فیلمنامه سریال بوی باران یا عروس تاریکی را بر خلاف بسیاری از نقدها، یک متن مهم و واجد ارزشهای فراوانی برای تحلیل اجتماعی یافتم.
یک سریال به ویژه اگر سریالی اجتماعی باشد، به همان میزان که از منظ فیلمنامه و ساخت سینمایی قابل بررسی است، از نظر اجتماعی نیز قابل تحلیل و بررسی است. در این سطح از تحلیل، بیشتر بر بستری اجتماعی که اثر از آن برخاسته و بر معنایی که به جامعه منتقل میکند تمرکز میشود.
سریال 60 قسمتی بوی باران، بنابر گفته نویسنده آن فیلمنامهای 2250 صفحهای دارد. به احتمال زیاد بیراه نباشد اگر بگوییم، به همین میزان یا حتی بیش از آن، میتوان در زمینه تحلیل اجتماعی سریال گفتگو کرد؛ درباب بسترها و نگرشهایی که ساخت این سریال را ممکن میسازد و نیز در باب معانیای که این متن/ سریال به جامعه منتقل میکند. متن کنونی اما میکوشد این بررسی را تنها از منظر یکی از مهمترین مسئلهها و دغدغههای اکنونی جامعه ایران دنبال کند؛ این مسئله را همانطور که پیش از این به طور مختصر تشریح شده، میتوان با عنوان «ناکنشگری» توضیح داد[1].
از یک منظر، دست کم در شرایط کنونی ما، پاسخ به پرسشِ «مهمترین مسئله اجتماعی ما چیست؟»، یک کلمه بیشتر نیست: «جامعه». جامعه ما در کلیت خود، تا اطلاع ثانوی مهمترین مسئله اجتماعی ماست. مسئله ما این است که یک محافظهکاریِ جدید، که یکسره فعال و البته تمامیتخواه است[2]، در صدد انقیاد و ناکنشگری اجتماعی ماست؛ سریال «عروس تاریکی» یک از بهترین متونی است که تاریکی این نگرش را باز مینمایاند. از این جهت تحلیل این سریال، معبر قابل توجهی به دست میدهد به مهمترین مسئله اجتماعی روزگار ما.
***
تحلیل را از توصیف متن سریال آغاز کنیم. همانطور که میدانیم نام سریال در قسمتهای نخستین از عروس تاریکی به بوی باران تغیییر کرده است. کارگردان دلیل این تغییر را تناسب با حال و هوای داستان ذکر کرده است. ما به درستی نمیدانیم که این تغییر تنها شامل نام سریال میشده یا متن را هم تغییر داده است. بر اساس نام عروس تاریکی، قاعدتا میبایست فرشته شخصیت اصلی داستان باشد اما شخصیت اصلی بوی باران، ترانه است؛ مهمترین تفاوت ترانه و فرشته، مثبت/منفی بودن آنهاست. ترانه یک کنشگر مثبت اجتماعی است و شیفت از عروس تاریکی به بوی باران، عبور از یک نقش اول منفی به یک نقش اول مثبت است. اگر چه در قسمتهای آخر سریال، ترانه به محاق عروس تاریکی میرود تا در این بخش بار دیگر عروس تاریکی (فرشته) شخصیت اصلی فیلم باشد. به هر روی در بازهای که ترانه شخصیت اصلی است، مخاطب بیشترین ارتباط را با او برقرار میکند.
به هر روی هنگامی که درباره ترانه صحبت میکنیم درباره اصلیترین کاراکتر سریال صحبت میکنیم. ترانه (ناصری) و نقش مکمل او، سهیل (کریمی) نمایندگان کنشگران جامعه ما هستند. ترانه یک پزشک زن، خودساخته، برخاسته از طبقات پایین جامعه و واجد همه مؤلفههای کلاسیک یک قهرمان یا دستکم یک نقش مثبت است. او در سطح خانوادگی به دگریاری میپردازد و قصه اصلی تکهی بوی بارانِ سریال، بر بستر این دگریاری و کنشگریهای یاریگرانه ترانه راویت میشود. محدوده یاریگری ترانه خانواده اوست هر چند و به تناسب مسائل پیش آمده در این بستر، در سطح جامعه نیز، به دگریاری میپردازند؛ مواردی مانند کنشگری در دو حوزه فقر و مهاجرت با کمک به سمیه و ناجیه، یا تأسیس خیریه به نام همسرش از جمله یاریگریهای فراخانوادگی این نقش است. شخصیت ترانه، به طرز قابل توجهی با کاراکتر سهیل (کریمی) پیوند میخورد و کامل میشود. سهیل در اغلب مدت حضور، نامزد، و در نهایت همسر ترانه است. فاصله ناشی از نامزدی و تعلیق آن، علاقه عاشقانه ترانه به او و در نهایت مرگ مظلومانه و غیرمنتظرانهاش، کارکتر سهیل را به رغم آنکه در تمام طول سریال حضور ندارد، به یکی از دوستداشتنیترین نقشهای سریال بدل ساخته به گونهای که مخاطب پس از ترانه، بیشترین ارتباط را با سهیل برقرار میکند.
