در جریان پخش بازی ایران و یمن در چهارچوب بازیهای جام ملتهای آسیا از یکی از تلویزیونهای افغانستان، گزارشگر افغانستانی به تاخیر یک یا دو دقیقهای و یا پخش نشدن برخی تصاویر مسابقه در ایران اشاره میکند.
در این دو روز و طبق معمول در فضای مجازی واکنشهای بسیاری نسبت به این حرف گزارشگر افغانستانی از سوی مردم ایران به وجود آمد. اما شاید مهمترین و جنجالیترین واکنش متعلق به یک فوتبالیست بازنشسته ایرانی بود که اکنون مجری تلویزیون در صداوسیمای رسمی ایران شده است؛ هرچند که بعد با انتشار ویدئویی عذرخواهی کرد. دقیقاً به دلیل عدم سنخیت سابقه این فرد و جایگاه کنونیاش، نفس پرداختن به اینکه چه کسی این حرفها را زده محلی از اعراب ندارد، اما میتوان پیرامون منطق این سخنان صحبت کرد.
بنابراین میتوان پرسش را اینچنین مطرح کرد: چرا چنین واکنشهایی در مورد این گزارش فوتبال اتفاق افتاد؟
در گزارش فوتبال معمول است که گزارشگر پیرامون مسائل مختلف مربوط به تیمها یا کشورهایشان یا مسائل شخصی فوتبالیستها مانند تولد فرزند آنها و حتی معماران ورزشگاهها صحبت میکند. از سویی دیگر اشارهی تلویحی به مسئلهی سانسور در صداوسیمای ایران نیز امری خلاف واقع نیست، پس چرا واکنشهای تندی در مورد یک صحبت معمول و واقعی همگان را اینچنین برآشفته است؟
به نظر میرسد مرجع بیان این حرفها نقطهی تحریک بوده، اینکه یک افغانستانی در مورد مسائل مربوط به ایران حرف زده است؛ وگرنه که آمریکاییها و اروپاییها و آسیاییها و ... همواره در مورد مسائل داخلی ایران صحبتهای بهمراتب تندتر را ایراد میکنند و اتفاقاً موجب مباهات بسیاری از مردم ایران نیز میشود.
اما چه بر سر مناسبات بین انسان ایرانی و انسان افغانستانی آمده است که هر مسئلهی عادیای هم میتواند بحرانآفرین باشد؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسش ضرورت دارد به گذشتهی تجربهی زیستهی مشترک این دو جامعه بپردازیم.
بعد از حدود چهار دهه مهاجرت افغانستانیها به ایران، تصویر مهاجرین و جامعهی میزبان از یکدیگر بهشدت مخدوش شده و امکان گفتگو بین آنها منتفی گردیده است و هر اتفاق سادهای پتانسیل رادیکالترین تفسیرها را پیدا میکند.
یقیناً هر پدیدهی اجتماعی ابعاد مختلفی دارد و شناخت کامل آن پدیده بهواسطه فهم تمام ابعاد امکانپذیر است و پرداختن به همهی ابعاد مسئلهی حاضر از حوصلهی این نوشتار خارج است. اما با توجه به زمینهای که این منازعه در آن اتفاق افتاده است؛ یعنی رسانه، سعی میشود تنها به نقش صداوسیما در شناخت جامعهی میزبان از مهاجرین پرداخته شود.
حداقل در دو دهه و نیم گذشته، بنا به دلایل مختلف، سیاست کلی مبنی بر عدم ادغام مهاجرین با جامعه میزبان بوده است. بنابراین مهاجرین افغانستانی بهعنوان «دیگری» و قاعدتاً «دیگری بد» که به لحاظ اجتماعی نسبت به خودیها جایگاه نازلتری دارند شانزدایی و شناسایی شدند. بیشتر بار این رسالت بر دوش رسانهها و در راس آنها صداوسیما بود.
