در ادامه باهم تعدادی از این اشعار را می خوانیم:
محسن عرب خالقی
گر چه از عشق فقط لاف زدن را بلدیم
گر چه چندی است که بی روح تر از هر جسدیم
گر چه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم
جز در خانه ی ارباب دری را نزدیم
روزگاری است که ما رعیت این خانه شدیم
سجده ی شکر بر آریم که دیوانه شدیم
از همان روز که حُسنش به تجلّی دم زد
از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد
از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
بنده ی عشقم و مجنون حسین بن علی
در رگم نیست به جز خون حسین بن علی
آسمان با طپش ماه تماشا دارد
قطره دریا که شود جلوه ی زیبا دارد
روح در جسم که باشد همه جا جا دارد
عشق با نام حسین است که معنی دارد
تا خدا هست و جهان هست و زمان هست و زمین
شب میلاد حسین است شب عشق همین
او رسیده که به داد دل غافل برسد
کشتی گمشده ی عشق به ساحل برسد
کاروانی که به ره مانده به منزل برسد
نمک سفره ی ما نُقل محافل برسد
به همان کس که به میزان خدا هست محک
هر کجا سفره ی عشق است حسین است نمک
شب شور است که شیرین و غزل خوان شده ام
خیس از بارش احسان فراوان شده ام
جان رها کرده و دل بسته ی جانان شده ام
مست جام رجب و تشنه ی شعبان شده ام
که شب سوم این ماه حبیب آمده است
باز از باغ خدا نفحه ی سیب آمده است
او همان است که احسان قدیمش خوانند
در مدینه همه آقای کریمش خوانند
صاحب جام بلایای عظیمش خوانند
پنجمین دشمن شیطان رجیمش خوانند
از ازل تا به ابد خلق خدا می دانند
ما همه بنده و این قوم همه سلطانند
غم عشق است که آتش زده بر بنیادم
تا که در راه محبت بدهد بر بادم
من ملک بودم و فردوس نه آمد یادم
که من از روز ازل اهل حسین آبادم
منم آن رود که جز جانب دریا نروم
بر دری غیر در خانه ی مولا نروم
ما که بر صاحب این عشق ارادت داریم
ما که انگیزه ی بر گشت به فطرت داریم
یک نفس تا به خدا بُعد مسافت داریم
باز هم در سرمان شور زیارت داریم
هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله
هر که دارد هوس کرب بلا بسم الله
کربلا گفتم و دیدم جگرم می سوزد
آسمان دود زمین در نظرم می سوزد
گوییا معجر بانوی حرم می سوزد
دختری گفت که ای عمه سرم می سوزد
خیمه در خیمه دل اهل حرم شعله ور است
آتش سینه ی زینب ز همه بیشتر است
مهدی رحیمی زمستان
تو آمدی زمین و زمان بیقرار شد
توحید در نهایتِ خود آشکار شد
با روی کار آمدن رویت، آفتاب؛
از کار سَروَری جهان برکنار شد
اینگونه صبح سوم شعبان به خاطرت
هر سال از طلوع خودش شرمسار شد
یعنی که با طلوع تو پنجاه و هفت سال
خورشید در غروب خودش خانه دار شد
با علت سپید و سیاهی چشم تو
پلکت دلیل گردش لیل و نهار شد
درمجلسی که گیسوی تو درس میدهد
بوی بهار موی تو شرح بِحار شد
نام حسین پهن شد و بین سین آن
جبریل شد زمینی و فُطرس شکار شد
ترویج گشت در شب میلادت این مَثَل
گاهی گلی بهانه ی فصل بهار شد
گفتم «حسین» پس همهی قُم قُمار شد
گفتم «حسین» مِی وسط خُم خُمار شد
با یا غفور و یا احد و یا صمد نشد
با «یاحسین» نَفْس ولیکن مهار شد
«وحشی بافقی» اگر «اهلی» شد از تو شد
«انسانی» فخیم غمش «سازگار» شد
هم یا حسین بوی «گلاب وگل» آفرید
هم یا حسین ریشه ی «نخل» چهار شد
مجبور بودم از تو بگویم در این غزل
این جبر درنهایتِ امر، اختیار شد
دستی که سجده تکیه برآن کرد پیش تو
درکربلا ز خاک درآمد مِنار شد
نگذاشت هیچگاه عبا روی دوش خویش
هرکس به روضه ی علی اکبر دچار شد
علیاکبر لطیفیان
چه خوب است آب و هوایی که دارید
همیشه بهشت است جایی که دارید
الهی روی خلوتی هم نبیند
شلوغی این کوچه هایی که دارید
مجال عرق ریختن هم ندادید
به پیشانی این گدایی که دارید
نمی خواهم اصلاً بفهمم که ما را
کجا می برد رد پایی که دارید
همین که شما می بریدم، یقیناً
شبی می رسم تا خدایی که دارید
از امروز ناله رسان حسین است
پر فطرس بینوایی که دارید
برایم هوای بهشتی بالا
حرام است با کربلایی که دارید
شما با خدا با خدا با خدایید
ومن با شمایم شمایی که دارید...
