کد خبر: ۴۶۱۱۰۹
زمان انتشار: ۱۱:۴۹     ۲۱ شهريور ۱۳۹۸
عضو سابق نیروی تفنگ‌داران دریایی آمریکا که عاشق امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای است، می‌گوید با وجود تهدیدهای اف‌بی‌آی در کنفرانس افق نو شرکت خواهد کرد، حتی اگر او را حبس کنند، شکنجه بدهند، یا بکشند.
به گزارش پایگاه 598، هفتمین دوره کنفرانس بین‌المللی «افق نو» از ابتدای ماه آینده (مهرماه ۹۸) در بیروت لبنان کار خود را آغاز خواهد کرد. این کنفرانس امسال هم بار دیگر شاهد جمع شدن متفکران جهان فارغ از ملیت، نژاد و دین خواهد بود تا از تریبون افق نو برای استفاده از حق آزادی بیان و اظهار نظرات خود استفاده کنند. این حرکت مهم و تأثیرگذار که به ابتکار نادر طالب‌زاده شروع شد، سال گذشته میلادی (۲۰۱۸) توسط آمریکا تحریم شد و دولت ترامپ نام برگزارکنندگان آن از جمله خود طالب‌زاده و همسرش «زینب مهنا» (که مدیریت روابط بین‌الملل کنفرانس را به عهده دارد) را در فهرست تحریمی خود قرار داد.
 

بعد از کنفرانس سال گذشته در مشهد مقدس بود که آمریکایی‌ها افق نو عوامل برگزاری آن را تحریم کردند
افق نوی امسال علاوه بر این‌که برای اولین بار در خارج از ایران برگزار خواهد شد و اولین کنفرانس بعد از تحریم‌های آمریکاست، یک تفاوت عمده دیگر هم با کنفرانس‌های سال‌های قبل دارد: مأموران اف‌بی‌آی از ماه‌ها قبل به صورت حضور به خانه مهمان‌های آمریکایی این کنفرانس رفته‌اند و آن‌ها را تهدید کرده‌اند که در صورت شرکت در افق نو تا یک میلیون دلار جریمه و تا بیست سال حبس می‌شوند. این اقدام واشینگتن که نشان از عصبانیت آن‌ها از برگزاری مجدد افق نو و اتفاقاً این‌بار در همسایگی رژیم صهیونیستی است، متأسفانه موجب شد تا برخی از مهمان‌های آمریکایی تصمیم بگیرند امسال در کنفرانس شرکت نکنند. با این حال، برخی آمریکایی‌های دیگر همچنان مصمم به حضور در افق نو در بیروت هستند و برای این تصمیم خود دلایل محکمی هم دارند. یکی از این افراد، «کِن اوکیف» است که چنان‌که خودش هم می‌گوید، «ماجرای زندگی‌اش حتی به عنوان یک فیلم‌نامه هالیوودی هم باورکردنی نیست.» در ادامه، مختصری از زندگی‌نامه اوکیف و سپس مصاحبه مشرق با وی آمده است.
 

کن اوکیف به‌رغم تهدیدهای اف‌بی‌آی می‌گوید بیش از همیشه منتظر حضور در کنفرانس افق نو در بیروت است 
مشرق پیش از این گزارش‌هایی را درباره تحریم افق نو ، نامه اعتراضی نادر طالب‌زاده به دولت آمریکا و همچنین اعزام مأموران اف‌بی‌آی برای تهدید مهمان‌های افق نو منتشر کرده و با شماری از مهمان‌های سابق کنفرانس مانند «ماتئوس پیسکورسکی» که سه سال در کشورش لهستان بازداشت شد و «اسکات ریکارد» که مأموران اف‌بی‌آی به سراغش رفته‌اند در همین‌باره مصاحبه کرده است. سرویس جهان مشرق همچنین با نادر طالب‌زاده دبیر کنفرانس نیز درباره اهمیت افق نو، تحریم‌های آمریکا و تهدیدهای اف‌بی‌آی گفت‌وگو کرده است .
 
(ساعتگرد از بالا چپ) سندر هیکس، اسکات ریکارد، مایکل اسپرینگمن، ورنلیا رندال، و مایکل مالوف، تنها برخی از مهمانان سابق افق نو هستند که اف‌بی‌آی آن‌ها را تهدید کرده است

زندگی‌نامه مختصر «کِن اوکیف»
«کنث روی نیکلاس اوکیف [۱] » مشهور به «کن اوکیف» ۲۱ جولای ۱۹۶۹ در شهر «ناپا» در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمد. وی در سنین نوجوانی با دیدن فیلم «غلاف تمام‌فلزی [۲] » اثر شناخته‌شده «استنلی کوبریک» درباره زندگی در ارتش آمریکا، تصمیم گرفت به سپاه تفنگ‌داران دریایی آمریکا بپیوندد که یکی از زبده‌ترین نیروها در ارتش آمریکا محسوب می‌شود. اگرچه خود اوکیف پیوستن به تفنگ‌داران دریایی را احمقانه‌ترین تصمیم زندگی‌اش توصیف می‌کند، اما معتقد است انسان بزرگ‌ترین درس‌های زندگی را پس از بزرگ‌ترین اشتباهاتش می‌آموزد [۳] .