کارکتر سهیل به یک معنا از ترانه مثبتتر است. مهمترین ویژگیهای سهیل نیز مانند ترانه دگریاری اوست. علاوه بر ترانه که در طول یاریگری خانوادگیاش پشت به تنها حامی خود، سهیل داده، سهیل اهل اقدامات خیریهای و به طور مشخص کنشگری جهادی نیز هست. اردوها و کارهای جهادی که در تجربه اجتماعی دهه هشتاد و نود، فراز قابل توجهی یافته است از جمله مهمترین فعالیتهای اجتماعی در بطن جامعه ماست که در اغلب در سریالهای تلویزیونی بازتابی ندارد. بوی باران از معدود و با کمی تردید، شاید از نادر سریالهایی است که در آن به اقدامات و اردوهای جهادی، اشارهای هر چند کوتاه میشود و از این حیث قابل توجه است.
علاوه بر این سهیل در طول کنشگری و یاریگریهای مبارزهگونه ترانه، با جملاتی حکمیانه و شسته رُفته، بینش مورد نیاز ترانه را در اختیار او قرار میدهد: انبوهی از دیالوگهایی که گاه با خامی، بیشتر به جملات بزرگانِ انتهای صفحات سررسیدها شبیه است. این جملات مهمترین منبعی است که در میانههای راه دشوار یاریگری ترانه، به او نیرو و جهت میدهد. علاوه بر یارگیری خانوادگی و کنشگری اجتماعی، سهیل کنش سیاسی نیز دارد. سهیل نگاهی کاملاً متعالی به سیاست داشته و از منظری اجتماعی به سیاست مینگرد؛ ما در فیلم میبینیم (میشنویم) که سهیل با هدف بسط خدمات اجتماعی و جهادی و نه کسب قدرت، نیت شرکت در انتخابات مجلس را دارد.
ترانه (ناصری) و نقش مکمل او، سهیل (کریمی)، به خوبی کنشگران طبقه متوسط جامعه ما را بازتاب میدهند. سرنوشت این دو نقش و اقداماتشان، جانمایه و هسته اصلی حرف سریال است.
مسئله اصلی این هسته اصلی آن است که در سر جمع خود، این دو کاراکتر کنشگر یکسره شکست خورده نشان میدهد؛ آنهم بدترین نوع شکست. ترانه و سهیل با تمام تفاوت سطح کنشگری خود در یک چیز مشترک هستند: آنها علیرغم صدق نیت و حسن فاعلی، حسن فعلی ندارند و از لحاظ فعلیت و عاملیت، نادانسته در طرح باندهای بزرگ مافیایی فعالیت میکنند.
در برخی نقدها به این سریال، مسئله «سیاهنمایی» از اوضاع اجتماعی مطرح شده بود و نویسندگان در پاسخ منتقدان را به پارهای از واقعیتهای اجتماعی موجود ارجاع داده بودند. به گمان نگارنده اما مسئله اصلی عروس تاریکی سیاهنمایی نیست. یک سطح مسئله البته میزان بازنمایی سریال از واقعیت اجتماعی است. سریال میخواهد به ما بگوید ما با باندهای سازمانیافتهای از فساد مواجهیم که از مواد مخدر شروع میکنند و تا پولشویی و سیاست امتداد دارند. در مقابل و در سمت پلیس، علیرضا رستگارهایی هستند که پس از پایان جنگ، وارد میدان وسیعتری شدهاند و به مقابله با این باندها میپردازند. یک سطح از بحث این است که بپرسیم این تصویر چقدر واقعی است؟ آیا امر فساد در جامعه ما معلول چنین باندهای پیچیده و قاتلی است یا از قضا محصول شخصیتهایی با سوابق و ظواهری کم و بیش مشابه علیرضا رستگار است که در موقعیت مسئولیت، به سادگی و بیآنکه این چنین هیولاوار آدم بکشند، کسب و کارشان را از محل بیتالمال سکه کردهاند؟ مسئله اصلی در نقد سریال عروس تاریکی، همانطور که اشاره شد امر دیگری است.
