برای دیدن این جماعت جهادگر و نوعدوست به قم رفتیم. فکرش را هم نمیکردیم در بدو ورود به بیمارستان فرقانی قم که تا آن روز اخبار تلخی از آن شنیده بودیم با طلبه خوش مشرب و شوخ طبعی مواجه شویم، با راهنمایی او، وارد راهروهای شلوغ بیمارستان میشویم، رفت و آمد پرستاران و پزشکان در راهروها و اتاق بیماران توجه هرکسی را جلب میکند، اما بر خلاف همیشه اینبار شاهد حضور آخوندها در بیمارستانها هستیم آخوندهایی که پا به پای پزشکان در جنب و جوش خدمت رسانی به بیماران هستند.
فکرش را هم نمیکردم روزی چنین قراری بگذاریم، از راهروهای باریکی که به کوچه پسکوچههایی میمانند، میگذریم، راهرویی با کاشیهای سفید که دو طرفش چند اتاق جای داده و به دری بزرگ و شیشهای ختم میشود که رویش نوشته "ICU" ...
*همه طلبههای اینجا شاگرد ممتاز هستند
چند دقیقهای از حضورمان نگذشته که «آقای حمید زارعی» با همان لباس طلبگی و البته ماسکی که صورتش را پوشانده به جمعمان اضافه میشود، از خوش و بش کردنش معلوم است که شیرازی است، تاکید دارد که با ماسک برایمان حال و هوای این روزهایش را برایمان بازگو کند اما با اصرار ما بدون ماسک مقابل دوربین مینشیند. از همان ابتدا صحبت را با شوخی و خنده شروع میکند، مشخص است که خاطرات جالبی را از این روزهای مقابله با کرونا در بیمارستان برایمان روایت خواهد کرد.
حاج آقا میگوید اصالتا شیرازی هستم و در تهران زندگی میکنم، برایمان داستان و چگونگی حضورش در شهر قم را روایت میکند، از او میپرسم شیراز کجا، تهران کجا و حالا چگونه از قم سردرآوردهاید؟ میخندد و میگوید «حکایت من حکایت همان کسی است که از او سوال کردند بچه کجایی و گفت هنوز ازدواج نکردهام!» من برای تحصیل به تهران آمدم و همان جا هم قسمت شد و ازدواج کردم، درحال حاضر هم سه هفتهای است که برای کمک رسانی به بیماران مبتلا به کرونا به قم آمدهام.
*فکرش را نمیکردم خانواده موافقت کنند
از چگونگی حضورش و نحوه مواجهه همسر و پدر و مادرش با درخواست حضور در شهر قم و پوشیدن لباس خدمت به بیماران کرونایی میپرسم، خانواده و همسرتان مخالفت نکردند؟ توضیح میدهد آشنایی من با این گروه از طریق شبکه مجازی بود، به محض اینکه درخواست ثبت نام برای حضور در شهر قم را مشاهده کردم موضوع را با همسرم درمیان گذاشتم، فکرش را هم نمیکردم موافقت کند اما این موضوع را با جان و دل پذیرفت. بیشترین نگرانیام از جانب مادرم بود، چون سال قبل که تصمیم داشتم برای دفاع از حرم به سوریه بروم ناراحت شد و خیلی گریه کرد به همین دلیل هم از این تصمیم منصرف شدم.
برای حضور در این منطقه هم با مادرم تماس گرفتم، به مادرم گفتم اجازه میدهید مدافع حرم شوم و برای اعزام ثبت نام کنم؟ برخلاف دفعه قبلی گفت: بله برو و رضایت داد! نمیدانم چطور شده بود که اینبار موافقت کرد هرچند که من حضورم در اینجا را به نوعی مدیون «حاج قاسم» میدانم چرا که رشادتهای او بود که توانسته بود مادر را راضی کند، بلافاصله گفتم راستش را بخواهی من ثبت نام کردهام. چند دقیقهای پشت تلفن سکوت کرد، گفتم مادر نگران نشو من به جای اینکه به سوریه بروم میخواهم در ایران خدمت کنم، به جای اینکه راهی دفاع از حرم حضرت زینب (س) بروم میخواهم مدافع مردم شهر حضرت معصومه (س) باشم. به جای اینکه مقابل تیر و اسلحه دشمن باشم تصمیم دارم مقابل ویروس قرار بگیرم!