...مرا خیمه کربلا می نویسید
دخیل حسینیه ها می نویسید
دل بی قرار اختیاری ندارد
اسیر است و راه فراری ندارد
مقامات عاشق فنا می پذیرد
اگر هم بمیرد مزاری ندارد
کسی که بنا نیست بی سر بمیرد
چه بهتر دل بیقراری ندارد
دل بی حسین اصل و فرعش زیادی است
شبیه درختی که باری ندارد
دل بی حسین از گل بدترین هاست
دل بی حسین اعتباری ندارد
بود ذکر سجاده هر فقیری
امیری حسین فنعم الامیری
همه زیر پایند و بالا حسین است
همه قطره اند و دریا حسین است
چه رسم خوشی که زمان تولد
کلام نخستین ما یا حسین است
حسن هم حسین است، علی هم حسین است
محمد حسین است و زهرا حسین است
حسن یا علی فاطمه یا محمد
تجلی این چهارتن با حسین است
همین که به جز عشق چیزی نگفتیم
تجلی " لا ذکر الا حسین " است
گنهکارها نیز ترسی ندارند
قیامت اگر دست آقا حسین است
شه عالمینیم، الحمدلله
غلام حسینیم، الحمدلله
ندیدم کسی را گدایش نباشد
مسلمان یا ربنایش نباشد
مسیر تکامل یقیناً محال است
اگر کربلا انتهایش نباشد
برای جهنم چه خوب است، هر که
حسین بن زهرا برایش نباشد
مگر می شود؟ نه…نه... امکان ندارد
خدا باشد و کربلایش نباشد
خدایی که دار و ندارش حسین است
مگر می شود خون بهایش نباشد؟
یقین کشتی او نجاتی ندارد
اگر خواهرش ناخدایش نباشد
حسین آمد و بال ها گریه کردند
تمامی گودال ها گریه کردند
پر ما کجا؟ وسعت آسمانت
پریدن کجا؟ قبه ی لا مکانت
حسن هم به پای تو قد راست می کرد
ادب داشت، پیشت امام زمانت
تو بالا نشینی، چگونه نباشد
سر شانه های پیمبر مکانت
تویی سنت هفت تکبیر احرام
نبی منتظر شد بچرخد زبانت
شما هر دو در حال ارتزاقید
اگر می گذارد دهان بر دهانت
خدا بهتر از تو ندارد اگر داشت
یقین کن که می داد روزی نشانت
خداوند مثل تو دیگر ندارد
شبیه تو دارد اگر خب بیارد
من و سال ها جستجویت حسین جان
من و منت گفتگویت حسین جان
مگر می شود من به پایت نیفتم
من و سجده بر خاک کویت حسین جان
من عادت ندارم شبی بی تو باشم
من و هیئت کو به کویت حسین جان
به والله خوابش نمی برد زهرا
نمیشد اگر شانه مویت حسین جان
گلوی تو عادت به نیزه ندارد
به قربان زیر گلویت حسین جان
چقدر آه گفتی جوابت ندادند
چقدر آب گفتی و آبت ندادند...
