دو «وحشت راهبردی»، آینده و سیاستهای آمریکا در
منطقه را بشدت تحت تأثیر قرار داده است؛ سرنوشت اسرائیل و سرنوشت دولت
سعودی. برای برونرفت از این دو وحشت، واشنگتن گزینههای مؤثری در اختیار
ندارد. قدرت مالی، قدرت نظامی و قدرت ائتلافسازی، هیچکدام نمیتوانند به
این دو وحشت راهبردی خاتمه دهند. از این روست که آمریکا در این زمان بیش از
هر زمان دیگر به تبلیغات سیاسی و عملیات روانی حول محور «قدرت مؤثر
آمریکا» احتیاج مبرم دارد. در واقع این تنها گزینه آمریکاست. در این خصوص
گفتنیهایی وجود دارد:
1- تا چهار دهه پیش منطقه ما به جز چند استثنا
تحت سیطره سیاسی، نظامی، اقتصادی و امنیتی آمریکا قرار داشت، ایران، ترکیه،
مصر، عربستان، پاکستان، رژیم جعلی اسرائیل، اردن، لبنان، مراکش، یمن
شمالی، عمان، هند و... حد فاصل شبه قاره تا غرب قاره آفریقا در قرنطینه
واقعی و همه جانبه آمریکا قرار داشت و در اینجا کافی بود سفیر آمریکا دنبال
وقوع چیزی باشد. این خواسته اگر روز بود پیش از آنکه شب شود و اگر شب بود،
پیش از آنکه صبح شود محقق میشد ولو اینکه تغییر یک دولت باشد. رئیس دفتر
محمدرضا پهلوی نقل میکند یک روز محمدرضا سراسیمه آمد و روی صندلی سادهای
روبروی من نشست و وقتی دلیل نگرانی او را پرسیدم پاسخ داد همین الان سفیر
آمریکا به من گفت باید از ایران بروی!
الان وضع منطقه ما به گونهای
است که به جز چند نقطه تحت سیطره مطلق آمریکا باقی نمانده است، عربستان،
اسرائیل، امارات و این در حالی است که در همین موارد معدود هم تردید داریم
که آیا واشنگتن قادر است مانع سقوط دولتی یا روی کار آمدن دولت جدیدی در
ریاض باشد یا خیر.
2- پایه اصلی اقتدار آمریکا در منطقه، قدرت نظامی آن
بود. این قدرت هم در حد فاصل 1327 تا 1357 - جنگ جهانی دوم تا پیروزی
انقلاب اسلامی- کارآیی داشت و هم واقعاً توانسته بود از قدرت آمریکا
«سیطرهای بیبدیل» به تصویر درآورد. آمریکا در حد فاصل پایگاه نظامیاش در
دریای ادریاتیک در اروپا تا جزیره دیهگوگارسیا در شرق اقیانوس هند در
آسیا مجموعهای از موقعیتهای ثابت نظامی- پادگانها- و موقعیتهای متحرک-
ناوها- در اختیار داشته است کما اینکه هنوز هم این موقعیتها در اختیار این
کشور است و تعداد آن در این حد فاصل جغرافیایی احیاناً از 300 موقعیت
نظامی فراتر رود. امروز این زنجیره پرهزینه نظامی کارکرد سابق خود را از
دست داده است پیروزی پی در پی رقبا و مخالفان آمریکا در این منطقه در
مصافهای نظامی و غیرنظامی با ایالات متحده مهمترین دلیل از کار افتادن این
اهرم میباشد. وقتی حزبالله لبنان در حالی که پایگاههای ثابت و متحرک
نظامی آمریکا آن را محاصره کرده بود، در جنگ با رژیم اسرائیل به پیروزی
میرسد، در واقع نشان میدهد که پایگاهها و موقعیتهای نظامی آمریکا
کارآیی سالهای 1327 تا 1357 خود را از دست دادهاند.
علاوه بر این از
نظر استراتژی و تاکتیک نیز قدرت نظامی آمریکا دچار چالش اساسی شده است.