جهانبینی(جامعهبینی) که این سریال به روی مخاطب میگشاید و معنایی که به جامعه منتقل میکند، در سرجمع خود، ناکنشگری را بسط میدهد. از نظر بوی باران همه، یا اغلب مسئله نابرابری، فساد است. به رغم جریان داشتن بخش مهمی از قصه سریال در طبقات فقیر، مسئله اصلی سریال فسادهای سازمانیافته در باندهای مخوف است و نه تبعیض. بوی باران، حتی هنگامی که مسئلههای مهاجران میپردازد، هیچ توصیف و ترسیمی از فرایندهای تبعیضآمیز منتهی به نابرابری ندارد. همانطور که پیش از این به تفصیل توضیح دادهام[3]، تفوق اهمیت فساد بر تبعیض، پایهی نگرشی است که عدالتخواهی را به محاق محافظهکاری برده و الگویی محافظهکارانه از عدالتخواهی ارائه میدهد.
فساد نمیتواند همه نابرابری و عقبماندگی ما در عدالت را توضیح بدهد. از این رو محافظهکارانِ افتاده در پوستین عدالتخواهی، معمولاً تغلیظ فساد را تجویز میکنند. افزودن پسوندهای فاقد معنای محصل، همچون فساد سیستمی و یا ترسیم باندهای مخوف و سازمان یافته فساد. پس از بزرگنمایی در وجود باندهای مافیایی فساد، نوبت به توضیح بیفایده بودن کنشگری اجتماعی میرسد. سریال در هسته مرکزی معنای خود، حامل یکی از مهمترین و محبوبترین ایدههای محافظهکاری ایرانی: کنشگری اجتماعی هر چند به ظاهر خیر است اما نادانسته در دامن شبکهای مخوف، مخفی و پیچیده از شر عمل میکند. اگر چنین است، چه باید کرد؟ آیا کنشگری و عدالتخواهیِ خوب امکان دارد؟ پاسخ سریال مثبت است. در اینجا محافظهکاری عدالتخواه به مثابه یک محلل عمل میکند. کنشگری عدالتخواهانه امکان دارد اما تنها و تنها در حیطه اختیارات نهادهای رسمی حافظ نظم (نیروهای امنیتی و قضایی) است؛ اگر این نیروهای رسمی نظم به درستی عمل نکنند، آن وقت چطور؟ آن وقت هم «تو چه کارهای» درست است؟ تصویر سریال از ناکارآمدی و الکن بودن بازپرس و نیروی انتظامی، طرح کننده این سطح از پرسش است: اگر در وضعیت طبیعی، کنشگری اجتماعی و قسطخواهانه (ترانه و سهیل)، به دلیل ناآگاهی کنشگران اجتماعی از ابعاد پرونده، منتهی به بازیخوردن در طرح یک شر بزرگتر میشود؛ آیا در صورت ناکارآمدی نهادهای رسمی قضایی و امنیتی، کنشگران اجتماعی حق دارند به مقابله با بیعدالتی بپردازند. پاسخ باز هم منفی است. بوی باران از خاستگاهی برخاسته که هرگونه کنشگری اجتماعی را ممتنع، بیفایده و یا دارای تأثیرات منفیِ نادانسته جلوه میدهد.
در اینجا لازم است میان محافظهکاری یا محافظهکاری جدید و عدالتخواهی محافظهکارانه تفکیک قائل شویم. با این همه محافظهکاری عدالتخواه، با بازنمای بزرگنمایی شده از فساد، اگر چه ظاهری عدالتگرا دارد اما به واقع زمینه را برای امتناع کنشگری اجتماعی فراهم آورده و به محافظهکاری جدید، یا محافظهکاری بر آمده از دل انقلاب اسلامی سرویس میدهد.