اوکیف که حتی در جنگ اول خلیج فارس (دخالت آمریکا در جنگ عراق و کویت) نیز خدمت کرده بود، پس از اعتراض به ناعدالتی توسط رده‌های بالاتر نهایتاً از سپاه تفنگ‌داران اخراج شد.
اخراج از سپاه تفنگ‌داران دریایی، اولین و مهم‌ترین نقطه عطف در زندگی اوکیف بود. وی با مشاهده بی‌عدالتی در ارتش آمریکا نسبت به سایر بخش‌های دولت آمریکا نیز بی‌اعتماد شد و با مطالعه در حوزه‌های مختلفی مانند فلسفه، تاریخ، اخلاق و جنبش‌های ترقی‌طلب تحول بزرگی در زندگی خود احساس کرد. وی مدتی بعد با همسرش «روث» (که نام خانوادگی اوکیف متعلق به اوست) به هاوایی رفت و دوره‌ای پرفراز و نشیب را آن‌جا سپری کرد. وی که اعتماد و احترام مردم هاوایی را جلب کرده بود، به مطالعه تاریخ آن‌ها هم پرداخت و به ظلم‌هایی پی برد که خود دولت آمریکا به مردم این منطقه کرده است و حتی به جنبش استقلال‌طلب هاوایی پیوست.

مدتی بعد اوکیف برای اولین بار اقدام به سلب تابعیت آمریکایی خود کرد. وی مطابق قانون و در تاریخ ۱ مارس ۲۰۰۱ برای انجام این کار به یکی از کنسولگری‌های خارجی آمریکا (در «ونکوور» کانادا) رفت و فرم‌های مربوطه را پر کرد و پاسپورت خود را نیز تحویل داد. او ضمن سوگند یاد کردن به این‌که قصد لغو تابعیت آمریکایی خود را دارد، اعلام کرد که از این پس به ملت هاوایی وفادار خواهد بود. با این وجود، مقامات آمریکایی دوباره پاسپورت اوکیف را برایش ارسال کردند و وزارت خارجه این کشور نیز طی نامه‌ای خطاب به او مدعی شد که قصد او برای لغو تابعیت جدی نیست و بنابراین با درخواستش در این زمینه موافقت نمی‌شود.

حوادث ۱۱ سپتامبر و تصویب لایحه «پاتریوت [۴] » (که اختیارات بسیار گسترده‌ای برای «مقابله با تروریسم» به دولت آمریکا می‌داد) به نوعی دومین نقطه عطف در زندگی اوکیف بود. وی با توجه به سابقه‌ای که داشت، از جمله حضور در جنبش استقلال هاوایی، از ترس دستگیری و متهم شدن به «تروریسم» زندگی رؤیایی‌اش در هاوایی را ترک کرد و روانه هلند شد، جایی که برای بار دوم مدارک لغو تابعیتش را تکمیل کرد و پاسپورت خود را دوباره تحویل مقامات آمریکایی داد. در هلند به‌رغم مخالفت‌های اولیه، بالأخره به او پناهندگی دادند و او را به یک کمپ پناهندگان فرستادند تا با شش نفر دیگر که همگی از کشورهای آفریقایی بودند، زندگی کند. دو ماه بعد به کمک یک وکیل هلندی توانست از کمپ بیرون بیاید.

هفت ماه از درخواست پناهندگی اوکیف می‌گذشت، اما وزارت خارجه آمریکا هنوز در مورد لغو تابعیت او جوابی نداده بود. پس از پیگیری وی در این خصوص، یک بار دیگر مقامات کنسولی آمریکا پاسپورت را تحویل خودش دادند و گفتند که وزارت خارجه باز هم با درخواست او موافقت نکرده است. اوکیف این‌بار مقابل خبرنگار الجزیره به دیپلمات‌های آمریکایی مستقر در کنسولگری گفت که اگر پاسپورت را به او بدهند، آن را مقابل ساختمان کنسولگری و جلوی دوربین‌های خبری به آتش خواهد کشید. کارمند کنسولگری گفت که این کار بر خلاف مقررات فدرال آمریکاست. با این وجود، اوکیف از ساختمان خارج شد و پاسپورت آمریکایی خود را آتش زد. وی به این ترتیب بار دیگر روی برائتش از تابعیت آمریکایی و مأموریتش در زندگی یعنی تبدیل شدن به یک «شهروند جهان [۵] » (که نه به دولت‌ها بلکه به مردم کره زمین وفادار است) تأکید کرد، اما گفته می‌شود ۱۷ روز بعد، وزارت خارجه آمریکا نامه‌ای برای اوکیف فرستاد و به او یادآوری کرد که هنوز هم شهروند آمریکاست [۶] . وی در حال حاضر تابعیت ایرلندی-فلسطینی-هاوایی دارد.
 

