* جلسه بیستم: مراتب محبت خداوند
همانگونه که در گذشته اشاره شد، گاهی عامل محبت، لذتی است که انسان از ارتباط با محبوب میبرد. مثلا دیدن یک گل و شنیدن صدای بلبل لذتی آنی برای انسان ایجاد میکند و موجب میشود انسان به منشأ آن لذت علاقهمند شود. وقتی این ارتباط تکرار میشود، نوعی ثبات پیدا میکند و فرد با محبوب انس میگیرد.
در اینگونه موارد محبت دائرمدار لذتی است که انسان از محبوب میبرد و وقتی آن لذت منتفی شد، محبت نیز منتفی میشود. اما گاهی انسان شخصی را به خاطر صفت یا کمال ثابتی که دارد، دوست میدارد. مثلا انسانی را فرض کنید که بهخاطر علم، تقوا و معرفت عالمی به او علاقهمند شده است؛ حال اگر مدتها نیز او را نبیند، هم چنان او را دوست میدارد، مگر اینکه تحولی در آن عالم پیدا شود.
خدا در این عالم انسان را قابل تحول آفریده است و مثالهایی نیز در قرآن زده است که ما حواسمان جمع باشد و تصور نکنیم که اگر کسی مدتی رفتار خوب و کمالی داشت، تا ابد اینگونه خواهد ماند؛ وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ. [۱] او عالم عابد مستجابالدعوه بنیاسرائیل بود، ولی کمکم آن روح تقوا و اخلاص را از دست داد و به دنیا و لذتهای دنیا گرایش پیدا کرد. کمکم کارش به جایی رسید که قرآن درباره او می فرماید: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ. در اینگونه موارد نیز اقتضای سیر منطقی و عقلانی این است که وقتی محبوب تحول پیدا کرد، محبت ما نیز تحول پیدا کند. او را بهخاطر این دوست میداشتیم که بنده خدا، اهل تقوا، مخلص و اهل عبادت بود. حال که منافق یا دنیاپرست شده، دیگر معنا ندارد که او را دوست بداریم.
ولی گاهی موجودی صفت ثابتی دارد که زایل شدنی نیست. در این صورت انسان میداند که این کمال در محبوب ثابت است، و لذا همیشه او را دوست میدارد و این دوستی نیز به تناسب در اعمالش ظاهر میشود؛ همیشه به یاد اوست، دائما نام او را میبرد و هر رفتاری که به او انتساب دارد را دوست دارد؛ مگر این که خود محب اشکالی پیدا کند و مانعی در او پیدا بشود که محبتش باقی نماند، وگرنه اقتضای کمال ثابت محبوب این است که آن محبت نیز دائمی باشد. اما گاهی خود انسان آفتزده میشود و ابتدا کسی را بهخاطر ایمانش دوست میدارد، سپس خود منافق میشود و دیگر او را به خاطر ایمانش دوست نمیدارد.
محبت به خاطر منفعت محب
نازلترین مرتبه محبتی که ما میتوانیم نسبت به خدای متعال داشته باشیم این است که بهخاطر نعمتهایی که به ما داده است خدا را دوست میداریم. البته اگر محبت ما فقط به خاطر همان نعمت آنی باشد، در صورت از دست رفتن نعمت، آن محبت نیز زائل میشود. بیماری را فرض کنید که خدا شفایش داده است. حال اگر خدا را فقط به خاطر همین که او را شفا داده، دوست بدارد، در صورتی که بیماری برگردد یا طبق مصلحت خدا، بلا یا مصیبتی دیگر بر او نازل شود، آن محبت ضعیف میشود. این است که بسیاری از افراد به خداوند اظهار محبت میکنند، اما گاهی نیز احساس میکنند که هیچ محبتی به خداوند ندارند. اینگونه افراد انتظاراتی از خدا داشتهاند که خداوند برای آنها مصلحت ندانسته است، و یا اینکه آنها را امتحان کرده و مصیبتهایی برایشان پیش آورده است. وقتی میبینند که همه اینها از طرف خداست، آن محبت برایشان ثابت نمیماند. این آفت مربوط به مرتبه نازل محبتی است که انسان نسبت به خدا پیدا میکند و از آنجا که عامل آن ضعیف و تغییرپذیر است، معلول آن نیز که این محبت باشد، ضعیف است.
