دفاع از عملکرد انقلاب اسلامی غیر از محافل رسمی و محفلی از سوی مدیران ارشد کشور با نامهربانی مواجه شده و در بهترین حالت چند صباح مدیریت شخص یا گروه و دسته خودشان را تایید میکنند اما درباره کارنامه کلی نظام سیاسی ایران سکوت میکنند. حالا که دولت مستقر با ایده «توسعه برونزا» نتوانسته وعدههای انتخاباتی را محقق کند، یا آن روز که دولتی با مدعای عدالت و مهرورزی همان نسخههای دولتهای تکنوکرات قبلی را اجرا کرد تمام حیثیت رسانهای جریانهای سیاسی به پای نقد دولت مستقر هزینه شد تا کمکم با خلأ گفتوگو با افکار عمومی از منظر کلی و کارنامه کلان انقلاب اسلامی روبهرو شویم.
ما البته در سرزمین مهمی زندگی میکنیم و در مناسبتهای ملی و میهنی، از تاریخ با عظمت و پرافتخارمان میگوییم اما اساسا کمحافظه و «زودفراموشکن» هستیم، این فراموشی و بیتفاوتی به متن تاریخ ما را اسیر همان نکته سوم یعنی جنگ روانی دشمن کرده است. وگرنه دیدن کم و کاستیهای اقتصادی و اجتماعی چشم مسلح نمیخواهد، برای اینکه کشف کنیم بیتدبیری مدیران ارشد و میانی، نفس معیشت ملت را گرفته نیازی به «بیبیسی» و «صدای آمریکا» نداریم، البته گفتن اینکه چقدر کار نکرده و وعده انجامنشده داریم هم دعوای «جناحی» نیست و گروکشی از مدیران این پنج سال و قبل از آن هم معنی نمیشود. حالا اصلا انتخابات خیلی نزدیک هم نداریم که برای آن بازی سیاسی راه بیندازیم.
پس مشکل کجاست که در شهریور سال 1397 در حالی که مرز حاکمیت ملی ایران یک میلیمتر نسبت به 40 سال پیش که انقلاب شد تغییر نکرده و دولت و مجلس و دستگاههای اجرایی و تصمیمگیر کوچک و بزرگ کشور مستقیم یا غیرمستقیم با رای مردم انتخاب میشوند، نمیتوانیم از جایگاه حقیقی ایران و ملت، تصویر درستی ارائه دهیم. تصویر درست کدام است؟ ایران در حالی به نیمه سال 97 شمسی رسیده که از لحاظ قدرت ملی و منطقهای با تاریخ حداقل 400 سال اخیر خود قابل مقایسه نیست، چرا؟ برای شناخت اینکه ما در چه وضعیت تاریخی هستیم تقریبا هیچ کاری نکردهایم و متاسفانه الان داریم چوب همین کمکاری را میخوریم. شهریورماه البته یک مثال مهم و حیاتی برای این سنجش تاریخی دارد، ماهی که در تاریخ سیاسی ایران یک نمونه کامل برای ارائه تصویری بهتر از وضع اکنون ماست.
فاجعهای که پهلوی بر سر ملت ایران فرود آورد
ما در جنگ بیتدبیری و کمکاری برخی مسئولان و فضاسازی دشمن هستیم که در سالگرد افتضاح تاریخی رژیم پهلوی در شهریور 1320 کسانی که کشور را بدون مقاومت و به یک چشم برهم زدن تحویل متفقین دادند نقش فرشته نجات ما را بازی میکنند.
اگر سیاسیون و جناحین درگیر بازی سیاسی خودشان هستند، ما نباید فراموش کنیم چگونه رضاخان قلدر در اسفند 1299 با نقشه انگلیسیها کودتا کرد و همان او در شهریور 1320 بهخاطر اینکه دیگر تامینکننده منافع انگلیس و روسیه نبود از پادشاهی خلع شد. شاید اگر اینقدر در گرد و غبار عملکرد دولتها نمیماندیم نسل فعلی از آنچه بر سر ایران آمده بود بیاطلاع نبود و «بیبیسی» اینگونه معرکهگردان زمان نمیشد.