«شهروند جهان»؛ اوکیف می‌خواست با خلاص شدن از شر تابعیت آمریکایی‌اش تبدیل به یک «شهروند جهان» بشود؛ کسی که به هیچ دولتی وفادار نیست، بلکه به مردم کره زمین وفادار است 

کارنامه اوکیف مملو از اقدامات بین‌المللی‌ای است که کم‌تر کسی جسارت انجام آن‌ها را دارد. به عنوان نمونه، ماه دسامبر سال ۲۰۰۲، چند ماه پیش از آغاز حمله آمریکا به عراق، اوکیف که به این نتیجه رسیده بود که اعتراض و عریضه‌نویسی علیه جنگ عراق به جایی نمی‌رسد [۷] ، گروه «سپر انسانی در عراق [۸] » را تشکیل داد [۹] . اگرچه سفر اول اوکیف به عراق با همراهی تعداد کمی از فعالان بین‌المللی همراه بود و حتی صدام هم او را اخراج کرد، اما نهایتاً اندکی قبل از آغاز حمله آمریکا گروهی که شمار آن‌ها ۲۰۰ تا ۵۰۰ نفر تخمین زده می‌شود در قالب سپر انسانی به عراق رفتند و در نقاط استراتژیک مانند نیروگاه‌های برق، تأسیسات تصفیه آب، سیلوهای مواد غذایی و پالایشگاه‌های نفت مستقر شدند.

همچنین ماه ژوئن سال ۲۰۱۰، اوکیف یکی از داوطلبانی بود که سوار بر کشتی «ماوی مرمره» در قالب کاروان موسوم به «ناوگروه آزادی غزه [۱۰] » با هدف شکستن محاصره نوار غزه راهی این باریکه شد. نیروهای رژیم صهیونیستی ابتدا با شلیک تک‌تیرانداز به داوطلبان بین‌المللی حمله کردند (که در نتیجه آن ۹ نفر کشته شدند [۱۱] ) و سپس کماندوهای این رژیم با هلیکوپتر روی عرشه کشتی پیاده شدند. با این حال، اوکیف توانست دو «کماندو»ی رژیم صهیونیستی را خلع‌سلاح کند [۱۲] و به همین خاطر نهایتاً دستگیر و در فلسطین اشغالی بازداشت شد و مورد ضرب‌وجرح قرار گرفت [۱۳] . صهیونیست‌ها ابتدا قصد بازگرداندن اوکیف به آمریکا را داشتند، اما پس از مقاومت او و درگیری‌اش با مأموران امنیت فرودگاه تل‌آویو، نهایتاً او را به ترکیه فرستادند. ارتش رژیم صهیونیستی چند روز بعد، اوکیف را به تلاش برای انجام عملیات تروریستی متهم کرد؛ اتهامی که اوکیف در پاسخ به آن گفت: «اگر یک تروریست را دستگیر کرده بودند، پس چه مرگشان بود که او را آزاد کردند؟»

کن اوکیف بارها به ایران سفر کرده و در کنفرانس‌های مختلف مانند افق نو و «هالیوودیسم» شرکت نموده است و می‌گوید اتفاقاً به خاطر تهدیدهای اف‌بی‌آی امسال بیش‌تر از هر سال دیگری علاقه دارد تا در کنفرانس افق نو در بیروت حضور داشته باشد. آن‌چه در ادامه می‌آید مصاحبه مشرق با اوکیف در خصوص زندگی پرفراز و نشیبش، سفرهایش به ایران و همچنین دلیل تصمیمش به حضور در کنفرانس امسال افق نو به‌رغم تهدیدهای اف‌بی‌آی است.

◄ شما بارها به ایران سفر کرده‌اید. تجربه‌تان از ایران و تفاوت آن با تصویری که از این کشور در غرب منعکس می‌شود چیست؟
ایران، پارس، از زمان کوروش کبیر و من مطمئناً حتی قبل از آن، حقوق بشر و حقوقی خدادادی انسان‌ها را گرامی داشته است. این کشور بیش از ۶۰۰ سال است که هیچ جنگی نکرده است، جز جنگی که می‌دانم شما آن را «جنگ تحمیلی» می‌نامید؛ همان جنگی که آمریکا از طریق دست‌نشانده‌هایش در کویت آن را به شما تحمیل کرد و همه‌اش بخشی از پروژه «اسرائیل بزرگ» بود. بخشی از این پروژه مستلزم بی‌ثبات‌سازی خاورمیانه است، اما ایران بزرگ‌ترین خار در گلوی طراحان این نقشه بوده است؛ با حمایت از فلسطینی‌ها و با حمایت از تمام آرمان‌های مشروع دیگر.