***
آنچه در فرامتن نقدِ عروس تاریکی رخ داد، خود نشانهای است از اهمیت این سریال. این سریال نماینده روح حاکم بر صداوسیما است. محافظهکاری ایرانی از صداوسیما برای منفعل کردن طبقه متوسط استفاده میکند و این سریال خامدستانه از این اراده پرده بر میدارد. صداوسیما دانشگاه محافظهکاری است.
ده سال قبل در حکم انتصاب مجدد ریاست وقت سازمان صداوسیما ، در موردی عجیب و تکرار ناشدنی، رهبر انقلاب اسلامی یک بازه زمانی یکساله را برای تحولی «قابل اندازهگیری» معین کردند؛ آن یکسال گذشت و نه آن تحول روی داد و نه حتی گزارشی رسمیای از وضعیت آن مطالبه رهبری منتشر شد. رهبر انقلاب در آن حکم نوشته بودند «با زمانبندی برنامهها و تعیین شاخصهای قابل اندازهگیری، حرکت مجموعه را تکمیل یا تصحیح نمائید. انتظار دارد نشانههای این تحول در اولین سال مسئولیت جنابعالی مشاهده شود.» مسئله این نبود که چنین نشانههایی مشاهده نشد؛ مسئله این بود که هیچ گزارشی از این مشاهده ناشدهها منتشر نشد تا حرکت قهقرایی رسانه ملی ادامه پیدا کند و به حضیض کنونی برسد. همدستی میفروش و محتسب، صداوسیما را به ساختاری تصلبناپذیر و در مرز فروپاشی تبدیل کرده است.
عروس تاریکی سریالی است که سه مرتبه در مراجع مسئول صداوسیما رد شده ولی با دور زدن این ساختار قانونی در مسیر ساخت قرار گرفته است. طبیعی است در نقد آن باید به جز نقد متن، اشارهای نیز به فرامتن به وجود آورنده این مانیفست محافظهکاری داشت. همین اشاره اما کافی است تا کسانی در حد و حدود یک استاد جامعهشناسی سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه به انتشار چتهای خصوصی بپردازند! یا آن دیگری که روزی وزارتخانه فرهنگ این مملکت را اداره میکرده، شهادتنامه بنویسد! یا آن دیگری که بیشترین کلیگوییها در زمینه تمدن اسلامی را به نام خود ثبت کرده، از عرشی که خود به نام علوم انسانی اسلامی ساختهاند فرود آید و با استناد به چتهای خصوصی منتشر شده مطلب بنویسد! و گویا این قصه همچنان ادامه دارد. واقعیت این است که وضع موجود ما اینها واقعیتهاست. چرا سالهاست مردم به ژست «تغییر به نفع مردم» این جریان بیاعتنایند؟ آیا مشکل در سطوح تاکتیکی و سیاستورزی است؟ مسئله همین جاست. وضع موجود نگاهبانان سرسختی دارد.
«محافظهکاری جدید» بر خلاف «طبقه مرفه جدید»، زندگی و سلوک شخصی به مراتب سالمتر یا حتی گاه به کلی پاکی دارد. با این حال محافظ وضع موجودی است که در آن طبقه مرفه جدید دست برتر را دارد. عروس تاریکی میگوید کنشگری و عدالتخواهی سهیلها و ترانهها بازی در طرح مافیاهای مهندسها و دکترهاست. واقعیت اما آن است که این محافظهکاری جدید است که با نگاههای امنیتی خود، ناکنشگری را در میان انسان ایرانی (طبقه متوسط و به ویژه انسان انقلاب اسلامی) بسط داده و به طرح طبقه مرفه جدید بیشترین کمک را رسانده است.
***
برای تغییر باید کنشگری عینی داشت. در عارضه ناکنشگری، محافظهکاری که نمیتواند هویت معطوف به اقدام انسان انقلاب را دگرگون کند، او را از اقدام میترساند. گویی آیاتی از سوره کهف را در گوشش زمزمه میکند و بدو میگوید «به فرض که خارج از نهادهای رسمی قضایی و امنیتی دست به کنش اجتماعی و عدالتخواهانه زدی و موفق هم شدی؛ اما باید بدانی که دچار اخسرین اعمال شدهاید. گمان میکنی بهترین اقدام را ساختی اما در عمل، پازل یک شبکه مخوف و مخفی را پر کردی.»