محمد فردوسی
ما شیعه زاده ایم و هوادار حیدریم
تا آخرین نفَس همگی یار حیدریم
عمّار یاسر، اَصبغ و سلمان و مالکیم
حُجر و کمیل و میثم تمّار حیدریم
با یک اشاره اش سر و جان را فدا کنیم
شکر خدا که گرمی بازار حیدریم
حتّی شب ولادت اربابمان حسین
مشغول به سرودن اشعار حیدریم
یا مرتضی علی علی مولا علی علی
اذکار ماست بس که گرفتار حیدریم
طبق «فمَن یَمُت یَرَنی» در زمان مرگ...
... ما محو دیدن گُل رخسار حیدریم
فصل بصیرت است و به دنبال اصلحیم
در اوج فتنه نوکر بیدار حیدریم
ما جز علی به هیچ کسی دل نمی دهیم
حتّی به قدر یک نفسی دل نمی دهیم
ما تشنه ایم جرعه ی آبی به ما دهید
بهتر بُوَد که ظرف شرابی به ما دهید
چندین شب است باده ی نابی نخورده ایم
لطفی کنید و باده ی نابی به ما دهید
ما قصد پای بوسی تان را نموده ایم
در بین جاده ایم، رکابی به ما دهید
کرب و بلا محلّ عبور و مرور ماست
آن لحظه ای که حال خرابی به ما دهید
یک بار کافی است که بگوییم «یا حسین»
قبل از ختام، کوه ثوابی به ما دهید
جشن تولّد تو و سجّاد و ساقی است
باید سه وعده سور حسابی به ما دهید
وقتی به ما «حسین حسین» وحی می کنید
پس واجب است تا که کتابی به ما دهید
پیغمبریم و خدمت ارباب می کنیم
نام تو را به صفحه ی دل قاب می کنیم
ارباب ما رسیده و دنیا شلوغ شد
دنیا فقط نه… عالم بالا شلوغ شد
بازار نوکری من و تو گرفته است
شکر خدا دوباره سر ما شلوغ شد
با فوجی از فرشته، بزرگ ملائکه...
... آمد زمین و خانه ی مولا شلوغ شد
در دست هر فرشته هدایای شاخصی ست
اطراف گاهواره ی آقا شلوغ شد
از برکت رسیدن ارباب شیعه ها
حتّی کِنِشت و دِیر و کلیسا شلوغ شد
با کشتی نجات سریع و وسیع او
نقطه به نقطه دامن دریا شلوغ شد
خالی شده جهنّم و آتش فرو نشست
در عین حال، جنّت اعلی شلوغ شد
فرزند دومین پیمبر پسر شده
زهرا دوباره مادر و حیدر پدر شده
وقتی که رو به وادی میقات می کنیم
با ذکر «یا حسین» مناجات می کنیم
مصداق «یا مُفتّح الأبواب» نام اوست
ما با حسین، سِیر سماوات می کنیم
مهرش که روزی دل هر کس نمی شود
با مهر او همیشه مباهات می کنیم
ما که عذاب قبر نداریم با حسین
با حرز یار، دفع بلیّات می کنیم
اینکه سرشت ما همه از خاک کربلاست
با منطق فلاسفه اثبات می کنیم
با کربلای او چه نیازی به جنّت است
اعراض از تمامی جنّات می کنیم
وقتی که نام حضرت ارباب می بریم
خوشنود قلب عمّه ی سادات می کنیم
هر دلبری که دلبر آقا نمی شود
هر خواهری که زینب کبری نمی شود
شأن نزول و روح کتاب خدا حسین
والفجر و مریم و فلق و وَالضّحی حسین
تو آمدی و جمع شما جمع گشته است
زهرا، حسن، نبی خدا، مرتضی، حسین
تو آمدی و آل عبا با تو پا گرفت
بی تو چه ناقص است حدیث کسا حسین
روز ازل که نامه ی ما را نوشته اند
افتاده کار محشر ما با شما حسین
وقت تولّدم که مؤذّن مرا گرفت
در گوش من به جای اذان گفت «یا حسین»