همچنین من این را می‌دانم که [بر خلاف تبلیغات غرب] شما به دنبال سلاح هسته‌ای نیستید. در نتیجه سفرهای متعددم به ایران و آشنایی با بسیاری از ایرانی‌ها، این را درک کرده‌ام که در کشور شما اکثریت عمده، اگر نگویم تقریباً همه، اعتقاد دارند که خداوند سلاح‌های هسته‌ای را «حرام» می‌داند؛ یعنی غیرمشروع و غیرقابل‌قبول. این واقعیتی است که در آمریکا و غرب کاملاً از آن غافل هستند؛ این‌که شما بیش از ۶۰۰ سال است با کسی نجنگیده‌اید و اعتقاد دارید هیچ‌کس نباید سلاح هسته‌ای داشته باشد، از جمله خود ایران. دلیلش هم این است که خواست خداوند بر همه چیز مقدم است.
 

اوکیف (راست) در کنار «ویلیام رودریگز» سرایدار برج شمالی در مرکز تجارت جهانی (یکی از برج‌های دوقلو که در حوادث ۱۱ سپتامبر تخریب شد) در کنفرانس «هالیوودیسم» سال ۱۳۹۱ در تهران 

◄ آمریکا سال‌هاست که به دنیا می‌گوید ایران یک کشور منزوی است. با این حال، همین کشور «منزوی» اکنون دارد کنفرانسی به نام افق نو را در لبنان برگزار می‌کند که به نظر می‌آید بنیان هژمونی آمریکا را به لرزه انداخته است؛ آن‌قدر که دولت آمریکا مأموران اف‌بی‌آی را درِ خانه مهمانان افق نو می‌فرستد تا از آن‌ها زهر چشم بگیرد. اهمیت کنفرانس افق نو در چیست؟

برای من اصلاً تعجبی ندارد. من بارها و بارها گفته‌ام که قوی‌ترین سلاح در دنیا، اسلحه، بمب هسته‌ای، سلاح‌های شیمیایی، ام۱۶ یا کلاشنیکف نیست، بلکه حقیقت [و حق] است. اساس تکامل، درک و تجربه معنوی خود من هم این است که حق را می‌پرستم. طی این روند که بیش از بیست‌وپنج سال طول کشیده است، به این درک معنوی رسیده‌ام که خداوند با من است و من هم با خداوند [و در محضر او] هستم. منظورم این نیست که جایگاه خاصی پیش خدا دارم یا از کس دیگری مهم‌تر هستم، ابداً، من صرفاً یک نفر هستم [مانند بقیه]، اما ظرفیت خودم را دست‌کم نمی‌گیرم و در این دنیا هستم که تا آن‌جایی که می‌توانم به بهتر شدن دنیا کمک کنم. این مأموریت من است و من برای این مأموریت جانم و هر بهای دیگری را می‌پردازم. من فقط خودم را مقابل حق مسئول می‌بینم و به عقیده من حق همان خداست.

من تا الآن در کنفرانس‌های بی‌شماری بوده‌ام، اما همه آن‌ها کنفرانس‌هایی نبوده‌اند که انتظار داشته باشم در آن‌ها حقیقت را بشنوم. بسیاری از آن‌ها صرفاً ابزارهای پروپاگاندا برای قدرت‌های حاکم بر جهان هستند. با این حال، کنفرانس افق نو فرق می‌کند و توسط افرادی برگزار می‌شود که داوطلبانه از زمان‌شان مایه‌ می‌گذارند، این‌همه تلاش می‌کنند تا در حق مهمان‌ها مهمان‌نوازی کنند، و افرادی عالی، خردمند و صادق را دعوت می‌کنند. خوش‌بختم [و لطف خداست] که به این کنفرانس دعوت می‌شوم و تا هر زمان هم که امکانش را داشته باشم، در این کنفرانس شرکت خواهم کرد. به نظرم هیچ‌گاه به اندازه کنفرانس آینده در بیروت منتظر شرکت در یک کنفرانس نبوده‌ام و واقعاً دوست دارم در این کنفرانس حضور داشته باشم.
 

