سرویس نقد رسانه پایگاه 598-عباس موزون/ وضعِ امروزِ سینماگرِ ما این است: دروازههای ماهواره و اینترنت گشوده شده و از زمین و آسمان فیلمِ هالیوودی رایگان فرومیریزد. و او میبایست در گودِ سینمای داستانی با رقیبی سرشاخ شود که لااقل شش دست و پای قوی دارد:
تکنیک، ابزار، فیلمنامه و سه جاذبهی ((زر، زن، زور)).
اما بسیاری سینماگرانِ ما ازآنجاکه تقریباً هیچیک از شش دست و پای بالا را در حد و اندازهی رقیب ندارند.
(بهاشتباه و ناامیدانه) خود را از در اختیار داشتنِ تکنیک، ابزار و فیلمنامههایی همپای رقیب ناتوان میپندارند و بنابراین به راهکارهایی کودکانه و خود مخرب بهقرار زیر روی آوردهاند:
- نمایش چرک، پلشتی، دنائت، فحاشی، بددهنی و رکاکت که مثلاً و احیاناً رقیبِ «خشونت هالیوودی» شود.
- نمایشِ اعتیاد، عشوه، کرشمه، خیانت، هرزگیِ کلامی و رفتاری در شخصیتهای ایرانی تا مثلاً با «جاذبههای جنسی» هالیوود رقابت کند.
- نمایش تلاشِ مأیوسانهی شخصیتهای فقرزدهی ایرانی برای «ثروت جویی» تا بلکه با جذبه ی «ثروت یابی» قهرمانان هالیوود رقابت کند.
و اینگونه برخی سینماگرانِ ما گمان دارند میشود با ابزارِ تلخِ (!) فحش و چرک و عشوه و کرشمه. به رقابت با جاذبههای بهظاهر شیرینِ زر و زن و زورِ هالیوودی ادامه دهند.
حال، دیگر مهم نیست این جاذبهها (!!) چقدر در کشور بسوزاند ریشه و نسل را و در خارج، وجهه و اصل را.
اگر پای توجیهاتِ اینگونه سینماگران بنشینید و برای مثال بپرسید که اوجگیریِ روزآمدِ بددهنی و فحاشی در آثار ایشان چه توجیهی دارد خواهید دید که در دفاع از بددهنی و رکاکتِ کلامی عمدتاً چنین دفاعیاتی دارند که:
«ما در زندگی عادیِ خود فحش میدهیم پس در فیلم هم میبایست فحاشی کنیم تا اثر، طبیعی جلوه کند».
و البته این تفکر امروزه یکی از ابتلائاتِ سینما و تئاترِ ما و نوعی پرستیژِ روشنفکرانه و آوانگارد است که اتفاقاً فحاشی و رکاکت و بی ادبی از دمدستیترینها و عادیترین های این تفکر است.
اما در تحلیلِ همین یک نمونه:
بیایید فرض کنیم اصلاً وظیفه ی هنرمند این «نیست» که در زندگی عادیاش فحش ندهد.
و باز فرض کنیم که هنرمند هیچ مأموریت ذاتی در اخلاقمدار بودن ندارد و اصلاً چیزی با عنوان ساحتِ متعالی هنر و هنرمند هم بیمعناست.
بااینوجود، پرسش بدیهی این است که:
آیا یک بازیگر-به بهانه ی طبیعی شدنِ اثر- هرچه را در زندگی روزمره انجام میدهد میتواند در فیلم هم عیناً انجام دهد؟
برای نمونه درباره ی عمل دفع یا فعل توالد و تناسل را که همگی جزوِ طبیعتِ جسمِ بشر هستند (و مثل فحاشی اختیاری و ارادی هم نیستند) آیا میشود به بهانه ی طبیعی شدنِ اثر بهعین و بصر مخاطب نمایاند؟ (که اتفاقاً اگر بناست طبیعیات و بدیهیات زندگیِ روزمره در آثار سینمایی نمایش داده شوند در مقایسه با فحاشی اینها اولی هستند چراکه اینها کاملاً طبیعی و جسمانی هستند و چیزی همچون عمل دفع لزوماً روزی چند بار انجام میشود اما فحش و بددهنی کاملاً اختیاری و غیرضروری است و ممکن است یک بازیگر بددهن چند روز یکبار هم مرتکبش نشود).
این تنها بررسی یکی از ابزارهای زشتسازی و پلشتنمایی در فیلمسازیِ امروز بود و مابقی بماند تا مجال و مقالی دگر.
آقا و خانمِ سینماگر!
شما خود هم در نهان و نهادِ خود دوست دارید به حقیقت پاکیزه و مأموریت متعالی هنر و هنرمند بازگردید.
شما هم در درون معتقدید که هنرمند و هنرِ او میبایست مخاطبِ خود را شاد، مؤدب و امیدوار بخواهند.
