ما کجای این فیلمها هستیم؟
فلشبک حضرت ملکالموت
محمدرضا کردلو: ما کجای این فیلمها هستیم؟ در میان انزواطلبی «ناگهان
درخت» و ضدیتش با فضای اجتماعی یا بچههای شیرین در «قصر شیرین» یا جای هر
کدام از آدمهایی که در فلشبک ملکالموت در «سمفونی نهم» میبینیم؟
شخصیتهایی را که پیشینهای ندارند در «ناگهان درخت» زیاد میبینیم و
سکانسهای کشداری که آدم معمولی ندارند. بیشتر حرف زدن درباره این فیلم
اشتباه است. قصر شیرین رضا میرکریمی مانند 2 فیلم قبلیاش حتی تلاشی برای
قصهگویی نمیکند که همین مساله همراهی مخاطب با فیلم را کم میکند، چرا که
این تصور به وجود میآید که انگار قرار نیست سکانسی مرتبط با قصه در ادامه
ببیند. از منظر «ما کجای این فیلمها هستیم؟» قصر شیرین میرکریمی البته
وضعیت مناسبتری نسبت به عمده فیلمهای به نمایش درآمده در این چند روز
دارد؛ روایت مادری که پسرهایش را خیلی بهروز و واقعگرا تربیت کرده است،
پدری که به خاطر یک اتفاق از خانواده گریزان است و حالا بعد از مرگ همسر
مجبور شده فرزندانش را تحت سرپرستی خود در بیاورد و شخصیتهای دیگری که
آدمهای معمولی هستند. یکی از نقدهایی که در میان صحبتهای اصحاب رسانه نیز
شنیده میشد عدم تطابق موقعیت جغرافیایی بچهها با ادبیاتشان بود که
البته اشکال مهمی نیست! شخصیت بچهها دوستداشتنی است و اتفاقا همین وجه از
فیلم و واکنشهای آنان است که مخاطب را پای فیلم نگه میدارد. ماندن پای
فیلم دلایل دیگری هم دارد و آن اینکه « قصه چیست» و «از کجا شروع میشود؟»
آدمهای دیگری هم که در فیلم میبینیم معمولی و البته منفعلند؛ افسر
راهنمایی و رانندگی که رشوه میگیرد، صاحب گلخانهای که خیلی تیپیکال منفعل
است و اصلا اضافی است، «برادر زن»هایی که معلوم نیست چه هدفی از حضور در
سکانس نیمهپایانی و زدن «رضا» دارند؟ دنبال چه هستند؟ آمدهاند کتککاری
کنند و بروند؟ چرا هیچکس نگران بچهها نیست؟ چرا برای دیدن حداقل عاطفه از
سوی «پدر» باید 90 دقیقه صبر کنیم؟ و چراهای دیگری که فیلم باید درباره
آنها پاسخ دهد. وضعیت آدمها در سمفونی نهم کمی متفاوتتر است. نریشنی در
آغاز فیلم وجود دارد مبنی بر اینکه «همه مرگ را تجربه میکنند». فیلم به
همین تجربه میپردازد و در فلشبکهایی که حضرت ملکالموت دارد آدمهایی را
میبینیم که مرگشان روایت میشود؛ فانتزیهایی که محمدرضا هنرمند در
سمفونی نهم میسازد و داستانهایی که از آخرین لحظات زندگی کورش و امیرکبیر
و بردیا و رابعه قزداری بلخی
برایمان روایت میشود و پیوندی که با «امروز» نقش اول فیلم (ساره بیات)
میخور، انگار افکار و ایدههایی هستند که در ناخودآگاه ما ایرانیان جا خوش
کردهاند! انگار آدمها در خلق و خو و منش و پندار و کردار و رفتار همان
آدمهای عصر هخامنشیاند! هم خوب در میانشان هست، هم بد، هم قاتل، هم
مقتول، هم عاشق و هم عاشقکش. سمفونی نهم دعوای درون آدمهاست در لحظه مرگ!
خواه میرغضب باشی یا امیرکبیر!
نگاهی به فیلم قصر شیرین، تازهترین اثر رضا میرکریمی
کلوزآپ خانوادگی
محسن شهمیرزادی: در تئوریهای جامعهشناسی مفهومی وجود دارد به نام
«مناسک گذار»؛ مناسکی که بعد از مرگ یا تولد عضوی از خانواده برگزار
میشود تا بعد از آن ساختار خانواده با وضعیت جدید سازگار شود و خود را به
نسبت آن بازسازی کند. آیینهای مربوط به ختم، عروسی، زایمان و... از همین
قبیل هستند. در فیلم «قصر شیرین» مرگ مادر خانواده باعث میشود پدری که
سالها بدون طلاق، زن و بچهاش را رها کرده، بازگردد تا کاری را به سرانجام
برساند. کاراکتر پدری بدعنق، نامهربان، ستیزهجو و پولپرست که ضدقهرمان
ابتدای قصه است. او حتی نمیداند آدرس خانه زن و بچهاش کجاست و تنها دلیل
بازگشتش فروش ماشین همسر و سایر متعلقات اوست اما داستان طور دیگری رقم
میخورد و او مجبور میشود بچههایش را هم با خود ببرد. از اینجاست که
«مناسکگذار» شروع میشود. جادهای طولانی در دل دشتهای یاسوج که ادامه
فیلم در آن رقم میخورد و تعلیق اصلی فیلمنامه اینجاست: «پدر با بچههایش
چه میکند». میرکریمی در این فیلم «بودجه پایین» یا همان «لو باجت»، تنها
از یک بازیگر چهره بهره برده و بقیه همگی شخصیت ناشناختهای هستند که بازی
گرفتن از آنها در محیط تنگ خودرو بدون هیچگونه اکت بدنی خود جسارت و
توانایی بالایی میطلبد. دختر خردسال خوشزبان در کنار برادر خیلی باهوش(!)