اوکیف (راست) در کنار «حامد قشقاوی» از عوامل کنفرانس افق نو در جریان سخنرانی در شماری از دانشگاه‌های ایران

◄ دلیل این‌که با وجود تهدیدهای اف‌بی‌آی باز هم تصمیم دارید در کنفرانس شرکت کنید چیست؟
دلیلش خیلی ساده است. من فقط مقابل حق مسئول هستم. بنابراین اگر می‌خواهید من را حبس بکنید، شکنجه بدهید، یا اصلاً بکشید [برای من اهمیتی ندارد]... من همین هفت، هشت ماه پیش عملاً مُرده بودم. نه نبض داشتم و نه نفس؛ رنگم پریده بود و مثل گچ سفید شده بودم. برای دیدار با یک نفر درباره پروژه «شهروند جهانی» به تایلند رفته بودم، اما آن‌جا من را مسموم کردند. در نتیجه اثر سم روی زمین افتادم و آن‌چنان سرم ضربه خورد که به مغزم آسیب رسید و گاهی مشکلات حافظه‌ای پیدا می‌کنم. به هر حال، هرچه بود، یک مرد اهل هاوایی [جایی که اوکیف مدت‌ها زندگی و مثلاً برای نجات حیوانات کار کرده و علاقه زیادی به آن‌جا دارد] من را احیای قلبی کرد و امروز زنده هستم، و این‌که یک نفر اهل هاوایی در تایلند من را نجات داد، یعنی کار خداوند؛ به عقیده من خدا بود که گفت «نه» و الآن، چند ماه بعد، زنده هستم و از همیشه هم حالم بهتر است.

عاشق این واقعیت هستم که همه ما الآن این‌جا حضور داریم و زمانش فرا رسیده است؛ بنابراین بیایید کنفرانس را برگزار کنیم و ببینیم چند نفر در دنیا واقعاً [به حق] اهمیت می‌دهند و واقعاً اعتقاد دارند وظیفه‌شان است که به حقوق فرزندانشان و نسل‌های بعدی احترام بگذارند؛ چون واقعیت این است که اگر ما بخواهیم با همین وضعیت ادامه بدهیم، نسل‌های بعد از ما هیچ آینده‌ای نخواهند داشت. دنیا الآن مملو از دیوانگی است، اما من معتقدم افراد عاقل از افراد دیوانه بیش‌تر هستند؛ تنها مسئله این است که افراد دیوانه قدرت را در اختیار دارند. اکنون زمان آن است که این قدرت را از آن‌ها پس بگیریم و می‌توانیم این کار را بکنیم. «من» نمی‌توانم، اما «ما» یعنی مردم عاقل و خوبی که آینده روشنی برای فرزندانمان می‌خواهیم، ما اکثریت هستیم و می‌توانیم این کار بکنیم.
 
(از چپ) کن اوکیف، نادر طالب‌زاده و «کوین بارت» (اسلام‌شناس آمریکایی که سال ۱۹۹۳ مسلمان شد) در کنفرانس «هالیوودیسم» سال ۱۳۹۱ در تهران 

◄ دو سؤال دیگر دارم که فکر می‌کنم بارها با آن‌ها مواجه شده‌اید. اما من می‌خواهم مخاطبان این مصاحبه هم داستان زندگی شما را بدانند.
می‌دانم چه چیزی می‌خواهید بپرسید: «آیا تا کنون به گفتن «شهاد» [منظور «شهادتین»] و مسلمان شدن فکر کرده‌اید یا نه؟» یا سؤالاتی که مستقیماً به این مسئله مربوط می‌شوند.
 
◄ اصلاً. سؤال من ارتباطی با این مسائل نداشت، اما واقعاً این سؤالی است که بارها با آن مواجه شده‌اید؟

راستش بیش‌تر افرادی این سؤال را می‌پرسند که ایرانی نیستند، عرب هستند. تجربه من این‌گونه است، البته نمی‌خواهم درباره عرب‌ها قضاوت کنم. اتفاقاً من [عرب‌ها را دوست دارم،] خودم شش ماه در غزه زندگی کردم و مردم آن‌جا هم که عرب و عمدتاً مسلمان هستند، از من مراقبت کردند. به هر حال، اکثر مسلمان‌هایی که با من صحبت می‌کنند این را از من می‌پرسند، اما به نظر من این مسئله [دین] موضوعی است بین هر فرد و خدا. من احترام عمیقی برای اسلام واقعی قائلم؛ اسلام واقعی، نه اسلام دروغین داعش و القاعده و این‌گونه مسلمان‌های دروغین. این را می‌دانم که طبق آموزه‌های اسلام انسان نمی‌تواند پیش‌بینی کند که خواست خدا دقیقاً چیست، اما من هیچ شکی ندارم که اراده خداوند این است که حقیقت روشن شود. من عشق می‌ورزم و احترام قائل هستم برای مردم غزه، برای مردم ایران، برای مردم هاوایی و همه ملت‌هایی که می‌دانند دنیایی که الآن در آن زندگی می‌کنیم، دنیایی نیست که قابل‌قبول باشد و بتوانیم آن را تحویل فرزندانمان بدهیم.

