به گزارش پایگاه 598، يحييبنامّطويل[1] كه از چهرههاي برجسته مكتب تشيّع بوده و ساليان زيادي
از عمر خود را نزد حضرت سيّدالشهدا و امام زين العابدين(ع) گذرانده است
نقل ميكند که روزي خدمت حضرت سيّدالشهدا(ع) مشرّف شدم و با حضرت در مورد
مسائل ديني گفتگو ميكردم، ناگهان جواني كه در حال گريه و ناله بود به منزل
حضرت آمد، به ايشان سلام كرد و گفت: مولاي من! لحظاتي پيش مادرم از دنيا
رفت و من با مشكلي مواجه شدهام. حضرت فرمود: مشكلت را بازگو كن. او گفت:
مادرم ثروت فراواني داشت و اجازه تصرّف در مال را به من نميداد؛ و میگفت
تا خودم چگونگي تصرف مالم را به تو بیان نکردهام، حق نداري از آن استفاده
نمايي و تا آخر عمر در اين مورد صحبتي نكرد و هم اكنون دارفاني را وداع
گفت. حال نميدانم چگونه از اين مال استفاده كنم.
حضرت رو به من و آن جوان كرد و فرمود: با هم به منزل اين جوانِ مصیبت زده
برويم. به همراه حضرت وارد منزل آن جوان شديم، جنازه اين مادر در وسط اتاق
بود و پارچهاي بر روي آن كشيده شده بود. حضرت در گوشهای به پروردگار عرض
كرد: خدايا! اين زن را لحظاتي زنده كن تا مشكل فرزند خود را حل كند. ناگهان
ديدم آن زن پارچه را از روي جسد خود برداشت و بر روي زمين نشست. ذكر
شهادتين را بر زبان جاري كرد و بار ديگر به وحدانيت پروردگار و رسالت
رسولخاتم(ص) اقرار نمود؛ سپس به اطراف خود نگاه كرد و متوجّه شد حضرت
سيّدالشهدا(ع) در گوشهای ايستاده است. به حضرت عرض كرد: مولاي من! چرا
وارد اتاق نميشويد! امام وارد اتاق شده و در گوشهاي نشستند و فرمودند:
براي اموالت وصيّت كن، زيرا بايد به زودي به سراي باقي بازگردي.
آن زن خطاب به حضرت عرض كرد: مولاي من! يك سوّم از اموالم را به شما
ميبخشم؛ زيرا ميدانم شما براي مصارف شخصي خود استفاده نميكنيد، بلكه اين
اموال را براي پيشبرد اهداف اسلامي مصرف ميكنيد. از آن جايي كه فرزند
ديگري ندارم، باقي اموال را به پسرم ميدهم؛ امّا براي استفاده از آن شرطي
دارم. اگر فرزندم به شما علاقهمند است و مكتب شما را ميپذيرد، ميتواند
از اموالم استفاده كند؛ امّا اگر با شما مخالفت كند، راضي نيستم در اموالم
تصرف كند.
آن زن در ادامه به حضرت گفت: درخواستي از شما دارم. حضرت فرمود: چه
درخواستي داری؟ آن زن عرضه داشت: بعد از مرگم، شما مرا به خاك سپرده و بر
جنازهام نماز بخوانيد. بعد از اين گفتوگو آن زن به سراي باقي شتافت و
حضرت به وصاياي اين زن عمل نمود.»[2]
پی نوشت:
[1]. يحيي بن امّ الطويل یکی از ياران پرشور و از نزديكان خاص امام سجاد(ع)
بود. او در كوفه و در عصر حكومت حجاج با صداي بلند در ميان مردم ميگفت:
«هركس علي را سبّ كند، لعنت خدا بر او باد. ما از مروان و معبودهايي كه غير
از خدا گرفتهاند، بيزاريم». حجاج به خاطر اين اعتراضات و سخنان پرشور او
را به شهادت رساند. (تنقيح المقال:3/312؛ معجم رجال الحديث:20/35)
[2]. چهره درخشان حسين بن علي8: 12-13؛ کرامات حسينيه و عبّاسيه8: 40-41.
منبع: کتاب آئین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(ع) نوشته استاد حسین انصاریان