استراتژی در واقع «هنر مدیریت درست امکانات و موقعیتها برای حداکثرسازی
منافع و کاستن از تهدیدات اساسی است». جدای از اعترافات فراوانی که مقامات
ارشد آمریکایی بلافاصله پس از کنار رفتن از مسئولیت رسمی بر زبان
آوردهاند، به عینه مشاهده میکنیم که در این منطقه «منافع» آمریکا نه تنها
به نحو حداکثری تأمین نمیشود بلکه بشدت در معرض خطر نیز قرار گرفته است و
از سوی دیگر در این سالها نه فقط از تهدیدات اساسی آمریکا کاسته نشده بلکه
علیالدوام سیر صعودی نیز داشته است. امروز حتی موقعیتهای نظامی آمریکا
بشدت در معرض تهدید هستند تا جایی که سرفرماندهی نظامی آمریکا در افغانستان
که اساساً با شعار مهار طالبان به این کشور پای نهاد، مشغول مذاکره با
آنان است تا این گروه را که بطور واقعی تنها بر 25 درصد افغانستان سیطره
دارد، متقاعد کند که به پایگاههای نظامی آمریکا در افغانستان- که تعداد
آنان هم به چند پایگاه در بگرام و... محدود میشود - حمله نکند! کما اینکه
آمریکا در جریان اشغال نظامی عراق علیرغم برخورداری از بیش از 300 هزار
نیروی نظامی و اطلاعاتی، ناگزیر شد دست به دامان سردار سلیمانی شود تا شبه
نظامیان شیعه عراقی اجازه دهند نظامیان آمریکایی مسیر بازگشت از عراق-
براساس توافقنامه امنیتی 2007- را بدون تلفات طی نمایند.
هم اکنون
جمعبندی ارتش آمریکا و پنتاگون این است که جنگافزارهای زمینی، دریایی و
هوایی آمریکا بخصوص جنگافزارهای غول پیکر نظیر ناوهای هواپیمابر به جای
آنکه بال حرکت آمریکا در مواجهه با مخالفان آن باشند، ورز و وبال آمریکا
هستند. چندی پیش یک مقام پژوهشی پنتاگون فاش کرد عمر ناوهای دریایی آمریکا
بین 40 تا 80 سال و بطور میانگین 65 سال میباشد. وی برآورد خود را اینگونه
تشریح کرد: «ناوهای هواپیمابر که گرانترین تجهیزات نظامی به حساب میآیند،
ضمن فرسوده بودن، هزینههای هنگفتی شامل سالانه 1/2 میلیارد دلار در پی
دارند و این در حالی است که این ناوها به سادگی و با هزینه بسیار کم از سوی
مخالفان میتوانند مورد حمله قرار گرفته و به قعر دریا بروند. این مقام
پنتاگون گفته بود، جنگافزارهای هوایی و دریایی آمریکا نه تنها کمکی به
تحرک ارتش آمریکا نمیکنند بلکه عملاً به وزنههایی به دستان فرماندهان
تصمیمگیر و بر پاهای سربازان تبدیل شدهاند. یک مقام دیگر نظامی آمریکا
فاش کرد تا زمانی که آمریکا این تعداد پایگاه ثابت و سیار نظامی در منطقه
غرب آسیا دارد، نمیتواند آرایش تهاجمی بگیرد چنانچه آرایش نظامی هم بگیرد
کسی آن را باور نخواهد کرد. وی گفته بود مخالفان ما در این منطقه که از سطح
پایینتر تجهیزات نظامی برخوردارند، بخوبی از ناکارآیی نظامی آمریکا اطلاع
دارند و ریل حرکت خود را روی این ضعفها سوار کردهاند.
3- فلسفه
وجودی اسرائیل براساس بیانیه رسمی «گلدمایر» حفاظت از منافع غرب در آسیا و
گسترش آن بوده است. بالفور از مقامات مؤثر انگلیسی در تأسیس رژیم صهیونیستی
نیز با صراحت گفت اسرائیل پیشانی جنگی ما در آسیا علیه مخالفان است. امروز
اما تصویری که اروپاییها و آمریکاییها از اسرائیل دارند به هیچ وجه با
این ایده همخوانی ندارد. اسرائیل دیگر پیشانی جنگی غرب نیست کما اینکه
نتوانست در بحران سوریه که بر مبنای حذف اسد از قدرت و گرفتن یک موقعیت
استراتژیک از جبهه مقاومت راه افتاد، اندک کمکی به غرب بکند. کما اینکه در
درگیریهای ایران و آمریکا از ماجرای گروگانگیری تا حذف هستهای، اسرائیل
نتوانسته کمک مؤثری به غرب بکند هر چند در این ماجرا نقشهایی هم به عهده
گرفته است.
اسرائیل امروز نیازمند سیاستهای حفاظتی است و این نشان
میدهد اسرائیل دیگر «مهاجم» نیست و هنرنمایی آن حداکثر به بمباران مناطق
مسکونی در منطقه بسته غزه و یا یک محموله یا شبح محموله نظامی در سوریه
محدود شده است. اسرائیل هم اینک به فکر دیوار حایل در دریاست و این یعنی
خود را در معرض یک جنگ دریایی میبیند و ناوهای جنگی خود را در این مصاف
ناکافی میداند.