می‌دانم که شما تعریف مشخصی از خدا دارید، اما من همان‌طور که گفتم، حق را می‌پرستم و آن‌چه که از تجربیات این بیست‌وپنج سال فهمیده‌ام این است که در تمام این مدت خدا را می‌پرستیده‌ام، بدون این‌که خودم بدانم. بنابراین هیچ‌کس نمی‌تواند عقیده من را تغییر بدهد و برایم مهم نیست که چه بلاهایی سرم بیاید. در تمام مدت ۴۶ روزی که به خاطر عوارض مسمومیت اشتها نداشتم و غذا نخوردم، در تمام مدتی که با آسیب‌های مغزی‌ام دست‌وپنجه نرم می‌کردم، و در تمام مدتی که در تایلند به خاطر انقضای مدت ویزایم بازداشت بودم، داشتم لبخند می‌زدم و خدا را شکر می‌کردم. دلیلش هم این است که از نظر من تمام سختی‌های زندگی و زمان‌هایی که دلتان می‌شکند و احساس می‌کنید به شما خیانت شده، این‌ها فرصت‌هایی است که اگر به‌درستی با آن‌ها برخورد کنید، خداوند به طرز شگفت‌آوری به شما لطف می‌کند.

یک نکته آخر را هم درباره «خدا» بگویم. شما می‌توانید اسم آن را هر چیزی بگذارید، «منشأ حیات»، «جریان انرژی»، «خالق»، «وحدت»، یا هر چیز دیگری. من نمی‌دانم خداوند چه شکلی است و نیازی هم ندارم که بدانم. نهایتاً شما یا او را می‌شناسید و یا نمی‌شناسید. من فقط به خدا می‌گویم به آن‌هایی کمک کند که او را نمی‌شناسند. و آن‌هایی که به ضدخدا خدمت می‌کنند، به شیطان، ابلیس، یا هر چیز دیگری، این‌ها افراد بی‌چاره‌ای هستند و سختی‌هایی که می‌کشند و بلایی که به سر خودشان از نظر معنوی و غیره می‌آورند، برای من غیرقابل‌تصور است. فقط سرنوشت بهتری برای آن‌ها آرزو می‌کنم. من انتقام را دوست ندارم، اما قانون طبیعت این است که اگر شما به کشوری مانند عراق یا فلسطین بروید و آن‌جا نسل‌کشی کنید، [تاوانش را پس خواهید داد و] معنایش این است که همه چیز خود را باخته‌اید.
 


اوکیف علاوه بر سفر با کاروان آزادی غزه، ماه‌ها در این باریکه زندگی کرده است 

◄ دو سؤالی که من می‌خواستم بپرسم، خیلی ساده‌تر هستند. اولاً توضیح بدهید که ماجرای آتش زدن پاسپورت آمریکایی‌تان چه بود و چرا این کار را کردید.
این موضوع به مأموریت من یعنی «شهروند جهان» برمی‌گردد. خلاصه داستان زندگی من این است که من [سه سال بعد از] «تابستان عشق [۱۴] » [تجمع حدود ۱۰۰ هزار جوان «هیپی [۱۵] » ضددولت و مخالف جنگ ویتنام در شهرهای مختلف آمریکا، به خصوص سان‌فرانسیسکو] چسبیده به کانون حوادث آن دوران تاریخی در سال ۱۹۶۹ نعمت زندگی را پیدا کردم. عشق اول من، جدای از مادرم، دریا بود. مادرم از آن‌جایی که من تنها فرزندش بودم، بی‌دریغ به من عشق می‌ورزید و من را لوس کرد. من هم مانند تمام انسان‌های عاشق و احساسی اشتباهات زیادی کردم تا بالأخره از آن‌ها درس بگیرم [و سرم به سنگ بخورد].

اما بعد از این همه زمان، الآن که این‌جا هستم، می‌فهمم تمام آن عشقی که مادرم به من هدیه کرد، اکنون دارد خودش را به شکل سازنده‌ای در اعمال من منعکس می‌کند و خیرش به همه می‌رسد، حتی دشمنان بشریت. من باید وظیفه‌ام را انجام بدهم و برای آن تمام تلاشم را خواهم کرد. دارم آن دنیای بهتر را می‌بینم که باید به سوی آن برویم. آن را می‌چشم و می‌بینم که جلوی ماست و منتظر است که به آن برسیم. خداوند نعمتی به ما داده به نام قوه اختیار، آن‌قدر اختیار و ظرفیت داریم که می‌توانیم تمام کره زمین و حیات روی آن را نابود کنیم. اگر این کار را بکنیم، فضاحت بزرگی است و من پیشنهاد می‌کنم بشریت را نامزد جایزه «احمقِ کائنات» کنیم، اما من اعتقاد دارم که ما گزینه دیگری را انتخاب خواهیم کرد.

