به هر حال موعد مصاحبه رسید و من برای اولین بار رامبد جوان را از نزدیک دیدم و با او وارد گفتوگویی بیواسطه شدم. پیشبینیام درست بود و ما عملاً وارد یک مشاجره لفظی شدیم و در مواقعی از این مصاحبه صدای جوان شدیداً بالا میرفت و عملاً داد میزد! من هم البته کوتاه نمیآمدم و با صدایی بلند به تقبیح برنامهاش پرداخته و به دلیل دامن زدن آن برنامه به فرهنگ تودهای و سطحی و همچنین تعمیق سیاستزدایی و جدیتزدایی نزد مخاطبان عام ایرانی، او و برنامهاش را حسابی نواختم. تا اینجای قضیه مطلب خاصی وجود ندارد. قضیهای که در این مرقومه مد نظرم است از اینجا به بعد تازه آغاز میشود.
حدود یک ساعت از زمان گفتوگوی فوقجنجالی ما گذشته بود که درِ سالن مصاحبه باز شد و مسئولان خبرگزاری به همراه هدایایی نفیس که برای تقدیر از رامبد جوان تهیه شده بود، وارد شدند. آنها بعد از دقایقی فتیله چالش را پایین کشیدند و شروع به «خوش و بش» با سازنده برنامه «خندوانه» کردند. به عبارت دقیقتر وسط گفتوگوی ما پریدند و مرا به هر ترتیبی که بود ساکت کردند! من به نشانه اعتراض سالن مصاحبه را ترک کردم و یکی از مسئولان خبرگزاری به همراهم بیرون آمد و با من صحبت کرد. در بین آن صحبتها به من گفته شد که این آقا امروز اهداف ما را پیش میبرد و توانسته با این برنامه مردم را از پای ماهوارهها بلند کند و پای برنامههای تلویزیونی داخل بنشاند. من عملاً حرفی برای گفتن نداشتم، سکوت کردم و قضیه فیصله پیدا کرد.
آن روز، من با مسئلهای بنیادین مواجه شده بودم؛ اینکه چطور میتوان به مسئولان رسانههای جمهوری اسلامی نشان داد که تبدیل مردم به توده و مشتی عوام مطیع و رامشده توسط رسانهها، نهتنها خطری کمتر از نشستن در پای شبکههای بیگانه و مخرب و… ندارد، بلکه اتفاقاً موجبات تاثیرپذیری همین عوام مطیع و توده از هر برنامه رسانهای غیرواقعی و مبتنی بر دروغ و فریب و… را هم به حداکثر میرساند! در حقیقت مسئلهام این بود: فقط کافی است شما از مردم، مشتی توده و عوام غیرسیاسی و ناهوشیار و اهل خنده و اهل اباحه بسازید، تا همه امکانات جذب این سوژههای «غیرقائم به خود» توسط رسانههای بیگانه و دشمن و چه و چه را فراهم کنید. با این کار عملاً شما به جادهصافکنهایی برای ماشین رسانهای پرقدرت جریان اصلی رسانهها در جهان تبدیل شدهاید، منتها خودتان تصور میکنید که دارید میجنگید، یا مقاومت میکنید یا کذا و کذا!
