حدود یک دهه اتاق های فکر و اندیشکدههای متعددی تلاش
کردند تا در نهایت چیزی به اسم طرح خاورمیانه جدید تدوین و آماده اجرا شد.
این طرح را می شود یکی از بلندپروازانهترین طرحهای آمریکا در عرصه سیاست
خارجی دانست که اگر شکل میگرفت تحول مهمی در عرصه حقوق بین الملل رخ می
داد.
اولین علائم این طرح را باید در آغاز این قرن بدانیم، سال 2006 وزیر خارجه
وقت آمریکا (کاندولیزا رایس) در ماجرای حملههای هوایی وسیع رژیم صهیونیستی
به لبنان در مصاحبه ای در پاسخ به خبرنگاری که نگران اتفاقات جدید در
خاورمیانه بود با غروری گفت آنچه رخ می دهد تولد خاورمیانه جدید است و این
تلفات امر طبیعی و درد زایمان خاورمیانه جدید است.
با عبور از این مقطع، خوب است به سال انتخاب ترامپ بهعنوان رئیس جمهور
آمریکا بپردازیم که وی در یک سخنرانی عمومی و رسمی صریحا اعلام کرد
7میلیارد دلار در خاورمیانه هزینه کرده و حال جرات سفری از پیش تعیین شده
به عراق ندارد.
میبایست فاصله سال 2006 تا انتخاب ترامپ را مقطع اجرای خاورمیانه جدید
بدانیم، در این فاصله اتفاقات بسیار مهمی رخ داد که با نگاه جامع مشاهده
میکنیم آمریکا به هیچ کدام از اهداف مهم و بلند خود در منطقه نرسیده است،
یکی از این نمادهای عدم دستیابی آمریکا به اهدافش این بود که رژیم
صهیونیستی که قرار بود در تولد خاورمیانه جدید محور خاورمیانه قرار گرفته و
کانون همه طراحیهای جدید در این منطقه باشد به جای پیشرفت، در حال
دیوارکشی دور خود و خرید وسیع سیستمهای دفاعی برای جلوگیری از حملهها به
خود است.
در این سال ها برخلاف پیشبینی آمریکا، اقتدار و هژمونی ایران و توسعه
گفتمان مقاومت باعث شد طرح خاورمیانه جدید آمریکا ناکام مانده و این آرزو
تبدیل به رویای دست نیافتنی یا کابوس شکست بزرگ شود.
در همه این سالها آمریکا از هر تلاشی برای پیشبرد اهدافش فروگذار نبود،
جنگهای وسیع نیابتی و مستقیم را به راه انداخت، آمریکا در جنگ های مستقیم
عربستان با یمن و دولت وابسته بحرین با مردم این کشور نقش داشت. داعش با
تجهیز آمریکا بخشهایی از سوریه و عراق را تصرف کرد.
در این میان حضور پررنگ و راهبردی ایران بود که راه را بر زیادهخواهی
آمریکا بست و جریان جنگهای نیابتی به نفع محور مقاومت تغییر و الگوی
مقاومت به الگوی موفق و رویای بزرگ تبدیل شد به نحوی که تعداد بسیاری از
جوانهای عرب اهل سنت و غیرشیعه، دلباخته جریان مقاومت شدند. در حوزه
جنگهای رسمی نیز عربستان مدتهاست در یمن مانده و دولتش از حل این بحران
عاجز مانده است.
در این میان ایران به دو جهت نقشآفرین اصلی در همه تحولات خاورمیانه است،
به لحاظ ایدئولوژیک و فکری جریان مقاومت بر عمده جریانات و اشخاص منطقه
عرضه و مورد اقبال عمومی قرار گرفته است، بسیاری از مردم منطقه با هر ملیتی
کاملا به این امر واقف هستند که ایران توانسته با مقاومت و ایستادگی به
آمریکا سیلی بزند پس ما هم می توانیم.
نکته بعدی انتقال دانش و شیوه مقاومت بود که در عملکرد نیروهای یمن در
مقابل عربستان شاهد هستیم. به تعبیری ایران به لحاظ سختافزاری و
نرمافزاری پناهگاه مردم محروم منطقه شده و آمریکا حتی نمیتواند از وضعیت
خود دفاع کند چه برسد به متحدانش.
ایران در خلیج فارس با اقتدار ایستاده و اگر تجاوزی صورت گیرد مانند پهپاد
آمریکایی آن را ساقط می کند و اگر کشتی ایرانی توقیف می شود نیروهای مسلح
ما نفتکش آنها را توقیف میکنند بنابراین شرایط فعلی را باید تقویت محور
مقاومت و ثمر دادن نهال مقاومت تعبیر کنیم.
در لبنان سید حسن نصرا... با خطابه های آتشین و عملکرد مسؤولانهاش اقدامی انجام داده که اسراییل جرات حرکت نامربوطی را ندارد.
با وضعیت کنونی در درون جریان مقاومت؛ در آینده گرایشها به این گفتمان
بیشتر خواهد شد، ماجرای یمن به نفع مقاومت تغییر و بحرین هم به نقطه ای سوق
می یابد که دولت حاکم مجبور به تمکین در مقابل خواست انقلابیون شده و یا
به دست آنها ساقط می شود، همه اینها ثمره مقاومت است.
دکترین ایران در محور مقاومت در مقابل دکترینی در داخل کشورمان است که
معتقد است باید در سیستم جهانی هضم شویم، این در حالی است که تجربه این
سالها در مورد برجام و موضوعات منطقهای بخوبی نشان می دهد کدام یک از این
دو گفتمان دقیق بوده و به ثمر نشسته است.
حسین شمسیان - تحلیلگر مسایل سیاسی