ماجرای پاسپورت بعد از آن اتفاق افتاد که سپاه تفنگ‌داران دریایی به من خیانت کرد و شعارهایش یعنی «شرافت»، «صداقت» و «رهبری در عمل» را زیر پا گذاشت و من از خواب غفلت بیدار شدم. از خودم پرسیدم اگر درباره سپاه تفنگ‌داران دریایی اشتباه کرده‌ام، درباره چه چیزهای دیگری ممکن است خطا کرده باشم. دیگر قفل ذهنم باز شده بود و از حالت شست‌وشوی مغزی و برنامه‌ریزی و نهادینه‌سازی‌ای خارج شده بودم که نتیجه پروپاگاندا و دروغ‌هایی است که به خورد ما می‌دهند. قفل ذهنم که باز شد به لطف خداوند توانستم معرفت را از افرادی بیاموزم که واقعاً علم داشتند. به عنوان مثال، یکی از کتاب‌هایی که همیشه درباره تاریخ آمریکا آن را پیشنهاد می‌کنم، «تاریخ مردمی ایالات متحده [۱۶] » [به عبارتی «تاریخ آمریکا به روایت مردم»] نوشته «هاوارد زین [۱۷] » است. این کتاب بیش از کتاب تاریخ دیگری که من تا کنون دیده‌ام، به شما درباره تاریخ آمریکا مطلب یاد می‌دهد. البته اگر هم دوست دارید می‌توانید به هاروارد بروید و از آن‌جا مدرک تاریخ بگیرید و تبدیل به یک «احمق» بشوید.
 

«هاوارد زین» (چپ) در کتابش «تاریخ مردمی ایالات متحده» به جای روایت‌های مرسوم درباره جلال و شکوه تمدن آمریکایی، روی سیاه تاریخ این کشور را توصیف کرده است 

به هر حال، من مطالعه کردم و فهمیدم که شهروندی آمریکا یعنی چه: شهروندی آمریکا یک قرارداد اجتماعی است که به موجب آن شما حقوق و وظایفی دارید، که از جمله آن وظایف پرداخت مالیات به نظامی است که بدون تردید و به شکلی انکارناپذیر از مالیات شما برای ارتکاب جنایات جنگی، جنایت علیه بشریت و نسل‌کشی استفاده می‌کند، حتی همین امروز. وقتی این واقعیت را فهمیدم و متوجه شدم که من هم پای این قرارداد را امضا کرده‌ام، گفتم حتی یک پِنی دیگر هم در این صندوق خون‌بهایی نخواهم انداخت که از پولش برای کشتار جمعی مردم استفاده می‌شود. بنابراین من تابعیت آمریکایی‌ام را سلب کردم؛ کاری که روش قانونی و مسالمت‌آمیز و آبرومندانه برای حل این مسئله بود. وقتی این کار را کردم، سر و صدای زیادی ایجاد شد: «عضو سابق سپاه تفنگ‌داران دریایی که در جنگ هم حضور داشته تابعیت آمریکایی خود را لغو کرده است، چون می‌داند چگونه باید واقعیت را بگوید و این کار را هم می‌کند و تا الآن حاضر شده چندین بار هم جانش را به همین خاطر به خطر بیندازد.» آن‌جا بود که من تبدیل به یک «شهروند جهان» شدم، چون وفاداری من [به یک کشور خاص نیست، بلکه] به تمام نوع بشر، نسل‌های آینده، و کره زمین است؛ سیاره‌ای که من به شدت عاشقش هستم و برایم دردناک و غیرقابل‌قبول است که می‌بینم دارند نابودش می‌کنند.

این را هم بگویم که آتش زدن پاسپورت آمریکا، آخرین اقدام من بود، نه اولین اقدام من. تا قبل از آن چند بار مطابق قوانین آمریکا و قوانین بین‌المللی برای سلب تابعیت از خودم اقدام کرده بودم. مطابق قانون شما باید مشخص کنید که تابعیت کدام کشور را دارید. وقتی من تابعیت آمریکایی‌ام را لغو کردم، دوباره پاسپورتم را به آدرسم ارسال کردند؛ واقعاً این کار را کردند. گفتند نمی‌توانم از حق تعیین سرنوشتم استفاده کنم و هنوز یک شهروند آمریکایی هستم. حتی بعد از آن‌که آمریکا را ترک کردم و برای بار دوم تابعیتم را سلب کردم، دوباره پاسپورتم را برایم فرستادند؛ آن‌وقت بود که آن را آتش زدم. چون شما [دولت آمریکا] قطعاً حقوق من را به رسمیت نمی‌شناسید، و اگر قرار نیست به قانون خودتان هم احترام بگذارید، آن‌وقت من مجبورم منظورم را واضح‌تر به شما بفهمانم؛ با آتش زدن پاسپورتم.
 