خود در حد و اندازههای غیرقابل انتظار با محدودیتهای بازی در ماشین
میدرخشند. اکثر نماها به همین دلیل محدودیت خودرو کلوزآپ بسته شدهاند و
نماهای دشت و برخی خردهپیرنگهای هیجانی نیز در کنار حقههای
فیلمنامهنویسی، فیلم را از افتادن در ورطه رکود و رخوت نجات میدهد. این
فیلم با تمام محاسنش اما نمیتواند قدمی رو به جلو برای سینمای میرکریمی
باشد؛ فرزند پسر قصه بیش از حد معمول باهوش و عاقل است و به نظر میرسد
بیشتر از کنش یک کودک 8-7 ساله شاهد حقههای فیلمنامهنویس برای غافلگیر
کردن مخاطب و پیش بردن خردهپیرنگهای قصه است. از سوی دیگر قصر شیرین
شدیدا مینیمال طرح شده است؛ ما از کاراکترها اطلاعاتی محدود داریم که
اگرچه قصه با آنها پیش میرود اما کنجکاوی مخاطب برای شناختن کاراکترها و
شاید همزادپنداری با آنها باعث میشود مخاطب ارضا نشود. از همین جهت است
که به راحتی میتوان گفت قصر شیرین بیشتر از اینکه بخواهد مخاطب را با خود
همراه سازد و روی او تاثیرگذار باشد، به اندازه یک بیلبورد یا منبر یکطرفه
کاربرد دارد.
«قصر شیرین» سینماست، همان سینمای روان، معناگرا و انسانی میرکریمی که
بیمار نیست و خردهشیشه در آن نمیبینی. پایان دلانگیزی هم دارد. تا جایی
که دقیقا در نقطهای که باید، فیلم تمام میشود. به همین خاطر هم مخاطب بعد
از مدتها میفهمد فیلمی هم وجود دارد که در پایانبندی به شعور او توهین
نکند اما برای بسیاری هم این پایانبندی بیمعنا بود. برای اینکه برای شما
هم بیمعنا نباشد زمان مشاهده فیلم این دیالوگ را به خاطر بسپارید: «روابط
عمومی یعنی اونی که هم با حیوونا مهربونه، هم با آدما...».
سرگردانی در هپروت!
احسان سالمی: «فیلمسازی» از آن دسته واژههایی است که شاید تعاریف بسیاری
برای آن وجود داشته باشد اما بدونشک یکی از اهداف غیرقابل کتمان آن، طرح
یک دغدغه و مساله از سوی فیلمساز برای مخاطبان است. حالا این دغدغه گاهی
ممکن است خودش را در قالب یک آسیب اجتماعی نشان دهد و گاهی ممکن است یک قصه
قهرمانمحور اکشن باشد و گاهی هم یک فیلم فانتزی. اما از آنجا که اساسا
سینمای ایران دوست دارد دست به خرقعادتهایی جدید بزند، تولید فیلمی که
«دغدغه» و «مساله» خاصی را دنبال نمیکند؛ اتفاق عجیبی در آن به شمار
نمیرود! «ناگهان درخت» حاصل یکی از همین خرقعادتهای سینمای ایران است؛
یک فیلم بدون مساله که از اساس مشخص نیست برای چه ساخته شده است؛ فیلمی که
نه قصه مشخصی دارد و نه چفت و بستهای منطقی روایت آن با هم جور درمیآید،
گویی که همه چیز برای به خلسه بردن مخاطبان فراهم شده است. صفی یزدانیان که
اغلب دوستداران سینما او را با فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» به خاطر
میآورند، در «ناگهان درخت» سعی کرده است با توسل به همان عناصر فیلم
قبلیاش یعنی رابطه عاشقانه بین یک زوج در فضای شاعرانه شهر رشت، روایتگر
قصه سرگشتگی مردی باشد که در تمام طول عمر خود یا درگیر اجتماعگریزی بوده
یا درگیر ترس و نگرانی از حوادث ناگواری که ممکن است زندگی او را تحت تاثیر
قرار دهد. مشکل اما آنجاست که فیلم بیشتر از آنکه روایتی همهفهم برای
مخاطبان عمومی سینما باشد، روایتی شخصی از دنیای خاص فیلمساز و ابراز ارادت
او به مادر و زادگاهش است که احتمالا فقط بخش کوچکی از مخاطبان با آن
ارتباط برقرار میکنند؛ نکتهای که پیمان معادی بازیگر نقش اول فیلم و
تهیهکننده اثر در نشست خبری فیلم نیز به آن اشاره کرد و گفت: «شاید تنها
10 درصد از مخاطبان سینما به دیدن این فیلم بیایند اما برای من مهم این است
که این 10درصد عاشقان سینما هستند». به این موارد باید ریتم کند و
کسلکننده اثر در روایت قصه (البته با فرض آنکه اساسا قصهای در این فیلم
وجود داشته باشد) را نیز اضافه کنید. همچنین تعریف نقشهای فرعی در قصه این
اثر نیز از دیگر نقاط ضعف «ناگهان درخت» است؛ نقشهایی که نهتنها باعث
شکل گرفتن خردهپیرنگهایی جذاب برای پیش بردن آن نشده، بلکه به واسطه عدم
تجانس این نقشهای فرعی با قصه اصلی فیلمساز، اساسا منطق حضور آنها در قصه
برای مخاطب قابل درک نیست. شاید تنها نکته قابل توجه فیلم را باید موسیقی
متن آن دانست؛ موسیقی خوب و درگیرکنندهای که حاصل ذوق کریستوف رضاعی است.
همان همیشگی سینمای ایران!
صادق فرامرزی: «جاندار» میتوانست فیلم خوبی باشد، حتی میتوانست در صدر و
احتمالا رتبه دوم فیلمهای مورد پسند مخاطبان جشنواره فیلم فجر قرار گیرد
اما نتوانست، چون 10 سال دیر ساخته شده است! «جاندار» درست تحت تاثیر تمام
عادتهای سینمای ایران در 10 سال اخیر ساخته شده است و غافل از آن مانده
که با چسباندن هر بخشی از فیلمهای موفق سینمای شهری 10 سال اخیر به همدیگر
نمیتواند لزوما جامهای مناسب به تن خود کند، درست مثل آنکه دکمهای را
در دست گرفته و سراغ پرطرفدارترین خیاط سالهای اخیر رفته و لباسی سفارش
داده است. «تکرار» تمام انگارههای تکراری در سینمای ایران نخستین مسالهای
است که در «جاندار» به چشم میآید و آن را در قالب لحظات خود تبدیل به
فیلمی قابل پیشبینی میکند؛ تکراری که حتی فراتر از متن روایت، درون ضمیر
بازیگران فیلم نفوذ کرده و در هر لحظه مخاطب را به یاد شخصیتی در فیلمی
دیگر میاندازد. تکرارهای فیلم آنقدر تکراری میشود که در نهایت حتی مخاطب
نیز با حدسی درست میتواند به انتظار رها شدن داستان در میانه و پایان
یافتن آن به شیوه رایج بیسروته بنشیند. «خشونت کلامی» را از دیگر
مولفههای موجود در فیلم میتوان دانست که از شدت تکرار و اصیل نبودن در
عمده ساختههای چند سال اخیر دیگر جذابیت سابق را ندارد، واداشتن شخصیتها
به دعوا و خشونت کلامی در عمده صحنهها نشان میدهد کارگردان هرگاه به ضعف
فیلمنامه واقف بوده سعی در پوشاندن آن از طریق خشونتهای کلامی داشته است.
برای مثال در حالی که اساس داستان بر مبنای دعوای اسما و خواستگار قدیمیاش
شکل میگیرد اما هیچگاه ابعاد آن مشخص نمیشود و تمام فیلم مملو از
صحنههای خشونت میان 2 خانواده پیرامون کینه قدیمی و ریشهداری میشود که
هیچگاه علت و موقعیت شکلگیری آن بدرستی تبیین نمیشود، این لکنت در پرداخت
وقایع محدود به این بخش از داستان نمیشود و در ادامه نسبت برادر و همسر
مقتول نیز با جهشی غیرمنطقی پیش میرود تا مشخص شود که تلاشها بیش از آنکه
به سمت تعریف داستانی شخصیت و موقعیت باشد معطوف به تکرار خشونت مشهور
جواد عزتی در «لاتاری» است. در این میان مرکز ثقل بودن «قصاص» به عنوان چرخ
پیشرو داستان و تبدیل شدن «معلول» جنایت به «علت» مکافات باعث شده خاستگاه
فیلم در حد زیادی به سمت سینمای مورد پسند جشنوارههای خارجی جهش پیدا کند
که نایدیده گرفتن آن در جریان تحولات داستانی بعید به نظر میرسد. از نکات
مثبت جاندار رجوع به جایگاه درست پدر است، «مسعود کرامتی» پدری
مسؤولیتپذیر، عادل و عاقل است و تا آنجا که فیلم بر مبنای عقلانیت او پیش
میرود مشکلات هم قابل رفعتر خواهد بود.
میرکریمی: