در اسفند ماه 1299 رضاخان که عضو قزاقخانه بود با قدرت و برنامه انگلیسیها سر کار آمد. حکومت او از ابتدا تا انتها زیر نظر مستقیم انگلیسیها بوده و مدیریت آن هم با «لژ بیداری»، تشکیلات فراماسونی وابسته به انگلستان بود. در کنار این مجموعه نقش دیگر جاسوسهای انگلیس نظیر «مستر ترات» هم در سراسر ایام حکومت پهلوی اول قابل توجه است. مستر ترات با نام اصلی آلن چارلز ترات، رئیس سرویس اطلاعاتی انگلیس در ایران بود. در قسمتی از خاطرات «حسین فردوست» درباره نقش مستر ترات در به حکومت رسیدن محمدرضا پهلوی اینطور آمده است: «در آن روزها [شهریور 1320] خود محمدرضا مرا برای ملاقات با مستر ترات به باغ سفارت انگلیس در قلهک فرستاد و من در آنجا با ترات که مردی باریکاندام، با قد 180 سانتیمتر و سن حدودا 50 سال بود روبهرو شدم.» فردوست به ترات میگوید: «محمدرضا مرا فرستاده تا از شما بپرسم وضعیتش چه خواهد شد و تکلیفش چیست؟ نکته بسیار عجیب این است که مستر ترات در آن دیدار از درون کاخ محمدرضا خبر میدهد و از علاقه شدید شاه به آلمانها انتقاد میکند... شاه هم بعد از این ماجرا خیلی جا میخورد و کاملا مقابل شرط و شروط ترات سپر میاندازد!»
عباس میلانی هم در کتاب «نگاهی به شاه» درباره نقش انگلیسیها و سایر قدرتهای استعماری و عوامل آنها در داخل کشور در برکناری رضا شاه و به حکومت رسیدن پسرش محمدرضا نوشته است: «واقعیت این است که بهرغم امید و گمان او [رضاخان]، در ساعات و حتی طی چند روز اول بعد از اعلان استعفای رضاشاه، هیچ تضمین و حتی یقینی نبود که ولیعهد، شاه خواهد شد. در آن ساعات و روزهای اول، انگلیس و روسیه، بهعنوان دو نیروی اشغالگر مملکت، چندان موافق به سلطنت رسیدن ولیعهد نبودند... وقتی وزارت خارجه دعوت رسمی برای شرکت در این مراسم [تحلیف شاه جدید در مجلس] را به دو سفارت انگلیس و روسیه فرستاد، از هر دو جوابی واحد و برای شاه نگرانکننده دریافت کرد. این دو سفارت در رد دعوت وزارت خارجه نوشتند: «در زمینه به تخت نشستن ولیعهد هنوز رهنمودی از دولت خود دریافت نکردهایم.» در همین هنگام «ریدر بولارد»، سفیر وقت انگلیس در ایران که از وجود مشاوران برجستهای بهره میبرد محاسن و منافع به سلطنت رسیدن محمدرضا پهلوی را برای دولت انگلیس گوشزد میکند و میگوید: «اگر فرض کنیم شاه مناسب از کار درنیاید میتوان بهراحتی او را از کار برکنار کرد.» این مستندات کاملا گویای میزان وابستگی پهلوی به بیگانگان است. حکومتی که با چنین سرسپردگیای بر سر کار آمد و در ادامه نیز فاقد هر گونه اراده سیاسی بود و چارهای جز تبعیت تام و تمام از اربابان خود نداشت.»
بنابراین بین سالهای 1320 تا 1332 دولتها میآمدند و میرفتند؛ امثال ساعد مراغهای، صدرالاشراف و حکیمی که بر سر کار آمدند عضو لژ فراماسونری و وابسته به سیاست انگلستان بودند و شاه هم عملا کارهای نبود. شوروی بخش عمده غرب، شمال غربی، شمال و شمال شرقی کشور را تحت کنترل و اشغال خود داشت. در جنوب انگلستان مسلط بود و در تهران یعنی در مرکز آمریکاییها فعالیت میکردند. اگرچه آمریکاییها تا آن موقع درون حکومت نفوذ نداشتند و نفوذ و سلطه از آن انگلیسیها بود ولی از سال 1321 نفوذ خود را شروع کردند. و اما بین سالهای 1327 تا 1330 یک نهضت استقلالطلبانه توسط برخی چهرههای ملی و مذهبی و با پشتوانه مردم در کشور شکل گرفت. حرکتهایی برای ملی شدن صنعت نفت و خلع ید انگلستان از منابع نفتی ایران که از حدود 60 سال پیش آغاز شده بود. پس از قدرت یافتن این جریان ضد استعماری در کشور و در حدود سال 1329 استعمار انگلیس و آمریکا که منافع خود را در خطر میدیدند تمام تلاش خود را به کار بستند. «کرمیت روزولت» یکی از اعضای برجسته سازمان سیا که خود نیز از طراحان اولیه کودتای 28 مرداد بود، مینویسد: «سیا پس از تبادل نظر با انگلیسیها، تصمیم به سرنگون کردن دولت مصدق گرفت، زیرا مصدق با ملی کردن یک میلیارد دلار دارایی شرکت نفت ایران و انگلیس، خشم و غضب قدرتهای غرب را برانگیخته بود.»
آنها برای بازیابی قدرت خود و کنار زدن نهضت ملی، یک دولت و حکومت نظامی را توسط رزمآرا بر سر کار میآورند. با فتوای آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی مبنیبر اینکه رزمآرا مهدورالدم است، او توسط فداییان اسلام از سر راه نهضت برداشته شد. مهرههای بعدی قدرت آمریکا و انگلیس با اوجگیری نهضت از سر راه مردم برداشته شدند، اما سرویسهای اطلاعاتی غرب با اختلافافکنی و جنگ روانی بین جبهههای مختلف نهضت ملی سر انجام کودتای ننگین 28 مرداد را رقم زدند. در چنین شرایطی میبینیم که شاه مطلقا کارهای نیست. او در شرایط بحرانی به دستور اربابان خود از کشور خارج میشود تا سرکوب مردم به سرانجام برسد و شرایط برای بازگشت او مهیا شود. شاه وقتی از ایران فرار کرد، کودتا توسط انگلیس و آمریکا صورت گرفت و او پس از کودتا بازگشت. در این باره روزولت در خاطراتش میگوید در ملاقاتی که یک روز پس از بازگشت شاه از رم با وی داشتم، او با لحن جدی و رسمی شروع به صحبت کرد و گفت: «من تاج و تختم را مدیون خداوند، ملتم، ارتشم و شخص شما هستم... .» بنابراین حکومت پهلوی فاقد استقلال است. پس از این واقعه تا 22 بهمن سال 57، ایران در اشغال آمریکاییهاست. بر اساس اسناد لانه جاسوسی در این مقطع سی و چند ساله 35 هزار مستشار آمریکایی در کشور حضور دارند.
با روی کار آمدن جان اف کندی در آمریکا، سران این کشور تصمیم میگیرند برای جلوگیری از شورش ملتها و جلب رضایت نسبی آنها برخی آزادیهای صوری را در کشورهای تحت استعمار از جمله ایران برقرار کنند. در این ایام پس از کشمکشهای بسیار و مخالفت شاه با موضوع اصلاحات ساختاری حکومت، به اعمال نفوذ دولت آمریکا علی امینی برای انجام ماموریتها روی کار میآید. طرح اصلاحات ارضی دامداری و کشاورزی کشور را نابود و آن را به یک نظام وابسته و واردکننده تبدیل کرد. با طرح موضوع انجمنهای ایالتی-ولایتی و تصویب لایحه کاپیتولاسیون عملا ایران مستعمره آمریکا شد.
همه این روایتها حکایت از آن دارد که مملکت در اختیار اجانب است و شاه تنها مجری برنامههای آنهاست. در دهه 40 و اوایل دهه 50 هم که دولت دست مهرههای دستنشانده آمریکا یعنی هویدا و حسنعلی منصور است. آنها که از اعضای حزب ایران نوین بودند در دهه 30 به مجلس آمدند و طی سالهای بعد دولت را گرفتند و تا سال 56 تمام برنامههای لازم برای وابسته کردن هر چه بیشتر کشور به آمریکا را انجام دادند. در دو سال آخر منتهی به انقلاب اسلامی یعنی سالهای 56 و 57 هم که اعتراضات اوج گرفت و مردم وارد صحنه شدند تا با رژیم وابسته پهلوی مبارزه کنند باز هم دربار و بهویژه شخص شاه کارهای نیستند و این سفرای آمریکا و انگلیس هستند که برای حفظ حاکمیت مستقر، فعال هستند. ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در تهران، 9 نوامبر (18 آبان 57) در گزارشی با عنوان «فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است»
زنگ خطر سقوط شاه را برای کاخ سفید به صدا درآورد و در 20 دسامبر (29 آذر 57) پس از ملاقات با رئیس دولت نظامی، غلامرضا ازهاری و شنیدن حرفهای او با قاطعیت به دولتمردان کشور متبوع خود نوشت که «سقوط شاه غیرقابل اجتناب به نظر میرسد.» او در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب، بارها از وزارت خارجه زمان خروج شاه را استعلام میکند. در واقع در این مقطع هم آمریکاست که تصمیم میگیرد شخص اول یک نظام سیاسی چه وقت باید از کشورش خارج شود. پیش از تشکیل دولت بختیار و خروج شاه از ایران، کنفرانس گوآدلپ با حضور کارتر رئیسجمهور آمریکا، ژیسکاردستن رئیسجمهور فرانسه، اشمیت صدر اعظم آلمان غربی و کالاهان نخستوزیر انگلستان در جزیره گوآدلپ تشکیل شد. در این کنفرانس درباره مسائل مهمی از جمله وقایع ایران و تصمیم نهایی درباره سرنوشت شاه و آینده ایران گرفته شد. بلافاصله پس از این کنفرانس، ژنرال رابرت هایزر به تهران اعزام شد و ماموریت اصلی وی ترتیب خروج شاه بود. او بهسرعت مذاکرات خود را با فرماندهان نظامی آغاز کرد. ارتشبد قرهباغی در خاطرات خود آورده است که هایزر در این جلسه بهصراحت اعلام داشت که «دیگر دولت آمریکا از اعلیحضرت پشتیبانی نمیکند... نهتنها دولت آمریکا بلکه دولتهای اروپایی هم دیگر از اعلی حضرت پشتیبانی نمینمایند.» (قرهباغی، صص142-139)
هایزر که از دی ماه 1357 مدیریت شورای دفاع را برعهده داشت، در خاطرات خود مینویسد: «من به امرای ارتش گفتهام باید با نخستوزیر بختیار همکاری کنید. خسروداد گفت: همکاری نمیکنیم... . رحیمی گفت: همکاری نمیکنیم... . ربیعی هم حاضر به همکاری نشد... . من به آنها توهین کردم که شما حق مخالفت ندارید. آنها گفتند: اعلیحضرت... . گفتم مثل موش دم او را میگیریم و بیرون میاندازیم....» (خاطرات هایزر- مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
شاه پیش از رفتن، از جمله اقداماتی که انجام داد قدردانی از مقامات آمریکایی در ایران بود که در طول این مدت خدمات ارزندهای را به رژیم پهلوی ارائه داده بودند. او همچنین اعلام کرد که منتظر واکنش آمریکا درباره زمان خروجش از کشور خواهد ماند اما میخواهد که برنامهریزی رفتن او از 17 ژانویه دیرتر نشود.
اینها تنها گوشهای از روایت سرسپردگی حکومت پهلوی و محمدرضا شاه است. او که با اراده و تصمیم دولت انگلیس به سلطنت رسیده بود و با کودتای ننگین انگلیسی- آمریکایی حیات سیاسی از دست رفته سلطنتش را بازیافته بود، سرانجام با پایان تاریخ مصرفش با تصمیم آمریکا و دیگر دول غربی و به اراده مردم ایران مجبور به ترک کشور شد و هر آنچه را در این سالها اندوخته بود، گذاشت و با چشمانی اشکبار و در اوج ذلت از کشور فرار کرد.