مادرم با تعجب گفت: الان کجایی؟ گفتم قم. گفت واقعا الان قمی؟ گفتم بله قمم و اگر شما اجازه بدهید راهی بیمارستان خواهم شد. منتظر بودم جواب منفی بشنوم اما مادرم گفت تو را به دست حضرت معصومه (س) سپردم و برو؛ با شنیدن این جمله انرژیام چند برابر شد. هرچند قطعا اگر اجازه نمیدادند نمیرفتم.
*پدرم مخالف ملبس شدن من بود
صحبت کردن با او آنقدر برایم جذابیت دارد که تمام سوالات در ذهنم پشت سر هم ردیف شده و دلم میخواهد هرچه زودتر پاسخ سوالاتم را بگیرم. میپرسم جهاد، طلبگی و راضی کردن خانواده در مواقع بحران سخت نیست؟ میگوید سختیهای خود را دارد اما نشدنی نیست؛ خاطرهای از زمانی که میخواست مُلبّس شود را برایمان تعریف میکند، در آن زمان پدرم مخالف بود اما با رایزنیهایی که داشتیم موفق شدیم خانواده را مجاب کنیم. پدر میگفت یا مُلبّس نشو یا با لباس به شیراز نیا؛ به همسرم گفتم که با این حرف پدرم دلم شکست اما همسرم معتقد بود که شاید برای انجام این کار اذن شرعی لازم نباشد اما باید از لحاظ اخلاقی رضایت پدر مهم است. نزد پدرم رفتم و گفتم اگر شما راضی نیستی من لباس به تن نمیکنم از لحاظ اخلاقی صحیح نیست که روی حرف شما حرف بزنم ولی همان موقع پدر گفت که من خیلی فکر کردم و پوشیدن این لباس خیلی هم خوب است و با لطف خدا این موضوع را پذیرفتند.
*در شهر قم هیچ کس را به جز حضرت معصومه (س) نداشتم
بحثمان به وضعیت خدمت رسانی طلاب در فضای بیمارستان و اقدامات جهادی طلبهها کشیده میشود، میپرسم حاج آقا این روزها در بیمارستان چکار میکنید؟ روز اولی که بیمارستان رفتید ترس ابتلا به کرونا نداشتید؟ پاسخ میدهد: من که در شهر قم هیچ کس را به جز حضرت معصومه (س) نداشتم و از ایشان خواستم که کمکم کند به بهترین نحو خدمات را ارائه دهم، بسمالله گفتیم و وارد بیمارستان شدیم، در آنجا به ما اعلام شد که ما باید شیفت شب را در خدمت بیماران باشیم، راستش را بخواهید در نگاه اول شوکه شدم اغلب بیماران پدربزرگها و مادربزرگها بودند و وضعیت جسمانی خوبی نداشتند.
*برکات خدمت به سالمندان
میگوید حضورش در بیمارستان فرقانی و خدمترسانی به پدربزرگها و مادربزرگهای کرونایی برایش برکات زیادی داشته است، سال گذشته همین موقعها بوده که عمل جراحی روی کمرش انجام شده و نمیتوانسته اجسام سنگینتر از دو کیلوگرم را جابهجا کند اما حالا همین سالمندان مبتلا به کرونا را به راحتی جا به جا میکند و احساس درد که ندارد بلکه انرژی بیشتری از قبل دارد. با ذوق و شوق از دیگر برکات حضورش در این بیمارستان تعریف میکند که روز مرد همسرش مهریهاش را بخشیده، میگیوم مهریه همسرتان چقدر بود؟ با خنده پاسخ میدهد 114 تا سکه.
به فضای بیمارستان برمیگردیم، ادامه میدهد، آهسته آهسته توانستیم با کادر درمانی و بیماران ارتباط برقرار کنیم، پزشکان و پرستاران خانم شاغل در بیمارستان کار بسیار دشواری دارند، این افراد باید کارهای منزل را انجام دهند، نقش مادری ایفا کنند و در بیمارستان هم خدمت کنند آن هم در این روزهایی که کارشان چندین برابر شده و با روانی بیماری را هم باید به دوش بکشند.
از حال و روز بیماران سوال میکنم، میگوید پس از چند روز متوجه شدیم که یکی از مادربزرگها علاوه بر نوه نبیره هم دارد و وضعیت خوبی هم داشت، یکی دیگر از مادربزرگها مادر شهید و خواهر شهید بود که همکلامی با آنها و خدمت کردن به آنها انرژی ما را افزایش میدهد.
*تلخترین خاطرات خدمت در بیمارستان
میپرسم حاج آقا خاطره تلخ هم داشتید در این چند روز؟ میگوید خب همه چیز که شیرین نیست، مادری را چند روز قبل به بیمارستان آورده بودند و از لحاظ روحی وضعیت خوبی نداشت، برای تهیه برخی اقلام بهداشتی با خانوادهاش تماس گرفتند وقتی فرزند این مادر تلفن را پاسخ داد گفت در صورت بهبودی مادرمان را جلوی درب بیمارستان بگذارید، ما این مادر را نمیخواهیم! این سوال در ذهنم شکل گرفت که انسان باید به کجا برسد که چنین حرفی را به زبان بیاورد. این مادر در روزهای اول روحیه بدی داشت و حتی داروهای خود را نمیخورد اما با کمک خدا این روزها روحیه بهتری دارد و ارتباط خوبی با ما برقرار میکند.
مادر دیگری را در بخش خودمان داریم که سرشان مو ندارد و تکلمشان هم ضعیف است اما به طرز عجیبی روی حجابش حساس است و همیشه تاکید دارد که روسری من را بپوشانید.
*مرگ عجیب سالمند مبتلا به کرونا
حاج آقا زارعی با تعریف خاطرهای عجیب از فوت یکی از پدربزرگها حالمان را دگرگون میکند، پدر بزرگی را داشتیم که میگفت من را برای خواندن نماز شب بیدار کنید، وقتی بیدار میشد با تیمم اقدام به خواندن نماز شب میکرد، این پدر با تیمم نماز میخواند اما رفته رفته وضعیت جسمیاش بدتر شد، روز آخر از من خواست که برایش قرآن بخوانم، سپس به من گفت کربلا کدام سمت است؟ رو به کربلا نشست و سلام داد، قطرهای اشک از چشمانش جاری شد دست من را محکم گرفت و جان به جان آفرین تقدیم کرد؛ من از فوت این پدر متاثر شدم اما برخورد فرزندانی که با وجود زنده بودن پدر و مادرشان سراغی از آنها نمیگیرند بیشتر ما را دلگیر میکند.
*امان از اولاد ناخلف!
از حاج آقا زارعی میخواهم در این مورد هم برایمان صحبت کند؛ بحث که به این نقطه میرسد از آن چهره خندان اول مصاحبه خبری نیست، بغضی گلویش را میفشارد و توضیح میدهد: مادری در بیمارستان داریم که من را علی صدا میکند، وقتی از این مادر میپرسم علی کیست میگوید علی پسرمه! این مادر نمیتواند خیلی واضح صحبت کند وقتی با فرزندش تماس میگیرم، مادر صدایش را بشوند فرزندش پس از یک دقیقه تلفن را قطع میکند؛ این آقا حتی با خودش فکر نمیکند که شاید حسرت شنیدن همین چند کلمه تا آخر عمر بر دلم بماند؛ دیدن این صحنههاست که ما را به شدت دلگیر میکند. ما تلاش میکنیم به این افراد محبت کنیم اما محبت طلبهها به اندازه یک صدم محبت فرزندان نمیشود؛ من در این چند روز فهمیدم که حتی داشتن پدر و مادر بد هم نعمت است که میتوان به واسطه آنها برکات کسب کرد اما امان از اولاد ناخلف!
از حاج آقا میپرسم وقتی خسته میشوید چکار میکنید؟ لبخندی بر لبش جاری میشود و توضیح میدهد که همکلامی با مادربزرگها ختگس را از تنمان دور میکند آنقدر جذاب از فرزندان و نوههایشان تعریف میکنند که گاهی دوست داری چند ساعت پای صحبتشن بنشینی. یکی از مادربزرگها میگفت کرونا تموم شود برایت آش درست میکنم، از رنجهایی که برا آنها رفته از قالی بافی و سفرها و ... برایمان تعریف میکنند.
*اگر متولد 48 باشم دو سال از مادر خودم بزرگرترم
حاج آقا همه سوالاتمان را با خاطره گویی پاسخ میدهد، میگویم حاجی چند سالهاید؟ میگوید لازم شد باز هم خاطره تعریف کنم، صدای خندهمان فضای اتاق را پر میکند، حاجی میگوید چند سل قبل برای خرید به فروشگاهی مراجعه کرده فروشنده مسن فروشگاه سوال کرده چند سالهای؟ گفتم به نظر شما متولد چندم؟ فروشنده گفت متولد 48 من هم گفتم اگر متولد 48 باشم دو سال از مادر خودم بزرگرترم من متولد 68 هستم.
*از تدریس چند زبان خارجی تا تدریس تاریخ سینما
از فعالیتهای دیگرش میپرسم، حاجی میگوید در تهران مبلغ است و مدرس و دروس زبان آلمانی، انیمیشن، تاریخ تحلیلی سینما و سواد رسانهای، دینی و عربی را تدریس کرده است، دوست داشتم که ادبیات هم تدریس کنم که هنوز قسمت نشده. حاجی به زبان آلمانی تسلط زیادی دارد و در تا حدودی هم به زبانهای فرانسوی و اسپانیولی نیز تسلط دارد. میگوید با چندین توریست تا کنون ارتباط برقرار کرده و خاطرات خوبی از این مواجهه دارد و جالبتر اینکه برخی از آنها را برای صرف یک غذای ایرانی دعوت به منزل کرده است و برای آنها خاطرات جذابی ساخته است.
حاجی میگوید یک بار خانواده آلمانی را دعوت کردم و شام در خدمتشان بودیم و پس از بازگشت آنها به آلمان یک توریست ایتالیایی را به منزل دعوت کردم، برایم خیلی جالب بود که این دو نفر همدیگر را در «تفلیس» دیده بودند وقتی از سفر به ایران صحبت کرده بودند متوجه شده بودند که هردوی آنها در منزل ما حضور داشتند و عکس دو نفرهشان را برای من فرستادند که از این موضوع خیلی متعجب شدم، دنیا آنقدر کوچک است که این دو در یک کشور همدگیر میبینند و برای من عکس دو نفره میفرستند.
*همسرم اصرار دارد که به بیمارستان بیاید و خدمت کند
میپرسم تا چه زمانی تصمیم دارید در قم بمانید؟ با همان لهجه شیرین شیرازی پاسخ میدهد تا اردیبهشت ماه اجازهام را از خانواده گرفتهام، میگویم خانواده نگران نمیشوند؟ دلتنگ همسرتان نیستید؟ پاسخ میدهد: همسرم به دیدنم آمد از پشت نردههای بیمارستان چند دقیقهای همدیگر را دیدیم و دیداری تازه کردیم. همسرم اصرار دارد که به بیمارستان بیاید و خدمت کند اما مادر خانمم خیلی نگرانم است به همسرم گفتم شما مادر را دلگرم کنید بهتر است و در خانه بمانید. خودم به دلیل اینکه در بخش خانمها کمبود نیرو داریم علاقه دارم که در اینجا حضور پیدا کند اما نمیخواهم مادرش را بیشتر نگران کنم.