محبت به خاطر کمال محبوب
ولی انسان در سطح بالاتری از محبت، خداوند را بهخاطر کمالاتش دوست دارد. همانگونه که گفتیم ما هر چه را دوست میداریم به خاطر کمالی است که در اوست، بنابر این هر اندازه باور کنیم که همه کمالات بهصورت بینهایت در خدای متعال موجود است، خدا را بیشتر دوست میداریم. اما ـ به تعبیرحضرت امام (ه) ـ در قلبمان وارد نشده است که خداوند این کمالات را دارد.
مرتبه عالیتری از محبت این است که اگر بعضی از همین صفات خدا که صفات کمالیه است در مواردی ضرر ما را اقتضا کند، وظایف الهیمان را انجام بدهیم و در ایمان ثابت قدم بمانیم.
بالاخره همین صفت حکمت الهی است که اقتضا میکند ما امتحان بشویم؛ وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ [۲] خداوند چیزهایی را از ما میگیرد و مصیبتهایی بر ما وارد میشود تا امتحان بشویم.
در اینگونه موارد اگر ایمان، معرفت و به دنبال آنها محبت ضعیف باشد، حتی موجب بغض نیز میشود. علت اینکه کسانی در حال احتضار با کفر از دنیا میروند و حاضر نیستند شهادتین بگویند، این است که تعلقاتی داشتهاند و میدیدهاند که خداوند با مرگ اینها را از محبوبهایشان جدا میکند.
میبینند خداوند میخواهد آنها را از چیزهایی که سالها برایش زحمت کشیده بودند و خیلی به آنها علاقه داشتهاند، جدا کند و حاضر نمیشوند شهادتین بگویند. ولی اگر ایمان کاملتر باشد، انسان متوجه میشود که همه اینها هم حکیمانه است، و همین که میبیند کاری بر اساس حکمت انجام گرفته، خود موجب محبت میشود. این است که وقتی مصیبتی بر اولیای خدا وارد میشود، نه تنها از محبتشان کاسته نمیشود، بلکه همان توجه آنها به خدا را بیشتر میکنند. میگویند خدایا! الحمد لله که تو این نعمت را به ما دادی و الحمدلله که آنچه صلاح میدانستی از ما گرفتی؛ ما میدانیم که این باعث میشود در بهشت، بهترش را به ما بدهی. الحمدلله که به ما صبر دادی تا بتوانیم در این مصیبت شکرگزار تو باشیم. و به این ترتیب خود همین مصیبت باعث چندین عبادت برای اولیای خدا میشود.
محبت خدا و ترس از خدا
گاهی سؤال میشود که با این همه انذار به عذاب و جهنم، چگونه خدا دوستداشتنی است؟ چنین خدایی بیشتر ترسیدنی است تا دوستداشتنی! و این همه دستور که در شرع مقدس بر لزوم ترس از خدا وارد شده است نشان میدهد که باید از خدا ترسید و انسان از کسی که میترسد دیگر او را دوست نمیدارد.
پاسخ این پرسش آن است که البته محبت ساده و سطحی متزلزل است و یک روز هست و روز دیگر نیست. در این صورت یک روز خدا را دوست میداریم و یک روز نیز العیاذ بالله از او متنفر میشویم؛ وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ. [۳] حتی گاهی آدمیزاد بهگونهای میشود که نام خدا را هم نمیخواهد بشنود. این حالت بهخاطر معرفت سطحی ماست. اما اگر درباره کمالات خدا بیاندیشیم اینگونه نیستیم.
خداوند همه کمالات را به طور بینهایت دارد و با هیچ مقیاسی نمیتوان کمالات او را سنجید. اگر انسان باور کند که موجودی چنین کمالی دارد، نمیتواند او را دوست نداشته باشد و هر اندازه این معرفت قویتر باشد، محبتش نیز بیشتر میشود. در این صورت مصیبت و بلا را نیز امتحانی از سوی خدا میداند که زمینه تکامل بیشتر برایش فراهم شود. انذارهای خدا نیز از رحمت اوست. میگوید از جهنمی بترسید که آتشش چنین و چنان است تا شما کاری نکنید که مستوجب جهنم شوید؛ جهنم نتیجه عمل شماست، و تحقق این عمل در عالم آخرت به این صورت است و این آتشی است که خود میافروزید. انذار خداوند بهخاطر این است که ما گرفتار نشویم. میخواهد کاری نکنیم که مستوجب عذاب باشیم. بنابراین همین انذار باعث میشود که خدا را بیشتر دوست بداریم.
