همه چیز از ۴ فرودین ۹۴ شروع شد!
درباره
این خانواده باید بدانید که پدرشان «مجتبی اصغری» ۳۳ سال دارد و مادرشان
«فاطمه باقریان» ۳۰ ساله است. حوالی سال ۹۰ به صورت سنتی آشنا شدند و
ازدواج کردند. بعد از گذراندن چند سال دوران عقد، جشن عروسیشان را در شهر
قم برگزار کردند. «مجتبی» با خودرویش در آژانس کار میکرده و این روزها در
تاکسیهای اینترنتی مشغول به کار است و خرج خانه را در میآورد. همسرش نیز
در رشته کشاورزی درس میخواند و خانهدار است. آنها بعد از عروسی،
خانهای در شهر قم اجاره و زندگی مشترکشان را بر پایه عشق و علاقه استوار
کردند. بعد از گذشت دو سال از شروع زندگی، تصمیم گرفتند تا طعم شیرین پدر و
مادر شدن را تجربه کنند. به طور طبیعی و مانند همه پدر و مادرها، آنها هم
توقع یک بچه یا حداکثر دو بچه را در بارداری اولشان داشتند. با این حال،
چهارم فروردین ۹۴ بود که آقای «اصغری» منتظر تماس مادر زنش از بیمارستان
بود تا پدر شدنش را به او خبر و با گفتن سلامت بودن همه فرزندانش، شادی غیر
قابل توصیفی را به او هدیه دهد. حسی که تا قبل از آن تجربهاش نکرده بود،
ترکیبی از خوشحالی و نگرانی، اما نه برای یک فرزند بلکه برای چهار قلوهایش!
تلفن همراهش زنگ میخورد، از بیمارستان است، صدای مادر زنش را میشنود که
از خوشحالی گریه میکند و خبر میدهد که خداوند نعمتش را برای مجتبی و
فاطمه تمام کرده است و آنها دارای یک خانواده هفت نفره شدند به جای شش
نفره! این پنج قلوها در حالی به دنیا آمدند که والدین هیچ سابقه نازایی
نداشته اند و در نخستین زایمان مادر این اتفاق افتاده است.
باورمان نمیشد که فرزندانمان ۵ قلو هستند!
بابا
مجتبی میخواهد قبل از هر چیز درباره ماجرای شیرین چهار قلوهایی که پنج
قلو شدند، برایمان بگوید: «بعد از گذراندن ماههای اول بارداری خانمم و
دیدن نتیجه آزمایش، تعداد فرزندانمان باورمان نمیشد. بدون تعارف باید
بگویم نگرانیهای زیادی از نظر سختیهای نگهداری از آنها داشتیم. یکی از
همان روزهای پر استرس که در دل هر دو نفرمان آشوب بود، پیشنهاد دکتر
سونوگراف این بود که میتواند دو تا از بچهها را بردارد تا به دنیا
نیایند، اما دلم روشن بود، به خدا سپردم و گفتم خودش این نعمتها را داده
است پس روزیشان و توان نگهداری از آنها را هم میرساند بنابراین در حکمت
اش دست نبردم و نظر دکتر را قبول نکردم. جالبتر این که بدانید، همه اینها
مربوط به زمانی بود که نتیجه سونوگرافی نشان میداد ما پدر و مادر چهار
فرزندیم، اما روز زایمان، دکترها هرچند بعد از به دنیا آوردن بچه چهارم
کار را تمام شده میدانستند، اما دیدن پنجمین فرزندمان، ما را خوشحالتر
کرد. با این حال، همه آنهایی که طعم پدر شدن را چشیدهاند، تایید میکنند
که صاحب فرزند شدن، حس فوقالعادهای است، اما برای من که کار ثابتی
نداشتم، نگرانیام دو چندان بود. هزینهای که میتوانستم برای یک بچه داشته
باشم، حالا پنج برابر شده بود. البته وقتی پنجقلوها به دنیا آمدند، خدا
را شکر کردم که همه آنها سالماند.».