فاصله یک ماه میان سوم شهریور هر سال تا مهرماه یک فاصله زمانی استعاری است، استعاره از تفاوت میان آنچه پهلوی بر سر تاریخ ملت ایران آورده و کاری که انقلاب خمینی کبیر برای ایران انجام داد. شهریور سال 1320 در حالی که ایران در جنگ جهانی دوم اعلام بیطرفی کرده بود، توسط انگلیس و روسیه اشغال شد و شاه مستقر یعنی رضاشاه پهلوی استعفا داد. او با دستور انگلیسیها و با همان سبک و سیاق ظهورش از میان رفت و پسرش محمدرضا به پادشاهی رسید. ایران تا سال 1324 در اشغال نظامی بود و بدتر اینکه این اشغال نظامی آثار سیاسی و اقتصادی فاجعهباری برای ایران داشت. قحطی بزرگ و نابسامانی ایران که تحت اشغال ذلتبار روسیه از شمال و انگلیس از جنوب بود در زمان پهلوی آنقدر فاجعهبار است که مقایسه آن با وضعیت فعلی جفا به خودمان است.
ایران در وضعیت فعلی قدرتمندانه شروط مذاکره با آمریکا را رد میکند، حتی دولت مستقر که از نظر برخورد با غرب مورد انتقاد برخی جریانهای سیاسی است در مقابل زورگویی آمریکا و اروپا ایستاده و رئیسجمهور آمریکا را عتاب و خطاب قرار میدهد اما همین کشور روزگاری در اوج جنگ جهانی نهتنها اشغال میشود بلکه روسای سه کشور آمریکا، بریتانیا و شوروی بدون اینکه به دولت ایران خبر بدهند، وارد کشور میشوند و کنفرانس معروف تهران را در آبان سال 1322 برگزار میکنند.
واقعا کدام عقل منصف و وجدان بیداری میتواند به بهای یک مشت دعوای سیاسی و جناحی بیخاصیت واقعیت بزرگ درباره وضعیت فعلی ایران را از نسل فعلی دور نگه دارد. حساب اینکه کشور اشغالشده بدون اطلاع دولت میزبان یک نشست مهم میشود و حتی دعوت شاه ایران برای جلسه در کاخ شاه را نمیپذیرند، سرسامآور است.
ایران در دهه 20 شمسی و زمانی که فهمید دوری از انگلیس و روسیه میتواند شاه را سرنگون کند و البته زمانی که آلمان بعد از جنگ دوم جهانی با خاک یکسان شده بود، بهجای اینکه مشکل را از ریشه حل و دست خارجی را از خود دور کند وضع را بدتر کرد. چگونه؟ با سرعت نور به سمت آمریکا رفتیم! پهلوی دوم خواست اشتباه پهلوی اول را انجام ندهد و بهجای انتخاب قدرتی مانند آلمان با آن گفتمان سیاسی شاذ به سمت آمریکا که آن روزها قدرتمند شده بود، رفت.
برای فرار از یک گرگ، به دامان گرگ درنده دیگری رفتیم. آمریکاییها البته در مرداد 32 یعنی تقریبا در دوازدهمین سالگرد اشغال ایران و سقوط رضاشاه به خاطر گوش ندادن به حرف انگلیس، دولت ملی مصدق را هم سرنگون کردند! سرنگونی اینبار مصدق توسط آمریکا باز هم بهخاطر پشت کردن به انگلیس بود و به نفع دیکتاتوری شاه. مکانیسم ساده است. اگر به استعمار دست دادی، حق کشیدن دستهایت را نداری. بدتر اینکه برای فرار از یک قدرت زورگو به زورگوی دیگری رجوع کنی.
وضعیت سیاه ایران در دوران اشغال نظامی حداقل تا سال 1326 باعث قحطی بزرگی شده بود. زمینههای شکلگیری نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران در این بستر تاریخی شکل گرفت: تحقیر ملی آنقدر سهمگین بود که مصدق با اعلام اینکه فقط قصد دارد نفت را ملی کند نه اینکه به انگلیس و آمریکا نفروشد، قهرمان ملی شد.
پهلوی برای به دست آوردن و نگه داشتن قدرت، حداقل ایران را سه بار تا مرز نابودی کامل برد. یکبار در ماجراهای کودتای 1299 و آشوبهای تاریخی آن سالها، یکی از دست رفتن بخش بزرگی از کشور در جریان جنگ جهانی دوم که دومین قحطی بزرگ در 40 سال بود و یکبار هم در جریان ملی کردن صنعت نفت.
حالا که درگیر ماجراهای پسابرجام هستیم، چه منتقدان و چه موافقان مذاکره با غرب، خوب است محاسبه کنند و به نسل امروز بگویند کجا بودیم و کجا هستیم؟ ما شاهراه توسعه و پیشرفت پایدار ایران را از مسیر استقلال ایران میدانیم. تاریخ مثل یک غول چراغ جادو است و آینده خوب یا بد را قبل از وقوع به ما نشان میدهد. پهلوی همان ماشین چپکردهای است که کنار جاده به باقی رانندهها میگوید درست بران!