***
ناکنشگری مآلا محافظهکاری و بیعملی است ولی به لحاظ ماهوی با آن متفاوت است. محافظهکاران به واسطه ساخت هویتی/معرفتی امکان کنشگری ندارد؛ ناکنشگری اما وضعیتی است که یک انسان انقلاب بدان دچار میشود و شده است. انقلاب هموجود با اقدام است؛ انقلاب همان اقدام است و انسان انقلاب انسان معطوف به اقدام است. انسان انقلاب ذاتاً کنشگر است و ناکنشگری عارضهای است که بدان دچار شده و عطفبودن او به اقدام را به محاق برده است. انسان انقلابی ذاتا عدالتخواه است اما بر اثر برساختههای محافظهکاران جدید و چالهرزهای شبه تحلیلی همچون عدالتخواهی مصداقی/غیرمصداقی، دوگانههای ساختگی همچون عدالت/ولایت و مقدمات بیپایان معرفتی برای عداتخواهی و مانند آن؛ امکان کنشگری اجتماعی و اقدام عدالتخواهانهاش به محاق رفته است.
***
نهادهای امنیتی و قضایی دو بازوی مهم اقامه قسط هستند. محافظهکاری جدید اما قضا را ذیل امنیت تعریف کرده و امنیت را بر همه چیز، حتی عدالت تفوق میبخشد. از نظر آنها هیچ کنش اجتماعیای عدالتخواهانه نیست مگر آنکه از مجرای نهادهای رسمی انجام پذیرد. این جانمایه معنای خطرناک عروس تاریکی است. عروس تاریکی مخاطب طبقه متوسط را به به هسته سخت استدلال محافظهکاری کلاسیک باز میگرداند: تغییر «اجتماعی» (از پایین) اگر هم ممکن باشد هیچ تصمینی نیست که مطلوب باشد.
خسارتبار آنکه این پیام درست شرایطی مخابره میشود که رهبر انقلاب برای جبران عقبماندگی در عدالت، «همت» مردان و زنان مؤمن و انقلابی را فرا میخواند. محافظهکاری قتلگاه اصل و انسان انقلاب است. محافظهکاری انسان انقلاب را از نیروهای اجتماعی دگرگونساز به ناکنشگرانی تبدیل میکنند که مؤثرترین کنشگریها و استدلالهای سیاسی اجتماعیشان، بر مدار انتشار چتهای خصوصی دیگران میچرخد! محافظهکاران امنیتی، شاید در ستادهای کلان و امنیتی کارآمدیهایی داشته باشند اما در سطح و ساحت اجتماعی، موجودات خوفناکی هستند که ممکن است برای رسیدن به اهدافشان (که از لوازم امنیت میپندارندش) هر کاری انجام بدهند. همین هراسانگیز بودنشان، آلاکلنگوار رقیبانشان در طبقه مرفه جدید را توفیق پیروزی میدهد.
محافظهکاریِ جدید به ما میگوید هیس، بازپرسها مشغول کارند. محافظهکاری جدید از ما میخواهد سهیل و ترانه نباشیم؛ فضولی نکنیم و اجازه بدهیم بازپرسها کار خود را بکنند. محافظهکاریِ جدید در صدد انقیاد و ناکنشگری اجتماعی ماست: در دفاع از مسئولیتها و حتی سریالهایش به جای پاسخگویی، از انتساب و انتصاب رهبری خرج میکند و این آغاز ماجراست.
ناکنشگری انسان ایرانی و انسان انقلاب اسلامی متغییر مستقل و بلکه علت تامه در تداوم کاستیهای وضع موجود است. ناکنشگری مهمترین مسئله انسان انقلاب است. پاسخ انسان انقلاب اسلامی به پرسشِ «مهمترین مسئله اجتماعی ما چیست؟»، یک کلمه بیشتر نیست: «جامعه».
[1] ن. ک به یادداشت «سوژه آنلاین: ناکنشگری و ناگفتگو»؛ http://tabagheh3.ir/1397/09/03
[2] گفتگو درباره این ویژگی محافظهکاری ایرانی فرصتی مبسوطتر میطلبد؛ اجمالاً میتوان به تعبیر امام خمینی در پیامی اشاره کرده که فروردین 13676 منتشر کردهاند. مفهوم «قیممآبی».
[3] . ن.ک به یادداشت «عدالتخواهی و محافظه کاری: محافظهکاری عدالتگرایانه و عبور از آن» ؛ http://tabagheh3.ir/1395/09/0