در مکتب تو غیر دو واژه نخوانده ام
در ابتدا حسین وَ در انتها حسین
رغبت نمی کنم که روم جای دیگری
وقتی که هست نزد تو دارالشّفا حسین
ما غیر درب خانه تان در نمی زنیم
ما رو به غیر آل پیمبر نمی زنیم
از بس که باوقار بُوَد برگزیدنی ست
ناز نگاه یوسف زهرا خریدنی ست
نجوای هر شبانه ی قبل از ولادتش
با گریه های حضرت زهرا شنیدنی ست
فطرس ز برکت قدمش بال و پر گرفت
این بال ها به عرش خدا هم پریدنی ست
مهرش در آسمان نبی پر تلألؤ است
تصویر عشق او به پیمبر کشیدنی ست
او شیر را ز دست نبی ارتزاق کرد
بس که لبن ز دست پیمبر مکیدنی ست
اصلاً عجیب نیست که او یک پیمبر است
معراج او به دوش محمّد چه دیدنی ست
شیرین تر از شراب عسل بوسه از گلوست
یعنی که طعم بوسه ی دلبر چشیدنی ست
حس می کنم که زائر شش گوشه می شوم
از بس که عطر سیب حریمش وزیدنی ست
هنگام پای بوسی اش از غم، بری شدم
پایین پا رسیدم علی اکبری شدم
محمد رسولی
عاشقانش را خرید
شاعر: محمد رسولی
در بیابان جهان دریا به دنیا آمده
ای خلایق، صاحب دنیا به دنیا آمده
هیچ مخلوقی نبود و نور او تابنده بود
در ازل او خلق شد، حالا به دنیا آمده
او که بر بالای طاق عرش جایش خوب بود
پس یقین دارم برای ما به دنیا آمده
پیش از آنی که بیاید عاشقانش را خرید
از همان اول چنین آقا به دنیا آمده
زود بشتابید ای بیچارگان، درماندگان
چون که امشب، شافع فردا به دنیا آمده
جبرئیل امشب به پرّ و بال فطرس رشک برد
چون شنیده کودک زهرا به دنیا آمده
در شب میلاد، اشک از چشم هایم جاری است
سوم شعبان شد عاشورا به دنیا آمده
قصه ی زیبای عشق و عاشقی آغاز شد
تا حسین آمد در رحمت به عالم باز شد
عشق را در ذیل چشمان تو معنا کرده ام
هرچه غیر از نام تو گفتند حاشا کرده ام
بی تو شیرینی دنیا نزد من بی مزه است
من که کام خویش را با تربتت وا کرده ام
در پی ات بودم شنیدم در دلم داری حرم
خوشبحالم، دوست را در خانه پیدا کرده ام
تو مرا با عاشقان روسپیدت میخری
گرچه میدانی که خود را بینشان جا کرده ام
هرکه میپرسد ز من روزی، چطوری پیرمرد؟
زود میگویم که قامت پیش تو تا کرده ام
بین خیل عاشقان تو شهیدش بهتر است
بر در این خانه گیسویم سپیدش بهتر است
برکه ای بودم دلم را جلوه ی مهتاب برد
سجده ام را فکر ابروی تو در محراب برد
بگذر از من بی وضو گاهی صدایت کرده ام
مستی نامت چنین از خاطرم آداب برد
رحمت بی انتها هستی و کشتی نجات
دلبرا، دل از گنهکاران همین القاب برد
خواب دیدم بوسه ای می گیرم از شش گوشه ات
ای ضریح عشق! رویایت ز چشمم خواب برد
گریه کردم تا که نامت را شنیدم یا حسین
آنقدر که نامه اعمال من را آب برد
در صف دوزخ به هم مردم نشانم می دهند:
دیدی آخر دست نوکر را گرفت ارباب برد
تو به قدر عالمی پیمانه داری یا حسین
تو چه کردی این همه دیوانه داری یا حسین
چیست در اسم تو که جز اشک در این نام نیست
هرکسی از عشق تو جان می دهد ناکام نیست
فاش می گویم که عشق تو همه دین من است
نام دینی که تو در آن نیستی اسلام نیست
ما امان نامه نمیخواهیم از مستکبران
وعده های دشمنان تو به غیر از دام نیست
ما که از آن ابتدا مستیم مست از جام تو
مطمئن هستیم که فرجام در برجام نیست
ما سری داریم که آن هم فدای زینب است
تا به پای او نیافتد جان ما آرام نیست
گرچه این دنیا پر از آل ابوسفیان شده
لیک می گوییم با آنها که شام آن شام نیست
میزنیم از ریشه این قوم خدا نشناس را
تا ببینی دور زینب لشکر عباس را
عماد بهرامی
فطرس بیاورید کرامت شروع شد
باران گرفت، لطف و عنایت شروع شد
دنبال نوکرند برایش پیمبران
أین الحسینیون ولایت شروع شد
ما را به راه راست بَرَد ابروی کجش
یک نوع دیگری ز هدایت شروع شد
قنداقه تا به دست رسول امین رسید
«ای جان امتم به فدایت» شروع شد
در عمق ذات حضرت پروردگار خویش
آنقدر رفت و رفت، نهایت شروع شد
آمد برای اهل سماوات سرپرست
فامیلیِ تمام ملائک حسینی است
مجنون بیاورید که لیلا رسیده است
عیسی بیا ببین که مسیحا رسیده است
از مهر و عاطفه بنویسید شاعران
حالا که شاه بیت غزل ها رسیده است
خورشید و ابر و باد و مَه از خلق های اوست
خیر حسین بر همه دنیا رسیده است
این سفره پهن شد که دهد حق خودی نشان
لؤلؤ به بحر حیدر و زهرا رسیده است
از عرش با ملائکه در بین محملی
خضر نبی برای تماشا رسیده است
هرجا حسین گفته شود هست میکده
شأن نزول سورهء والفجر آمده
ذکر حسین روزیِ یک سال انبیاست
گریه به شاه أحسن احوال انبیاست
بر گرد هم نشسته و روضه گرفته اند
ذکر حسین باعث اکمال انبیاست
پیغمبران به واسطهء گریه بر حسین
تا عرش میروند، پر و بال انبیاست
باید بپرسد از خود آن مرده یا عصا
هر کس که گفته معجزه ها مال انبیاست
حضرتْ اراده کرده که اعجاز میشود
مثل پدر همیشه به دنبال انبیاست
چشم و چراغ حیدر و زهراست، یاعلی
دنیا به نام حضرت آقاست، یاعلی
ما را پناه نیست به جز کشتی نجات
راه نجات ماست از این دار مشکلات
بر پرچم سیاه غمش تکیه می کنم
جانم فدای ماتم لب تشنهء فرات
بودند دیو و دَد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کائنات
گودال تنگ و روی تن شاه پر ز سنگ
نیزه شکسته ها به تنش از همه جهات
از بس شلوغ بود که دیگر نمی رسد
از روی تل صدای فغان مخدرات
باز این چه شورش است! خدایا همه زدند
با تیغ و سنگ و نیزه در آن همهمه زدند
آنجا سر لباسْ که دعوا مرافه شد
هرکس ز خیمه دید تنش را کلافه شد
از بس که خون او ز سر تیغ ها چکید
هر جای قاضریه پر از عطر نافه شد
بعد از غروب یک طرف دشت غرق حُزن
یک سوی دیگرش همه دارالضیافه شد
مانده سه روز پیکر او زیر آفتاب
تاول به زخم های عمیقش اضافه شد
رأس حسین از پی آزار اهل بیت
آویز درب اصلی دارالخلافه شد
یک بار اگر زیارت ناحیه وا کنی
باید ز غصه جان خودت را فدا کنی