آمریکا میداند که اسرائیل در معرض فروپاشی است. همین
الان ساکنان بخشهای شمالی فلسطین در حد فاصل حیفا تا مرزهای لبنان و سوریه
حاضر به ادامه سکونت در منازل خود نیستند و به حیفا سرازیر شدهاند.
نحاریا، صفد، کریات، شمونه و... از سکنه غیرنظامی خالی شده و به شهرهای
ارواح شباهت پیدا کردهاند. این در حالی است که بعد از 1385- جنگ تموز
2006- در این مناطق درگیری روی نداده است. جمعیت حیفا هماینک بیش از یک
میلیون نفر شده است و کمتر تهدید نظامی، ساکنان این شهر را به سمت مناطق
پایینتر و به خصوص پایتخت منتقل میکنند و در واقع بزرگترین بحران اجتماعی
و امنیتی علیه اسرائیل را شکل میدهد. آمریکا از این موضوع به شدت وحشت
دارد چرا که در استراتژی آمریکا حفظ اسرائیل «خط قرمز» به حساب میآید اما
هماینک آمریکا خود را قادر به آن نمیداند.
4- رژیم عربستان سعودی نیز
هماینک به یک نگرانی عمده برای آمریکا تبدیل شده است. دولت سعودی در حد
فاصل 1331- زمان روی کار آمدن عبدالعزیز- تا همین سالهای اخیر یک نقطه
اتکاء مهم غرب برای تامین سیاستهایش بوده است. غرب به کمک عربستان
امپراتوری نیمه جان عثمانی را در بخش عربی شکست داد. با کمک عربستان رژیم
صهیونیستی را تاسیس کرد. با کمک عربستان بحرانهای متوالی مالی خود را حل و
فصل کرد. با کمک عربستان مخالفان خود در غرب و شرق آسیا را از میان
برداشت. با کمک عربستان، جبههای- نیمبند- منطقهای علیه ایران شکل داد.
ریاض در طول این حدود 85 سال همواره هزینههای دشمنیهای غرب و اسرائیل
علیه مردم منطقه را پرداخت کرده است.
در دوره نیکسون، آمریکاییها با
صراحت از عربستان به عنوان «ستون مالی» سیاستهای خارجی خود یاد میکردند و
چند سال پیش هنری کیسینجر وزیر خارجه دهه 1350 گفت مقامات سعودی
انبارداران ما هستند.
اما هماینک آمریکا نسبت به بقای رژیم و حتی
کشوری با مختصات کنونی عربستان به شدت تردید دارد. آمریکا در مواجهه با
عربستان با یک پارادوکس- تضاد- مواجه میباشد. از یکسو جنبههای قبایلی،
دیکتاتوری، حکومت خانواده و اداره سنتی عربستان را عامل قطعی تغییر حکومت
در آیندهای نزدیک تلقی میکند و از سوی دیگر بافت سیاسی اجتماعی عربستان
را مانع «تغییرات مسالمتآمیز» میداند و از این رو، واشنگتن از دست زدن به
تغییر در عربستان هراس دارد.
آمریکا بعد از مرگ عبدالله درصدد برآمد
وضعیت عربستان را از نظر استعداد تغییری مدیریت شده محک بزند. تغییرات سریع
و بیسابقه در کادر و رهبری و کنار گذاشتن سنتهای خانوادگی از تصدی
پستهای حساس، بازداشت گسترده شاهزادگان و مهمتر از همه روی کار آوردن یک
جوان فاقد تجربه و سابقه قبلی در واقع در حکم تست بود ولی انزوای محمد بن
سلمان طی دو تا سه ماه اخیر و بازگشت سلمان بن عبدالعزیز به حکمرانی نشان
داد که این تست جواب نداده است. در واقع آنچه حد فاصل بزرگ اداره عربستان
توسط یک جوان 33 ساله تا یک پیرمرد نیمه جان را پر کرد، نگرانی آمریکا از
روند حوادث بود که تیراندازی در کاخ تهامه تنها یکی از این وقایع به حساب
میآید.
آمریکا بطور دقیق میداند که دهه پیش رو در غرب آسیا دهه تعیین
سرنوشت است و سازوکارهای قدیمی و بنیانهای برجای مانده از جنگ جهانی اول و
دوم و مناسبات دوره جنگ سرد به کار امروز نمیآید. حالا رقبایی بدون آنکه
امکانات عظیم منسوخ شده آمریکا را داشته باشند، میتوانند سبکبال جای خالی
آمریکا و رژیمهای اندک باقی مانده وابسته به آن را پر کنند و سرنوشت را
رقم بزنند.