به گزارش پایگاه 598، هنگامی که بعثیها به کشورمان حمله کردند، احمد کشوری که در جبهه کردستان
مجروح شده بود، در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از
سینهاش بود، اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او
گفته بودند که بماند و پس از عمل جراحی برود، اما جواب داده بود: «وقتی
اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمیخواهم». او به جبهه رفت و، چون
گذشته، سلحشورانه جنگید بهطوری که بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از
تانکها و نفربرهای مزدور دشمن تبدیل کرد.
شلیک اولین گلوله
داستان حضور شهید احمد کشوری در جبهههای نبرد ترکیبی از عشق و
دلدادگی است. ماجرای مرد شجاعی که یکهتنه با دشمنان میجنگید و هیچگاه
دست از مبارزه برنداشت و خسته نشد. بندهای پوتینش در روزهای جنگ هیچگاه
به قصد استراحت شل نشد چراکه احمد و همرزمانش در دفاع از کشور در مقابل
دشمن متجاوز استراحت نمیشناختند و باید تا پای جان برای نجات دین و وطن
مبارزه میکردند. حتی با بدنی مجروح که هنوز دردش بهبود نیافته. استراحت و
نشستن برای این نسل از جوانان حرام بود چراکه آنها هر لحظه خود را مکلف به
حضور در صحنه میدانستند.
جنگ برای شهید احمد کشوری خیلی قبلتر شروع شد. شهید فلاحی در خاطرهای
تعریف میکند که من شبی برای مأموریت سختی در کردستان
داوطلب خواستم، هنوز سخنم تمام نشده بود که یکی از
صف بیرون آمد و گفت من آمادهام و دیدم خلبان کشوری است.
شهید کشوری اولین خلبان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی بود که اولین گلوله
را به سوی اهداف و مواضع ضدانقلاب در کردستان شلیک کرد.
کشوری آن روزها پیشتاز بود و با پیشتازی خودش بقیه را نیز همراه میکرد.
وی در آن روزهای سخت در جمع دیگر خلبانان هوانیروز میگفت: «من هلیکوپتر
مسلح را برمیدارم و میروم و از تهدیدهایی که همه میکنند، نمیترسم.
علیه معارضین انقلاب اسلامی نوپای ایران وارد عمل میشوم.» جانانه هم وارد
عمل شد و کردستان را نجات داد.
جانفشانی برای کردستان
یک هفته از پیروزی انقلاب بیشتر نگذشته بود که غائله کردستان آغاز شد.
شهید کشوری از نخستین لحظات شروع بحران وارد عمل شد و نقشی تأثیرگذار
داشت. وقتی سلاحهای پادگان مهاباد توسط ضدانقلاب غارت شد، شهید کشوری به
سنندج رفت تا حادثه پادگان مهاباد در سنندج تکرار نشود و سلاحهای لشکر ۲۸
سنندج غارت نشود چراکه دامنه توطئه در کردستان خیلی گسترده بود و هدف اصلی
احزاب ضدانقلابی دموکرات و کومله جدایی کردستان و تأسیس دولت مستقل بود.
زمانی که ضدانقلاب سیم خاردار اطراف پادگان را پاره کرد و وارد بخشی از
پادگان شد و تعدادی از سربازان را به شهادت رساند، شهید کشوری و کمک خلبان
او از زمین بلند شدند و ضدانقلاب را سرکوب کردند. دوستانی که آن روز در
پادگان سنندج حضور داشتند، نقل میکنند که احمد کشوری با مشاهده این صحنه
اعلام کرد که من بلند میشوم و ضدانقلاب که پادگان را محاصره کردهاند را
با راکت و گلوله ۲۰ میلیمتری میزنم و اگر این کارم اشتباه بود حاضرم
مسئولان من را دستگیر و محاکمه و اعدام کنند، تا کردستان برای ایران بماند.
ضدانقلاب در دومین گام در آخرین روزهای اسفند۵۷ به سراغ پادگان سنندج
رفتند. ضدانقلاب پادگان را به محاصره خود درآورد، ولی به برکت حضور شهیدان
کشوری و شیرودی و دیگر خلبانان شجاع هوانیروز، محاصره پس از یک هفته شکسته
شد. جادهها، گلوگاه و تنگههای ارتباطی سنندج که توسط ضدانقلاب بسته شده
بود و نیروهای زمینی به راحتی نمیتوانستند خودشان را به پادگان برسانند و
در شرایط خلبانان هوانیروز مهمترین نقش را داشتند. یکی از خلبانانی که آن
زمان نیرو و مهمات به پادگان سنندج منتقل میکرد، نقل میکند که وقتی
خلبانان هلیکوپترهای ۲۱۴ ترابری در سنندج مورد اصابت گلوله ضدانقلاب قرار
گرفتند، تازه متوجه شدیم که بحران کردستان یک قضیه داخلی نیست و ربطی به
مردم کرد ندارد. قضیه همان کسانی هستند که طرح تجزیه کردستان را در سر
میپرورانند.
ناجی کردستان
احمد کشوری در ماجرای غائله کردستان در کنار شهیدان چمران و فلاحی
مهمترین نقش را ایفا کردند. شهید چمران در خصوص نقش شهیدان کشوری و شیرودی
گفته که آن دو شهید به طوری بر مواضع ضدانقلاب شیرجه میزدند که آنها را
میترساندند و فراری میدادند. میگفت: «این دو خلبان نقشه دقیق جنگی ما در
کردستان هستند.» دکتر مصطفی چمران شهید کشوری را ستاره درخشان غرب نامیده
بود. شهید شیرودی نیز همیشه این جملات را در وصف دوست و همرزمش، شهید کشوری
بیان میکرد: «احمد استاد من بود. اسلام را فراتر از همه چیز میدید.
معتقد بود وقتی که امام حسین (ع) جانش را برای دین فدا کرد، دیگر حرفی برای
ما باقی نمیماند.»
شهید احمد کشوری را فاتح و ناجی کردستان لقب دادهاند. کسی که برای تکه تکه
نشدن خاک ایران هر کاری که توانست را انجام داد و مردم کردزبان محلی
روایتگر شجاعت این خلبان هوانیروز در روزهای ناآرام شهرشان هستند. آنها
فراموش نکردهاند که شهید کشوری برای نجات جان مردم بیدفاع با تمام جانش
مقابل ضدانقلاب ایستاد و توطئههایشان را خنثی کرد.
با وجود خستگی و جراحتهایی که ضدانقلاب بر جسم احمد باقی گذاشته بود، با
تهاجم سراسری رژیم بعث عراق، شهید کشوری به پایگاه هوانیروز کرمانشاه
بازگشت و فرماندهی تیم آتش هوانیروز مستقر در استان ایلام را به عهده گرفت.
شهید کشوری با یک تیم متشکل از سه فروند هلیکوپتر کبری و پشتیبانی شبانه
از مرزهای غربی کشور محافظت میکرد و دشمن بعثی را آماج موشکهای خود قرار
میداد.
علیمحمد آزاد از مسئولان استانداری ایلام میزان ایثار و فداکاری این خلبان
هوانیروز را چنین نقل میکند: «احمد کشوری در روزهای آخر عمر پربرکتش به
استانداری ایلام مراجعه کرد و گفت: میخواهد خانوادهاش را به این شهر
بیاورد. این تصمیم برای من باورنکردنی بود. چون بخشی از مناطق غربی کشور به
اشغال دشمن درآمده بود و از هر جهت احساس خطر میشد. معمولاً در آن برهه
اغلب مردم از مناطق جنگی به مناطق امن نقل مکان میکردند، ولی تفکر شهید
کشوری این نبود. اول فکر میکردیم این خواسته احمد در حد حرف باشد، اما چند
روز بعد با پافشاری او تصمیم گرفتیم جایی برای خانواده ایشان در نظر
بگیریم. هر بار که از عملیات برمیگشت میپرسید خانه چه شد؟ میخواهم آن را
به ایلام منتقل کنم.»
جنگ فقط برای اسلام
در کنار شجاعت، سادهزیستی شهید کشوری زبانزد دیگر نیروها بود. یک شب
که تعدادی از خلبانها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یکی
میگفت: من به خاطر حقوقی که به ما میدهند میجنگم. یکی دیگر میگفت: من
به خاطر بنیصدر میجنگم. یکی میگفت: من به خاطر خودم میجنگم و دیگری
گفت: من به خاطر ایران میجنگم. شهید کشوری گفت: من همه اینها را قبول
ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا میجنگم. جنگ برای
خداست، ما نباید بگوییم که ما به خاطر فلان چیز میجنگیم. مگر ما بتپرست
هستیم؟! ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام میجنگیم. اسلام در خطر است نه
بنیصدر. اسلام در خطر است، ما به خاطر اسلام میجنگیم و جنگ ما فقط به
خاطر اسلام است.
احمد الگوی یک مسلمان کامل و به کمال رسیده بود. شهید تیمسار فلاحی به
زیبایی درباره ایشان میگفت: «احمد فرشتهای بود در قالب انسان.» بستگان
شهید کشوری از آیتالله مدنی، اولین شهید محراب نقل کردهاند: «من حاضرم
پشت سر خلبان احمد کشوری نماز بخوانم.»
او چنان مبارزه با کفر را با زندگی خود عجین کرده بود که دیگر هیچ چیز و
هیچکس برایش کوچکترین مانعی نبود، حتی مریم سه ساله و علی سه ماههاش. هر
بار که صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها میشد میگفت: آنها را به
قدری دوست دارم که جای خدا را نگیرند. هر کار سخت و دشواری را که انجام
میداد، کوچک میشمرد و آن را وظیفه میدانست. از کارهای دیگران و قشرهای
مختلف در جبههها، خصوصاً پاسداران قدردانی بسیار میکرد. به برادران
پاسدار علاقه وصفناشدنی داشت و مبارزه آنان را از خالصانهترین مبارزات
بعد از صدر اسلام میدانست. یک بار پوتینی از برادر پاسداری به عنوان هدیه
گرفته بود و هرگز این چکمه رزم را از خود دور نمیکرد. میگفت: «من این را
از یکی از خالصان درگاه احدیت که روحانیت و جهاد و شهادت از چهره و نگاهش
میبارد، گرفتهام.»
احسنت پسرم
بالاخره ۱۵ آذر ۱۳۵۹ موعد آخرین مأموریت احمد کشوری فرامیرسد. او در
این عملیات به همراه دیگر خلبانان هوانیروز دهها تانک و نفربر ارتش عراق
را به آتش میکشد و در راه بازگشت با دو فروند هواپیمای میگ عراقی مواجه
میشوند و مورد هدف قرار میگیرند.
کشوری هلیکوپتر آسیب دیده را تا خاک ایران هدایت میکند و به زمین
مینشاند، ولی شدت آسیبدیدگی و شعلههای آتش چنان بود که پیکر احمد هنگام
برخورد هلیکوپتر با زمین در میان آتش میسوزد و روح بلند بالای او تا
آسمان پر میکشد. آخرین سخنانی که از شهید کشوری چند لحظه قبل از شهادت از
داخل هلیکوپتر شنیده شد این بود: «امام را دریابید.» او این جمله را سه
بار تکرار کرد.
مادر شهید درباره این روز تلخ میگوید: «.. از تلویزیون اعلام کردند یک
خلبان زبردست و شجاع هوانیروز در تنگه بینا در استان ایلام به شهادت رسیده
است. وقتی این خبر اعلام شد به همسرم گفتم این احمد است که شهید شده. همسرم
با پرخاش گفت: معلوم هست چه میگویید؟ وقتی این خبر منتشر شد، به آشپزخانه
رفتم و به دور از چشم همسرم به آرامی گریه کردم. تلویزیون تا مدت دو روز
بدون اینکه نامی از احمد برده باشد، از شجاعتها و حماسههای کمنظیر احمد
در کردستان و جبهههای غرب کشور مطلب پخش میکرد، اما دیری نپایید که از
ارتش به خانه زنگ زدند و خبر قطعی شهادت احمد کشوری را به ما اعلام کردند.»
مادر شهید در خاطره دیگری دوستی پسرش با شهید شیرودی و سهیلیان را چنین
بیان میکند: «برای انتقال پیکر فرزند شهیدم احمد به تهران، همراه همسرم و
فرزندانم به کرمانشاه رفتم. در اتاق فرماندهی پایگاه هوانیروز که نشسته
بودم، شهید علیاکبر شیرودی وارد شد و به او گفتم از این پس شما باید جای
احمد را برای ایران پر کنید، اما مواظب خودتان باشید که دیگر داغ شما را
نبینم. شیرودی در جواب گفت: «بعد از احمد زندگی برای من معنی ندارد». در
حقیقت فرزندم احمد و علیاکبر شیرودی و سهیلیان با هم سوگند یاد کرده بودند
که تا آخرین نفس از میهن اسلامی دفاع کنند. ۴۰ روز بعد از احمد کشوری،
سهیلیان شهید شد و پنج ماه بعد هم شیرودی به شهادت رسید».
فاطمه سیلاخوری، مادر شهید، هنگامی که بر بالین پیکر فرزند رشیدش در بهشت
زهرا حضور پیدا کرد، در حالی که عکس او را میبوسید و پرچم جمهوری اسلامی
را که با دست خود دوخته بود، در دست داشت با چشمانی اشکبار، رو به تابوت
دردانهاش میگفت: «احسنت پسرم... احسنت...»
منبع:روزنامه جوان