دلش پر است؛ نگاه های بی منطق جامعه به زن را می شمارد و به سنگ هایی می رسد که جلوی پای بازیگران زن است. دیروز از شهرت خوشش نمی آمد چون با طرز فکر مردم شهرش آشنا بود و امروز هم از شهرت بیزار است چون تغییری در دیدگاه مردم ندیده است.
از مشکلاتی که جلوی راه بازیگران زن وجود دارد می گوید و به نقطه ای خیره می شود، عمق نگاهش حاکی از تجربه های تلخ و شیرین است. صدایش را رساتر می کند و پای زن بودنش را وسط می کشد و باز مقتدرانه به هدفش افتخار می کند و جسورانه ایده هایش را مرور می کند. با مهرانه مهین ترابی از شکست گفتیم چون موفقیتش را باور داشتیم.
بخش هایی از گفتگوی همشهری مثبت با مهین ترابی :
• به یاد ندارم در زندگی ام تا به امروزطعم واقعی شکست را چشیده باشم. شکست ها و زمین خوردن ها نتوانست امیدم را کمرنگ کند. تنها یک بار با تمام وجودم غم را باور کردم و فکر کردم که زمین خوردم. قضیه بر می گردد به ۱۳ سالگی ام؛ زمانی که پدرم را از دست دادم. دوره سختی بود اما حتی همین حس هم خیلی زود به یک امید تبدیل شد.
• مادرم زنی مقتدر و محکم بود. پس از مرگ پدر روی پای خودش ایستاد. همیشه با دیدن او محکم بودن را مرور می کردم. حتی اگر به بلوغی که شما می گویید نرسیده باشم اما سعی کردم محکم باشم. خب دیگر فقط یاد و خاطرات پدر بود.
باید این قضیه را باور می کردم. افسردگی را دوست نداشتم و با کسانی که یاد گرفتند زندگی شان را با آه و گریه بگذرانند و یاد نگرفتند امید را ببینند نمی توانم کنار بیایم. حداقل در آن زمان سعی ام را کردم که شکست ها و غم ها زمینم نزنند.
• اگر نگاهی به جامعه بیندازیم باورمان می شود که دوست داریم زندگی مان را با گریه و ناله پیش ببریم. اگر اشتباهی می کنیم به جای اینکه با شجاعت اشتباهمان را بپذیریم و فکرمان را متمرکز کنیم به جای حل کردن اشتباهمان ناله و گلایه را ترجیح می دهیم.
• سال ۵۸ وارد دانشکده هنر های دراماتیک شدم. شب ها در فرودگاه مهرآباد و ارزیابی گمرکی و روز ها دانشکده و درس. امروز از خودم راضی هستم چون کم نیاوردم و با تمام سختی ها هدفم را دنبال کردم.
• من در ظاهر آدم شوخ اما در باطن فوق العاده جدی هستم. کارم برایم جدی بود؛ مخصوصا تئاتر در زندگی ام پر رنگ ترین مساله بود. از همان روز اول سراغ تلویزیون نرفتم. راستش را بخواهید نمی خواستم وارد تلویزیون شوم و چهره ام شناخته شود. احساس می کردم سینما و تلویزیون به کشورمان وارد شده اما فرهنگش وارد نشده است.
دیدم که به بازیگران به چشم مطرب نگاه می کنند و با بازیگران خانم هم در جامعه برخورد خوبی نمی شد. من جوشش هنر را دوست داشتم و دارم؛ برایم چهره شدن مهم نبود.
• نگاه جامعه به حرفه بازیگری نگاه مثبتی نیست. شاید به راحتی نتوانی خودت باشی و زندگی کنی. تنهایی، خودسانسوری و… باعث می شود نتوانی همیشه شاد باشی. انگار زیر ذره بین هستی. حالا اگر بازیگر زن هم باشی که مشکلات چندبرابر می شود.
• چند تن از بازیگران زن ما زندگی مشترک موفقی دارند؟ در اصل در زندگی مجردی شان موفق ترین هستند. اما وقتی ازدواج می کنند همسرانشان می خواهند که دور بازیگری را خط بکشند یا خواستگارشان از آنها می خواهد که کار را کنار بگذارند.
حتی زمانی که با همکاران خود ازدواج می کنند یا کارشان به جدایی می کشد یا کارشان را کنار می گذارند. یکی از دوستان من با آقای کارگردانی ازدواج کرد وبا این حال که همکار بودند اما گاهی فرهنگ نادرست باعث شد از هم جدا شوند. این بازیگران خانم هستند که فقط به خاطر تاهل جلوی پیشرفتشان گرفته می شود. این همان فرهنگی است که جا نیفتاده است. انگار به خاطر بازیگری باید بهای زیادی پرداخت.
• تصمیم به مجرد ماندن سخت ترین تصمیم زندگی ام بود. ازدواج را دوست داشتم اما باید تنها می ماندم. من هم عاشق فرزند هستم و دوست دارم برای افراد خانواده ام آشپزی کنم. اما از آنجا که بازیگری وجودم را ساخته بود نمی توانستم به راحتی از حرفه ام بگذرم.
• باید نگاهمان را تغییر دهیم. خیلی راحت درباره دیگران قضاوت نکنیم. باور داشته باشیم که هر کسی شخصیت مستقلی دارد و حرف زور نزنیم. اگر به این باور رسیدیم،می توانیم زندگی مشترک داشته باشیم. از انتخابمان نخواهیم آنچه شود که ما می خواهیم. به او و خواسته هایش احترام بگذاریم.
کسی که قصد ازدواج دارد باید به سطح فکری برسد که پیشرفت همراهش را دوست داشته باشد و برای انتخابش شرط و شروط نگذارد. قبول کنیم ازدواج یعنی همراه بودن، نه محدود کردن یکدیگر. هیچ کس با محدود کردن همسرش به موفقیت نرسیده.