اما آداب حضور در این امامزاده و رسمی که خود زائران بنا گذاشتهاند قصهای شنیدنی دارد.
روضه اختصاصی
چند زن دور سنگ قبر نشستهاند و دعا میخوانند. یکی با خودکار روی پارچه سبزرنگ جای خالی پیدا کرده و آنچه به خاطرش دست به دامن امامزاده شده را روی پارچه مینویسد. همه چیز در امامزاده در اتاقی کوچک، دور تا دور ضریح جای گرفته؛ از یخچال کوچک حاج علی گرفته تا سماور و سبدی پر از استکانهای بلور و ظرفشویی کوچکی برای شستن استکانها. آینهکاریها و کاشی نوشتههای هفترنگ چیزی از سادگی امامزاده کم نمیکنند. «شمسعلی بهرامی» کسی که همه حاج علی صدایش میکنند کلیددار امامزاده است. هر روز صبح قفل در آهنی را باز میکند و منتظر مهمانان امامزاده میشود. حاج علی به طرف سماوری میرود که گوشه اتاق جا گرفته است. دو استکان چای میریزد؛ یکی برای خودش و یکی برای همسایهای که هر روز چند دقیقهای کسبوکار را رها میکند تا در امامزاده نماز بخواند. چای را روی زمین میگذارد و روی صندلی مینشیند و روضه علیاصغر(ع) میخواند. صدایش در چهاردیواری کوچک میپیچد و به سقف بلند امامزاده میرسد. اشک در چشمان آن مرد جاری میشود. البته هر کس هوس یک دل سیر گریه کردن داشته باشد، از حاج علی میخواهد روضهای برایش بخواند. چه یک نفر باشد چه ده نفر، فرقی نمیکند. نفس حاج علی برای هر کسی که دلش روضه شنیدن بخواهد گرم است. حاج علی میگوید: «سالهاست در این امامزاده خدمت میکنم و صفای این امامزاده کوچک را با هیچچیز عوض نمیکنم.»
پذیرایی ویژه
زائران شکلات نذری آوردهاند و قبل از رفتن به حاج علی سپردهاند تا کام تازهواردها را با آن شیرین کند. «معصومه مصطفایی» سینی چای به دست از راه میرسد. چند باری میشود که به این امامزاده آمده و هر بار دوست و آشنایی را با خود همراه کرده است. او میگوید: «گاهی که دلم میگیرد به اینجا میآیم. اگر خانهام نزدیک اینجا بود هر هفته میآمدم. اینجا با امامزادههای دیگر کمی فرق دارد؛ دنج و آرامتر است و آدم احساس میکند مهمان امامزاده هفت دختران است.» از قوانین نانوشته این امامزاده میگوید: «خودمان برای خودمان چای میریزیم. البته اگر حاج علی پیشدستی نکرده باشد. گاهی که وقت ظهر به اینجا میآییم سفره کوچکی باز میکنیم و نان و پنیر و سبزی و خرما در آن میچینیم و دیگر زائران را هم به آن مهمان میکنیم. حاج علی هم چیزی از یخچالش بیرون میآورد و تعارفمان میکند.»
حاجتهایی که روا میشوند
زنها کتابهای دعا را سر جایشان در کتابخانه کوچک سرداب قرار میدهند. استکانها را میشویند و نگاهی به سماور میاندازند تا به اندازه کافی آب داشته باشد برای زائران دیگری که در راه هستند. یکی از زنها میگوید: «حاج علی به اینجا رسیدگی میکند و نمیگذارد کم و کسری وجود داشته باشد. با این حال هر کسی که میآید معمولاً با خودش چای یا قند و شکر و خرما و چیزهای دیگر میآورد و قبل از رفتن کنار سماور میگذارد تا بقیه هم بتوانند از آن استفاده کنند. دفعه پیش که به اینجا آمده بودم یکی از زنها میخواست یک دست استکان تازه برای اینجا بخرد چون استکانها رنگ و رو رفته شده بودند.»
حاج علی میگوید: «بیشتر کسانی که برای دعا و زیارت به اینجا میآیند خانمها هستند. اعتقاد زیادی به این امامزاده دارند و خیلیها تا به حال حاجت گرفتهاند. خانمی هست که بعد از 15 سال، حاجتش را از این امامزاده گرفت و صاحب دوقلو شد. چند وقت پیش با بچههایش به اینجا آمده بود. چه کیفی میکردم از دیدن بچهها. از این اتفاقها اینجا زیاد میبینم. آنها که حاجتروا میشوند گاهی روی اجاق همین امامزاده آشی روبهراه میکنند و به زوار دیگر هم میدهند. کسبه اطراف هم ظهرها برای نماز به اینجا میآیند.»
قصه هفت دخترون
راه رسیدن به سرداب راه پله باریک و فلزیای است که تا به طبقه پایین برسد چند باری پیچ و تاب میخورد. دورتادور سرداب پشتیها به چشم میخورند و مقبره امامزاده در وسط سرداب قرار دارد. پارچهای سبز رنگ روی مزار کشیده شده و گلدانهای قدیمی امامزاده روی آن قرار دارند. «حبیبه، رقیه، فاطمه، ساره، هاجر، تاجر دختران سواد بن موسی کاظم (ع) از بغداد روی به سوی ولایت ری نهادند و چون به تهران رسیدند آنها را شهید کردند.» این یکی از روایتهایی است که در مورد امامزادگان «هفت دختران» در کتابها نقل شده. در حالی که اسم شش دختر در این روایت به چشم میخورد. حاج علی میگوید: «فضای امامزاده همین اتاق چند متری است. البته مزار اصلی امامزادهها پایین در سرداب قرار دارد. اینجا بعدها در دوره پهلوی ساخته شده و ضریح هم در دهه هشتاد اینجا نصب شده است.»
یکی از روایتها از هفت دختری میگوید که نواده امام موسی کاظم (ع) بودند و وقتی از بغداد به ری سفر میکردند در تهران کشته و در این سرداب دفن شدهاند. سردابی که در آن تنها یک سنگ قبر برای هر هفت دختر به چشم میخورد. روایت دیگری میگوید که این هفت دختر از خانوادههای تهرانی بودند که در دوره صفویه وقتی جنگ با ترکمنها شدت گرفته بود قصد جنگ کردند. چون آن زمان مرسوم نبود که دختران و زنها به جنگ بروند، با درخواستشان مخالفت شد. دخترها لباس رزم به تن کردند و چهره خود را پوشاندند و به جنگ رفتند. وقتی پدرشان به خانه برگشت و دخترها را در خانه نیافت، به میدان جنگ رفت و اجساد دخترانش را پیدا کرد و آنها را در این محل دفن کرد. روایتهای دیگری هم در مورد این امامزاده نقل شده است. تا قبل از سال 1351 بقعه هفت دختران تنها سرداب بود و در سال 51 با تلاش مرحوم حاج سید مصطفی نجات و تصدی دکتر آزمون، معاون نخست وزیر، بقعه جدیدی در این مکان ساخته شد. ضریح امامزاده هم در سال 1383 ساخته و در این محل نصب شد.