قشر مذهبی هستیم. در یکی از صحنه ها، "نفس" به "امیر علی" می گوید شانه به شانه حرکت می کنیم نه سایه به سایه و آن وقت گویا بچه بسیجی معتقد داستان، تا به حال آیه ای را که حضرت موسی(علیه السلام) به دختران حضرت شعیب(علیه السلام) می گوید من جلو می روم و شما از عقب بیایید را نشنیده، لذا در برابر نفس تسلیم شده و شانه به شانه هم حرکت می کنند.
در صحنه ای دیگر "نفس" اوج تنفر خود را از این نظام ابراز می کند و با
فریاد می گوید: «چون قدرت دست شماست ما باید خفقان بگیریم؟ چه می خواهید
شما از ما؟ همه تان دروغ گویید، گند زدید به باور مردم». جالب است که فیلم
هیچ پاسخی برای اتهام های وارد شده به نظام ندارد، "امیرعلی" جوابی منطقی
برای حرف های "نفس" ارایه نمی کند و برای تبری از اتهامات ، خودش و مادرش
را از نظام جدا می کند و می گوید به این قرآن مقدس من اهل این حرف ها
نیستم، این چیزها را باور ندارم و نمی فهم، ما خانواده شهیدیم اما در این
چند سال رنگ بنیاد شهید را هم ندیدیم. آیا استفاده از امکانات بنیاد شهید
گناه است؟در همان کشورهایی که امثال "نفس" عاشقشان هستند، حمایت های گسترده
ای از سربازان جنگی و خانواده هایشان به عمل می آید و مردم وظیفه خود می
دانند که افتخارات جنگی شان را اکرام و احترام کنند، آن وقت در این فیلم،
صراحتا به حمایت از خانواده ایثارگرانی که برای دفاع و نه جنگ، خود را فدای
این مملکت کردند، اعتراض می شود.
در قسمتی می بینیم "امیرعلی" از این که باید با دختری نامحرم در یک کارگاه،
تنها باشند ناراحت است و نگرانی اش را با استاد مطرح می کند. استاد هم می
گوید آنقدر به تو اطمینان دارم که گفتم بروید زیر یک سقف. حتما آقای استاد
دانشگاه که به قول "امیرعلی" هم استادند، هم مجتهدند، هم جانبازند، هم از
بزرگان جنگ اند، هم خانواده شهیدند، بیشتر از یوسف پیامبر به شاگردشان
اطمینان دارند. در بسیاری از متون دینی آمده که هر گاه دو نامحرم در مکانی
خلوت، تنها باشند سومین آن ها شیطان است، حال با چه دلیلی این عقیده دینی
زیر سوال میرود؟ "امیرعلی" ناچار از مادرش می خواهد در کنارش باشد تا با
نامحرم تنها نباشد و مادر به او می گوید«بد است که فکر کند از او می ترسی».
تقوا و رعایت خط قرمز های الهی با ترس مساوی دیده می شود که البته این
مولفه در فیلم "ورورد آقایان ممنوع" هم به کرات مشاهده شد.
بالاخره در جریان این رفت و آمدها "امیرعلی" و "نفس" به هم علاقمند می
شوند. "امیر علی" به "نفس" می گوید دیگر نمی خواهم خواهرم باشی می خواهم
نفسم باشی و این تغییر 180 درجه ای با چند مراوده و رفت وآمد ساده ایجاد می
شود. "امیر علی"، "نفس" را همانطور که هست(بی حجاب، قرتی، مخالف نظام و
...) خواستار می شود. پس از این ابراز علاقه و آشنایی "نفس" با خانواده
شهدا، جانباز بستری، باغبانی که سردار جنگ بوده و در فرنگ دکترا گرفته
و... "نفس" دچار تحول شده و به راحتی چادری می شود و معتقد به باورهای
"امیرعلی". از این جای قصه به بعد روی دیگری از "نفس" پرشور و باطراوت را
می بینیم. "نفسی" که چادر به سر کرده و از شور و شوق اولیه اش افتاده.آیا
پذیرفتن آرمان ها و باورهای ارزشی ملازم است با اشک و آه و عزلت؟ البته این
فقط "نفس" نبود که به خاطر اعتقاداتش از نفس افتاد، بلکه شخصیت های مذهبی
دیگر مثل جانباز و باغبان و خانواده همرزم پدر "امیر علی" نیز بسیار اهل
اشک و گریه و حسرت گذشته بودند.
در این میان پدر "نفس" که مخالف سرسخت نظام است و در دیالوگ های بسیاری به
استهزا و توهین به نظام می پردازد (ریش شما، ریشه مردم را سوزانده،
خودگیری دارند، دیپلمات ها آخوند شدند یا آخوند ها دیپلمات؟و...) با این
ازدواج مخالف است. در جلسه خواستگاری به "امیر علی" می گوید چه پشتوانه ای
داری که آمده ای خواستگاری؟ و "امیر علی" می گوید اهل بیت(علیهم السلام).
پدر هم از این که در جواب حرف های منطقی اش، " امیر علی" فقط نامی از اهل
بیت و امام حسین(علیهم السلام) میبرد، عصبانی میشود اما در کمال آرامش
میگوید، پس بگو امام حسین بیاید خواستگاری.
در اواخر فیلم، پدر با شنیدن
صدای دسته عزاداری و تماشای آن از آیفون تصویری(هرچند آیفون تصویری نمی
تواند نمایی از بالا بگیرد و این هم از ضعف های دیگر فیلم است) و دیدن یک
مرد سبز پوش در خواب به کلی متحول می شود و در شام غریبان حاضرشده و به
"امیرعلی" می گوید چرا دست زنت را نمی گیری ببری؟ دستاویز کردن شخصیت های
قدسی و مفاهیم بلند و مراسم بزرگ عزاداری برای چنین سوژه هایی قابل تامل
است. در صحنه آخر زن و مرد شمع روشن کرده اند و در حین بزرگداشت مراسم شام
غریبان مراسم خواستگاری هم برگزار می شود و در این حین متاسفانه جمله پدر
"نفس" به ذهن مخاطب متبادر می شود: بگو امام حسین بیاید خواستگاری.
در نهایت باید گفت هدف نگارنده، از بیان نکات تامل برانگیز این فیلم، صرفا
نقد محتوای آن نبوده است؛ بلکه هدف بیان اعتراضی به رسانه ملی است که چرا
چنین فیلمهایی را نمایش میدهد؟ چرا رسانه ملی فیلمهایی که اکرانش حتی در
سینما هم پرآسیب است، برای سطح گسترده مخاطبی که تلویزیون داردپخش میکند؟
نوروز امسال شاهد پخش فیلمهایی بودیم که هیچگاه انتظار پخش آن از رسانه
ملی نمی رفت؛ فیلمهایی چون "ورود آقایان ممنوع" و "به رنگ ارغوان" از این
جمله است.