یکی از صفاتی که موجب محبت میشود همین است که بیاندیشیم که خداوند برای اینکه انسانها گرفتار بدبختی نشوند، پیغمبران را فرستاده است و مدام به ما هشدار داده که مبادا گمراه شوید. علائم راهنمایی برای چیست؟ آیا به نفع مردم است یا به ضرر آنها؟ روشن است که این علایم به نفع مردم است و برای جلوگیری از خطرات در جادهها گذاشته شده است. اگر انسان بفهمد که انذارهای خداوند، همانند علامتهای راهنمایی برای آگاهی از خطرات راه و نیفتادن در گمراهیهاست، محبت بیشتری به خدا پیدا میکند و بالاخره وقتی انسان دانست که همه اینها حتی انذار نسبت به عذاب ابدی از روی حکمت است، بیشتر خدا را دوست میدارد. حکمت صفتی کمالی است و هر کمالی دوستداشتنی است و چون حکمت الهی بینهایت است، باید بینهایت او را دوست داشت.
سرایت محبت به دوستان خدا
در جلسات گذشته گفتیم یکی از نشانههای حقیقی بودن محبت خدا این است که ببینیم به دوستان خدا چهقدر محبت داریم و به رفتارهایی که خدا توصیه میکند چهقدر اهمیت میدهیم. باید بدانیم که محبت پیغمبر اکرم و اهلبیت –صلواتاللهعلیهماجمعین- و تبعیت از آنها در مقام عمل، لازمه محبت خداست؛ قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ. [۴] و در جلسه گذشته نیز از روایتی بهره گرفتیم که به این نکته اشاره داشت که اگر انسان در هنگامی که بین دو کار دنیوی و اخروی مخیر شود، کار اخروی را ترجیح بدهد، نشانه این است که خدا را دوست دارد، اما اگر کار دنیوی را ترجیح دهد، نشانه این است که محبتش به دنیا بیشتر است. وقتی شما مقام معظم رهبری را دوست دارید، فرزندش را به خاطر انتساب به او باید دوست داشته باشید.
وقتی انسان کسی را دوست داشته باشد، حتی کوچه و خانه او را نیز دوست میدارد. این لازمه محبت است. بنابراین اگر ما به اهلبیت محبت داریم، باید متعلقات آنها را نیز دوست بداریم. اولین مرتبهاش این است که باید سادات را دوست بداریم. این اولین نسبت است، حال اگر فردی علوی مرتکب گناهی نیز بشود، ما باید به خاطر علوی بودنش او را دوست بداریم؛ البته آن گناهش را باید دشمن داشت، اما این انتساب، یک انتساب ثابتی است و به این جهت باید او را دوست داشت.
فنای در محبوب
اگر کسی علی علیهالسلام را دوست داشت، صفات علی را نیز دوست میدارد. یکی از صفات کمالیه ایشان که در همه عالم حضرت علی علیهالسلام را به آن صفت میشناسند، عدالت است. حال اگر ما در زمان امیرمؤمنان بودیم و عدالت ایشان ایجاب میکرد که ضرری به ما برسد، چه میکردیم؟ آیا باز ایشان را دوست میداشتیم؟ روشن است این کار خواه ناخواه در محبت کسانی که دارای مراتب ضعیفی از محبت هستند، اثر منفی میگذارد و آن را کاهش میدهد، ولی بودند کسانی که علی را به خاطر همین عدالتش بیشتر دوست میداشتند و در جاهایی نیز که ضرر مادی به آنها میخورد، نه تنها از محبتشان کاسته نمیشد، بلکه بر محبتشان افزوده میشد.
در روایت است که غلام سیاهی نزد حضرت امیر سلاماللهعلیه آمد و گفت: آقا من دزدی کردهام. حضرت از او قبول نکردند تا اینکه سه بار اقرار کرد و درخواست کرد که بر من حد جاری کنید، تا پاک بشوم. از آنجا که وقتی مجرم سه مرتبه اعتراف کرد، قاضی باید حد را جاری کند، حضرت فرمودند که چهار انگشت او را بریدند. این غلام انگشتهایش را برداشت و به راه افتاد و مدح علی علیهالسلام را میکرد. ابنکواء او را در راه دید و از او پرسید دستت را چه کسی بریده؟ گفت: لَیْثُ الْحِجَازِ وَکَبْشُ الْعِرَاقِ وَمُصَادِمُ الْأَبْطَالِ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الْجُهَّالِ کَرِیمُ الْأَصْلِ شَرِیفُ الْفَضْلِ مُحِلّ الْحَرَمَیْنِ وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ أَبُو السِّبْطَیْنِ أَوَّلُ السَّابِقِینَ وَآخِرُ الْوَصِیِّینَ مِنْ آلِ یس الْمُؤَیَّدُ بِجَبْرَائِیلَ الْمَنْصُورُ بِمِیکَائِیلَ الْحَبْلُ الْمَتِینُ الْمَحْفُوظُ بِجُنْدِ السَّمَاءِ أَجْمَعِینَ ذَاکَ وَاللَّهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ. [۵] ابنکواء تعجب کرد و گفت: او دست تو را بریده است و تو او را ستایش میکنی؟ در پاسخ گفت: حال که فقط چهار تا از انگشتانم را بریده، اما اگر تکه تکهام نیز کرده بود هیچ اثری در من نداشت جز اینکه بر محبتم به او افزوده میشد؛ لَوْ قَطَعَنِی إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَدْتُ لَهُ إِلَّا حُبّاً. ابنکواء خیلی تعجب کرد و نزد امیرمؤمنان آمد و داستان را گفت.
امیرمؤمنان علیهالسلام به او فرمود: إِنَّ مُحِبِّینَا لَوْ قَطَعْنَاهُمْ إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَادُوا لَنَا إِلَّا حُبّاً وَإِنَّ فِی أَعْدَائِنَا مَنْ لَوْ أَلْعَقْنَاهُمُ السَّمْنَ وَالْعَسَلَ مَا ازْدَادُوا لَنَا إِلَّا بُغْضاً؛ محبان ما اینگونه هستند که اگر آنها را قطعهقطعه کنیم، چیزی جز حب ما در آنها افزوده نمیشود، اما در بین دشمنان ما کسانی هستند که اگر ما عسل و روغن را در کامشان بریزیم باز هم جز بر بغضشان افزوده نمیشود.
سپس حضرت به امام حسن علیهالسلام فرمودند که: عَلَیْکَ بِعَمِّکَ الْأَسْوَدِ؛ برو این عموی سیاهپوستت را بیاور! امام حسن علیهالسلام او را آوردند و حضرت آن انگشتها را بر جای خود گذاشتند و دعا کردند و خداوند به برکت دعای آن حضرت او را شفا داد. روشن است که این محبت به خاطر این نبود که علی علیهالسلام به او پول داده و یا احترامش کرده بود. این محبت به خاطر این بود که ایشان بنده خدا و مظهر عدالت، محبت، لطف و... خدا بود، و از آنجا که این صفات، صفات ثابتی است، محبت آن نیز ثابت است و تغییری نمیکند، اما اگر علت محبت، مثلا پولی بود که حضرت به او داده بود، وقتی پول را از او میگرفت، محبت نیز میرفت.
ما باید بکوشیم که محبتهایمان را از این حالت سطحی و بچهگانه دربیاوریم و به آن عمق ببخشیم. محبت باید پایه محکمی داشته باشد. باید نسبت به خدای متعال و اولیایش معرفتی پیدا کنیم که تزلزلناپذیر باشد و به صرف یک نقل، کلام یا شعری در وصف ایشان بسنده نکنیم.
مرحوم آقای طباطبایی رضواناللهعلیه میفرمودند: به سفارش استادمان مرحوم آقای قاضی، یک بار مجموعه بحارالانوار را مطالعه کردیم تا چیزهایی که سنت پیغمبر است یا اینکه ایشان دوست میداشتهاند، استخراج کنیم و بکوشیم حتی برای یک بار هم شده به آن عمل کنیم. در این مبان به این روایت رسیدیم که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در بین خوراکیها، ملخ دریایی را دوست میداشتهاند. ایشان میگفتند: من تصمیم گرفتم که بهخاطر محبت به پیغمبر اکرم در عمرم برای یک بار هم که شده از این غذا تناول کنم و آن قدر گشتم تا آن را پیدا کردم و بالاخره از آن غذا تناول کردم. محبت اینگونه است که محب میخواهد به هر اندازه که ممکن است به محبوب شباهت پیدا کند، دنبال او برود و در او فانی شود.