اوکیف پاسپورت آمریکایی خود را مقابل دوربین‌های خبری آتش می‌زند

◄ این درد، موضوع همان سؤال دوم من است. درباره «قطره اشک» زیر چشم‌تان توضیح بدهید.
البته من سال‌ها بود که می‌خواستم قطره اشک را زیر چشمم بگذارم، اما این کار را نمی‌کردم، چون قطره اشک برای بسیاری از مردم در غرب، به طور خاص آمریکا اما همچنین انگلیس و برخی کشورهای دیگر، به این معناست که شما یک نفر را به قتل رسانده‌اید. این را هم صراحتاً همین‌جا بگویم که من شخصاً هیچ‌کس را نکشته‌ام و از این بابت از خداوند تشکر می‌کنم. نمی‌خواستم این قطره را پای چشمم بگذارم، چون دلم نمی‌خواست خودم را شبیه به آدم‌های لات کنم تا مثلاً همه از من حساب ببرند. من هیچ‌وقت درباره توانایی‌ام در دفاع شخصی تردید نداشته‌ام و بنابراین نیازی نداشتم که چنین کاری انجام بدهم، اما نهایتاً بعد از چند سال به این نتیجه رسیدم که وقتش رسیده این کار را بکنم.

قطره اشک نمادی از غمی است که در دلم به خاطر این همه دیوانگی در دنیا احساس می‌کنم؛ دیوانگی‌ای که ما می‌توانیم آن را تغییر بدهیم. داستان‌های بی‌شمار و بی‌رحمانه‌ای که درباره فرزندان و والدین آن‌ها و مردم در سراسر دنیا شنیده‌ام، فراتر از آن چیزی است که اکثر مردم می‌توانند تصور کنند؛ و من این داستان‌ها را از خود آن افراد شنیده‌ام.
 

«قطره اشک نماد غمی است که به خاطر این همه دیوانگی در دنیا احساس می‌کنم» 
و یک نکته پایانی: مدتی بعد از این‌که قطره اشک را زیر چشمم گذاشتم از این کارم به نوعی پشیمان شدم، چون اگرچه به عنوان یک مرد اصلاً از گریه کردن خجالت نمی‌کشم، اما می‌دانم که فقط گریه کردن تنها کافی نیست، باید در این‌باره دست به اقدام بزنیم. بنابراین باید همزمان با این‌که گریه می‌کنید، وظیفه‌تان را هم انجام بدهید؛ از جمله دفاع از خودتان، فرزندانتان، خانواده‌تان، ملت‌تان، دنیایتان و تمام موجودات زنده. البته این مسیر ساده‌ای نیست؛ این واقعیت را من یکی به خوبی می‌دانم [و با پوست و گوشتم لمس کرده‌ام]. چالش‌هایی که خداوند پیش رویتان می‌گذارد، متناسب با اهدافی هستند که انتخاب کرده‌اید. اگر هدف‌های کوچکی دارید، چالش‌هایتان هم کوچک خواهند بود، اما اگر هدفتان به اندازه هدف من بزرگ است، خدا می‌داند چه چالش‌های بزرگی پیش رو خواهید داشت. من این را تجربه کرده‌ام، اما شکرگزار هستم و [اگر به گذشته هم برگردم] حاضر نیستم هیچ سرنوشت دیگری را برای خودم انتخاب کنم.
 
◄ شما درباره گریه کردن و عمل همزمان صحبت کردید. این مسئله کاملاً مربوط به ایام محرم است که الآن در آن هستیم. این دقیقاً همان درسی است که امام حسین علیه‌السلام در واقعه کربلا می‌خواست به مردم بدهد. این‌که فقط گریه کردن کافی نیست و باید دست به اقدام بزنند.

من عاشق برادران و خواهران مسلمان خودم هستم و برای آن‌ها احترام قائلم و دلم می‌خواهد یک نکته را هم در انتها بگویم: رهبران عالی ایران، چه رهبر کنونی و چه رهبر قبلی، واو! من فقط و فقط عشق و احترام نسبت به هر دوی آن‌ها دارم. اهمیتی نمی‌دهم که دیگران چه می‌گویند؛ این افراد، افراد خاص و بی‌نهایت پاکی هستند؛ هر یک کدامشان. آیت‌الله خمینی، کسی که ما [آمریکایی‌ها] آن‌قدر به او تهمت می‌زدیم، من خانه و دارایی‌های او را دیده‌ام. اتاق مطالعه او حتی به اندازه حمام بسیاری از خانه‌های غربی هم نبود، اما او و همسرش در آن خانه زندگی می‌کردند و تنها چیزی که داشتند، چند عدد کتاب بود. یک چنین آدمی می‌تواند رهبری باشد که من به او احترام بگذارم.

منبع:مشرق
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها