سواد رسانهای و سوار شدن بر موج اتفاقات جامعه از آن دست اتفاقاتیست که در برهههای مختلف گریبان خیلی از افراد شناخته را گرفته است، اینکه کسی بداند انتشار هر نظری که عموماً در فضای مجازی مشتریانی پیدا میکند، لزوماً درست و کامل نیست. حتی در بسیاری موارد تحقیق و بررسی دقیق یک جریان لازم است تا بتوان درباره جوانب آن نظر داد. از همین رو اظهارنظرهای آنها در موضوعات مختلف که ناشی از هیجان عمومی جامعه است، در بسیاری موارد تنها حاشیههایی برای این افراد به وجود میآورد.
ماجرا از حضور بدون هماهنگی «جاس استون» در کیش شروع شد. خانم خوانندهای که در کشورهای اطراف تور کنسرت داشته، سر راهش به طور سرزده به ایران هم آمد. او فیلم حضورش در فرودگاه را منتشر کرد و بعد از چند ساعت در ویدئویی تازه با چهرهای درهم و ناراحت گفت که در ایران بازداشت و دیپورت شده و آنقدر این چند جمله کوتاه را با بغض گفت که حقیقتاً دل هرکسی که اصل ماجرا را نمیدانست، به رحم میآمد!
این ویدئو به سرعت در فضای مجازی دست به دست شد و لشگر مجازی هم شروع کرد به تحلیل کردن و با اسم رمز «وای چهقدر ما بدبختیم!» زیر پست اینستاگرام خانم خواننده نوشت: «Sorry!» اما در همان زمان هیجانی هم انگار کسی جملات زیر این ویدئو را با دقت نخوانده بود. استون درباره حضورش در ایران و برخوردهایی که با آنها صورت گرفته، نوشته بود و در نهایت هم گفته بود که «در فرودگاه از ما بابت اتفاقی که پیش آمده بود، عذرخواهی کردند، در حالیکه این ما بودیم که باید عذر میخواستیم، آنهم به دلیل کامل نبودن مدارکمان.»
ساعاتی پس از انتشار پست اینستاگرام خانم استون، موج واکنشهای احساسی اولیه فروکش کرد و توجه به سمت جایی رفت که خیلیها حواسشان نبود: «کامل نبودن مدارک خواننده بریتانیایی» که خودش نیز به آن معترف بود. خیلیها این اتفاق را طبیعی دانستند و برخورد مأموران ایرانی با ماجرا را مشابه با هر کشور دیگر و حتی محترمانهتر دانستند. اما دقیقاً در زمانیکه همه از قانونمندی حرف میزنند، یک اکانت توئیتری که متعلق به یک بازیگر سینماست، با ابراز دلسوزی و همدردی نوشت: «خانم استون لطفاً از ما دلگیر نباشید، ما هم اینجا گیر کردهایم!»
بله، این نوشته بهرنگ علوی است، اگر میپرسید کجا بازی کرده، باید نام فیلمهای «دربند»، «مرگ ماهی» و «امکان مینا» را ردیف کنیم، فیلمهایی که در آنها نقش دوم و سوم را داشته است. البته او سال گذشته در تلویزیون هم با سریال «بر سر دوراهی» دیده شد.
خواندن این جملات احساسی از سوی بازیگری که اتفاقاً خودش را در مصاحبهها، آدم سنتی و پایبند به خانه و خانواده میداند، عجیب است. البته بهرنگ علوی از این دست موضعگیریهای احساسی کم نداشته، از آنجایی که برای رفتن کیروش متن بلندبالا نوشت و او را اسطوره خواند تا جایی که در برنامه هفت موضعگیری تندی درباره عادل فردوسیپور کرد.
با اینهمه، حرف ما روی گیر افتادن این بازیگر نقشهای فرعی سینما در کشوری است که قرار است برایشان هنر به خرج بدهد، بازی کند و افتخار هم میکند که پلهبهپله در سینما بالا آمده است. آیا جا ندارد بگوییم آقای بهرنگ علوی «صاحب مکتب بهیسم» که «معتقد هستی زندگی همهاش یک شوخی است»، حالا که «اینجا گیر کردهای» بهتر نیست «بروی؟»
جاده خروج برای بهرنگ علوی که «همیشه دوست دارد کفش آمریکایی بپوشد» وجود دارد و او هم مثل خیلیهای دیگری که با هزار امید و آرزو رفتند، میتواند بارش را ببندد و برود. میتواند سلفی بگیرد و مکتب بهیسیم را تقویت کند تا مثل خیلیهای دیگر که رفتند شکست خورده و دست از پا درازتر برنگردد. راه برای رفتن هست، اما اینکه چرا بهرنگ علویها آن را انتخاب نمیکنند و فقط حرفش را میزنند، کمی عجیب است، نیست؟