مراتب محبان اهلبیت(ع)
در روایت آمده است که مردی خدمت حضرت صادق علیهالسلام رسید. حضرت فرمود: شما از کدام طایفهاید؟ گفت: ما از دوستان و موالی شما هستیم. حضرت ابتدا اشاره کردند که این ادعا، ادعای بسیار بزرگی است. لَا یُحِبُّ اللَّهَ عَبْدٌ حَتَّی یَتَوَلَّاهُ وَلَا یَتَوَلَّاهُ حَتَّی یُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ؛ [۶] کسی که به ما محبت داشته باشد، به خدا محبت دارد و اگر کسی محبت خدا را داشته باشد، خدا او را به ولایت میپذیرد و ولیّ او میشود، و اگر خدا ولایت کسی را پذیرفت حتما او را به بهشت خواهد برد. سپس حضرت پرسیدند: مِنْ ای مُحِبِّینَا أَنْتَ؛ از کدام دسته از دوستان ما هستی؟ این مرد جوابی نداشت که بدهد، اما سدیر صیرفی که از اصحاب خاص امام صادق بود، از امام پرسید مگر شما چند نوع محب دارید؟
حضرت فرمود: دوستان ما سه دستهاند؛ بعضیها هستند که در ظاهر با ما دوستند و به ما اظهار محبت میکنند، اما در باطن علاقهای به ما ندارند. آنها در ظاهر اسم ما را میبرند، اما فکر، روش و منششان، منش طاغوتیان است. این گروه در زبان با ما هستند اما شمشیرشان علیه ماست. این فراز شاید اشاره به بنیعباس باشد که در مقابل بنیامیه اظهار محبت به اهلبیت میکردند، ولی جسارتها و مصیبتهایی که از آنها به اهلبیت رسیده، کمتر از بنیامیه نبوده است.
دسته دیگر باطناً ما را دوست دارند، اما شرایط اجازه نمیدهد که در ظاهر نیز اظهار ارادت کنند. در ظاهر با مردم مماشات میکنند اما ته دل ما را دوست دارند؛ درست است که اینها در ظاهر اظهار محبت نمیکنند اما در باطن ما را دوست دارند و روزها را روزه میگیرند، شبها را به عبادت میپردازند، در مقابل ما تسلیم هستند و هر چه ما میگوییم بیچون و چرا میپذیرند.
اما طبقه ممتاز کسانی هستند که هم در باطن و هم در ظاهر ما را دوست دارند. اینها کسانی هستند که از عذب فرات [۷] نوشیدهاند. انواع بلا تندتر از اسب تیزرو به سراغ آنها میآید. سختیها و گرفتاریها برایشان پیش میآید و مورد آزمایش و بلا قرار میگیرند واین بلایا آن قدر سخت است که به حالت تزلزل میافتند. برخی از آنها کتک میخورند و زخمی میشوند و برخی را سر میبرند ولی از محبت ما دست برنمیدارند. به برکت اینها خدا بیماران را شفا میدهد و افراد تهیدست و بینوا را ثروتمند میکند. به برکت آنهاست که خدا به شما نصرت میدهد و باران را بر شما نازل میکند و به شما روزی میرساند. وَهُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَ خَطَراً؛ اینها خیلی کم هستند ولی در طبقه اعلی قرار دارند.
در این جا بود که آن مرد گفت: فَأَنَا مِنْ مُحِبِّیکُمْ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ. قَالَ جَعْفَرٌ علیهالسلام إِنَّ لِمُحِبِّینَا فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ عَلَامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا. حضرت فرمود اولین علامت دوستان خالص ما این است که توحید را خوب شناختهاند و صفات، حدود، حقایق، شروط، و تأویل ایمان را یاد گرفته و عمل کردهاند و پس از طی این مراحل از محبان خالص ما شدهاند.
وفقناالله وایاکم انشاءالله
------------
پاورقی:
[۱]. اعراف، ۱۷۵ـ۱۷۶.
[۲]. بقره، ۱۵۵.
[۳]. زمر، ۴۵.
[۴]. آلعمران، ۳۱.
[۵]. مناقب آل أبی طالب علیهمالسلام (لابن شهرآشوب)، ج۲، ص۳۳۶.
[۶]. تحفالعقول، ۳۲۶.
[۷]. شاید اشاره به روایاتی باشد که خدای متعال وقتی عالم را خلق فرمود، چشمهای را از عذب فرات و چشمه دیگری را از ملح اجاج آفرید و دوستان خدا را از آن عذب فرات آفرید.