این همه داستان فیلم سینمایی «درخونگاه» به کارگردانی سیاوش اسعدی است؛ یعنی همان چیزی که در خلاصه داستانش هم آمده: «ظهری میآید تا بسازد. اگر نبازد.»
قهرمانِ داستان یک بازنده است، بازندهای که در غربت اگرچه از چنگ یاکوزاها جان سالم به در برده، اما در وطنش به خانواده خود باخته است.
این فیلم از سوی کارگردان به مسعود کیمیایی پیشکش شده است و شباهتهایی با فیلمهای او دارد؛ به ویژه در دیالوگها و نمایش ارزشهایی مانند غیرت و رفاقت اما تکلیف «درخونگاه» با خودش مشخص نیست و در سکانسهایی به گونههای سوررئال و فانتزی نزدیک میشود؛ به ویژه سکانسهایی که به آسایشگاه بیماران روانی مربوط است. روایت کارگردان گاهی بیجهت پیچیده میشود و بیننده زمانها را گم میکند و نمیداند چه ساعتی از روز یا شب است؛ مانند سکانسی که رضا از خواب بیدار میشود و دنبال خواهرش به مسجد میرود.
درخونگاه در شخصیتپردازی ضعف دارد و تکلیف برخی شخصیتها را مشخص نمیکند. مثلا دلیل داشتن برادر دوقلویی به نام مهدی که در جنگ مفقودالاثر شده چیست؟ یا خواهر رضا (مَلی) که قبلا معلم بوده، همیشه خواب است و زیاد دستشویی میرود، اما نه باردار است و نه افسرده. کاگردان نشانی مستقیم دیگری هم نمیدهد.
درخونگاه گاهی دیالوگهایی ضدجنگ هم دارد، اما فیلم اصلا آنقدر عمیق نیست که بتوان آنها را جدی گرفت.
درخونگاه قهرمان دارد و این بزرگترین نقطه قوت آن است، اما به رغم بازیهای قوی بازیگران، پایان باز فیلم و داستان بدون گره و تعلیقش از جاذبههای آن میکاهد. شاید کارگردان برای اکران عمومی با کوتاه کردن فیلمش بتواند ریتم کند و کسلکننده آن را بهبود بخشد.