برچسبهایی چون مجرم، جانی، خطرناک، قاچاقچی و... بهوجود آمد که با هر اتفاق بدی اول از همه «افغانی»، متهم اعلام میشد تا بعداً در تحقیقات مشخص شود چه کسی است. خفاش شب را به خاطر بیاورید یا سریالهای تلویزیونیای که نقشی پرت را به کاراکتر افغانی اختصاص میدادند، کاراکتری که یا کارگر یا سرایدار یا خدمتکار و... بود. این کاراکتر از یکسو ظاهر و شغل و لهجهاش دستآویزی برای تمسخر و خنده گرفتن از محخاطب بود و از سوی دیگر جایگاه اجتماعی نازلش در ذهن مخاطب ایرانی بهعنوان واقعیت قطعی از انسان افغانستانی تثبیت میگردید. وضعیت در سینمای داستانی و مستند نیز به همین منوال بود.
در واقعیت و موازی با این «دیگریسازی رسانهای»، سیاستهای حذف دیگری در جریان بود؛ متمرکز کردن مهاجرین در بخشهای بهخصوصی از شهرها (عموماً حاشیه شهرها و یا اردوگاهها) که کمترین تماس را با جامعهی میزبان داشته باشند، محدود کردن مشاغل برای آنها که شغلهای پست و فاقد مهارت را شامل میشد. طبیعتاً پیامد این محدودیت شغلی، سطح اقتصادی پایین و درنتیجه محبوس ماندن در حاشیه شهرها بود.
نتایج این سیاستگذاری در حوزهی رسانه را بعدها در متن جامعه دیدیم، افغانستانیها در دل جامعه تبدیل به انسانهایی فاقد شان و منزلت اجتماعی شدند، تعامل با آنها بهصورت پیشینی از بالا به پایین بود و هر رفتاری با آنها بدون ترس و عقوبت و بازخواست صورت میپذیرفت. در صف نانوایی، مترو، اتوبوس، بانک، مدرسه، دانشگاه و... هرکسی به خود این اجازه را میداد که از انسان افغانستانی بهعنوان موضوعی برای خنده و یا اعمال خشونت استفاده کند.
گویا سیاستگذاری فوق به اهداف خود رسیده بود و تعامل ایرانی و مهاجر افغانستانی تنها به میانجی این پیشفرضها و برچسبها امکانپذیر میبود، به معنایی دیگر امکان تعامل برابر منتفی شده بود و خطرات ادغام این دو گروه نیز کنترل شده بود. اما پیامد این سیاستها بر مهاجرین بهمثابه انسان چه بوده است؟ به نظرم این پرسشی است که هر ایرانی میتواند از خود بپرسد.
تمسخر لهجهی فارسی دری توسط آقای انصاریان در آن ویدئو را میتوان در دل این زمینه اجتماعی فهم کرد، برای منِ مهاجر افغانستانی که بسیار بدتر از اینها را در این سالها دیدهام این بخش ویدئو خیلی ناراحتکننده نبود، عادت داریم و برایمان تازگی ندارد. اگر برای تمسخرهای گذشته پاسخی شنیدیم برای این نیز میشنویم.
اما آنجا که ایشان به ما یادآوری میکند که فراموش نکنیم مدیون این کشور هستیم، کمی مرا به فکر فروبرد، مدیون چه چیزی؟ کارگرانمان کار کردند و حقوحقوقشان را صاحبان کار خوردند، محترم آمدیم و بیاحترام میرویم، تحقیرشدیم و دم برنیاوردیم، برای جنگ ایران و عراق شهید دادیم و کتمان شدیم، برای جنگ سوریه مدافع حرم شدیم و باور نشدیم، مدیون چه چیزی باشیم آقای انصاریان؟
در پایان تصور میکنم ضرورت گفتگو بین مردم ایران و مهاجران افغانستانی بسیار لازم است اما اینکه این گفتگو بر چه زمینهای بنا شود را نمیدانم، اما میدانم مادامیکه ذهنیت تعامل برابر وجود نداشته باشد بهجای گفتگو مدام فحش و دشنام خواهیم دید و لحظهبهلحظه این تعامل مخدوشتر و غیرانسانیتر خواهد شد.
*فیلمساز افغانستانی مقیم ایران