فیلم داستان خانوادهای متلاشی است که اگرچه به نظر میرسد در انتظار دو پسر خانواده هستند، اما در واقع در انتظار آنها نیستند، اما یکی از این دو پسر بعد ۸ سال از ژاپن برمیگردد و دیگری اسیر و مفقود الاثر جنگی است و ما هرگز او را نمیبینیم.
سیاوش اسعدی در این فیلم با ریزهکاری در طراحی صحنه سعی کرده است نشان بدهد که ایران پس از جنگ، خرابهای بیش نیست؛ پر از حس ناامیدی، حس نامردی، درگیری با جریانهای انقلابی و مذهبی و پر از مشکلات اقتصادی که همه اینها را نتیجه جنگ میداند.
تمام نقشها در این فیلم سیاه هستند؛ از مادر و پدر خانواده تا خواهر و داماد و همه آدمهایی که در اطراف قهرمان داستان میگردند و تنها کسانی به نیکی از آنها یاد میشود که یا صم بکم به گوشهای افتادهاند و یا فقط یادی از آنها و اسارت آنها میشود.
اسعدی تنها قهرمان به ظاهر اصلی فیلم با بازی «امین حیایی» را کم و بیش خاکستری ترسیم کرده است که او هم پس از برملا شدن راز اصلی فیلم از کانون خانواده که البته از ابتدا هم خیلی مفهومی نداشت، در انتهای فیلم به خانه یک فاحشه پناه میبرد تا آنجا گرم شود و پس از ۸ سال یک خواب راحت داشته باشد.
فیلم پر است از دیالوگها و نماهای ضدجنگ و ضد المانهای دهه ۶۰ از جمله کمیتههای انقلاب اسلامی، آن هم در سالی که دیگر کمیتهای وجود نداشت (سال ۷۰ ادغام کمیته و شهربانی و... صورت گرفته بود)، جشنهای سالگرد انقلاب اسلامی و پرچمهای ایران که نماهای بسیاری از آن در فیلم با بار معنایی خاصی شکل گرفته است و پر از نماهای کثیف و چرک.