افتخار میکنیم که اسم ائمه (ع) روی بچههای مان است
پدربزرگ
بچهها برای هر کدام سیسمونی جداگانهای تهیه کرده بود که وقتی روز زایمان
در بیمارستان متوجه قل پنجم میشود، به خاله بچهها میگوید هر وسیلهای
که برای آن یکی دختر خریدهای برای این یکی هم بخر. خانم باقریان میگوید:
«اسمهای بچهها را من و همسرم انتخاب کردیم. ما بچهها را نذر ائمه اطهار
(ع) کردیم تا سالم به دنیا بیایند. در واقع هر کدام را نذر یک ائمه (ع)
کردیم که اسمهای آن بزرگواران روی بچه هاست. ما در خانوادهمان نوه پسری
نداشتیم و وقتی به مادرم خبر دادم که سه تا از بچهها پسر و دو تا دختر
هستند، اشک شوقشان سرازیر شد. اسم سه پسرم را مسلم، محسن و محمد و دو
دخترم را زینب و زهرا گذاشتیم...»
ماجرای جالب شیرین کاری بچه ها!
مادر
که میخواهد فضای صحبتهایمان را تغییر دهد، صدایی صاف میکند و از
روزهایی میگوید که بچهها تازه چهار دست و پا راه رفتن را یاد گرفته
بودند: «یک بار وقتی چهار دست و پا راه میرفتند به خانه مادر شوهرم رفته
بودیم که دیدیم دو تا از بچهها نیستند و صدایی هم از آنها نمیآید. اتاق
دیگر را گشتیم که دیدیم نیستند و متوجه شدیم به آشپزخانه رفته و ظرف
زردچوبه را باز کرده و همه جا و خودشان را زردچوبهای کرده بودند. آن لحظه
نمیدانستم بخندم یا عصبانی باشم!»
برای خرابکاری خیلی همدل میشوند!
وقتی
پنج بچه کوچک دست به دست هم میدهند تا کاری را که دوست دارند انجام دهند،
چه کسی میتواند مانع آنها شود؟ «خرابکاری زیاد داشتند. یک ویترین در
منزل داشتیم که وقتی دو سال و نیمه بودند، دیدم هر پنج تا با همدیگر در حال
کشیدن این ویترین هستند و در حال افتادن بود. وقتی این صحنه را دیدم جیغ
زدم که بچهها از صدای من ترسیدند و کنار رفتند و ویترین روی زمین افتاد.
آینه شمعدان را هم با پرتاب عروسک شکستند. بعد از آن و برای اینکه به
بچهها آسیبی وارد نشود، تمام وسایل خانه را جمع کردم. الان فقط یک دست
قاشق، بشقاب و لیوان داریم. مبلها را هم جمع کردهام. وقتی چهار دست و پا
راه رفتن را یاد گرفته بودند، روی مبل میرفتند و همدیگر را به پایین هل
میدادند که این هم خطرناک بود!»
اندر باب غذا دادن به ۵ قلوهای شلوغکار!
خانم
«باقریان» که در تربیت بچهها بسیار حساس است، سعی کرده است راه و رسم
صحیح زندگی کردن را به آنها به خوبی آموزش دهد: «همیشه وقت غذا دادن به
بچهها داستان داریم. اگر من بخواهم به بچهها غذا بدهم، وقتی که قاشق را
بالا میآورم، همزمان پنج دهن باز میشود و هر کدام میگویند که به من بده و
مجبور هستم که نوبت را رعایت کنم و دور بزنم تا به نوبت به همه غذا بدهم.
موقع غذا خوردن به بچهها میگویم بنشینید و باید یکی یکی غذا بخورید و صبر
کنید. در واقع صبر کردن را هم همینطور یاد دادهایم. وقتی هم که
میخواهند خوراکی بخوردند، نظم و صبر کردن را یاد میدهیم. برای رفتن به
دست شویی هم رعایت کردن نوبت را آموزش دادهایم که یاد گرفتهاند البته این
پروژه خیلی سختی بود، ولی خدا را شکر به خیر گذشت. وقتی میخواهند آب
بخورند، یاد دادهام که نباید آب خوردنشان صدا داشته باشد. گفتهام که بعد
از آب خوردن باید یا حسین (ع) بگویند.»
کمکهای دولتی به کمکمان آمد، اما کافی نبود
اسم
چند قلو که میآید، دلمان غنج میرود برای لباسهای شان که یک دست و یک
رنگ هستند و صدای بازی، جیغ و گریهشان که در خانه امیدبخش زندگی میشود.
