یک: او از محارم و صاحبان سِرّ پهلوی دوم به شمار می رود.جای پای او پیش "اعلیحضرت" به قدری محکم بود که رها کردن "شهناز پهلوی" نیز، آن را مخدوش نکرد و وی همچنان به خدمات پیدا و پنهان خود به شاه ادامه داد! دانسته های او از "علیاحضرت" و مادرش نیز آنقدر هست که اگر او در این باره ذره ای نم پس دهد، شهبانو به جای صدور فرمان انقلاب در ایران در برابر دوربین، تا پایان حیات در طبقاتِ منفی منزلش اقامت کند و آفتابی نشود!(آنچه گفتم نیم از هزار ماجراست!)
دو: زاهدی به رغم نزدیکی به شاه و تکرار طوطی وار کلمه "اعلیحضرت" در کلام خود، چندان از او خوشش نمی آید، از سربند معامله ای که پس از بیست و هشت مرداد با پدرش کرد.این از لحن اردشیر در کتاب خاطراتش، هنگامی که ماجرای تبعید فصل الله زاهدی از کشور را نقل می کند، مشهود است.
سه: زاهدی به رغم بی بند و باری و بد دهانی، عیّار و لوطی مسلک هم هست.مانند "شازده" آنقدر پَشندی نیست که از آمریکا به خاطر تحریم ملت خود تشکر کند! او سال ها در آن خراب آباد زندگی کرده و آن جماعت گاوچران را خوب می شناسد و تحمیل و ظلم آنان به ملت خویش را بر نمی تابد.مجموعه علل فوق، موجب شده تا شهبانو و فرزندش، از او خوف به دل داشته باشند و نخواهند پا روی دُم وی بگذارند!
نگارنده اما، در این باره بیمی دگر دارد.اهمیت خاطرات اردشیر از شاه و شکل حکومتش، اگر از خاطرات علم فراتر نباشد، فروتر هم نیست.ممکن است این گنجینه تاریخی پیش از استحصال، با آفاتی چون: خودسانسوری، آلزایمر یا مرگ از میان برود، مانند آنچه که وی در دوجلد از خاطرات منتشره خویش کرده است! مناسب است که مسئولان امر با دعوت وی به ایران و ایجاد بستر مساعد برای آن، دانسته های واقعی وی را کشف و در اختیار تاریخ پژوهان قرار دهند.