*طلبههایی که حقوقهای نجومی میگیرند
میپرسم وضعیت قم به نسبت روزهای قبل بهتر است؟ پاسخ میدهد به مراتب با رعایت نکات بهداشتی توسط مردم و تدابیر اندیشه شده شرایط خیلی بهتر است اما متاسفانه برخی از مردم هنوز این بیماری را جدی نگرفتهاند. گریزی به شایعات فضای مجازی میزنم و میپرسم چه چیزی در فضای مجازی اذیتتان میکند؟ میگوید انتشار بدون دقت شایعات. میپرسم در مورد طلبهها چه چیزی شنیدهاید؟ پاسخ میدهد اینکه برخی میگویند طلبهها حقوقهای نجومی میگیرند و بهترین شرایط زندگی را دارند، مسائلی که مردم در مورد طلبهها مطرح میکنند به دلیل نداشتن شناخت است و اگر از زندگی طلبهها اطلاعات داشته باشند اینگونه قضاوت نمیکنند؛ میپرسم چقدر حقوق میگیرید؟ پاسخ میدهد تا الان حساب نکردهام ببینم در یک ماه چقدر دریافتی دارم اما بیشترین حقوقم یک میلیون و دویست هزارتومان بوده است، مستاجرم و صاحب خانه من پدر خانمم است ولی تعهد کردهام ماهانه 500 هزار تومان اجاره بها بپردازم هرچند خدا را شاهد میگیرم اگر کمکهای پدر من و پدر همسرم نبود زندگی برایمان سختتر میشد.
*زوج طلبهای را دیدم که فقط با یارانه زندگی میکردند
زوج طلبهای را دیدم که فقط با یارانه زندگی میکردند شاید اگر این موضوع را از کسی میشنیدم باورم نمیشد؛ میپرسم ماشین هم دارید؟ پاسخ میدهد من پراید دارم که آن را هم پدرم برایم خریده است. چندی پیش در جلسهای یکی از مسؤولان اعلام کرد که در تهران طلبه نجومی بگیر داریم!همه سکوت کردند و منتظر بودند که ببینند چه کسانی حقوق نجومی میگیرند تا در نهایت این مسوول گفت شخصی از طلبهها مدرس، حافظ قرآن و مولف کتاب و پژوهشگر است که ماهانه یک میلیون و سیصد هزار تومان حقوق دریافت میکند، بسیاری از طلبهها در حالت عادی کمتر از 500 هزار تومان شهریه دریافت میکنند.
* به سُند نگویید سُند بگویید سَنَد
از روحیه کادر درمانی سوال میکنم؛ پاسخ میدهد روزهای اول کادر درمان و مجموعه بیمارستانی نسبت به ورود افراد غریبه گارد دارند، اما به مرور زمان با این دوستان دوست شدیم، ما حتی تمیز کردن زیر بیماران سالمند را با علاقه انجام میدهیم، به یکی از دوستانم میگفتم به سُند نگویید سُند بگویید سَنَد به دلیل اینکه انجام همین کار با اخلاص شاید سندی باشد تا خداوند در آن دنیا گناهان ما را ببخشد. اغلب اوقات سعی میکنیم که ملاقات با خانوادهها به صورت تماس تصویری باشد و همین موضوع روحیه بیماران را خیلی افزایش میدهد. حواسمان هست که داروهای بیماران را به موقع بدهیم ماساژ درمانی را داریم برای بیمارانی که چندین وقت هست که روی تخت دراز کشیدهاند و حمام کردن سالمندان.
یک بار فرزندان یکی از بیماران را دور هم جمع کردیم و یکی از مادربزرگها را کنار پنجره آوردیم و تلاش کردیم که فرزندان را ملاقات کند، به قدری این مادربزرگ خوشحال شد و تاثیر مثبت در روحیهاش داشت که الان نسبت به روزهای اوایل بستری وضعیت جسمی و روحی بهتری دارد.