نکتهای که درباره خانواده اصغری مهم و سوال بیشتر مردم است، این است که
پدر خانواده چطور از پس مخارج این فرزندان بر میآید؟ آقای اصغری در این
باره میگوید: «بعد از به دنیا آمدن بچهها، همسرم به تنهایی نمیتوانست به
همهشان رسیدگی کند؛ بنابراین به اجبار کنارش ماندم و به او کمک کردم. ما
به تنهایی نمیتوانستیم از عهده مخارجشان برآییم. مدیر کل بهزیستی، کمیته
امداد امام (ره) و دیگر نهادها به کمکمان آمدند. مثلا بهزیستی ۳۰۰ هزار
تومان ماهانه هزینه کمک پرستار داد و مبالغ شیر خشک، پوشاک و هزینههای
درمانیشان را پرداخت کرد. شورای شهر نیز مصوبهای دارد برای کمک به
خانوادههایی که صاحب چند قلو هستند و تصویب شده است که بر اساس آن برای هر
بچه دو میلیون تومان به خانواده پرداخت کنند. با این حساب ۱۰ میلیون تومان
باید به خانواده ما داده میشد که در نهایت شهرداری به طور کلی یک و نیم
میلیون تومان پرداخت کرد! این را هم بگویم که بزرگ کردن پنج بچه کوچک سخت
است، روزها و شبهای سختی داشتیم، اما شیرینی خاص خودش را دارد. یکی از
پیشنهادهای مان برای کم شدن سختیهایش این بود که آنها را در مهدکودک
بگذاریم، اما هزینهاش بالا و در توان ما نبود.»
افرادی که به جای کمک به ما، بچهمان را میخواستند!
آقای
«اصغری» که انگار دل پری از دست مشکلات مالی دارد، اما از دست بعضی از
مردم بیشتر شاکی است، میگوید: «قبل از به دنیا آمدن پنج قلوها در آژانس
کار میکردم، اما با توجه به مبلغ بالای هزینهها، خودرویم را فروختم. تنها
اتفاقی که بعد از به دنیا آمدن بچهها ناراحتمان کرد و یادمان نمیرود،
این بود که شمارههای مختلف با من تماس میگرفتند و ادعا میکردند که خَیِر
هستند. بعدش هم به ما وعده بهترین کار و خونهای لوکس و خودرویی با کلاس
را میدادند، اما در آخر میخواستند که به جای آن یکی از بچهها را به
آنها بدهیم. چندین تماس این موردی داشتیم و بعد از این که جوابشان را به
طور قاطع میگرفتند، خیر بودنشان را هم پس میگرفتند و دیگر سراغمان
نمیآمدند. البته لطف خدا همیشه بوده است و بعد از کمی صبر، در روزهایی که
بچههای مان کمی بزرگتر شدند و دو سال و نیمشان بود، من هم توانستم
خودرویی بخرم و این روزها هم در اسنپ کار میکنم. خانمم هم با درست کردن
وسایل زینتی دستساز مانند «دستبند» و... کمک خرجمان است. به خانواده ما
همچون همه مردم ایران، ثابت شده که خدا روزیرسان است و نباید نگران این
مسئله بود. از ما تلاش و از او برکت. این را هم بگویم که با کمک بهزیستی،
کمیته امداد امام (ره) و کمک دکتر ایرانیخواه رئیس علوم پزشکی قم یک واحد
آپارتمان ۷۶ متری به ما دادهاند.
تک فرزندی اصلا خوب نیست
آقای
اصغری میخواهد که سخن پایانیاش را خطاب به همه زن و شوهرهایی بگوید که
این مطلب را میخوانند: «بچهدار شدن بهترین حس دنیاست، اما من با وجود
تمام مشکلات و سختیهایی که وجود داشت و هنوز هم دارد، با قدرت میگویم که
تک فرزندی اصلا خوب نیست.»
سرکی در زندگی شاد این خانواده!
این
خانواده هفت نفره از تقریبا یکسال پیش، صفحهای در اینستاگرام راه
انداختهاند و لحظات شاد زندگیشان را با دیگران تقسیم میکنند و تجربهها و
خاطرات شیرینشان از روزهای با هم بودن را با فالوئرهای شان به اشتراک
میگذارند. لحظاتی که کمتر بچهای در زندگیهای تک فرزندی امروزی تجربه
خواهد کرد. در ادامه چند عکس و فیلم را خواهید دید که لایک بیشتری در این
صفحه داشتهاند.