به شخصه در حل این مسائل ناتوان بودم و تا همین امروز هم ناتوان باقی ماندهام؛ تا اینکه کم کم رویکردهای اصطلاحاً غیرارزشی منطبق با اهداف رسانههای انقلابی از دل برنامهها و تاکشوها و شومنبازیهای امثال رامبد جوان و مهران مدیری و امیرمهدی ژوله و دیگر استندآپ کمدینها بیرون زد. حالا این رسانهها اصطلاحاً به معنای واقعی آچمز شده بودند و یک مقاومت نامحسوس، ولی بسیار سخت در بطن آنها شکل گرفته بود. چرا؟ چون همان سلبریتیها به راحتی داشتند مرزهای مرجعیت فرهنگی و فکری در جامعه ایرانی را جا به جا میکردند؛ این کار آسان بود چون بخش مهمی از اهدافشان از پیش آماده شده بود؛ به این معنا که بدون تعارف باید پذیرفت اینها و اعقابشان به راحتی در راستای تودهایسازی فرهنگ و جدیتزدایی و سیاستزدایی خوب عمل کرده بودند! چرا نکنند،؟ وقتی که نهتنها همه امکانات رسانهای این کشور در اختیارشان بوده، بلکه منتشان هم کشیده میشد و حضورشان در هر برنامه و بخشی از یک برنامه همچون «آرزو» تمنا میشد! همین فرایند بود که اینها را به بزرگترین مراجع فکری و فرهنگی و حتی مهمتر و جالبتر از اینها، به بزرگترین «مراجع سیاسی» بدل کرده بود. در این راستا، اتفاق جالبی افتاده بود: ترسی که مدیران رسانهها از نشستن بینندگان پای ماهواره و شبکههای خارجی داشتند، با اقدامی خودخواسته، به مضحکترین شکل داشت از داخل و به دست خودشان انجام میشد! حالا حواشی این قضایا بماند برای فرصتی دیگر، اما آنچه باز در اینجا محل توجه نگارنده است، اتفاقی است که اخیراً افتاده است:
«امیرمهدی ژوله» امروز در یک پست اینستاگرامی در مقام مدافع اقدام اخیر رامبد جوان و همسرش قد علم کرده و آنچنان خود را در مقام «مرجع فرهنگی» به رسمیت شناخته که حتی درباره شیوههای تربیت فرزند توسط پدران ایرانی، روانی بودن یا روانی نبودن، اخلاقی بودن یا نبودن و حتی آدم بودن یا آدم نبودن مخاطبان و هموطنان ایرانیاش حکم و «گزارههای اخلاقی و منطقی!» صادر میکند. او در موقعیتی روانشناختی قرار گرفته است که کاملاً باورش شده یک «مرجع فکری و فرهنگی و اخلاقی» است، و برای اثبات آدم نبودن منتقدان به سلبریتیها «استدلال میکند»! اینکه او مقصر است، مسئله اصلی نیست، بلکه تقصیر مدیران و سیاستهای رسانهای در جمهوری اسلامی که این «توهم» را برای او به مثابه یک «حقیقت» روانشناختی برساختهاند، اصلیترین و مهمترین مسئله است.
ژوله با گذار از فرایندی که رسانههای این کشور در همدستی با تودههای خام برایش فراهم کردهاند، چنان با این توهم مجاب شده که واقعاً یک «مرجع» است که به راحتی تمام منتقدان اعاظم سلبریتیها (رامبد جوان و نگار جواهریان) را فاقد تربیت خانوادگی و در غیر اینصورت مشتی بیمار روانی و روانپریش میخواند. همچنین در پینوشت پست اینستاگرامیاش برای همه مردم ایران آرزو میکند که ای کاش چهرهای مانند «رامبد جوان» تکثیر شود و نقش مرجعیتش را خوب بازی کند تا بتواند «همه ما را آدم کند!».
اما باز وجه تراژیک قصه چیزی فراتر از اینهاست؛ پست اینستاگرامی ژوله نزدیک به ۲۰۰ هزار لایک میخورد و دست به دست میچرخد. در دل این فرایند مردمی مسخشده دیده میشوند که یک سلبریتی خطاب به مردم کشورش (چه بسا همانها که لایکش کردهاند) آنها را صراحتاً بیتربیت، پدرشان را فاقد توانایی تربیت فرزند و همچنین روانپریش و بیمار روانی میخواند و مردم هم در یک کنش تودهای و سطحی او و ناسزاهایش را «میپسندند»! باز هم فقط بخشی از این مسخشدگی و تودهای و سطحی شدن، تقصیر امثال رامبد جوان و امیرمهدی ژوله است؛ تقصیر اساسی را مدیران و سیاستگذاران رسانههای جمهوری اسلامی دارند؛ مدیرانی که به انحای مختلفِ گفتار و اشکال متنوعِ کردار، اعتراف کردهاند که «سلبریتیها سرمایههای کشورند»! بفرمائید آقایان، ارزشهای افزوده سرمایههایتان را تحویل بگیرید!