حال اگر کسی در زندگی عادی رعایتِ برخی بدیهیات اخلاقی (همچون فحش دادن) را ندارد اولاً این را بهکل جامعه نسبت و تعمیم ندهد و گمان نبرد که همه ی جامعه این گونهاند و زیستِ کلامی ایشان مانندِ خودِ اوست. ثانیاً اگر تفکرتان همین است و جز این نمیتوانید تصور کنید مرحمت فرموده و این دیدگاه را در دایرهی زندگی شخصیِ خود نگاهدارید اما در خلقِ آثارِ هنری (!) مرحمتا ایران و ایرانی را همانگونه که هزاران سال، پیشینهی هنری و فرهنگیاش هست، بشناسید! و هنر و اثرتان درخور بلندای محضر پاکیزه ی ایرانی باشد.
نتیجهگیری:
در پایان، حقیقتی بی انکار دارم خطاب به معدود کارگردانانِ امروزِ سینمای ایران:
فرق بین جاذبههای قهرمانانِ شما (فحش، چرک، پلشتی، عشوه، خیانت...) و قهرمانانِ هالیوود (زر، زن، زور) این است:
سینماگرِ هالیوودی لذتها و پیروزیهای مادیِ قهرمانش را به بیننده میفروشد،
اما شما ذلتها و شکستهای او را.
و چون بروزِ «حس همذاتپنداری» یک پدیده ی روانی ناگزیر و ناخودآگاه است، بنابراین نتیجهی خود به خودی این است که:
تماشاگر ِ آمریکایی با حس شادی و پیروزی و فخر از سینما بیرون میزند و با امید و شادی رو به خانه میکند.
اما تماشاگرِ ایرانیِ شما با حس غم و شکست و حقارت و تلخی.
و هر بار برای درک لحظاتی خوش به سینما میآید اما با سرخوردگی و گسیخته به خانه بازمیگردد.
میدانم به دنبالِ فروش و گیشه هستید. درکتان میکنم.
اینکه میبینید این روزها سینمای کمدی گیشه را از غیر کمدیها ربوده علت این است که فیلم کمدی اگر غرور و امید و شادمانی عمیق را به تماشاگر ایرانی نمیدهد دستکم شادیِ گذرا و خنده ی سطحی را عرضه میکند.
اما هیچکس توجه ندارد که جای خالی امید و غرور و شادمانی عمیق را کدام سینماگر باید برای ایرانی پر کند؟
و شما اگر با همین فرمان بروید در سالهای نزدیک به درهی عمیقِ صندلیهای خالی فرو خواهید رفت و آن وقت دیگر دوپینگ سیمرغهای بلورین هم تماشاگران را بر صندلیهای تلخیبخش، تنشزا، ناامیدکننده و بیادب نخواهد نشاند.
و اما راهکارِ خروج از این مهلکهی خودساخته چیست؟
راهِ رقابت با هالیوود این نیست که ما هم به سه جاذبه محتوایی او «زر، زن، زور» رو کنیم یا به مشابهاتِ سیاهش «فقر و فحش و عشوه و رشوه و چرک و تعفن...» پناه ببریم.
راه این است که در بخشِ محتوا جاذبههای اصیل فرهنگ ایرانی (یعنی محتواهای غنی چند هزار سال فرهنگ) را فعال و بر آن تکیه کنیم و به موازاتِش در بخشِ فنی دست بر زانو گرفته برخیزیم تا: «ضعف در تکنیک و فیلمنامه را برطرف کنیم»:
۱. ابزار و تکنیکهای پیشرفتهی سینمای جهان را در داخل تولید یا مهندسی معکوس کنیم.
۲.برای رشد فیلمنامه نویسی هم در بخش آموزش سرمایهگذاری جدی و در صورتِ نیاز اساتید جهانیِ فن را (تاکیدم بر فن است نه محتوا) برای برگزاری دورههای کوتاه و بلند استخدام و سرانجام فن فیلمنامه را در ترازِ جهانی بومیسازی کنیم.
و تنها اینگونه است که پرِ پرواز سینمای داستانی ما گشوده خواهد شد.
خانم یا آقای کارگردان! خانم یا آقای نویسنده!
باور کن هم بازیگرِ ایرانی دوست دارد در چشم لنز، مؤدب، پاکیزه، درخشنده، پیروز و امیدبخش ظاهر شود،
و هم بینندهی ایرانی عطش دارد شخصیتِ ایرانی (یعنی آینهی خود) را پیروز و پاک و شاد ببیند.
نترس! بساز! میفروشد!
راستی! از یک چیزِ دیگر هم نترس!
درب قلعهی سینما را به روی جوانان باز کن! اینان تهدید نیستند. فرصتاند.
* عباس موزون کارگردان و نویسنده